نگاهی دیگر، نگاه ما
خیلی وقتها در زندگی لازم است که از نگاهی دیگر به قضایا بنگریم، از زاویه‌ای جدید. نگاه ما باید نگاهی دیگر بشود و نگاهی دیگر نگاه ما
ديشب بوش به عبدالله اردني چه گفت؟
شاهکاری دیگر در ساخت تیتر خبری از بازتاب.
کار درستی می کنند اگر از دادستانی تهران بیایند و درب وب سایت تان را به دلیل لکه دار کردن عفت عمومی و ترویج عمل شنیع لواط ببندند. آخر این چه رقم تیتر «اروتیکا» ئی است که برای مطلب سیاسی انتخاب کرده ای؟ لابد فردا تیتر می زنید که « عبد الله اردنی به بوش گفت: باید به آرامی جلو برویم، اینگونه بیشتر حال می دهد» نه؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
پریشانی از جانب گوینده نیست،‌ از راوی است
این خبر با تیتر «اظهارات پريشان بوش درباره ايران در كنفرانس با مالكي» بر روی وبسایت بازتاب آمده. در تمام طول خبر تنها پاراگراف زیر است که از زبان جرج بوش درباره ایران نقل قول شده:
بوش همچنين با اشاره به موضوع دخالت‌هاي خارجي در عراق از جمله ادعاي برخي از رسانه‌هاي غربي در مورد دخالت ايران در امور داخلي عراق، مدعي شد: به اعتقاد من ايراني‌ها از دموكراسي مي‌ترسند و به دليل همين ترس است كه ثبات لبنان را متزلزل كرده‌اند و از تشكيل حكومت متحد ملي در فلسطين نيز نگرانند! (توضیح:علامت تعجب از خود خبر متن بازتاب است) من به موضع گيري مالكي مبني بر آن كه از موضوع فعاليت دولت ايران در عراق نگران نيست و دولت ايران خود امور خود را مي‌گرداند احترام مي‌گذارم، اما بايد بگويم تمايل ايران براي دستيابي به سلاح هسته‌اي از ديد آمريكا بسيار نگران كننده است و آمريكا در حال حاضر تلاش مي‌كند با همكاري ديگر كشورهاي جهان پيام روشني را به ايراني‌ها ارسال كند كه اين پيام چيزي جز آن نيست كه ايران در حاشيه‌ و انزواي بيشتري قرار خواهد گرفت. من به فرهنگ ديرينه ايراني‌ها احترام مي‌گذارم و مشكلات من با ملت ايران نيست، مشكل من با حكومت اين كشور است. آمريكا در حال حاضر با جامعه جهاني همكاري‌هاي لازم را انجام مي‌دهد تا بتواند به راه حلي جهت متوقف ساختن فعاليت برنامه‌هاي هسته‌اي ايران برسد. نصحيت ما به حكومت ايران اين است: نه براي منابع استراتژيك خود بلكه به سود منافع خود انتخاب درست و تصميم درست را اتخاذ كنند.
حال شما خواننده عزیز بگوئید که کجای این سخنان از نظر شما با تیتر مطلب که صفت «پریشان» را به این سخنان نسبت می دهد هم خوانی دارد؟ ممکن است جرج بوش مزخرف زیاد گفته باشد (که گفته) و بنظر هالو بیاید (که شاید باشد) و درباره وی و سوتی هائی که داده جوک های فراوان در افواه مردم جهان بگردد ولی کجای این پاراگراف بالا «پریشان» است؟ اتفاقا بسیار هم متین و معقول و با احترام و منطقی بیان شده. حالا جرج بوش اینگونه حرف زدن را کی و کجا یاد گرفته موضوع بحث ما نیست، مسئله نحوه آماده سازی خبر است.
ما در کشوری زندگی می کنیم که حتی اظهارات محترمانه یک رئیس دولت دیگر درباره مردمان کشورمان و سیاست های وی درقبال دولت مان باید «پریشان» خوانده شود و احیانا تا حد امکان با فحش و بد و بیراه و علامت تعجب و کسره و ضمه اضافه و اسمایلی چت قاطی گردد تا اجازه پخش شدن از بلندگوهای نظام و یا بر روی وبسایت های نیمه خصوصی-نیمه دولتی مثل بازتاب را بگیرد. آنوقت می خواهیم نامه های رئیس جمهور ما (که از نظر شان دیپلماتیک مقام اول کشور نیست بر خلاف بوش که مقام اول کشور خودش است - در ایران رهبر مقام اول کشور است) به مردم آمریکا را شبکه های رادیو تلویزیونی آنان با آب طلا بر ورق نقره بنگارند و همه به به و چه چه کنند و کرور کرور به راه حق بگروند.
خیر قربان راه حق این نیست که اظهارات کسی را با دشنام و علامت تعجب نقل کنی. تو امانت دار حرفهای طرف هستی،‌ هر کس که باشد. راه حق این است که از توهین و نقل قول خلاف واقع یا مخلوط با نظر خودت بپرهیزی. در این راه (و فقط از این منظر خاص) می توانم بگویم رسانه های آمریکا بسیار بیشتر و پیشتر از ما به راه حق می روند. فقط وقت شان را به انجام کار مفید می گذرانند نه نوشته نامه پنج صفحه ای خطاب به دیگران.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
خود گوئی و خود خندی عجب زن! هنرمندی

به نقل از خبرگزاری فارس. قسمت های رنگی از نگارنده این وبلاگ است. این هم اصل خبر.:
---------------------------
مشاور رئيس جمهور در ديدار با وزير امور زنان مالزي:
زنان مسلمان جزو موفق‌ترين زنان جهان هستند
خبرگزاري فارس:مشاور رئيس جمهور و رئيس مركز زنان و خانواده در ديدار با وزير زنان و خانواده مالزي (البته در چند خط پائین تر عنوان این وزیر مالزیائی «،وزير امور زنان، خانواده و توسعه اجتماعي» ذکر شده که ابتدای خبر از عبارت «توسعه اجتاعی» آن فاکتور گرفته تا اینگونه به خواننده خبر القا شود که رئیس مرکز زنان و خانواده در ایران معادل وزیر زنان و خانواده در مالزی است) گفت: اسلام بهترين و متعالي‌ترين دستورات را براي تربيت و زندگي زنان ارائه كرده و بايد در عمل نشان داد كه زنان مسلمان جزو موفق‌ترين زنان جهان هستند (تیتر مطلب را یک بار دیگر مرور کنید. عبارت «زنان مسلمان جزو موفق‌ترين زنان جهان هستند» خبر از چیزی قطعی می دهد، اتفاقی که افتاده یا بیان حقیقتی مسلم. در متن خبر عبارت «باید در عمل نشان داد ...» حکایت از این دارد که مسئله موفقیت زنان مسلمان هنوز قطعی نیست و «باید در عمل نشان داده شود» سوای اینکه اصلا خانمهای مسلمان چقدر موفق هستند و موفقیت از دید این خانم مشاور رئیس جمهور که اینگونه خود را در چادر پیچیده چیست، نحوه آماده کردن خبر ایراد کلی دارد. )
به گزارش خبرگزاري فارس به نقل از دفتر رسانه‌هاي رياست جمهوري زهره طبيب زاده با اشاره به تلاش‌هاي جمهوري اسلامي ايران براي معرفي فعاليت‌ها و دستاوردهاي ارزنده زنان مسلمان گفت: امروز زنان همزمان در عرصه خانواده و اجتماع حضوري جدي، موثر، بانشاط و گسترده دارند (ببینم همین چند وقت پیش نبود که یک گزارش منتشر شد که خانمها از لحاظ روحی حالت افسردگی دارند؟ اگر اشتباه می کنم ببخشید).
وي نقش زنان در اداره خانواده و تربيت نسل‌ها را بسيار موثر دانست و گفت: هر چه اخلاق و احترام متقابل در محيط خانواده و اصول تربيتي بيشتر حاكم شود، حقوق زنان در جامعه نيز بيشتر رعايت مي‌شود. (در تائید افاضات ایشان برگردیم به حدود دویست سال پیش یا حتی قبل تر از آن. در آن زمان «اخلاق و احترام متقابل در محیط خانواده» بسیار محکم و شدید حاکم بود. در نتیجه حقوق زنان در جامعه نیز بیشتر از زمان حال رعایت می شد،‌ نه؟ سرکار خانم چرا ...... می گوئی؟)
شهرزاد عبدالجليل ،وزير امور زنان، خانواده و توسعه اجتماعي مالزي نيز در اين ديدار با تمجيد از فعاليت‌ها و دستاوردهاي زنان ايران تاكيد كرد: زنان ايراني الگوي مناسبي براي زنان جهان به ويژه بانوان مسلمان در زمينه‌هاي گوناگون هستند. (ایشان آمده در کشوری دیگر برای دیداری چند روزه. حال اگر از فعالیت ها و دستاوردهای مربوطه در کشور میزبان تمجید نکند چه بکند؟ آیا می توانید بروید خانه کسی مهمانی و بعد به وی بگوئید از در و دیوار خانه تان گ.... می بارد؟ حتی اگر چنین باشد شما باید بگوئید به به عجب در و دیوار تمیزی دارد این خانه شما!)
وي با بيان اين كه كشورهاي اسلامي بايد با فعاليت‌هاي مختلف بانوان ايران آشنا شوند، گفت: مالزي خواستار استفاده از تجربيات ارزشمند ايراني در عرصه‌هاي گوناگون از جمله اشتغال و كارآفريني و قوانين مربوط به زنان است.
(نمی دانم هیچ دقت کرده اید که در سازمانهای دولتی یک سری مشاغل هست که بخاطر بخشنامه و دستورالعمل باید باشند و کسانی که در آن دوایر کار می کنند از صبح تاشب از فرط بیکاری دارند جدول حل می کنند یا خمیازه می کشند؟ بعد هم سر ماه یا سر سال که می شود برای نشان دادن اینکه چقدر مفید فایده هستند دست به اعمال محیر العقولی مثل برگزاری جشن و کارهای خیر خواهانه و مثلا دادن سکه به همه آنهائی که اسم شان «علی» است می کنند. در برخورد با این گونه سازمانها زیاد ناراحت نشوید و غرغر نکنید که «آخر بابا در کجای دنیا اینچنین است که در ایران است؟» نمونه این کارها هم همین خانم «شهرزاد عبدالجليل» و دیدارشان از ایران است که فقط به درد دادن گزارش به مقامات بالا دست ایشان که به احتمال قوی مرد هم هستند می خورد. ایشان که مایل هستند به «استفاده از تجربيات ارزشمند ايراني در عرصه‌هاي گوناگون از جمله اشتغال و كارآفريني و قوانين مربوط به زنان» لطف کنند دفعه بعد که خانمهای ایرانی برای اعتراض به قانون، گردهم آئی مسالمت آمیزی در میدان هفت تیر یا پارک لاله یا جای دیگر برگزار می کنند به ایران بیایند و در جمع بانوان ایرانی حضور داشته باشند تا «تجربیات ارزشمند» زن ایرانی توی کله مبارک ایشان هم بخورد. در ضمن ایشان می توانند با قوه قضائیه و دایره اجرای احکام آن هماهنگی به عمل آورند تا ضمن حضور در محل اعدام دختران نوجوان به جرم داشتن رابطه غیر اخلاقی و یا گودال سنگسار زنان زانیه و یا اصلا راهروهای دادگاه های خانواده در ایران «از تجربیات ارزشمند ایرانی مربوط به قوانین زنان» استفاده کنند. در عین حال می توانند از پنجره همان دفتر «مشاور رئيس جمهور و رئيس مركز زنان و خانواده» یک سرکی بکشند و یک ده دقیقه ای به وضعیت «زنهای ویژه!» در کنار خیابان های ام القرای جهان اسلام نگاهی بیاندازند تا از تجربیات ایران در عرصه اشتغال و کار آفرینی زنان نیز فیضی برده باشند. راستی به عکس خبرگزاری فارس خوب دقت کنید، می شود همین خانم وزیر مسلمان چه و چه امور زنان و دیگرقضایا را به جرم بد حجابی گرفت و برد خیابان وزرا رافت اسلامی را با چند عدد شلاق به وی نشان داد. خواهر حجابت را درست کن استفاده از تجربیات ما به خود ما مربوط است. مگر ما می آئیم مالزی شما از رقص زنان مسلمان و محجبه شما در عید فطر و تجربیاتی از این دست تان استفاده کنیم؟ هان؟)
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
حس گناه بس است،‌ حس لذت را باید تقویت کرد
آیا در زندگی تان احساس گناه می کنید؟ یک احساس گنگ و مبهم آلوده بودن به گناه یا تقصیر همواره با شماست؟ مثلا همیشه نگران این هستید که بقدر کافی به پدر و مادر پیر خود محبت نکرده اید و همین روزهاست که سرشان را زمین بگذارند و چشم شان منتظر محبت شما بماند. یا مثلا نگران این هستید که بقدر کافی آدم خوبی نیستید یا کسی شما را دوست ندارد و اصلا شما ارزش این را ندارید که کسی دوست تان بدارد. همواره خود را از رحمت خدا دور می بینید و هر شب با تضرع و گریه به درگاه احدیت می طلبید که گوشه چشمی به شما داشته باشد. همیشه دارید خود را و اعمال تان را می پائید تا مبادا خطائی از شما سر بزند و بعد هم که خطائی پیدا می کنید تا مدتها مدید خودتان به خودتان سرکوفت می زنید. بزرگی از اهالی علم یا قلم به رحمت ایزدی می رود و من و شما که نه سر پیازیم و نه ته پیاز انگشت به دهان می گیریم که ای وای و ای داد دیدی که فلانی رفت. تو پنداری که ما بنده خدا را از طناب در بالکن خانه مان حلق آویز کرده ایم که اینگونه احساس گناه می کنیم.
