آب دستتان است بگذارید زمین و بروید به وبلاگ
شراگیم و این پستش با عنوان
«بوی خون» را حتما حتما بخوانید. دلم پر است از نفرت و فحش و بد و بیراه به زمین و زمان. چندبار آمدم برای شراگیم عزیز کامنت بگذارم و یک جوری بهش آرامش بدهم دیدم حرفی برای گفتن ندارم. خواستم اینجا درباره این پستش چیزی بنویسم دیدم که نمیتوانم. خاک بر سر بیغیرت من کنند، دیگر حتی بغضی یا اشکی هم ندارم. حالا شاید یک روز آمدم و دراین زمینه مطلبی نوشتم. در هر حال اصلا نمیدانم دارم چه مینویسم. آهان، اگر پشت فیلتر هستید، این هم متن
«بوی خون» از وبلاگ شراگیم. یادتان نرود کامنتهای آمده برای او را هم بخوانید. کامنتهائی را که فکر کردم جالب هستند برای خودم و شما بعد از متن شراگیم اینجا آورده ام. خاک بر سر... (نقطه چین را هر گونه که صلاح دیدید کامل کنید):
------------------------
بوی خون...
نمیدانم امروز اخبار حوادث روزنامه ها را خواندید یا نه...یک خبر تکان دهنده و بسیار تامل برانگیز خبر تبرئه متهمین قتلهای زنجیره ای کرمان بود که با اعتقاد به مهدور الدم بودن قربانیانشان آنها را به وحشیانه ترین صورت ممکن به قتل می رساندند...ماجرا اینگونه است که پنج جوان بسیجی در کرمان از حدود 5 سال پیش با تشکیل یک گروه خودسرانه اقدام به شناسایی و قتل افرادی می کردند که از نظر آنها به خاطر فساد اخلاقی و یا سایر جرایم از مصادیق مفسد فی الارض محسوب و مهدورالدم شمرده میشدند...!امروز روزنامه اعتماد نوشت :
" دیوان عالی کشور حکم تبرئه عاملان قتل های محفلی کرمان را که با اعتقاد به مهدور الدم بودن دو زن و سه مرد را به قتل رسانده بودند تایید کرد...
...نخستین قربانی این باند، جوان 19 ساله ای به نام مصیب افشاری بود که 13 شهریور ماه 81 به قتل رسید. متهمان در اعترافات خود درباره این جنایت گفتند: مصیب در میدان امام خمینی کرمان مواد مخدر میفروخت. ما بعد از شناسایی او چندین بار به او تذکر دادیم تا دست از کارهایش بردارد اما او بی اعتنا بود تا اینکه به دستور حمزه (متهم ردیف اول) او را به زور سوار ماشینی کردیم و و به محله هفت باغ بردیم و در آنجا حمزه ابتدا سنگی به سر مصیب کوبید و او را درون چاله ای استخر مانند انداخت ، سپس هرکدام از ما سنگی به او کوبیدیم اما مصیب نمیمرد تا اینکه حمزه گفت بهتر است او را زنده به گور کنیم. بعد چاله ای کندیم و پیکر نیمه جان مصیب را به داخل آن انداختیم و با شن و ماسه روی چاله را پوشاندیم و به این ترتیب مصیب را زنده به گور کردیم. متهمان افزودند : قتل دوم را یکهفته بعد از مصیب انجام دادیم. ابتدا محسن کمالی را شناسایی کردیم. او فساد اخلاقی داشت، بنابراین یک روز که در حال خروج از خانه بود او را گرفتیم و به هفت باغ بردیم و در آنجا محسن را هم خفه کردیم و جسدش را همانجا دفن کردیم...قتل سوم را چند ماه بعد انجام دادیم مقتول زنی به نام جمیله بود که خرید و فروش مواد مخدر می کرد و فساد اخلاقی داشت. از آنجا که این زن ازدواج هم کرده بود، پس از ربودن وی او را خفه نکردیم بلکه چاله ای کندیم و با روش سنگسار او را به قتل رساندیم بعد جسد این زن را به بیابانهای اطراف کرمان برده و و در آنجا انداختیم تا طعمه حیوانات شود. متهمان در ادامه گفتند : به ما گفته بودند که محمد رضا نژاد ملایری و شهره نیک پور دختر و پسر فاسدی هستند که با هم ارتباط نامشروع دارند به همین خاطر آنها را در حالی که سوار بر خودروی محمدرضا بودند شناسایی کردیم و بعد از آنکه جلویشان را در جاده گرفتیم آنها را به چاله پر از آب هفت باغ بردیم و هر دو را در انجا خفه کردیم...ما نمیدانستیم شهره و محمد رضا زن و شوهر هستند و فکر میکردیم با هم رابطه نامشروع دارند. ماموران در ادامه تحقیقات خود از متهمان دریافتند انها به طرز فجیعی قربانیان خود را به قتل میرساندند.... "
حتما میدانید که من با اعدام مخالفم و هیچوقت خواهان مجازات اعدام برای این پنج جوان بسیجی نبوده و نیستم...اما تبرئه این 5 جوان و اعلام بی گناهی آنها یعنی زدن مهر تائید بر جنایات اینچنینی...در خبرها آمده بود : " از آنجا که متهمین ادعا کرده اند قربانیان را با اعتقاد به مهدور الدم بودن به قتل رسانده اند دیوان عالی کشور حکم به تبرئه متهمین داد..."
