نگاهی دیگر، نگاه ما
خیلی وقتها در زندگی لازم است که از نگاهی دیگر به قضایا بنگریم، از زاویه‌ای جدید. نگاه ما باید نگاهی دیگر بشود و نگاهی دیگر نگاه ما
آقای سفیر، بد نیست گاهی نگاهی به مصاحبه خودتان بیاندازید.
حجت الاسلام محمد حسن اختري سفير جمهوري اسلامي ايران در سوريه خبر روزنامه الاهرام را تكذيب كرد. وي در گفت وگو با خبرنگار سياسي خبرگزاري فارس گفت : من نمي دانم روزنامه الاهرام چه مطلبي از قول اينجانب درج كرده و شايد در ترجمه مطالب اشتباهي رخ داده باشد اما در عين حال نسبت دادن آن مطالب از اول تا آخر به رئيس جمهور ايران از قول اينجانب تحريف آميز و خلاف واقع است . وي با تاكيد بر اين كه اينجانب در مصاحبه با روزنامه مذكور ديدگاه هاي خود را مطرح كردم نه اين كه از قول رئيس جمهور مطالبي گفته باشم افزود : اينجانب در هيچ جاي مصاحبه نگفتم كه محمود احمدي نژاد اميدوار است ديدار با حسني مبارك رئيس جمهور مصر با توافق دو دولت بر سر برقراري دوباره روابط كامل صورت پذيرد. بلكه اينجانب گفتم كه اميدوارم مشكلات بر سر راه روابط 2 كشور برداشته شود چرا كه روابط 2 كشور در جهان اسلام مي تواند تاثيرات خوبي داشته باشد . سفير ايران در سوريه گفت : « اينجانب در مصاحبه مذكور تاكيد كردم كه چند بار براي بهبود روابط 2 كشور كار شده كه در نهايت طرف مصري آن را برهم زده است » . معاون ارتباطات و اطلاع رساني دفتر رئيس جمهور نيز گفته است : رئيس جمهور تصميمي براي سفر به مصر نگرفته است .(پاراگراف دوم در صفحه لینک داده شده)
---------------------------
اگر اشتباه می‌کنم لطفا تذکر بدهید. ظاهرا سفیر ایران در سوریه با روزنامه الاهرام (روزنامه‌ای مصری) مصاحبه‌ای می‌کند و بعد روزنامه مربوطه سخنان ایشان را با دستکاری منتشر می‌نماید. حال این آقای سفیر دارند آنچه به نقل از ایشان در الاهرام آمده را تکذیب می‌کنند. این برداشت من بود از پاراگراف بالا.

اما چیزی که نمی‌فهمم این است که چرا آقای سفیر می‌گویند: «من نمي دانم روزنامه الاهرام چه مطلبي از قول اينجانب درج كرده»؟ ایشان با این روزنامه مصاحبه‌ای کرده، بعد نمی‌داند که این روزنامه از قول ایشان چه نوشته؟ حالا گیرم ایشان سوپر گرفتار است و از ساعت نه صبح تا ده شب یک تنه مشغول رتق و فتق امور مربوط به سفارت ایران در دمشق می‌باشند و وقت نکرده‌اند به مصاحبه خودشان با آن روزنامه نگاهی بیاندازند. ولی بعدا که باخبر شدند اظهاراتی خلاف واقع در آن روزنامه از قول ایشان آمده هم باز نباید لای روزنامه را باز کنند تا ببینند کدام قسمت حرف‌های ایشان تحریف شده؟ اگر ایشان نمی‌دانند الاهرام چه مطلبی از قول ایشان درج کرده پس چگونه الان دارند آن را تکذیب می‌کنند؟
اگر شما متوجه موضوع شدید لطفا مسئله را برای اینجانب توضیح دهید. اجرتان با صاحب مقبره مقدسی که این آقا در آنجا سفیر است.
----------------------------
پ.ن: تحصیلات این جناب سفیر حوزوی است (یک حجت الاسلام هستند)، پس عربی رسمی و کتابی را بلدند. سفیر ایران در یک کشور عربی هستند، پس قاعدتا باید بتوانند به زبان عربی تکلم کنند. روزنامه مورد نظر هم در مصر چاپ می‌شود که یک کشور عربی زبان است. حتی با قبول اینکه «ورژن» دو نوع عربی‌ای که در سوریه و مصر صحبت می‌شوند متفاوت است، گمان نمی‌کنم که در مصاحبه ایشان نیازی به مترجم داشته باشند. حالا چرا می‌فرمایند «شايد در ترجمه مطالب اشتباهي رخ داده باشد» چیزی است که باید از خودشان پرسید. دوستان عزیزی که این مطلب را می‌خوانند و عرب هستند یا عربی بلدند لطفا نظر بدهند که آیا زبان عربی در سوریه آنقدر با عربی مصر متفاوت است که نیاز به «ترجمه» باشد؟ یا ناچاریم قبول کنیم که...