اگر دچار احساس گناه هستید باید بگویم که قسمت عمده ای از این احساس گناه از خود بزرگ بینی ماست. یعنی ما فکر می کنیم که مثلا در طول تاریخ بشر پدر و مادر ما (و اصلا خودما) خیلی با دیگر چند ده میلیارد بشری که تاکنون بر روی این کره خاکی اکسیژن فروداده و گاز کربنیک برون داده اند متفاوت هستند. تافته جدا بافته ایم. این است که فکر می کنیم اگر پدر یا مادر ما از دار دنیا رفتند دنیا چه گوهران گران بهائی را از دست می دهد. و خود ما به عنوان تنها موجودی ذی حقی که خداوند (یا طبیعت یا هرچه) خلق کرده باید بهترین و بالا ترین احترام ها و محبت ها و اکرام ها را در حق پدر و مادرمان بکنیم. محبت تپان شان کنیم تا زمانی که از دنیا می روند چشم شان در پی محبت نباشد.
باز فکر می کنیم خداوند با آن عظمت و رحمت کار و زندگی خودش و ملائکش را زمین گذاشته و دارد به ما پشت چشم نازک می کند، انگار که ما (شخص من یا شما) مخلوق ویژه اش هستیم که میان این همه خلقت مختلف و جور واجور فقط با من یا شما سر ناسازگاری (یا سازگاری) دارد.
باز فکر می کنیم آوخ که فلان عزیز گرانمایه از پیش ما رفت. خوب رفت که رفت، همه می روند و این قانون دنیاست و انیشتن و چارلی چاپلین و موسی و عیسی ندارد که. از دست ما به عنوان یکی از چند میلیون آدم چه کار بر می آمد بکنیم که نکردیم؟ ما «ننشستیم و نگاه کنیم». ما سرمان گرم زندگی مان بود مثل هر کس دیگری،‌ آیا این جرم است؟ گناهی متوجه ماست که مثلا «عمران صلاحی» سکته می کند و یا «بابک بیات» بخاطر نارسائی کبد فوت می کند؟ برای مان عزیز هستند و در زمان حیات شان هر کاری بتوانیم برای تجلیل و بزرگداشت شان و احیانا کمک به حل مشکلات شان باید بکنیم ولی نمی شود که زندگی را زمین گذاشت. من (نوعی) در زمان گرفتاری و مشکلات فلان هنرمند یا دانشمند یا بزرگ جامعه هرکاری می توانستم و جایگاه اجتماعیم و امکاناتم اجازه می داد انجام دادم چه لزومی دارد که من احساس گناه کنم از درگذشت وی؟
ما داریم سعی می کنیم با گره زدن خود به بزرگان برای خود بزرگی حاصل کنیم،‌ این است که مثلا برای فلان بزرگ در گذشته خود را شماتت می کنیم که باید فلان می کردیم و نکردیم. آخر مگر ما کیستیم؟ یکی از همان میلیون ها آدمی که هر روز از خیابانها می گذرند. حقیقت این است که ما آنقدرها هم بزرگ و مهم نیستیم که فکر می کنیم.
از سوی دیگر احساس گناه می تواند حرکت زا باشد. فرض کنید که شما بخاطر برخوردی که با همسایه داشته اید احساس گناه می کنید. برای خاطر اینکه از شر این احساس خلاص شوید همینکه می بینید ماشین همسایه در برف مانده سریعا به کمک می دوید و بسیار بیشتر از یک رابطه همسایه با همسایه دیگر از خودتان مایه می گذارید. به دلیل همین انرژی جبرانی پس از گناه، آنانی که در راس هرم های مختلف مذهبی، سیاسی،‌ هنری، فرهنگی و غیره جامعه مان هستند می توانند با ایجاد احساس گناه در ما،‌ هر گونه که بخواهند ما را هدایت کنند.
مثلا حاج آقا بالای منبر آنچنان از دستگاه عظیم حساب و حساب کشی الهی داد سخن می دهد که من به یاد می آورم که ای وای دیشب سر شام تکه کوچکی از نان ساندویچم که در سفره افتاده بود را به دور ریختم و همین یک ذره نان قرار است روز قیامت بر سر پل سراط پدرم را در آورد. این است که با تضرع و لابه به نزد حاجی می روم و از ایشان کمک می خواهم. ایشان هم بنده را موظف می کنند که مثلا هزینه یک ماه خرید صابون برای دستشوئی های مسجد را بعهده بگیرم. به همین سادگی.
یا فلان روشفکر بنده نوعی را سرزنش می کند که از سبک «سوررآلیسم» هیچ نمی دانم و آنگاه با احساس گناه حاصله در من، تشویق می شوم که بروم و بیشتر مطالعه کنم.
راستش همه اینها نوعی از زندگی است، لزومی ندارد که ما با سرزنش پیش برویم. نمی پسندم که افراد برجسته جامعه با ایجاد احساس گناه در من بخواهند در مسیر شان پیش بروم چه خرید صابون برای دستشوئی مسجد باشد (که قاعدتا به من ارتباطی ندارد و با شیادی پول از کف من می رود) ویا مطالعه بیشتر (که بسیار خوب و مفید هم هست).
بجای ایجاد احساس گناه بیائید ایجاد احساس لذت کنیم. شاد باشیم از اینکه توانستیم با همین وبلاگ ها و سایتهای خودمان (کم خواننده یا پر خواننده) وضعیت بابک بیات را پوشش دهیم. لذت ببریم از اینکه در عزای عمران صلاحی هر کدام مان سعی کردیم پستی به یاد وی بنویسیم که همانند وی لبخند بر صورت خوانندگان ما بگذارد. قبول کنیم که ما یک هفتاد میلیونیم ایران هستیم و نه ایران و نه جهان بر روی محور ما نمی گردند. شاد باشیم به اینکه ما هم در حد بضاعت خود توانستیم کاری بکنیم. لذت ببریم که خدائی که در همه حال با ما است ارحم الراحمین است و دوست مان دارد. لذت ببریم از اینکه یک انسان هستیم با همه فرشته خوئي و شیطان صفتی یک انسان. توهم نداشته باشیم که من، یک هفتاد میلونیوم ایران،‌ می توانم ایران را عوض کنم و سرنوشت مردمان آن را بهبود بخشم. می توانم در ده نفر که اطراف من هستند تحول ایجاد کنم و باعث بهبود شرایط شان شوم.
حس گناه ما را به جائی نمی رساند باید لذت برد و حس لذت را تقویت کرد.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
درگذشت بابک بیات را به قلب های عاشق تسلیت عرض می کنم
در گذشت بابک بیات را اول به خانواده خود او که عمری باوی زیسته اند و سپس به همه آنهائي که با نوای موسیقی او عشق را یافته اند، گریسته اند و خندیده اند، زمزمه اش کرده اند، توی کوچه معشوق بالا و پائین رفته اند، فروشکسته اند و باز ساخته شده اند؛ به آنهائی که موسیقی بیات همراه صدای جادوئی شان بوده، به آنهائی که من و شما دوست داریم یک لحظه ببینیم شان و با ورودشان بر روی صحنه سالن با دست زدن حضار به هوا می رود، به آن مردان و زنانی که بدور از هیاهو و در خلوت خود کلمات را با هم ترکیب می کنند تا امثال بیات برقامت خلقت شان لباسی بدوزند یکتا، بر همه اینان تسلیت باد.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
خاتون
قرار نیست که ما همه اش از سیاست بگوئیم و خط به خط اخبار را بخوانیم تا گاف های حضرات را بگیریم. در این میان چیزی که نباید فراموشش کرد زندگی است. بخش بزرگی از زندگی لذت بردن از زیبائی ها ست و برای ما ایرانیان کمتر چیزی به پای زیبائی یک شعر می رسد.
ترانه زیبای خاتون را با صدای جاودانه ابی (آلبوم شب زده) از سایت پارسی میوزیک گوش کنید. متن آن را هم می توانید بر روی سایت ترانه سرای هنرمند آن ایرج جنتی عطائی ببینید. تنظیم آهنگ آن هم کار بابک بیات پر افتخار ماست:
------------------------------------------
کدوم شاعر، کدوم عاشق، کدوم مرد
تو رو دیدو به یاد من نیافتاد
به یاد هق هق بی وقفه من
توی آغوش معصومانه باد
تو اسمت معنی ایثار آبه
برای خاک داغ خستگی ها
تو معنای پناه آخرینی
واسه این زخمی دلبستگی ها
نجیب و با شکوه و حیرت آور
تو خاتون تمام قصه هائی
تو بانوی ترانه هامی اما
مث شکستن من بی صدائی
تو باور میکنی اندوه ماهو
تو می فهمی سکوت بیشه ها رو
هجوم تند رگبار تگرگی
که میشناسی غرور شیشه ها رو
تو معصومی مث تنهائی من
شریک غصه های شبنم و نور
تو تنهائی مث معصومی من
رفیق قله های پاک و مغرور
نجیب و باشکوه و حیرت آور
تو خاتون تمام قصه هائی
تو بانوی ترانه هامی اما
مث شکستن من بی صدائی
ببین من آخرین برگ درختم
درخت زخمی از تیغ زمستون
منو راحت کن از تنهائی من
منو پاکیزه کن با غسل بارون
تو تنها حادثه تنها امیدی
برای قلب من این قلب مسموم
ردای روشن آمرزشی تو
برای این تن محکوم محکوم
نجیب و باشکوه و حیرت آور
تو خاتون تمام قصه هائی
تو بانوی ترانه هامی اما
مث شکستن من بی صدائی
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
چپی ها بخوانند
از کلیه دوستان، برادران و خواهران کمونیست و مارکسیست و چپی و بغل مالیده و شاسی جاخورده و تصادفی و چپ کرده خواهش می کنم دیگر از گذاشتن کامنت نا مربوط پر از مهملات حزبی شان و شعارهای مهوع خود داری فرمایند. در غیر این صورت کامنت شان به سه سوت حذف می شود و بسا که دشنامی هم از طرف اینجانب تقدیم حضورشان گردد (از نوع چارواداری و مربوط به بستگان نزدیک شان).
اگر درباره مطلب نگاشته شده حرفی و سخنی دارند قدم شان بر روی چشم که هرگونه صلاح می دانند مطلب خود را در کامنت ها بیان بفرمایند حتی اگر به زبان وحشیانه بیانیه ها و شعارهای مزخرف شان باشد. اما اگر بخواهند از این وبلاگ پیزوری ما که قدر انگشتان دست راست نگارنده هم خواننده ندارد برای سر دادن عرعر خود و آزار گوش خلق استفاده نمایند حتما جلو شان را می گیرم. می توانند خودشان در سایت ها و وبلاگ های شان هر شکری که دوست دارند بخورند ولی اینجا جای بحث است و گفتگو. اگر می توانند عین بچه آدم صحبت کنند ( که بعید می دانم یک چپی اصلا بداند «بچه آدم» چیست و «صحبت» یعنی چه) بفرمایند و هرچه دل تنگشان می خواهد بگویند.