نمیدانم چه چیزی باید به این نوشته اضافه کنم تا شما را متوجه عمق فاجعه ای بکنم که هر لحظه بیشتر سایه اش را بر سر ما میاندازد...حکومت با این حکم عملا چراغ سبزی نشان داد به گروه های فشار و تند رو و افراطی در جامعه...فکرش را بکنید...یک زن و شوهر جوان به خاطر ظن یک عده جوان بسیجی با طرح نقشه قبلی به مسلخ برده میشوند و کشته می شوند و بعد متهمین از آنجا که با اعتقاد به مهدور الدم بودن قربانیان جنایت کرده اند بی گناه شناخته می شوند...!اصلا باور کردنی نیست...به کجا میرویم و چه روزهایی در انتظار ماست را من نمیدانم...اصلا دلم نمیخواهد از خانه بیرون بیایم...حالم از روزنامه ها به هم میخورد...این روزها صفحات روزنامه ها پر است از لکه های خون...چند وقت پیش حکم اعدام نوجوانی 18 ساله که در 15 سالگی و در یک نزاع کسی را به قتل رسانده بود اجرا شد...و امروز مسببین چنین جنایاتی بیگناه معرفی می شوند...روزهای سیاه تری در انتظار ماست...میخواهم در چهار دیواری خودم بمانم و فارغ از اینهمه سیاهی که بیرون در جریان است موتزارت گوش کنم...آنها نمیتوانند زندگی من را خراب کنند...من به آنها چه کار دارم...؟من متعلق به دنیای آنها نیستم... بیرون این دیوارها گاوهای نر را رها کرده اند...مردم با هیجان و لذت اخبار روزنامه ها را دنبال میکنند...هر خنجری که فرود می آید و هر طنابی که به دور گلویی محکم میشود تضمین می کند فروش یک روزنامه را...میخواهم از اینجا دور شوم...آنقدر دور که دیگر بوی خون را نشنوم...
-------------------------
کامنتها:
+++
چی فکر کردی شراگیم جان.اینجا ایران است، جمهوری اسلامی!زندان جای باطبیها و روزنامهنگارها و دانشجوها و فعالین زن و رانندههای اتوبوس و معلمهاست...بسیجیهای امر به معروف و نهی از منکر کننده جاشون اعلی علییینه:) بلد نبودم دیکتهشو. یعنی جاشون رو سر ماست
+++
متاسفم ! واسه اینکه در بدترین زمان ، در بدترین مکان و بدترین شرایط هستیم .
+++
میگویند هر ملتی لیاقت همون دولتی را داره که سرشه... چند نفر مثل تو وجود دارند که از جو حاکم ناراضی باشند.. بعد این میزان در مقابل با جمعیت مخلص و خداترس!!!!!! ایران چند در صد است؟ کسانی هستند که دست همین قاتلین را هم به خاطر خدمت میبوسند.. نمیدونم...اما فکر میکنم ما اقلیتهاییم که باید ترک کنیم یا اونقدر قدرتمند بشیم که تغییری انجام دهیم... که مسلما الان نمیشه و وقتش نیست.. پس باید رفت.
+++
ميگن روزنامه نخون. اخبار گوش نده. با مردم حرف نزن. از اينجا برو. مهاجرت. تو هم به نظرت راهش اينه؟ بابا اينا كه خوش به حالشون مي شه ما چار تا آدم درست وحسابي (خودم رو هم قاتي شما ها كردم !) بذاريم بريم. فكر ميكني غصه ميخورن؟ يه زماني اعتقاد داشتم تو خونه وقتي موش پيدا شد نبايد خونه رو ترك كرد بايد موش رو انداخت بيرون. امان از موش ها كه اين قدر سريع زاد و ولد ميكنن وهمه جا رو تسخير ميكنن. تو انبارها اون قدر آذوقه هست كه موشا بخورن و سال ها با نسل اندر نسلشون خوش باشن و نگراني نداشته باشن. تكليف ما چي ميشه كه اين آذوقه ها رو جمع كردند برامون؟ مفصر اونان كه رفتن. گند زدند و ديدن نميتونن اشتباهاتشونر و درست كنن ديدن سكان از دستشون در رفته خودشون رو نجات دادند. حالا اگه بريم باز ناخواسته بايد يا نزديك كشتي اونا قايق سواري كنيم يا سوار كشتي اونا شيم. من كه حاضر نيستم با طناب يكي دو بار تو چاه برم. مخصوصا اگه بار قبل تو چاه ولم كرده باشه. تو حاضري؟ وقتي تو جاده ميبيني يه پيكان چپ شده ومچاله و له شده و صحنه اون قدر دلخراشه كه ماشين آتش نشاني و پليس جلوش ايستاده و خودروهاي عبوري رو رد ميكنه كه نبينند. ماموره ميگه برو آقا. برو نگاه نكن. برو آقا. بعد ميري جلوتر ميبيني ملت كنار پارك كرده اند و زن و بچه و پير و جوون دارن ميدوند و ميرن كه صحنه رو از نزديك تماشا كنن. لابد جنازه ي له شده و تكه تكه رو از نزديك ببينن؛ اين كه ديگه روزنامه نيست. ببينم تو كه عقل كلي به نظرت دراكولا هم ايراني بوده؟ ميگم شايد يه ژني ازش تو بعضي ها نفوذ كرده باشه!!!!