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
طرح موفقی با ۶۰ درصد خطا
-------------------------------

این مصداق همان «اول می‌برند بعدا می‌شمارند» است. در این طرح، از هر ده نفر دستگیر شده شش نفرشان «هنگام دستگیری جرمی مرتکب نشده بودند» (۷۸۱ نفر). این خود نشانگر دقت کار پلیس است. بعد هم از ایشان «اخذ تعهد» کرده‌اند و آزادشان نموده‌اند. اگر جرمی مرتکب نشده‌اند، دیگر اخذ تعهد کدام است؟ اگر جرمی مرتکب شده‌اند در قبل و مجازاتش را کشیده‌اند، باز هم اخذ تعهد آن هم مدتی بعد از تمام شدن مجازات قانونی برای چه است؟ اگر هم جرمی مرتکب شده اند در قبل ولی مجازاتش را نکشیده‌اند که طبعا نباید آزاد شوند و باید به دادگاه معرفی شوند. کسی که جرمی مرتکب نشده، بازهم باید تعهد بدهد؟ آن هم در عملیات «دقیق و حساب شده‌ای» که شصت درصد خطا دارد؟

ضمنا تکلیف آن ۱۷۹ نفر دیگر (۱۱۲۱=۱۶۰+۱۸۰+۷۸۱) را هم اگر معلوم کنید حساب ۱۳۰۰‌ نفرتان درست می‌شود. ارائه آماری که ۱۴ درصد خطا دارد (۱۷۹ نفر)، از طرحی که ۶۰ درصد خطا داشته بعید نیست.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
تراوشات یک خواهر بسیجی
خیلی ممنون که جای «گوهر وجودی» مان را به ما نشان دادید. درضمن اگر پزشک خوب و متخصصی سراغ دارید که آدم‌های خیلی باتقوی بتوانند برای درمان «تراوشات و ترشحات» خود به آنها مراجعه کنند، لطفا بیان بفرمائید.
------------------------------------

خواهر عزیز، «حجاب اجباری» همان است که مخالفان‌ شما می‌گویند. شما باید بگوئید «حجابی که بانوان بخاطر رشد فکری و باورهای اسلامی‌شان انتخاب کرده‌اند» یا یک همچین اباطیلی.
--------------------------------
خوب پس متوجه شدید که چی شد؟ زنان پیشانی فرهنگ یک جامعه هستند. مردان هم طبعا باقی اندام فرهنگ یک جامعه را تشکیل می‌دهند. همین است که جوامعی مثل ما تبدیل به «جوامع پیشانی سفید» در دنیا شده‌اند. سهم زن در فرهنگ جوامع -بقول این خانم- همان یک کف دست پوست پیشانی است.
جای گوهر وجودی را که در بدن خود یافتیم. نیز فهمیدیم که زنان چه قسمتی از بدنه اجتماع را تشکیل می‌دهند. یک بار دیگر این خانم سخنرانی کنند، سی‌دی سخنرانی‌ ایشان از سی‌دی فلان بازیگر و فلان پارتی بیشتر فروش خواهد رفت.
--------------------------------

و یا بالعکس، اساتید حوزه و دانشگاه در این ده روزه از این چهارصد نفر بهره‌مند خواهند شد!





مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
ما طبق ضوابط آژانس حرکت می‌کنیم و آژانس را هم صهیونیست‌ها اداره می‌کنند
این خیلی جالب است که ما می‌گوئیم «به‌دنبال حق‌‌مان در چهارچوب ضوابط تعیین شده توسط آژانس بین‌المللی انرژی اتمی هستیم» و در همان حال شرایط بازرسی و مدارکی که مورد نیاز همان آژانس است تا معلوم شود ما قانونی کار کرده‌ایم یا نه را به آژانس و بازرسانش ارائه نمی‌دهیم. در نتیجه همان آژانس بین‌المللی انرژی اتمی‌ای که ما ادعای تبعیت از موازینش را داریم ما را به شورای امنیت سازمان ملل متحد ارجاع می‌دهد. ما هم هوارمان به آسمان می‌رود که آژانس را صهیونیست‌ها و آمریکائی‌ها اداره می‌کنند.