در مورد ایمیل، این عزیزان آزادند که هرچقدر که مایل هستند و به هر زبانی (حتی زبان عصر حجری خاص خودشان) که می خواهند برای این حقیر ایمیل بزنند. به ایشان اطمینان می دهم که پس از باز کردن ایمیل و خواندن خط اول آن اگر که مربوط به بلاگ نباشد سریعا جفنگیات شان را به سطل آشغال منتقل می کنم. در غیر این صورت با کمال احترام پاسخگوی ایشان خواهم بود.
از روز اول بنا نداشتم که کامنتی را پاک کنم ولی این ..... های چپی (به جای نقطه چین هر گونه دری وری ای که به ذهن تان آمد می توانید بگذارید) دیگر شورش را در آورده اند و هر بار که به بلاگ سر می زنم مزخرفی نا مربوط از این ......ها (ایضا هرگونه صفت منفی) در پای متن می بینم. مار از پونه بدش می آید دم لونه اش سبز می شود، من خیلی واله و شیدای این حضرات ...... (ایضا) هستم در این سر دنیا هم دست از سر ما بر نمی دارند.
چون مطلب را با خطاب کردن این .....ها (ایضا) شروع کردم با سخنی به ایشان به پایانش می برم. آقایان و خانمهائی که گرایش به چپ دارید، همانگونه که در پست های قبلی گفته ام من در محیطی مارکسیست بزرگ شدم، می شناسم تان و عامل اصلی وضعیت اسفناک امروز ایران را همان کارها و مبارزات شما می دانم. نیز بسیار برروی خود کار کرده ام تا دیگر از موجوداتی چون شما نفرت نداشته باشم (و هنوز نیز دارم سعی می کنم که باقی نفرت از شما را از دل بیرون کنم). حال که دست سرنوشت نه تنها من را چند هزار کیلومتر از ایران دورتر پرتاب کرده بلکه دارد همین چند تار موی باقی مانده روی کاسه سرمان را هم با قلم موی سالخوردگی با متانت کامل خاکستری رنگ می کند به این نتیجه رسیده ام که شما حضرات چپی فتوکپی پررنگ همان دشمنان تان که ادعای مبارزه با ایشان را دارید هستید. فرق زیادی بین شما و آنانی که در بیانیه های خود محکوم شان می کنید و وحشی و فلان و بهمان می نامیدشان نمی بینم. از نظر من هر دو شما از یک قبیله هستید،‌ قبیله خشک مغزان. یکی ریش سمبلش است و یکی سبیل. معتقدم تمام این شعارهای پوچ و عر و گ....ز هائی هم که در حال حاضر در دهان حکومتی های ایران است را شما در زمان قبل انقلاب و در حین انقلاب در دهان شان گذاشتید و الا آخوند ها که دشمنی ای نداشتند با آمریکا.
ادامه می دهم که علیرغم اینکه یکی از بستگان درجه دو من به همراه نامزدش ربع قرن است در خاک خاوران خفته اند، یکی از بستگانی که در مراسم مخفی عزاداری برای آن عزیز به تذکر فامیل گوش نداد، فرار نکرد و به سالی نکشیده اعدام شد و در همانجا به خاک رفت و علیرغم اینکه دو تن از بستگان (یکی دور و یکی کاملا نزدیک)‌ در مجموع نه سال از سالهای جوانی شان را در اوین و گوهردشت پشت میله ها گذراندند به همان جرم ها که می دانیم و می دانید،‌ علیرغم همه اینها معتقدم هیچ فرقی واقعی بین این اعدامیان و آن اعدام کنندگان، این زندانیان و آن زندانبانان وجود ندارد. هر دو گروه وحشی بودند (و هستند)‌ و ایدئولوژی جلوی چشمهای شان را بسته بوده و است. تنها تفاوت این است که این بار گردش چرخ آن گروه را قوی تر کرد تا دمار از روزگار اینان در آورند. ممکن بود اینان قوی تر باشند تا دمار از روزگار مذهبیون در آورند ولی خوب درب روزگار به این پاشنه نگشت. از نظر من همان عزیز تیرباران شده ام می توانست خود تیرباران کننده مخالفینش باشد. دلیل ندارد چون فامیل من است از وی حمایت کنم.
من هیچ فرقی بین چپی ها و کسانی که چپی ها آنان را دشمن خود می دانند قائل نیستم. خود نیز دشمن ایشان نیستم بلکه مایل هستم وقتی در خیابان می بینم شان از پیاده رو آن سمت استفاده کنم تا ضرری از جانب شان به من نرسد. آرزوی این را نیز دارم که با پیشرفت های علمی شگرفی که در جهان امپریالیستی امروز در حال وقوع است روزی بتوان اولین سلول چیزی بنام مغز را در سر این عزیزان کاشت تا بلکه پس از چند صد سال بتوانند قادر به تفکر پیش پا افتاده بشوند و بلکه آن زمان حلقه گم شده داروین پیدا شود.
از دیگر دوستان و خوانندگان این وبلاگ نیز صمیمانه و خاضعانه پوزش می طلبم که مطلب امروز را با دشنام و حرف زشت آلودم. راستش می خواستم برای بار اول و آخر با آقایان و خانمهای چپی صحبت کنم و از آنجا که اینان زبان پاک و تمیز آدمیزاد را نمی فهمند و باید در لابلای هر جمله ای دو سه دشنام چاشنی باشد تا اینان بفهمندش به ناچار از الفاظ رکیک استفاده کردم تا بلکه سخنم را در گوش بگیرند. شرمنده همگی هستم. از پست های آینده روال سابق را از سر می گیریم.
ارادتمند
ققنوس
پس نوشتار: من با ایدئولوژی این افراد کاری ندارم. هر کس محق است که نظرها و دیدگاه های خودش را داشته باشد و افکار وی قابل احترام است. ولی این نظرها و دیدگاه ها را باید با کمال آرامش و با احترام و بدور از شعار هائی مثل «مرگ بر این» و «زنده باد آن» مطرح کرد و از تهمت زدن و فحاشی پرهیز نمود. در ضمن نباید گوش دیگران را گرفت و آنها را هدایت کرد بلکه باید با آنها سخن گفت. اینکه این جماعت به آن معتقدند که «یا راه من را بپذیر یا سمت جاده را بگیر» همان حرفی است که اکنون مذهبیون دارند در داخل کشور می زنند. آنان می خواهند به ضرب تو سری مردم را به بهشت برین ببرند و اینان می خواهند به ضرب چماق خلق را به آرمانشهر مارکس هدایت کنند. هردو از نظر من مذموم است. شاید یکی از دلائلی که مخالفین حکومت در خارج کشور به پر و پای یکدیگر می پیچند همین است که می بینند یک سر بزرگ ریشه ادبیات و تفکر جمهوری اسلامی در میان همین گروه های چپ است که به نوعی ناخواسته تبدیل به سربازان بی جیره و مواجب حکومت گشته اند و هر کس و ناکسی را که بیابند از دم تیغ زبان و قلم خود می گذرانند و انواع مارک ها و انگ ها را به وی می چسبانند. حیا را هم که از روز اول قورت داده اند و یک کاسه آب هم رویش. کاملا عین همان حکومت عمل می کنند منتها آنان با ریش و اینان با سبیل. ترکیب این دو (ریشو و سیبیلو) هم که معلوم است می شود غول بی شاخ و دمی که اکنون دچارش هستیم.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
چرا ما ایرانیان دوست داریم غیر قابل پیش بینی باشیم؟
زیاد شنیده ایم و گفته ایم که «ایرانیان غیر قابل پیش بینی اند، رفتارشان از هیچ الگوی مشخصی پیروی نمی کند، معلوم نیست که آنچه می گویند در قلب شان است یا فقط حرف زبان شان، در این زمینه خاص نمی توان حکم قطعی داد و باید صبر کرد و واکنش فلان قسمت یا بهمان طبقه جامعه را دید». این که ما رفتارمان از هیچ منطق و الگوئی تبعیت نمی کند (بخصوص رفتار سیاسی مان) چیزی نیست که من بخواهم با اعداد و ارقام آن را به شما ثابت کنم. همه به نحوی با این مسئله روبرو شده ایم.
چرائی این قضیه را باید روانکاوان و جامعه شناسان بررسی کنند ولی آنچه به ذهن من می رسد این است که :
این یک مکانیسم دفاعی است که ما در مقابل شرایط و دشمنان اطرافمان در درون خود گسترش داده ایم. اجازه دهید مثالی بزنم، شما با یکی از بچه های دو تا محله آن طرف تر دعوای تان می شود. همه می دانند که فلانی مشت های دقیق و سنگینی به رقیب خود می زند. شما نیز که می دانید نحوه مقابله وی با شما چگونه است با دادن جا خالی وی را از تنها کاری که می تواند بکند محروم می کنید. پس اگر قابل پیش بینی بودی و طرف مقابلت بتواند حرکت بعدی تو را حدس بزند میدان را به رقیب وا گذارده ای. این است که ما ایرانیان سعی می کنیم تا هیچگاه هیچ بیگانه ای نتواند رفتار ما را حدس بزند. این غیر قابل پیش بینی بودن رفتار و کردار کم کم آنچنان در وجود ما ریشه دوانده که مثلا زن و شوهری هم که چهل سال است با هم زندگی می کنند گاه نمی توانند بفهمند طرف مقابل چکار می خواهد بکند یا چرا فلان کار را کرد. قسمتی از عدم درک متقابل والدین و فرزندان نیز از همین پیروی نکردن ما حتی از الگوهای رفتاری شخصی مان است. در حالت حاد دچار شکاف شخصیتی می شویم.
کار تا بدانجائی پیش می رود که ما حتی برای خودمان هم تبدیل به موجودی غیر قابل پیش بینی می شویم! چند بار تا بحال از خودمان پرسیده ایم که آخر آدم حسابی این چه کاری بود که کردی؟ و جواب معقولی برای سوال مان نیافته ایم؟ این نشان می دهد که ما رفتارمان بر اساس الگو یا منطق نیست، ما -بقول مردم عادی- «حال می کنیم» وقتی که کسی سر از کار مان در نمی آورد و دیگری نمی تواند پیش بینی مان کند، حتی اگر خودمان نفهمیم چکار داریم می کنیم!
این مکانیسم دفاعی بخصوص در حیطه سیاست و رفتارهای اجتماعی ما آنقدر قوی است که حتی تحلیلگرانی هم که تمام عمرشان در متن حوادث جامعه ما گذشته نمی توانند با قاطعیت یا درصد بالائی از قطعیت بگویند که واکنش مردم به مثلا فلان حرف رئیس جمهور چیست. حتما در این یکی دو سال اخیر خیلی شنیده اید که گروهی می گویند «اولین موشک آمریکا که به ایران بخورد مردم ملایان را چنین و چنان خواهند کرد» و گروهی دیگر می گویند که «نخیر با اولین گلوله آمریکا مردم پشت سر همان حکومتی قرار می گیرند که از آن دل خوشی هم ندارند» . این نشان می دهد که مردم ما در همان لحظه ای که خبر اصابت موشک را بشنوند تصمیم می گیرند که باید به سمت آمریکا بروند یا به سمت حکومت فعلی شان. هنوز تصمیم نگرفته اند، غیر قابل پیش بینی هستند.
نفعی که از این مثال خاص عاید مردم می شود این است که هم حکومت ایران و هم دولت آمریکا خواسته یا نا خواسته ناچار به باج دادن به مردم هستند، دولتیان دیگر به زلف و کاکل و کت شلوار مردم گیر نمی دهند (یا کمتر گیر می دهند) و آمریکائیان هم هی پشت میکروفون های خود صحبت از مردم خوب و نجیب و فهمیده ای می کنند که فلان قدر هزار سال تاریخ دارند. حالا اگر رفتا مردم از قبل معلوم بود (مثل رفتار کره ای ها) که این چیزها (آزادی اجتماعی و تعریف و تمجید باد کننده) گیر ما نمی آمد.
از سوی دیگر این غیر قابل پیش بینی بودن زمانی که ما ناچار از همکاری با مردمی و یا سیستمی قابل پیش بینی هستیم (مثلا ناچاریم در یک سری مذاکرات تجاری مثل بچه آدم سر میز بنشینیم و حرف بزنیم یا در یک کنفرانس علمی که ناچاریم کاملا قابل پیش بینی حرکت کنیم) باعث احساس خفگی مان می شود. اینجا دیگر دست مان را اصطلاحا می خوانند. چون همیشه عادت کرده ایم که غیر قابل پیش بینی باشیم پس طریقه تفکر درست و منطقی در برخورد با مسائل مختلف را نیز نمی دانیم. با منطق کودکان دبستانی پیش می آئیم و طرف مقابل بسیار زود می فهمد که می تواند هر کلاه گشادی که بخواهد سر ما بگذارد که منطق ما منطقی بچه سال و نا پخته است.
