نگاهی دیگر، نگاه ما
خیلی وقتها در زندگی لازم است که از نگاهی دیگر به قضایا بنگریم، از زاویه‌ای جدید. نگاه ما باید نگاهی دیگر بشود و نگاهی دیگر نگاه ما
منطق بیمار (۲)
...
تقریبا در هیچ‌کجای نظام اجتماعی ما منطق جائی ندارد. نه در رفتار خرد و صغیر ما (همان مسائل پیش پا افتاده و روتین زندگی هر روزه) و چه در مسائل کلان ما. این بی‌منطقی خود تبدیل به رویه و منطق شده! باعث شده که ما نتوانیم درک درستی از واقعیات آنچه که در اطرافمان می‌گذرد داشته باشیم.
خود را با اسرائیل و پاکستان مقایسه می‌کنیم ولی اگر کسی با عراق یا کویت مقایسه‌مان کرد به طرف می‌توپیم که «مگر ما عربیم؟ نخیر ما ایرانی هستیم». می‌گوئیم پاکستان اتمی است پس ما هم باید باشیم ولی اگر کسی گفت که «زبان ما و افغانستان (همسایه شمالی همان پاکستان و همسایه شرقی ما) مشترک است» توی دهنش می‌زنیم که «هوی عمو، حرف دهنت را بفهم، ما کجا با افغان‌ها چیزی مشترک داریم؟» (با عرض معذرت از عزیزان افغان یا عرب‌تبار که ممکن است این مطلب را بخوانند، حتی نوشتن چنین ذهنیتی که گروه زیادی از ما ایرانیان داریم برای من خجالت آور است، پوزشم را پذیرا باشید).

وقتی مثلا سخنگوی کاخ سفید سخنی می‌گوید نمی‌توانیم درجه و جایگاه کلام وی در سیاست آمریکا را دریابیم چرا که برای ما «سخنگو»، سخنگوی وزارت بازرگانی است که درباره میزان کشت چای در مزارع شمال کشور حرف می‌زند (مجددا عرض می‌کنم که این مثالی بیش نیست). اقتصاد برای ما یعنی خرید ساختمان کلنگی و کوبیدن آن و ساختن یک مجتمع بیست واحدی. این است که وقتی صحبت از پیوستن یا نپیوستن ایران به اقتصاد جهانی می‌شود هیچ ایده‌ای نداریم. فکر می‌کنیم اقتصاد جهانی یعنی اینکه آمریکائیان بیایند و ساختمان‌های کلنگی ما را بخرند و بکوبند و مجتمع‌های لوکس بسازند و به خود ما بفروشند! معلوم است که با این ایده مخالفت می‌کنیم.

وقتی کاری مطابق منطق ما پیش نمی‌رود به زمین و زمان فحش می‌دهیم و دست هر یکصد و هشتاد-نود تا کشور جهان را تا زیر فرش اتاق‌مان در کار می‌بینیم. طرفه اینکه در مهمانی‌ها و بحث‌ها سینه جلو می‌دهیم و بقصد تمام کردن مباحثه، با گفتن جملاتی مثل «ایرانی قابل پیش‌بینی نیست» به خودمان توهین می‌کنیم. آدم عاقل کارهایش قابل پیش‌بینی است، آنکس که اعمالش قابل پیش‌بینی نیست اسم دیگری دارد و نیازمند درمان در مراکز خاص می‌باشد.
نازیدن و بالیدن به خودمان هم منطق بیمارگونه خودش را دارد. افتخار به ضد ارزش‌ها! افتخار به نکات منفی‌مان، به رانندگی هردمبیلی‌مان که «خارجی‌ها دست به فرمون ندارند که!»، به ساختن سکه‌های یخی در اروپا و استفاده از آنها در تلفن‌های عمومی آنجا. افتخار به اموات‌مان، به رگ و ریشه فامیلی‌مان، به دکتر و مهندس بودن فلان فامیل دورمان که سه سال یک‌بار هم نمی‌بینیمش مگر به لطف مجلس ختمی. افتخار به راه اندازی عزاداری‌های خیابانی و افتخار به «دختربازی و پسربازی» در اوج همان عزاداری! زمانی مادرزنم با افتخار از پسرش (برادر خانم سابق اینجانب) سخن می‌گفت که با کم‌فروشی و تقلب ( کالباس درجه سه بجای کالباس درجه یک دست مشتریان بچه‌سال و غیر عقل‌رس مغازه دادن) گوش بچه‌ها را می‌برد و از این راه کلی درآمد دارد. باید برق افتخار را در چشمان پیرزن می‌دیدید.