خوب پدر من اگر آژانس بین‌المللی انرژی اتمی تحت نظارت و کنترل مستقیم یا غیر مستقیم دشمنان ما است، چرا ما مدام می‌گوئیم که داریم در چهارچوب ضوابط آن حرکت می‌کنیم؟ هیچ آدم عاقلی در چهارچوب ضوابطی که دشمنش برای وی تعیین کرده حرکت می‌کند که ما دومی‌اش باشیم؟

یا آژانس تحت کنترل دشمنان ما نیست که در این صورت بیخود می‌کنیم کاری که او می‌خواهد را انجام نمی‌دهیم یا آژانس تحت کنترل دشمنان ما است ولی ما چاره‌ای نداریم الا متابعت از نظرات آژانس. پس دیگر این همه عربده کشی چیست الا اینکه فقط و فقط مصرف داخلی داشته باشد. ظاهرا خودمان هم نمی‌دانیم باید چه شعار بدهیم.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
رفع نگرانی می‌ي‌ي‌ي‌ي‌ی‌ی کنی‌ي‌ی‌ي‌ی‌یم!
-------------------------------------
جناب آقای لاریجانی
شما فعلا نمی‌خواهد نگرانی‌های غرب از برنامه‌های هسته‌ای ایران را رفع کنید. علی‌الحساب نگرانی‌های ترکیه را از بابت قاچاق اسلحه به سوریه از طریق خاک ترکیه رفع بفرمائید خوب است.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
موجی می‌خواهد غیرموجی باشد، غیرموجی ناچار است موجی باشد

ما یک عده شیمیایی داریم که نمیدانیم داریم ولی عده ای غیر شیمیایی داریم که دارن نون شیمیایی بودنشون رو می خورن !!!
---------------------------------

کاملا با این جمله صحیح ایشان موافق هستم. اگر اجازه بدهند می‌خواهم به آنچه ایشان گفته اضافه کنم که:

یک عده موجی‌هم داریم که ادای غیر موجی‌ها را در می‌آورند و در جاهای بالا بالا می‌نشینند و دستورها و حرف‌های عجیب و غریب می‌زنند، یک عده غیرموجی هم داریم که این پائین پائین‌ها نشسته‌اند ولی ناچارند ادای موجی‌ها را در بیاورند تا از شر موجی‌های واقعی در امان باشند. حالا چقدر احتمال هست که این دو گروه آنقدر «در نقش خود» فرو روند که دیگر نتوانند از «نقش»‌شان بیرون بیایند، من یکی که نمی‌دانم.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
بایکوت بین‌المللی چیه؟ هیچ غلطی نمی‌تواند بکند
-----------------------------

این چند جمله آقای لاریجانی نمادی عینی است از آنچه ما به آن اعتقاد داریم که «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند». بایکوت جهانی و تحریم که «غلط» نیستند. هرکس دیگری بجز ما هم که باشد و از قطعنامه‌های شورای امنیت سرپیچی کند مورد تحریم و بایکوت قرار می‌گیرد. پس آمریکا کار «غلطی» نکرده.
در ضمن در حال فکر کردن و آسمان به زمین دوختن هستم تا بین حرف‌های آقای رئیس‌جمهور که گفته این قطعنامه‌ها تاثیر ندارند و کاغذپاره هستند و آقای لاریجانی که می‌گوید «بایکوت جهانی» شده‌ایم یک جوری جمع اضداد بوجود آورم و از ریختن آبروی بیشتر یکی یا هر دو این عزیزان جلوگیری کنم.

برای فرصت دادن به آن «کشورهای قدرتمند» که نمی‌توانند در مقابل آمریکا حرف خود را بزنند چون آمریکا می‌پرد و تکه تکه‌شان می‌کند و می‌خوردشان، پیشنهاد می‌کنم در یکی از این سفرهای استانی رئیس‌جمهور، هنگامی که «بار عام» داده‌ می‌شود، سران این «کشورهای قدرتمند» بحالت خضوع و خشوع وارد شوند و با دادن عریضه به آقای احمدی‌نژاد در صدر مجلس-و یا اگر آنجا حضور داشته باشند آقای لاریجانی- از این ظلم که آمریکا نمی‌گذارد آنان حرف دل‌شان را بزنند به ما گلایه کنند. مطمئن هستم که آقای احمدي‌نژاد سریعا به هرکدام از آنها نامه‌ای می‌دهد لاک و مهر شده خطاب به «آمریکا»، که در این نامه به وی (آمریکا) دستور داده می‌شود اجازه دهد سران روسیه، چین، فرانسه، آلمان، انگلستان، ژاپن و ... حرف دل خودشان را به آمریکا بزنند مشروط بر اینکه این حرف دل‌شان طرفداری از ما باشد و بس.