قضا قدری و با دعا و آیت الکرسی زندگی کردن مان هم جنبه دیگری است از همین تمایل شدید ما برای اینکه طبق الگو پیش نرویم. شاید قانون گریزی مان هم قسمتی به همین دلیل باشد که دوست داریم پیش بینی نشویم. حتی اگر چراغ قرمز است باز هم از آن بگذریم تا نشان دهیم که به هیچ صراطی مستقیم نیستیم. قانون پیش بینی رفتار ماست،‌ ما بساط هر آنچه و هر آنکه ما را پیش بینی کند بهم می زنیم.
رای آوردن آقای احمدی نژاد و حرفهائی که ایشان می زند نیز در همین چهار چوب قابل تجزیه و تحلیل است. ما در رای دادن مان هم می خواهیم «شگفتی بیافرینیم» می خواهیم مرموز جلوه کنیم، لذت می بریم از اینکه ما با یک چرخش قلم بر روی کاغذ به کسی رای بدهیم که از دید منطقی دیگران کمترین شانس انتخاب شدن را دارد و بعد با انتخاب وی کلی آدم های فهمیده و متین و موقر و تحصیلکرده باید مقادیر معتنابهی زمان صرف کنند تا بفهمند که چه شد که ما چنین غلطی کردیم. «حال می کنیم» که به ریش دیگران بخندیم. ته دل مان قیلی ویلی می شود وقتی که فکر می کنیم این اصطلاح ناب بچه های ناف تهران را که ریاست جمهورمان چنین لوطی وار از پشت میکروفن ادا می کند خطاب به ملت، چگونه خبرگزاری های خارجی ترجمه اش خواهند کرد و اسیر چه سردرگمی ای و چه حماقتی خواهند شد خارجیان وقتی جمله ایشان را ده بار می خوانند و دست آخر نمی فهمندش. گمان می کنیم که داریم «سرکار» می گذاریم شان.
مشکل اینجاست که ما دیگر در ایران رضا شاهی یا خاورمیانه عبدالناصری زندگی نمی کنیم. سال ۲۰۰۶میلادی دارد به آخر می رسد و ما همچنان دوست داریم در کشوری «مرموز» زندگی کنیم. طولی نمی کشد که این لقمه های گنده تر از دهان مان (که انرژی هسته ای یکی از آن مجموعه است و مرگ بر آمریکا گفتن مان دیگری) یا ما را به مقام شامخ سروری خاورمیانه و جهان می رساند یا در گلوی مان می ماند و محتاج یکی از خودمان بد بخت تر مان می کند که بر گرده مان بکوبد بلکه لقمه قاتل جان از دهان مان بیرون بپرد. در هر دو صورت -چه ببریم این مسابقه مسخره را و چه ببازیمش- ناچار خواهیم بود با مردم دیگر جهان تعامل و بده بستان فرهنگی و اقتصادی داشته باشیم. اگر آقای منطقه شدیم که ناگزیریم دل های خلائق را به دست بیاوریم و آنها را برای خود نگاه داریم شان و اگر همه چیز از کف دادیم که باید یاد بگیریم شیوه اطاعت از آنانی که تا دیروز اسب دشمن ما را قشو می کردند.
در جهانی زندگی می کنیم که دست «هر کودک ده ساله این شهر» دوربین دیجیتالی است آماده دیدن و ضبط کردن و این دوربین داخل تلفنی است که همه جا با اوست و به مدد فشار چند دگمه نا قابل جهانیان می توانند دنیا را از زاویه دید آن شخص بنگرند. باید بدانیم که دیگر نمی توان غیر قابل پیش بینی بود. با غیر قابل پیش بینی بودن شاید -و فقط شاید- بتوان نظم جهان برهم ریخت و دیو از اریکه قدرت پائین کشید ولی نمی توان نظمی نوین به جهان داد که به نفع مان باشد و بر تخت دیو جلوس کرد. باید قابل پیش بینی بود.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
باز هم انفجار در بغداد
همین الان بی بی سی خبر از کشته شدن یکصد و پانزده نفر در اثر انفجارهای بغداد در شهرک شیعه نشین صدر داد.
امیدوارم که آمار کشته ها اشتباه باشد و تا به این حد بالا نباشد. شوخی نیست ۱۱۵ نفرِِ آدم، مثل من مثل شما.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
«از مرگ صمد و غرق سعید» بر گرفته از سایت بهنود دیگر
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
خبر ترور پی یر جمیل به نقل از بی بی سی فارسی

از بی بی سی فارسی

ترور يک وزير مسيحی کابينه لبنان

پی ير جميل، وزير صنايع لبنان و يکی از رهبران مسيحيان مارونی، به ضرب گلوله در بيروت پايتخت لبنان به قتل رسيده است.

بنا به گزارش ها، آقای جميل که يکی از سياستمداران ضد سوری در لبنان محسوب می شود، روز سه شنبه 21 نوامبر در يک حومه مسيحی نشين بيروت مضروب شده و در بيمارستان جان سپرده است.

خبر کشته شدن اين سياستمدار لبنانی در حالی منتشر می شود که دولت لبنان در روزهای اخير پس از استعفای شش وزير کابينه و تهديد حزب الله به برپايی تظاهرات عليه دولت فواد سينيوره، با بحران روبروست.

سعد حريری، از رهبران جنبش ضد سوری موسوم به 14 مارس و فرزند رفيق حريری، نخست وزير فقيد لبنان که سال گذشته ترور شد، اندک زمانی پس از انتشار خبر قتل آقای جميل سوريه را به دست داشتن در اين اقدام متهم کرده است.

در عين حال خبرگزاری دولتی سوريه ترور آقای جميل را محکوم کرده و آن را 'جنايتی در جهت بی ثباتی لبنان' خوانده است.

آقای جميل از اعضای حزب فالانژ و فرزند امين جميل، رئيس جمهور پيشين لبنان، بود که با کشته شدن وی تعداد وزرای غايب از کابينه آقای سينيوره به هفت می رسد.

مقام های رسمی کشورهای مختلف بلافاصله به خبر کشته شدن وزير صنايع لبنان واکنش نشان داده و آنرا محکوم کرده اند.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
من مست و تو دیوانه
از مولانا:
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه ززززززززز صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم ززززززززززهر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابات آی تا لذت جان بینی ززززززززززززجان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه
هر گوشه یکی مستی ، دستی زده بر دستی ززززززززوآن ساقی سرمستی با ساغر شاهانه
تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می ززززززززز زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه
شمس الحق تبریزی از خلق چه پرهیزی ززززززززز اکنون که در افکندی صد فتنه فتانه
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
سامسون و سفسطه و یک دنیا فحش محترمانه
دیشب در پی یک گفتگوی طولانی با یکی از دوستان عزیز و روشنفکر که علی رغم کمی سن شان سه چهار برابر بنده کتاب و مقاله خوانده اند،‌ اینجانب از نظر ایشان به «سفسطه بازی» و سپس با دو درجه ترفیع بخاطر حضور مستمر در جبهه های نبرد باطل علیه حق! به «شارلاتانیسم» مفتخر و متهم گشتم. هنوز دارم فکر می کنم که این سوءتفاهم از کجا بین ما و ایشان پدید آمد. از آنجائی که مطلقا نمی توانم به سواد و تسلط و نیز قلب مالامال از عشق ایشان به مسیری که می رود ایرادی بگیرم ناچارم صفاتی که این دوست عزیز این حقیر وبلاگ دار را با آن نواختند تا حدودی قبول کنم. در طول زندگی نیمه طولانی خود نیز بارها دوستان از اینکه سفسطه می کنم ایراد گرفته اند. چون ظاهرا هر عیب که هست از «قامت ناموزون ما» است و در تمام این سالها ما بر روی آئینه دوستان مشفق عکس و عکس برگردان آلن دلن و برد پیت و نلسون ماندلا را زده بودیم بجای اینکه خود را بشکنیم و اصلاح کنیم،‌ از همه دوستان درخواست کمک می کنیم تا ما را یاری دهند، دستمان را بگیرند و از عوالم سفسطه خارج مان نمایند.
درضمن این دوست بسیار گرامی می گفت که فلانی تو در جهت گیری های سیاسی ات مثل ماست می مانی از نوع کیسه نیانداخته! شل و ول هستی و بی شکل و هر روز از این طرف به آن طرف در حال پاس داده شدن می باشی. الفاظ «بی بو» و «بی خاصیت» هم که یک درمیان به سینه یونیفرم حقیر سنجاق می شد. می گفت به خودت بیا، نگذار تعقل سیاسی ات مثل شکمت بد ریخت و بد فرم شود! در انتها نیز یک تمثیل اساطیری نصیب ما کردند که تو مثل «سامسون» هستی، همان قهرمان افسانه ای که قدرتش در موهایش بود و اسیر عشق «دلیله» شد و این بانوی بسیار لوند و توی دل برو راز قدرت آقای شان را پیدا کرد و با تراشیدن موهای سر سامسون وی را از قدرت انداخت ( راوی افسانه فقط در مورد قدرت مبارزه سامسون صحبت می کند، از قدرت جاهای دیگرش پس از اینکه دلیله کله اش را تیغ انداخت و اینکه آیا سامسون قدرت های دیگرش در مواجه با دلیله را از دست داد یا نه حرفی نمی زند! ولله عالم!) و خلاصه تسلیم دشمنانش کرد این عاشق دل خسته کچل را. بله ایشان می فرمودند که فلانی تو شبیه سامسون هستی، با این تفاوت که روزگار دارد موهای سرت را دانه دانه و چنگ و چنگ از سرت می کند و تو قدرت تعقل و مبارزه را داری از دست می دهی و عنقریب است که سر به بندگی بر درگاه اصلاح طلبان یا اصول گرایان بگذاری.
خلاصه در آن سه ساعتی که ما دو نفر مشغول صحبت بودیم (ایشان دو ساعت و نیم و این جانب نیم ساعت) به قدر شش ماه حرف بد بد بصورت محترمانه بار مان شد. کلی یاد مادر زن مان افتادیم!
حالا این حرفها که شوخی بود ولی واقعا قصد دارم ریشه سفسطه را در درون خود بر کنم. آیا دوستان عزیز می توانند «گره از کار فروبسته ما بگشایند»؟
یا حق
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
دشمن را چقدر می شناسیم؟
شعار «مرگ بر آمریکا» از معدود جملاتی است که از زمان کودکی من تا کنون در گوشم زنگ می زند و بر خلاف بسیاری از شعارها و قول و قرارهای اول انقلاب و زمان جنگ که همگی رنگ باختند و فراموش شدند، این یکی ماندگار شد و کم مانده بر روی پرچم مان زیر آرم جمهوری اسلامی مشاهده کنیمش. در اینجا فرض می کنیم که آمریکا واقعا دشمن ماست و در پی مبارزه با ما. پس به عنوان یک ایرانی (با هر مذهب و عقیده ای که باشیم) ناچاریم با دشمن مان مبارزه کنیم. شک نیست که اولین قدم در یک مبارزه شناخت دشمن است، هرچه بیشتر از دشمن بدانیم بهتر می توانیم آن را نابود کنیم یا خود را محافظت نمائیم. لطفا جواب سوال های زیر را بر روی یک کاغذ بنویسید و جائی همیشه در معرض دید خود قرار دهید تا با چشم باز با دشمن مقابله کنیم و بلائی که در جنگ با عراق بر سرمان آمد و کورکورانه جنگیدیم این بار بر ما نازل نشود:
اول)‌ آمریکا در کجای جهان واقع شده؟ فاصله تقریبی آن از ما چقدر است؟ پایتخت آن کجاست؟ چقدر جمعیت دارد؟ پنج تا از شهرهای مهم آن را نام ببرید. مسلم است که اول باید بدانید مقر دشمن کجاست.
دوم) از تاریخ آمریکا چه می دانید؟ چه تناقضاتی در طول تاریخ این کشور گریبان آن را گرفته است؟ چگونه می توان از این تناقضات تاریخی در زمان حال و در نبرد با شیطان بزرگ بهره برد؟
سوم) از وضعیت جامعه آمریکا چه می دانید؟ مثلا تعداد جوانانش چقدر است یا مردم آن چه می خورند؟ از آمار دشمن چقدر مطلع هستید؟
چهارم) اقتصاد آمریکا بر چه پایه ای بنا شده؟ قدرت اقتصادی آن چقدر است؟ چه مشکلاتی بر سر راه این اقتصاد قرار دارد؟ فراموش نکنید که تا ندانید دشمن چقدر پول دارد نخواهید توانست برنامه موفقی برای مبارزه تدوین کنید.