قدری به خود بیائیم. با نگاهی نقادانه به محیط اطراف‌مان بنگریم. نمی‌گویم از دولت انتقاد کنیم و به خیابان بریزیم و انقلاب کنیم. نخیر. ابدا و ابدا. سیاست هم یک بخش از همه آن نظام اجتماعی و فکری ما است. قبل از آنکه به آن بپردازیم کارهای واجب‌تری داریم. به امور کوچک و جاری روزانه‌مان نگاه کنیم. توجه کنیم که در جوب آب لزوما نباید لجن جاری باشد. اگر حسرت ژاپن و کره و چین و ترکیه را می‌خوریم قدری -فقط قدری- بنگریم که در زمینه تخصص ما آنها چه مراحلی را طی کرده‌اند. فرضا اگر شما متخصص سیستم‌های گرمایشی و سرمایشی هستید یک نگاه بکنید که چرا جنس مثلا چینی یک ترموستات بهتر از نوع ایرانی آن کار می‌کند. آیا از اول اینگونه بوده؟ آن جنس خاص چینی چه مراحلی را طی کرده که جنس ایرانی طی نکرده؟ منطق طراح کره‌ای این ماشین خاص چه بوده وقتی این قطعه را اینگونه ساخته و منطق طراح نمونه ایرانی همان ماشین چه بوده؟ سعی کنیم که با منطق دیگران در جهان آشنا شویم. نمی‌گویم منطق‌شان را قبول کنیم، نه. تلاش کنیم بفهمیم در ذهن دیگر ملل و اقوام عالم چه می‌گذرد. همین.

زندگی فقط این ی نیست که ما داریم. به هزار و یک راه دیگر می‌توان زندگی کرد. قرار نیست که انسان همواره بگوید «همین است که هست. من این رقم زندگی را دوست دارم. زندگی برای من یعنی همین». اینگونه می‌بود که ما آدمها باید هنوز در غار زندگی می‌کردیم و برای رزق و روزی صبح به صبح به شکار ماموت و گوزن می‌رفتیم! متوجه باشیم که کشورهای دیگر جهان بجز یخچال و مبل لوکس و موبایل اندازه کف دست خیلی چیزهای دیگر هم دارند که به ما بدهند و ما بجز پول نفت خیلی چیز‌های دیگر داریم که به آنها عرضه کنیم.

عادی شدن هر بی‌منطقی‌ و هر بی‌قانونی‌ و هر هرج و مرجی که در جامعه‌مان است کمکی به ذهن خسته و درد کشیده‌ ما نمی‌کند. ممکن است که در کوتاه مدت ذهن ما خود را کنار بکشد و گوشه امنی برای خویش در بی‌تفاوتی و کرختی بیابد ولی در دراز مدت لجن بی‌منطقی و بی‌قانونی راه خود را به درون گوشه‌ امن ما می‌یابد و خفه‌مان می‌کند. بخود بیائیم، خطر اصلی آمریکا و انگلیس نیست، خطر اصلی ذهنیت خود ماست. بقول آن مربی تیم فوتبال محلی «مارادونا را ولش کن، غضنفر را بگیر»!!!!!
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
6 Comments:
Anonymous Anonymous said...
ققنوس جان سلام

بابت تمام زمانهایی که اسمت را می دیدم ولی وارد وبلاگت نمی شدم،افسوس می خورم و خوشحال بابت آینده ای که با آشنایی با مطالب و افکارت در پیش رو دارم. کامنتت تو وبلاگ لوا هم عالی بود.عالی.