+++
شراگيم عزيزاگر غير از اين بود بايد شك مي كرديمگر عدالتي مي بيني كه دنبالش مي گرديزندان جاي اينها نيست جاي كساني است كه حرف مي زنند تا از حقوق طبيعي شان دفاع كننداينجا ايران است اينجا دادگاه جمهوري اسلامي است
+++
سلام تو رو خدا شری اينها رو ننويس من که حالم از اين دين کثافت و اين مملکت لکه ننگ به هم می خوره ديگه بدترش نکن ضمن اين که من هم با اعدام کاملا مخالفم مگه در يه صورت و اون هم اعدام شخصیه که فکر می کنه به خاطر عقیده اش بايد بقيه کسايی رو که هم عقيده اش نيستن بکشه يه همچين کثافتی رو بايد به شنيع ترين وضعی کشت اصلا اگه دستم برسه چند تا از اين آدما رو خودم ميکشم
+++
این است اسلام ناب محمدی. هیچ انتظار دیگهای نداشته باشید عزیزم.
+++
دیروز که مطلب رو تو روزنامه خوندم به آخرش که رسیدم مبهوت شدم! اینکه به همین راحتی آدمکش هایی که بویی از انسانیت نبردن و دولت ما هم اونا رو تایید می کنهبعد میگن چرا وقتی بهمون میگن وحشی بهمون بر می خوره! همیشه دلم می خواد این واقعیت رو واسه خودم کتمان کنم اما وقتی تیتر روزنامه میشن دیگه نمیشه از کنارشون گذشت.کم کم باید نگران خودمون باشیماگه الان تو کرمان این اتفاقا می افته ... چند وقت دیگه باید منتظر باشیم که تو سوراخ موشایی که اسمش رو گذاشتیم شمال شهر تهران، منتظر جلادا باشیم که حقمون رو کف دستمون می ذارن. متاسفانه فعلاً حق دست ایناس.
+++
هميشه دلم ميخواست مثل قديما وقتی نمی تونستم شرايط محل زندگيم را تحمل کنم به راحتی کوچ ميکردم. به یه جای آروم و دور. جائی که بهتر از محل زندگی قبلیم باشه ولی خیلی خیلی دیر به دنیا اومدم...
شراگيم نوشته بودی که تو به اونها کاری نداری ولی موضوع اين نيست. مشکل اينه که اونا به کوچکترين و خصوصی ترين زوايای زندگی تو کار دارن و دخالت ميکنن. و تو ناخواسته وارد بازی میشی.
چيزی که اينجا مهم نيست جون آدم ها و زندگی اونهاست. به راحتی ادم ها کشته میشن. به طرز فجیع کشته میشن ولی کک هیچ کس نمیگز. نمیدونم میشه گفت اینجا تنها هدف مهمه نه چیز دیگری!! آخه این هدف چیه؟ که به این راحتی آدم ها باید کشته بشناینقدر به راحتی خون ریخته شده که دیگه تشخیص بوی خون جدید کار سختیه.گرگ شدیم. گرگ هاری شدیم افتادیم به جون همدیگه. این بوی خون داره وحشی ترمون میکنه. تا کجا میخوایم پیش بریم نمیدونم. چرا اینقدر کشتن و ریختن خون آدما برامون راحت شده
+++
شراگيم.. هميشه -تقريبا هميشه- منو می خندونن نوشته هات.. اينبار اولش گريه ام گرفت.. زار زدم برای مصيب.. اما بعد.. فقط بهت بود........
+++
ويرانهای شده ايران!
+++
حاج واشنگتن یه پست جالب داشت که به درد این موضوع هم میخوره...واقعا اینجا ایران است و صدای توحش ملت...قربون یو
+++
کشور جهان سوم جايی است که اگر خواستی کشورت را بسازی خودت خانه خراب می شوی و اگر خواستی خانه خودت را بسازی چاره ای نداری جز این که گه بزنی به مملکت خودت.
+++
دور از اجتماع خشمگین... تنها کاری که میشه کرد قهر با این جامعه است لا اقل کمتر آدم آزار میبینه...ولی تا کی میشه این قهر رو ادامه داد...
-------------------------
فعلا تا الان همین کامنتهای مرتبط با موضوع را توانستم جدا کنم. توی کلهام دو تا شعر دارند مدام تکرار میشوند:
اولی شعر معروف «میرزاده عشقی» شاعر وطنپرست زمان مشروطیت است که میگوید «بعد از این بر وطن و بوم و برش باید ...»
دومی هم شعر «فروغ فرخزاد» است با عنوان «ای مرز پر گهر»