پنجم) منابع طبیعی آمریکا کدام هستند؟ چقدر آب و جنگل و نفت و معدن و از این قبیل دارد؟
ششم)‌ مذهب آمریکائیان چیست؟‌مردم در آمریکا چقدر مذهبی هستند؟ مذهب در زندگی شان چه نقشی دارد؟
هفتم) از ارتش آمریکا چه می دانید؟ از آمار مربوط به ارتش آمریکا چقدر اطلاع دارید؟ مهمترین قسمت آمادگی برای مبارزه شناخت ارتش دشمن است. بدنه انسانی ارتش آمریکا (پرسنل ثابت و پرسنل متغییر آن) را چه کسانی تشکیل می دهند؟
هشتم) میزان اطلاع تان از اوضاع سیاسی آمریکا (=دشمن) چقدر است؟ نفوذ سیاست در داخل و در خارج آمریکا به چه میزان می باشد؟
نهم) دوستان و دشمنان آمریکا در خارج آن چه کشورهائی هستند؟ مسلما باید بدانیم که چه کسی در اردوگاه ما است و چه کسی حامی دشمن تا بتوانیم جهت گیری مقتضی را به عمل آوریم.
دهم) از دوستان بسیار نزدیک آمریکا و دشمنان بسیار سر سخت آمریکا در جهان چه می دانیم؟
یازدهم) در قرن بیستم آمریکا درگیر چند نبرد داخلی شده؟ چند نبرد خارجی؟ با چه کسانی جنگیده؟ چه تاکتیک جنگی ای در هر کدام به کار برده؟‌دلیل موفقیت یا عدم موفقیت آن چه بوده؟
دوازدهم) چه گروه ها یا سازمانهای مخفی و غیر مخفی مخالف دولت در درون آمریکا هستند که در صورت تماس ما با ایشان دست همکاری به سمت ما دراز خواهند کرد؟
سیزدهم) از فرهنگ دشمن چه می دانید؟ خیلی ضروری و لازم است که فرهنگ دشمن کاملا مورد مطالعه قرار بگیرد تا بتوان از نقاط ضعف آن استفاده نمود.
چهاردهم) از زبان و خط دشمن چه می دانید؟ آیا می توانید با یک فرد آمریکائی به زبان خودش صحبت کنید؟
پانزدهم) هدف تان از این مبارزه چیست؟ تغییر رژیم در آمریکا؟ مقابله به مثل؟ گرفتن غرامت از آن کشور؟ حفظ خاک و کیان مملکت خودمان؟ گرفتن مملکت شان؟ پوز زنی آمریکا؟ خوب که چه بشود؟ دلمان خنک گردد؟ جنگ که با هدف خنک شدن دل نمی شود، هدف تان از مبارزه چیست؟
شانزدهم) آمریکا در این مبارزه با ما از چه ابزار و لوازم مادی و غیر مادی که مربوط به ارتش و سیستم جنگی نیستند می تواند استفاده کند؟ (مثلا یکی از آنها داشتن شبکه های مختلف ماهواره ای است که می تواند علیه ما بکار گیردشان و یا اهرم های اقتصادی که در اختیار دارد)
هفدهم) مبارزه ما با آمریکا در کجا قرار است انجام گیرد؟ در خاک ما؟ در خاک آمریکا؟ ما این طرف جوب و آمریکا آن طرف جوب فحش بده و فحش بستان؟ در عراق؟ در همه جای جهان؟ در کجا؟
هجدهم) مبارزه ما با آمریکا قرار است به چه فرمی انجام بگیرد؟ رودر روئی نظامی؟ فرهنگی؟ تبلیغاتی؟ اقتصادی؟ شعاری؟
نوزدهم)‌ اگر بصورت فرضی (فرض محال که محال نیست؟ هست؟) آمریکا در این مبارزه ما را شکست دهد بر سر ما چه خواهد آمد؟ یک نفر هم در کشور زنده نخواهد ماند که آن روز را ببیند؟ به بد بختی و خواری و فلاکت می افتیم؟ جزء اقمار آمریکا در منطقه در خواهیم آمد؟ به مذاکره تن در خواهیم داد؟
بیستم) قبل از شروع به مبارزه آیا صلاح می دانید که رشته «شناخت آمریکا» در دانشگاه های مان براه بیاندازیم و متخصص
شناخت آمریکا تربیت کنیم تا در این مبارزه بتوانند از زوایای مخلتف به ما یاری برسانند؟

اگر جواب حد اقل هفت سوال از میان سوالات بالا را نمی دانیم غلط می کنیم و شکر زیادی میل می نمائیم که می خواهیم با کسی که
شناخت ابتدائی ای از وی نداریم مبارزه کنیم. راستی هیچگاه از خود پرسیده اید که چرا در این بیست و هشت ساله هیچگونه آگاهی ای درباره کشوری که مقامات دشمن اصلی کشورمان «دشمن اصلی» و «شیطان بزرگ» می نامندش به ما داده نشده الا اینکه از ما خواسته شده که عربده بزنیم «مرگ بر آمریکا».
درضمن اگر خواستید می توانید لغت «آمریکا» در سوالات بالا را با لغت «اسرائیل» عوض کنید و به سوالات پاسخ دهید، خواهید دید که نتیجه همان است که بود. ما فقط حرف زیادی می زنیم و از دشمنان مان (اگر دشمن ما باشند) هیچ نمی دانیم. حالا که طرف را نمی شناسیم این دشمنی از کجا بین ما و ایشان پیش آمده؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
رونوشت برابر اصل برگرفته شده از سایت بهنود دیگر
این مقاله زیبای مسعود بهنود را هم اگر تا کنون نخوانده اید بخوانید که بسیار گیراست:
--------------------------------------------
رونوشت برابر اصل
آخرين پادشاه ايران دو بار تعبير انقلاب را به کار برد. يکي به آغاز دهه چهل که اصلاحاتي را که بعد از روي کار آمدن دموکرات ها در آمريکا [جان کندي] و به قصد جلوگيري از تکرار انقلاب چين و يا کوبا به متحدان آمريکا توصيه شد، "انقلاب سفيد" نام نهاد و ديگري در ماه هاي آخر سلطنت بود که در نطقي براي اعتذار و دلجوئي از مردم گفت "صداي انقلاب شما را شنيدم" در هر دو مورد کساني به انتقاد از وي پرداختند.
بار اول آيت الله خميني به جمعي از سياست پيشه گان که در همان زمان براي ديدار وي به قم رفته بودند گفت اين که انقلاب نيست بلکه مصادره لفظ انقلاب است. انقلاب کار ديگري است که سبز و قرمز ندارد و وقتي اتفاق افتاد عليه حاکم وقت است، نه اين که به دست حاکم رخ دهد.
بر سر بار دومي که اين تعبير بر زبان پادشاه سابق نشست هنوز پس از بيست و هشت سال دعواست. گروهي از سلطنت طلبان با هر کس اختلاف حسابي دارند مي گويند او اين لفظ [ناميمون] را در دهان پادشاه بيمار گذاشت. عده اي، کس ديگري را عامل به کار رفتن اين تعبير مي دانند. هيچ نمي گويد چه فرق مي کند که چه کس به شاه توصيه کرده پذيرش واقعيت را. ظاهرا به گمانشان اگر شاه خود اين نمي گفت تفاوتي رخ مي داد و احيانا مردم در نمي يافتند که آن کار که برايش به خيابان ها مي آيند و با ارتش درگير مي شوند، انقلاب است.
رييس دولت فعلي و هوادارانش، بعد از سوم تير سال قبل، از بخت خوش زود دريافتند کاري که کرده اند يا مي خواهند بکنند انقلاب – اول يا دوم و سوم – نيست بلکه اعمالي است که حداکثر مي توان آن را ترک بعض عادت ها نام نهاد، حتي براي دادن نام اصلاحات به اين اتفاق ها که در يک سال گذشته در ايران افتاده، احتياط لازم است. اين را دريافتند اما هنوز درنيافته اند که اين گونه اسم گذاري ها زودگذرست و دير نيست که موضوع بازي اس ام ام بچه هاي کوي شود که شده است.
يک دليل عمده که رييس دولت و هوادارانش، انتخابات رياست جمهوري پارسال را ديگر "انقلاب دوم" نمي گويند اين است که به يادشان آورده شد که بنيانگذار جمهوري اسلامي، گروگان گيري و اشغال سفارت آمريکا را انقلاب دوم خوانده بود. پس فرمان گرداندند و دست کم يک جا آقاي احمدي نژاد، تعبير "انقلاب سوم" را به کار برد که تعريضي به نظر امام هم نکرده باشد. اما انقلاب سوم هم همان قدر از آن چه رخ داده دورست که انقلاب سفيد دور بود.
اين نامگذاري ها که از سر خودستائي و تملق گفتن به خود [جوانان تهران مي گويند هر صبح پپسي باز کردن براي خود، ما مي گفتيم دسته گل فرستادن براي خود] رخ مي دهد و چون در بيان متملقان حرفه اي تکرار مي شود، به نظر مخاطبان مي آورد که جاافتاده و تاريخ هم آن را پذيرفته، معمولا وقتي اتفاق مي افتد که افراد کاري مي کنند و از پيشينه و تاريخچه آن کار با خبر نيستند. کسي در مقامي قرار مي گيرد و مامور تقسيم پول بين مردم مي شود و اين بار وقتي به زادگاه خود مي رود، که هميشه مي رفت و خبري نبود، مردم را مي بيند که صف مي کشند و هورا کنان در صدد بر مي آيند عريضه به او برسانند. و اين جاست که در نظرش مي آيد که براي اول بار در تاريخ چنين استقبالي صورت گرفته و توده مردم هرگز با هيچ صاحب مقامي اين نکرده اند.
بهترين راه درآوردن مقامات از اوهام و روياهائي از اين دست رجوع به آرشيوهاست. به ويژه براي اعمالي که تازه ربع قرني از آن گذشته است. مانند موج زدن جمعيت و فراوان بودن صاحبان تقاضا و عريضه که اين روزها هم آقاي احمدي نژاد و هم رييس دفتر و معاونانش فراوان از آن به عنوان يک استثناي منحصر به دولت فعلي ياد مي کنند و به قولي احساسات مردم را به خود آن ها گران مي فروشند. گمان مي کنند که امري بي سابقه رخ داده است. در حالي که کافي است از آرشيوها بخواهند که فيلم ها و عکس هاي ديدارهاي شاه سابق را از شهرها برايشان بياورند تا تماشا کنند. حتي زماني که از حضور دويست سيصد نفر در مالزي به وجد آمد و بچگانه ذوق زده مي شوند کافي است فيلم استقبال يک ميليون نفري از شاه سابق را در مکزيکو سيتي تماشا کنند [در پاسخ کار مشابهي که شاه براي رييس جمهور وقت آن کشور در تهران ترتيب داد]. کافي است که بخواهند اسناد و مدارک دفتر ارتباط مردمي دربار سابق و يا روابط عمومي نخست وزيري دوران گذشته را بياورند و نگاه کنند تا از گمراهي به درآيند و با واقعيت ها کمي تماس پيدا کنند و نه با گفتن اين سخنان، سخره سالخوردگان شوند و نه بعدا مردم را متهم کنند که عضو حزب بادند و به هر طرف مناسب باشند متمايل مي شوند.
يک نشاني کوچک بدهم که مربوط است به سال 57 و زماني که پيکره قدرت سلطنت شکست خورده بود، همزمان با زلزله طبس، خبرنگاران ديدند که مردم زجرديده و مصيبت کشيده روستاهاي زلزله چه کردند با شاه و ملکه .ديدند آن چند تن را که فرزند مي خواستند قرباني کنند در مقدم ملوکانه. مردم را تقصيري نيست. مي شنوند کسي مي آيد که کليد چاه هاي نفت و درآمد حاصل از آن در دست اوست، به استقبالش مي روند شايد از آن خزانه چيزي هم به آن ها برسد. چه کوتاه قامتي بايد که آدمي اين ها را به حساب محبوبيت خود بگذارد. شاه که جاي خود دارد کافي است که فيلم ديدارهاي استاني هويدا نخست وزير کم اختيار سيزده سال شکوفائي اقتصادي [سال هاي 1343 تا 1355] را نگاه کنند. مثلا فيلم ديدار وي در سال 52 از قشم. ديدار سال 53 هيات دولت وي از بندرعباس و ميناب. اصولا همه اين دهات و روستاها که آقاي احمدي نژاد گذر مي کند اگر از پيرمردها بپرسد همان جائي است که در ديدارهاي استاني هويدا بدان جا سر زده است.