Anonymous Anonymous said...
ساسان عزیز

از این همه ابراز لطف شما ممنون هستم. ورودتان را به اینجا خوش‌آمد می‌گویم. در حال حاضر دارم آرشیو وبلاگ را «ریکاور» می‌کنم. توانسته‌ام بسیاری از نوشته‌های قبلی را برگردانم. در عین حال امیدوارم بتوانم در آینده نوشته‌‌هائی در خور شان و سلیقه شما مخاطبان خوب و فهیم این وبلاگ بنگارم.

باز هم از محبتی که به من ابراز فرموده‌اید سپاسگزارم.

با تقدیم احترام
ققنوس

Anonymous Anonymous said...
سلام
این اولین بار است که به این وبلاگ سر می زنم . حرفهای شما را خواندم . اگر بتوانید به انتقاداتان نسبت به دیدگاه ایرانی ها خود کوچک بینی شان را هم اضافه کنید بد نیست. مگر دیگران چه دارند که این همه آنها را بالا برده اید و خودتان را پایین آورده اید؟ چرا ما همه ش باید از خودمان انتقاد کنیم؟ نتیجه ی این همه غرغر به کجا ختم می شود؟ فکر نمی کنید هر آدم عاقلی مکان زندگی اش را دوست داشته باشد بهتر از این است که از آن متنفر باشد؟ زنش را دوست داشته باشد ، بچه هایش را ، پدر و مادرش را ، خانه اش را محله اش را شهرش را کشورش را؟فقط وقتی می توانیم زندگی کنیم که دوست داشته باشیم . من این مردم کور و کچل و دروغگوی حقه باز را به عربها و پاکستانی ها و اروپایی ها و آمریکایی ها ترجیح می دهم . کشورم را با تمام عیوب و کج و کوله گی هایش دوست دارم . دنیا آنقدر ها هم بزرگ نیست که می پنداریم. دنیا قد همان کف دست است . چین کجاست؟ ترکیه کجا؟ من که نمی بینمشان. شما می بینید؟ دور و بر ما همه ایرانی اند. مگرنه؟ شما کجا زندگی می کنید؟

Anonymous Anonymous said...
hazarate agha ma chimoon az chin va torkie kamtare? japon va kore ro ham enghadr badeshoon nakon chon kolonie america hastan. Abar ghodratha be Iran niaz daran va garna in hame saresh daava nemikardan. man ba fereshte kamelan movafegham. shoma kamelan khod bakhteid.

Anonymous Anonymous said...
دوستان سلام
من فكر ميكنم بايد صادقانه خود را شناخت تا قضاوت درستي بدست اورد.بنده قبل از انقلاب امدم ايران.امريكا درس خوندم با انها زندگي كردم.اونها تو كار كردن ودرس خوندن و.....صداقت دارندو همين باعث شده بهتريناي دنيا را جذب كنند.اونها تاريخ زير 300 سال دارند.در تمام مراكز علمي فرهنگي سياسي ....ايرانيها حضور دارند...جزئ بهترينا هم هستند راستي چرا؟

Blogger ققنوس said...
با عرض سلام خدمت دوستان عزیز

بدون اسم و تنها با عنوان «ناشناس» به من اظهار لطف فرموده‌اید. این اسم نداشتن کامنت‌های شما باعث می‌شود که ناچار شوم با اسامی‌ای چون «ناشناس» یا «یک دوست عزیز» یا امثالهم بنامم‌تان. اگر عنایت بفرمائید و اسمی‌ (حتی‌ مستعار) با کامنت‌تان همراه کنید بسیار سپاسگزار خواهم شد.

با تشکر و تقدیم احترام
ققنوس

Free Blog Counter