ابتدا گمان مي رفت اين ادعاها و ذوق زدگي ها، از سر سادگي و شوق زدگي است، اما وقتي کار به جائي رسيد که رييس دولت به خراسان جنوبي رفت و بي توجه به اين که رييس جمهوران قبل از خودش هر دو بدان جا سفر کرده بودند، شب در مصاحبه اي که از سيما پخش شد ادعا کرد که هرگز پاي دولتمردان به اين جاها نرسيده است، کم کم نظرها ديگر شد.
اگر خواسته باشيم که سخن به انصاف بگوئيم بايد تاکيد کرد که مردم ايران به جز مقامات که در دست هاي آنان احتمال اختصاص بودجه و ساخت مدرسه و درمانگاهي ديده اند و به استقبالشان رغبت کرده اند، فقط و فقط از روحانيون بزرگ – مراجع ديني – هم استقبال کرده اند و مي کنند. عکس هائي مانده از استقبال مردم ايران در اول قرن چهارده شمسي از سه مرجعي که از عراق به ايران پناه آوردند . عکس هائي از موج جمعيت در استقبال آقاي بروجردي رهبر شيعيان و رييس حوزه علميه قم و هم در تشييع جنازه ايشان هست. در مورد آيت الله خميني هم واقعه پانزده خرداد و هم استقبال از ايشان روز دوازده بهمن سال 57 و گزارش هاي اين وقايع در خبرگزاري هاي جهان ديدني است. يادم مي آيد که خبرگزاري آسوشيتدپرس با پوشش تشييع جنازه آيت الله خميني نوشت هرگز در قرن بيستم در جائي از جهان اين همه جمعيت گرد نيامد حتي در چين پرجمعيت.
به همين نسبت مي توان به بقيه صفت هاي تفصيلي و عالي که نودولتان امروز در مورد خود به کار مي برند، به چشم روايت آن بچه خوزستاني نگاه کرد که اول بار وقتي به تهران آمد، برف را که ديد گمان برد به علت ورود اوست که چنين شکافي افتاده در لحاف فلک.
اين روايت درهم را با حکايتي ديگرمي توانم دنبال کرد تا نتيجه گيري به خواننده بماند. احساسات مذهبي مردم اين اولين بار نيست که وسيله دست سياستمردان و قدرت جويان مي شود. نه جمکران اولين جاست و نه اين مدعيان اولين ها هستند. بعد مشروطه اول بار سيد ضياالدين طباطبائي، همان زمان که عبا و عمامه برداشت و حکم دولت گرفت [سوم اسفند سال 1299] باب استفاده از امر به معروف و "تعنعنات ملي" را باب کرد و به سياست راه داد. اما سردار سپه گوي سبقت از سيد جيمبو ربود. از همه آن چه در فاصله کودتاي سوم اسفند تا برانداختن سلسله قاجار رخ داد، از عزاداري هاي و حضور پاي منبر آقايان در روضه خواني سادات اخوي و کاه به سر ريختن ها که بگذريم از جمله شيرينکاري هاي آن زمان واقعه شمشير حضرت عباس(ع) بود. مطابق برنامه اي حساب شده ناصرالتوليه و معاون التوليه به عتبات رفتند و در بازگشت ندا سر داده شد که علما شمشير حضرت عباس را با خلعتي از آن بزرگوار به نام سردار سپه آورده اند. غوغائي درافتاد تماشائي. روزها و بلکه هفته ها حکايت اين بود که از صبح دسته جات و هيات هاي سينه زني در خيابان شاپور مقابل خانه سردار سپه جمع مي شدند و سردار شمشيري را که ناصرالتوليه و معاون التوليه معلوم نبود از کدام سمساري خريده بودند به کمر مي آويخت و خلعتي بر دوش مي افکند و چون در مي گشودند مردم هجوم مي بردند از عشق ابوالفضل . در گزارش ها آمده که از روز چهارشنبه نهم ذيقعده 1340 مصادف با چهارده سرطان 1301 از بامدادان احترامات نظامي هم به اين تشريفات افزون شد. پنجشنبه و جمعه جمعي از مردم و معممين به نام و حجج اسلام و اعيان و تجار هم براي تبريک موهبت بزرگ [ به قول حسين مکي ساختگي] در منزل سردار سپه پذيرائي شدند.
اين به زمان خود مهم ترين کار در جهت بزرگ نمودن سردار سپه و انقراض قاچاريه بود. چرا که در همان زمان عکسي از احمدشاه که روزنامه اي فرانسه اي چاپ کرده بود و وي را در کت و شلوار شيک سفيد با عصائي در دست نشان مي داد در حالي که چند رهگذر و از جمله دو خانم فرانسوي آمده بودند کنارش عکس يادگاري بگيرند، از روزنامه اي در نيس بريده شد، به تهران رسيد و در روزنامه هاي دست نشانده سردار سپه چاپ شد به اين عنوان که شاه نامسلمان در ايام عزاداري [که سردار سپه لابد مشغول دعاگوئي و به جا آوردن فرائض بوده اند!] به عشرت در اروپا به سر مي برد. آن عکس نشانه نامسلماني احمدشاه شد و اين شمشير و خلعت در ذهن و تخيل عوام نشانه دين خواهي رييس دولت.
ديگر حکايت معجزه سقاخانه آشيخ هادي و شلاق زدن دو زن صاحب نام "خانه" دار، و بهره برداري هاي سياسي از آن جاي خود دارد و قصه را مطول مي کند. و همه نشانه هائي است بر استفاده از احساسات پاک مذهبي توده ها. و چون در هرکدام از اين برگ هاي تاريخ نيک بنگريم، صفحاتي از آن دارد کپي برداري چنان مي شود که رونوشت برابر اصل است. تازه رونوشتي که ادعاي اصل منحصر دارد.
و قصه شنيدني آن جاست که کساني که مانند رضا شاه با اين تمهيدات به قدرت رسيدند در پايان مجال، از اين که مردم آنان را بدرقه اي چنان نکرده اند که مي خواستند، به اين نتيجه برسند که ملت ايران قدرناشناس است و نان به نرخ روز خور. حال آن که درست اين است که بگوئيم که مردم ايران چنان ساده و دين باورست که احساسات پاکش را مي توان براي سواري گرفتن به بازي گرفت و غره شده سوار مي شوند. غافل که عمر اين فريب کوتاه است.
تازه درهمين باره:
--------------------------------------
همانگونه که در بالا ذکر شد مطلب "رونوشت برابر اصل" برگرفته شده از سایت بهنود دیگر بود.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
سوال "گوشزد" از ما
دوستان عزیز
حالا که قابل ندانستید که به سوالات مطرح شده در اینجا پاسخ بدهید، لااقل به وبلاگ گوشزد عزیز سری بزنید و به سوال وی پاسخ دهید.
موفق و خوش باشید،
ققنوس
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
حاصل دو ساعت کار پرید
حالم وحشتناک گرفته است! بقدر دو پست بلند مطلب نوشتم و اینجا گذاشتم هر دوتا پریدند. بد تر از آن اینکه وقتی فهمیدم چه شده سعی در ذخیره چرکنویس روی دستگاه کردم که در اثر لرزش دست ناشی از عصبانیت و اضطراب همه اش با یک کلیک پاک شد بدون امکان بازیافت! دوست دارم این بلاگر را بگیرم از وسط .....!!!!!!!!!!
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
پنجاه درصد بالا و پائین در ارائه آمار
دزدیده شدن تعداد زیادی از کارمندان، مراجعان و محافظان یک مرکز تحقیقاتی وابسته به وزارت آموزش عالی عراق در روز روشن توسط افرادی که یونیفورم طرح جدید نیروهای امنیتی را به تن داشتند به خودی خود خبر بسیار مهمی است که خبر از اوضاع از هم گسیخته امنیتی عراق می دهد.
نکته قابل توجه ( و برای من جالب) این است که تعداد افراد ربوده شده بین یکصد تا یکصد و پنجاه نفر در رسانه های مختلف ذکر شده. در کشوری که آمار قربانیان یک واقعه اش پنجاه درصد بالا و پائین ذکر می شود معلوم است که هر اتفاقی ممکن است بیافتد. با گذشت چند ساعت از مسئله معلوم نیست که بالاخره صد نفر ربوده شدند یا صد و پنجاه نفر یا بین این دو عدد.
بگذریم. از صمیم قلب امیدوارم حال قربانیان این حادثه خوب باشد و بدون واقعه ای جدی همگی آزاد گردند. هر "یک" نفری که در این مواقع در اخبار بصورت عدد برای ما خوانده می شود انسانی است مثل من و مثل شما. خدا کند کسی آسیبی نبیند.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
این مطلب را از وبلاگ "لوبیا" بخوانید
مطلب پائین از وبلاگ "لوبیا" است. ببینید که چقدر زیبا و سلیس احساسش را بیان کرده، راستش به کسی که چنین روان افکارش را بیان می کند حسودی ام شد! بخوانید و لذت ببرید:
-----------------------------------
هامون...
تقديم به دو رفيق سالهاي درد...
به آبهاي اين روزگار دل نبايد بست.ارابه بي رحم تاريخ سمرقند و بخارا را با تمام آبهايش جا گذاشته است.همين زاينده رود خودمان را هم مرده جوبي کرده، بي ماهيهايي که رزق خود را از آسمان طلب ميکردند.دود ماشيني که با آن سر قرار ميرفتي بارانهاي کثيف از آسمان ميباراند...
آن روزکه پاي برهنه لب هامون ميرفتي تا باکره اي که گيسوانش به رنگ روزگارت بود بيايد لب و آب و کوزه اي پر کند و عکسي به آب بيافتد و دل تو به آب و تاب ، به صفحات طلايي پاييز تقويم پيوسته است.
ماه غریبی است نازنین
يادت مي آيد روزهايي که خورشيد از شرق طلوع ميکرد و صورت ماهرويي بر لب آب منظومه شمسي ميساخت؟ پاييز امسال پر است از ابرهاي نيمه تمام...از باران هايي که نيامدند و بر لم يزرعي ما نريختند..
هامون را لايروبي نکرده اند...
اين روزها چشمان باکرگان شرقي در آب سبز ميزند و گيس هاشان زرد . نه نازنين ! با موهاي طلايي روزگار طلايي نميسازند...چونانکه هيچ گاه پاييز طلايي بر عيار روزگار نيافزود.
ديگر با کسمه هاي بيرون آمده از شال شب را ميان شب نميريزند...و ما زار ميزنم بر مزار بکارت ابروهايتان که به چاقو سپرده شدند.لنز سبز چشمانتان هم هيچ "حافظ" ي نميسازد که به کرشمه هاي آني سمرقند و بخارا را يکجا با تمام آبهايش به نامتان کند...
گريه بس است برادر... زلالي سرشک تو هامون را آيينه تمام نماي نوعروسان نميکند...به چه نشسته اي؟ دعاي باران هم که بخواني دود ماشينت آب هاي سياه بر هامون ميريزاند.
هامون را لايروبي نميکنند...
ما بايد کوله بارمان را ببنديم. با قطار هاي سريع السير که در راه به قطارهاي ذغالي تبديل شوند و ذغالي ها هم به درشکه... دست آخر بايد پياده تاريخ را به عقب برگرديم. از لاي صفحات طلايي تقويم بايد برگرديم و ببينيم کدام سنگ را اشتباه گذاشتيم... چيزهاي جامانده را آنقدر بگرييم که آسمان شرم کند و هامونمان را زلال.
ميدانم چيزهايي لاي صفحات تقويم جا مانده است.گل سرخ خشک شده آن روز را برگردانيم چند صفحه عقب تر. تصوير موهاي سياه دختران شرق را بگيريم و در آلبوم نگه داري کنيم.
دل هامون گرفته است...
ميترسم آنقدر بغضش را فرو بخورد تا سونامي ديگري پديد آيد و بشويد هر چه رنگ از موها از چشم ها ... و روزگار را سياه سپيد کند مثل عکس آلبوم مادر بزرگ. چه روزگار سپيدي داشت پدر بزرگ
صفحات تقويم را ورق بزن تا برسي به ماهيهاي زاينده رود.. تا برسي به آخرين عاشقانه هايي که از لبخندش الهام گرفته اي...صفحه روز جدايي را هم پاره کن... بعدا دست و پاگير ميشود.قاصدک به مقصد نرسيده را خبر کن و چيزهاي تازه اي در گوشش زمزمه کن. هاروت و ماروت را از چاه بابل در بياور و اسم اعظم هاي از ياد رفته را براي زلالي هامون يادداشت کن...
يادت باشد بليط قطار سمرقند را هم رزرو کني برايم.تا برگرديم ...ببينيم کدام سنگ را اشتباه گذاشتيم که ارابه تاريخ آبهايي که به آن دل بسته بوديم را در صفحات قديمي تقويم جا گذاشت.
آخر سر هم لب هامون بنشين به انتظار خلخال به پاي کوزه به دستي که ميدانم نمي آيد و خورشيد شرقي را به طلوعي دوباره نميخواند...
تو هم بخند نازنين به روزگار ما که در صفحات طلايي پاييز جا مانده ايم...
----------------------------------------------------
همانطور که در بالا گفتم مطلب بسیار زیبائی بود برگرفته از وبلاگ لوبیا. ای کاش بقدر قطره ای از جوی زلال روان نویسی خالقش نصیب من می شد.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
بابک بیات به پیوند فوری کبد نیاز دارد

همین الان این خبر را بر روی سرزمین رویائی دیدم.
--------------------------------------------------------------
از طریق: آلوچه خانم
همه خبر رو شنيده‌اند. بابک بيات در آی‌سی‌يو بيمارستان ايرانمهر بستری است. نياز فوری به پيوند کبد دارد . اما گويا همه خبر همين نيست .
چلچراغ شماره 222 به تاريخ شنبه 20 آبان 1385 صفحه 17 ( موسيقی ايران) منصور ضابطيان و بابک صحرايی در دو يادداشت به بيماری بابک بيات پرداخته‌اند بنا به گفته پزشک معالج بابک بيات از هر چهار نفری که به علت نارسایی کبد به کما می‌رن یک نفر ديگه بر‌نمی‌گرده بابک بيات در چهار ماه گذشته دو بار به کما رفته .... ايشون بايد فورا عمل پيوند کبد روشون انجام بشه و مشخصا اين عمل فوری برای اينکه انجام بشه نياز به کمک مالی داره. اين دفعه اين عمل در ايران بيمارستان نمازی شيراز گويا قابل انجامه ( خدا رو شکر ) اما برای پذيرش بيمار 30 ميليون تومن بايد پرداخت بشه. و حتما مبلغ مورد نياز از اين بيشتر خواهد شد اما باور کنيد کلش اين دفعه مبلغی نيست. چيزی بين 50 تا 60 ميليون تومن. شايد کمی بيشتر از قيمت يک دانه ماکيسمای ناقابل ... ای خدا !
منصور ضابطيان به اهالی ترانه پيشنهاد کرده کنسرت برگزارکنند . گويا اشخاصی هم اعلام آمادگی کردند هر کاری بشه انجام می‌دن... ولی زمان داره می‌گذره. یه کمی فکرامونو ... فکراتونو رو هم بذارين ببينم چطوری خيلی سريع می‌شه اينکارو انجام داد؟ ... اگه اونور آب به خواننده‌هايی دسترسی دارين که شور مهارنشدنی کنسرتهاشون رو مديون اجرای چندباره ترانه‌های قديمی‌ای هستند که ملودی‌شون رو بابک بيات نوشته، خبر رو به گوششون برسونيد. شايد اگه مبلغ مورد نياز به دلار و یور تبديل بشه خيلی فراهم کردنش کار سختی نباشه فقط عجله کنيد ... اهالی وبلاگشهر اين دفعه بيشتر از کليک کردن و پتيشن امضا کردن ازمون بر می‌ياد. قرار نيست از کسی بخواهيم حکمی رو تغيير بده ... پيشنهاد کنيد چه کار کنيم؟ و از چه مسيری؟ مجله چلچراغ چطوره؟ آدم‌های اسم و رسم‌دار وبلاگشهر به‌جای اينکه بهم بپرين و يقه‌کشی کنيد آتش‌بس موقت اعلام‌کنيد و از بقيه هم دعوت کنيد بيائید با هم يه کم فکر کنيم، سريع تصميم بگيريم و تصميمون رو عملی کنيم. لطفا ... لطفا ... لطفا قبل از اينکه خدای نکرده ... زبونم لال تنها کاری که بشه کرد اين باشه که به تمپليت وبلاگهامون نوار سياه اضافه کنيم و بنويسيم :
رازقی پرپر شد
باغ در چله نشست
تو به خاک افتادی
کمر عشق شکست
ما نشستيم و تماشا کرديم
سایت شخصی بابک بیات ـ فیلتر شده‌است !
---------------------------------------------------------
همه ما با آهنگهای بابک بیات خندیده ایم، گریه کرده ایم، عاشق شده ایم، شکست عشق مان را فراموش کرده ایم، زمزمه اش کرده ایم و طنین آهنگ های وی صدای خوانندگان مورد علاقه ما را همراهی می کرده. گوگوش، داریوش، ابی و محمد اصفهانی چند تائی از این خوانندگان هستند که مسلما بدون بابک بیات اثرشان تا این حد گیرائی و ماندگاری نداشت.
هرکس هر کاری و کمکی که می تواند بکند.
پیشنهاد می کنم علاوه بر کمک مادی که لازم است و باید، هر کدام از ما وبلاگ نویس ها که هر از چندی درپی دستگیری عزیزی یک روز وبلاگمان را به طرفداری از او به روز می کنیم و مثلا همه وبلاگها در یک روز می شوند "اکبر گنجی" روزی را برای "بابک بیات" در نظر بگیریم و همه بابک بیات شویم با پستی ترجیحا مربوط به وی ویا مربوط به موسیقی ایرانی.
البته این کارها همه و همه به منظور جلب نظر و نگاه ها به سمت مشکل بابک بیات است و امیدوارم که این نظرها و نگاه های جلب شده از آن آنانی نیز باشد که توان مالی کمکی کم یا بیش در خود دارند. آنانی هم که توان کمک مالی ندارند با تبلیغ و جلب نظر دیگران می توانند نظر کسانی که امکان هزینه کردن برای این منظور را دارند به سمت این مسئله حیاتی جلب کنند.
بابک بیات متعلق به همه ماست.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
بگو ای یار بگو
این را هم برای تفریح و تفنن ببینید که خیلی جالب است . با تشکر از آن دوستی که لینک را برای من فرستاد.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
آیا آمریکا به ایران چشم داشت دارد یا خیر؟
دوستی میگفت که آمریکا به ایران چشم داشت دارد و ما برای حفظ استقلال مان و نشان دادن قدرتمان نیازبه داشتن سلاح اتمی داریم. گفتم چرا روسیه که در زمان قاجار دو سه جنگ بزرگ با ما کرد و تکه هائی از شمال کشورمان را جدا کرد، در زمان شاه به کمک ایادی خودش سعی در ایجاد استقلال در آذربایجان ایران داشت به طمع جدا کردن آن از ما، در زمان مصدق پشتیبانی چنگکش در ایران یعنی حزب توده را از پشت نیروهای ملی برداشت، و در زمان جنگ ایران با عراق سیل تسلیحات و مستشاران روسی را روانه بغداد کرد تا جوانان ما کشته شوند را تهدیدی برای خود و استقلال مان نمی دانیم ولی آمریکا را از آن سر دنیا دشمن خود می دانیم و می گوئیم چشم داشت دارد به ایران.
آمریکا به ایران چشم داشت ندارد، این روسیه است که خطر عمده محسوب می شود و متاسفانه داریم به دامانش می غلطیم.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
علت العلل و مذهب
مدتی است که وقتی با دوستان صحبت می کنم دو مطلب که شکاف شدیدی بین نظرات ایشان و نظرات من ایجاد می نمایند ادامه بحث را با مشکل مواجه می کنند.
در ابتدا دوستان من به دنبال پیدا کردن "علت العلل" بد بختی و حقارت ما هستند و معتقدند تا آن ریشه اصلی این شجره خبیثه پیدا نشود نمی توان نوشداروی درد را یافت. به نظر من اینکه برای وضعیتی بسیار پیچیده و تو در تو مثل عقب افتادگی یک جامعه به دنبال یک علت اصلی باشیم صحیح نیست. این ساده کردن صورت مسئله است که مثلا بگوئیم:" این آخوند ها ریشه بد بختی مردم هستند، زمان شاه کشور داشت به سمت پیشرفت می رفت تا اینکه اینها بر سر کارآمدند" یا این که معتقد باشیم که :"نفت عامل بد بختی ماست" و یا :"دست خارجی در کار است، کار کار انگلیساست". عوامل موثر در تحولات یک جامعه را نمی توان به یک عامل خاص اصلی محدود کرد. اگر دچار بد بختی و حقارت هستیم (این که هستیم یا نه خود بحث دیگری است، فرض می کنیم که هستیم) علل و عوامل زیادی در این قضیه دخیل هستند، یک علت واحد نمی توان پیدا کرد و تقصیرها را تماما به گردنش انداخت و سپس با یک حکم طومار مشکل را در هم پیچید.
اینگونه برخورد با مسائل دقیقا همان کاری است که معممین می کنند، برای هر مشکلی یک "علت العلل" می یابند (که معمولا هم هوای نفس بخت برگشته است) وسپس با تمام قوا به این "ریشه مشکل" می تازند و بعد شاد و مغرور از حل معمای قرن از منبر پائین می آیند. بر این باورم که می توان از مشکلات نام برد، می توان مشکلات اصلی را بر شمرد، می توان عوامل پایه ای را ذکر کرد ولی نمی توان بر یک مشکل ریشه ای واحد انگشت نهاد و سپس فتوی داد که باید چنین کرد و چنان تا مشکل حل گردد.
و در ادامه هنگامی که بحث های این حقیر با دوستان عزیز بالا می گیرد همواره پیکان تیز حملات ایشان متوجه "مذهب" به عنوان علت العلل بدبختی ها می گردد. معتقدم که "مذهب" اولا چیزی نیست که زاده جامعه ما باشد یا مردم جامعه ما به آن دچار. تقریبا در همه جوامع به انواع مختلف و در فرم های متفاوت می توانی بیابی اش. دوم اینکه مبارزه با مذهب کاری عبث است. چیزی را که قرن ها با زبان پدران و مادران مان در گوش مان رفته چگونه می شود بیرون آورد؟ انگار که بیماری چاقی را با نسخه "چربی ها را که از توی شکمش بیرون بکشیم درست می شود" بخواهیم مداوا کنیم. مذهب قرنها همراه ما بوده، عوض کردنش یا کنار انداختنش به نیم نسل و یک نسل و دو نسل نیست.
معمولا در متون انتقادی مذهب را رشد یافته بستر "خشک مغزی" می دانند. باز هم من چندان با این تعریف موافق نیستم و آن را ساده کردن بیش از حد مسئله می دانم. چیزی به نام مذهب همواره در طول تاریخ بشر با وی بوده (خوب یا بد، درست یا غلط) و می توان گفت که انسان برای ثبات فکری اش تا کنون به آن نیاز داشته. به گمان من نباید مذهب را یک دفعه از فرد بگیریم چون خلاء موجود را با هیچ اختراع دیگربشر نمی توان پرکرد. اما.....
اما می توان تلاش کرد تا فرد فرد یک جامعه به درجه ای از تفکر و تعقل باز و آزاد برسند تا بتوانند درباره "مذهب" و مسائل جانبی آن خود تصمیم بگیرند. اگر می خواهند مذهب را در زندگی خود کنار بگذارند، اگر می خواهند با آن بیش از پیش مانوس باشند و یا اگر می خواهند عوضش کنند، با تفکر و تعقل چنین تصمیمی بگیرند.
این مسیر زمان بر است اما راهی است که بازگشتی ندارد، کسی که می فهمد دیگر نمی تواند "نفهمد". باید مسیر تفکر و تعقل را هموار کرد تا انسانها انتخاب خود را "بفهمند".
چگونگی بازکردن مسیر تفکر و تعقل فرصتی دیگر می طلبد. تا آن زمان
ایام به کام
ققنوس
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
دیدن این فیلم را حتما و شدیدا توصیه می کنم
جزء کارهائی که باید در اسرع وقت بکنید که ثواب بسیار دارد این است که بروید اینجا و این فیلم بسیار زیبا را ببینید . تجزیه و تحلیل آن را هم بعد از اینکه دیدیدش انجام خواهیم داد. راستی فراموش نکنید که پس از دیدن این فیلم حتما حتما کامنتی اینجا بگذارید و نظرتان را بیان کنید، مشغول ذمه من و کاندیداهای محترمی که در فیلم دیدید خواهید بود اگر کامنت نگذارید.
آن دسته از دوستان و عزیزانی هم که قبلا این شاهکار هنری را دیده اند لطفا رو ترش نکنند و نچ و نوچ نفرمایند که این بابا کیه که اینقدر عقب افتاده است و هنوز این فیلم را ندیده. شرمنده دیگر، در بلاد کفر از وطن اسلامی و هر آنچه در آن می گذرد دور افتاده ایم. کلی از محمل عقب هستیم، شما به بزرگواری خودتان و به ریش سبیل کاندیداهای محترم ما را ببخشید.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
گر تو بهتر می زنی بستان بزن
به قدرت رسیدن دموکراتها در هر دو مجلس آمریکا را به هر دو حزب دموکرات و جمهوری خواه تسلیت عرض می کنم. به جمهوری خواهان سر سلامتی می دهم چون که کنترل هر دو مجلس را در آن واحد از دست دادند و از این به بعد دولت جمهوری خواه باید به مجلسین دموکرات پاسخگو باشد. به دموکراتها تسلیت می گویم چون وارث خرابکاری جمهوری خواهان درعراق هستند و باید در کوتاه ترین زمان ممکنه عقلهای شان را روی هم بگذارند و در دو جناح کار را پیش ببرند:
اول رسیدگی به این که اصلا چه شد و چرا آمریکا وارد جنگ با عراق شد در حالی که عراق نه سلاح کشتار جمعی داشت و نه ارتباطی با تروریست ها. باید این مشخص شود که بالاخره چه کسانی به دستگاههای تصمیم گیرنده آمریکا اطلاعات غلط دادند و هنوز دارند برای خودشان بعد چند سال راست راست راه می روند (البته اگر کسی هنوز یادش باشد که بهانه شروع جنگ "صدور دموکراسی" و طرح "خاورمیانه بزرگ" نبود بلکه داشتن سلاحهای کشتار جمعی و نیز همکاری دولت صدام حسین با تروریست ها عنوان می شد. بعدش که هیچ سلاح غیر متعارفی در عراق پیدا نشد و صدام حسین سکولار را نتوانستند با هیچ چسبی به افراطیون اسلام گرا بچسبانند آنوقت هدف جنگ را گسترش دموکراسی اعلام کردند).
دوم اینکه اکنون دموکراتها باید راهی برای خلاصی ارتش آمریکا از عراق بیابند. برای این خلاصی باید عراقی ها بتوانند خود از پس کارهایشان برآیند، پس باید تعلیم شان داد و زیرساختهای ویران شده شان در جنگ با آمریکا و درگیری های داخلی را تا حد قابل قبولی بازسازی و راه اندازی کرد، برای تعلیم عراقی ها و بازسازی خرابی ها باید امنیت برقرار شود ولی امنیت نمی آید مگر ثبات نسبی اقتصادی اول بیاید تا خلائق بجای اینکه در خیابان از سر بیکاری و بدبختی راه بیافتند و هل من مبارز بگویند و هم دیگر را منفجر کنند سرشان گرم زندگی شان باشد. برای ثبات نسبی اقتصادی باید زیرساختهای اقتصادی و اجتماعی را ساخت و خلاصه این دور باطل کلافه کننده اول مرغ یا تخم مرغ را باید متوقف کرد. حالا به چه نحو معلوم نیست. قرار است دموکراتها فرمول آن را بیابند.
دموکراتهای آمریکا از لحاظ جائی که در آن قرار دارند شبیه حماس در فلسطین هستند. حماس هم آنقدر سر و صدا کردند و کوس رسوائی رقیب را از بالای بام به زمین انداختند (به حق و ناحق) که ملت عاصی از دست این، زمام امور را به دست آن دادند. رقیب هم کنار ایستاد و با لبخندی پر از شیطنت زیر لب زمزمه کرد "گر تو بهتر می زنی بستان بزن". آنوقت این نودولتان هم که دیگر نمی توانستند جار و جنجال راه بیاندازند که "باید چنین کرد و چنان" در گرداب مشکلات گرفتار شدند و نه چندان بهتر -وشاید بسیارهم بدتر- از رقیب عمل کردند.

اکنون باید دموکراتها با همکاری بقایای جمهوری خواهان در دولت برنامه خروج آمریکا از عراق را تنظیم کنند،
برنامه ای که اگر بلند مدت باشد به نفرات و بودجه بیشتری نیاز دارد که این خود جان تعداد بیشتری از سربازان آمریکائی را به خطر می اندازد و فشار بیشتری بر مالیات دهندگان آمریکائی وارد خواهد کرد. و اگر خروج کوتاه مدت باشد دیگر هیچکدام از دوستان آمریکا در جهان برروی حمایت و قول حمایت آمریکا از ایشان حساب نخواهند کرد چرا که بر پرونده نه چندان رضایت بخش آمریکا در کره، ویتنام، حمایت از شاه ایران، سومالی، جنگ اول خلیج فارس و افغانستان این بار عراق هم اضافه می شود. توضیح اینکه زمزمه ای است در میان مخالفان آمریکا که آمریکا پشت دوستان خود را خالی می کند و تا آخر کار با متحدانش نمی ایستد. آمریکا باید نشان دهد که این بار تا آخر از کاری که کرده و از متحدانش دفاع می کند. از سوی دیگر خروج سریع آمریکا می تواند باعث سقوط و تجزیه عراق گردد که به بی ثباتی بیشتر خاورمیانه می انجامد (با توجه به نتیجه درگیری اخیر اسرائیل و حزب الله مسلما اسرائیل مایل به وجود چنین بی ثباتی عظیمی زیر گوش خود نیست) ضمن اینکه گروههای تروریست که اکنون سرشان با آمریکا گرم است در خلاء وجود دشمن به سمت اسرائیل متمایل می شوند این بار دلگرم که دیدید ارتش اول جهان را به خاری و ذلت بیرون کردیم.
گندابی که جمهوری خواهان با اشتباه محاسباتی در عراق بوجود آوردند را به سختی دموکراتها و یا خود جمهوری خواهان می توانند سر و سامانی آبرومند بدهند. از فردای روزی که دموکراتها رسما شروع به کار کنند کنتر محبوبیت شان شروع به شماره انداختن می کند، باید مراقب باشند که مثل جمهوری خواهان در عراق به چه کنم چه کنم نیافتند و الا ممکن است در انتخابات ریاست جمهوری که دو سال دیگر از راه خواهد رسید مردم ذله از درماندگی دموکراتها باز یک جمهوری خواه را به کاخ سفید بفرستند.
من مجددا خدمت هر دو حزب تسلیت عرض می کنم.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
خبرها چه زود می رسند!
لغو سفر وزیر امورخارجه مان به روسیه را هم باید به نقل از خبرگزاری فرانسه که خود از وزارت امور خارجه روسیه نقل قول می کند بشنویم. ظاهرا این اخبار که در هر مرحله از انتقال از کشوری به کشور دیگر یک بار هم باید به زیر دست مترجم و ویراستار و دبیر خبر و دیگران بروند سرعت انتقالشان سریعتر است از تلفنی در داخل شهر تهران بین یک خبرگزاری معتبر کشور و وزارت امور خارجه.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
حریم خصوصی را تا چه حد رعایت می کنیم؟
لايحه تشديد برخورد با انتشار دهندگان تصاوير خصوصي به تازگی و پس از ماجرای خودکشی هنرپیشه ای بر سر این مسائل به مجلس ارائه شد. داشتن قانونی در این زمینه مبارک است و فرخنده ولی مسئله ای که در اینجا مطرح می شود این است که آیا اصولا در ایران چیزی بنام "حریم خصوصی افراد" داریم یا خیر. طبعا جواب به این سوال مثبت است و شاهد آن هم ضرب المثل "چهاردیواری اختیاری" است. آیا این حریم خصوصی رعایت می شود؟ پاسخ چندان مثبتی نمی توان به این سوال داد.
از دید من که به قضیه "حریم خصوصی افراد" بنگریم با چهار سوال مواجه هستیم:
اول) آیا قائل به وجود حریم خصوصی برای افراد می باشیم؟ در چند دهه اخیر و به لطف تماس با جهان خارج ظاهرا اکثر ما این را قبول داریم که باید چیزی بنام حریم خصوصی وجود داشته باشد.

دوم) افراد در این حریم خصوصی تا چه حد آزاد هستند؟ در میان سوالات مطرح شده در اینجا این یکی را از همه مهمتر می دانم. ما در جامعه ای زندگی می کنیم که دستورات مذهبی و به طبع آن سیاست حکومتی حتی برای رفتن داخل دستشوئی قانون وضع کرده اند. عرف اجتماع و انتظاراتی که اطرافیان تان از شما دارند هم گریبان شما را رها نمی کنند. مسلم است که در چنین محیطی کسی نمی تواند در خلوت خودش آزادانه مثلا آوازی را زمزمه کند مبادا که "غنا" باشد و حرام، مبادا که دیگری که از آنجا می گذرد صدای وی را بشنود و "حالی به حالی" شود که این خود حرام است. در مورد مسائل جنسی که دیگر تقریبا کسی نمی تواند به هیچ عنوان در خلوت تنهائی خود راحت باشد (گمان نمی کنم نیازی به مثال باشد).
از همه اینها گذشته چیزی در وجود ما هست که مدام دارد با بهره گیری از امکانات فکری و عاطفی وجود ما خود ما را "می پاید" و به بالاتری ها که باز هم جزء دیگری از وجود ما است گزارش می دهد. اینگونه است که مثلا اگر دخترخانمی در اتاقش بخواهد بخندد، یا با نیروی بازدارنده ای که از درون می آید مواجه می شود و یا پس از خندیدن دچار عذاب وجدان می گردد (اینها را محض مثال عرض کردم که در مثال مناقشه نیست).
خلاصه آنکه در حریم خصوصی خود نیز احساس آزادی و آرامش نداریم.
سوم) حد انبساط حریم خصوصی افراد تا کجاست؟ من تا کجا می توانم بگویم "این حریم خصوصی من است و به دیگران مربوط نیست" ؟ مثال:
- آقا ببخشید شما ماشین تان را جلوی در گاراژ ما پارک کرده اید.
- خوب که چی؟ کردم که کردم، کوچه است دیگر، نخریدی اش که، ماشینم را هرکجا که دلم خواست پارک می کنم.
چگونه باید برای مردم این را تفهیم کرد که حد حریم خصوصی شان، دیوارهای حریم خصوصی دیگران است؟ مثال دیگر:
- ببخشید می شود اون موسیقی تان را کمی کوتاه کنید؟
- نخیر نمی شود، چهار دیواری است و اختیاری.
چهارم) برخورد قانون با پدیده حریم خصوصی افراد چیست؟ همه ما شنیده ایم و بعضا دیده ایم هجوم ماموران قانون به درون خانه و زندگی دیگران و حریم شخصی شان بدون حکم قاضی و دادگاه را. بسیار از ما به هنگامی که داشته ایم با نامزدمان قدم می زده ایم یا روی نیمکت پارکی مشغول گپ زدن بوده ایم سر و کارمان با نیروی انتظامی و بگیر و ببند و سین جیم افتاده. شخصا یک بار ایست بازرسی نیمه شب ها در اواخر دهه شصت من و تعدادی از دوستان را که داشتیم از عروسی دوست دیگری می آمدیم از ماشین پائین آورد و مورد تفتیش بدنی قرار داد. آیا قانون کشورمان چیزی بنام حریم خصوصی می شناسد؟ خیر، چرا که در آن حریم خصوصی ممکن است مسائل ضد اخلاق اجتماعی، مسائل مربوط به مواد مخدر، یا حتی سرنگونی نظام و توطئه منزل داشته باشند.
مطرح شدن "برخورد با انتشار دهندگان تصاوير خصوصي افراد" می تواند سرآغازی باشد برای اینکه چیزی بنام "حریم خصوصی" در قانون تعریف شود و حدود وثغور رابطه افراد دیگر منجمله مامورین قانون با آن روشن گردد.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Free Blog Counter