این هم همان «فرصت» که آقای لاریجانی در جمله آخرشان فرموده‌اند.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
بازسازی فرهنگی وقتی هنوز آمار جانبازان‌مان را نداریم
-----------------------------------------------
آخر مگر «خراب» شده بود که به «بازسازی» نیاز داشته باشد؟ حالا اول کدام‌ یکی را باید بازسازی کرد، مناطق جنگ‌زده را یا فرهنگ ایثار و شهادت را؟
================================
استاندار تهران: شمار جانبازان شيميايي داراي پرونده را با توجه به آمار اعلام شده 45 هزار نفر ذكر كرد و افزود: به نظر مي رسد آمار جانبازان در معرض شيميايي بيشتر از اين تعداد باشد كه شناسايي آنان از بين همه رزمندگان ضروري است. استاندار تهران با اشاره به عدم پشتيباني مراجع بين المللي از قربانيان سلاح كشتار جمعي در محافل بين المللي، همچنين فقدان فعاليت هاي تبليغاتي و رسانه‌اي خاطرنشان كرد: در نتيجه اين بي توجهي‌ها عرصه براي مدعيان حقوق بشر مثل شيطان بزرگ گسترده تر شده و سازندگان سلاح كشتار جمعي كه خودشان وقيحانه اقدام به كشتار ملتها نموده اند در جايگاه مدعي و قاضي عرض اندام مي كنند.
-------------------------------------------

قربان، اول شما ببینید دقیقا چند نفر جانباز شیمیائی دارید بعد از «مدعیان حقوق بشر» انتظار داشته باشید در این زمینه کاری بکنند. وقتی شما هنوز نمی‌دانید از آن تعدادی که خودتان فرستادید جبهه چند نفر با سلاح‌های شیمیائی آنقدر مجروح شده‌اند که جانباز محسوب شوند، از «محافل بین‌المللی» چه انتظاری می‌شود داشت؟ گیرم که به شما بگویند خوب لیست اینها را برای ما بفرستید تا ما برای هر نفر فلان قدر دلار تسهیلات درمانی و رفاهی اختصاص بدهیم، آیا همه مجروحین بسیار شدید دچار نقص عضو (=جانبازان) شیمیائی را می‌شناسید که به آنها لیست‌شان را ارائه کنید؟

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
مصلحت ایرانی و صداقت آمریکائی - کدام بهتر است؟
----------------------

این حرف از اساس و بنیان غلط است. آیا باورتان می‌شود که هنوز ۷۰۰۰ پیکر شهید در خاک عراق داشته باشیم؟ اصلا این ۷۰۰۰ نفر کی شهید شدند؟ من خودم نوجوانی و جوانی‌ام در پای اخبار صدا و سیمای جمهوری اسلامی در جنگ گذشت. هیچ‌گاه کسی در هیچ‌کدام از گزارش‌ها از تعداد تلفات ما صحبت نکرد. از تعداد تانک و خودرو و هواپیمای ما که در عملیات از بین می‌رفتند نیز هیچ گفته نشد.
اگر این همه آدم کشته‌شده بودند بالاخره دستگاه‌های صادق خبری کشور که بجز اخبار راست از آنها ساطع نمی‌شود خبری می‌دادند. تنها اخبار از ده‌ها و صد‌ها هزار کشته دشمن بود. آن موقع یکی از دوستان من می‌گفت:«آدم باید مغز ... خورده باشد که فکر کند حالا که دشمن مثلا بیست‌هزار قربانی داده نیروهای خودی هیچی‌شان نشده. سوپر من هم باشیم دیگر ده درصد کشته‌های دشمن که تلفات می‌دهیم؟». چقدر بنده خدا از دست من کتک خورد!!! ولی ظاهرا حق با او بود.

راستی من فکر می‌کنم این آمریکائی‌ها یک چیزی‌شان می‌شود. در زمان جنگ دارند تعداد دقیق کشته‌شده‌های خود را بدون لاپوشانی اعلام می‌کنند. یا مصلحت سرشان نمی‌شود، یا احمق هستند، یا صادق بودن برای‌شان مهمتر از «مصلحت» است.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
پیشگوئی نوستر آداموس درباره ایران
از کتاب نوستر آداموس (پیشگوی فرانسوی در قرن شانزدهم میلادی) که خود کتاب اینجاست. متن زیر مربوط به پیشگوئی وی درباره "پرشیا" است (صفحه 33 کتاب فوق).
Rain, famine and war will not cease in Persia;
too great a faith will betray the monarch.
Those (actions) started in France will end there,
a secret sign for on to be sparing.
راست و دروغ آن و اینکه این کپی از کتاب تا چه حد معتبر است پای همان وب سایتی که کتاب را منتشر کرده.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
اشتباهات دشمن‌مان را برایش تشریح و تبیین کردیم.
----------------------------

آخر این هم شد کار؟ حالا که اشتباهات‌شان را به ایشان گوشزد کردید می‌روند درستش می‌کنند و عراق را ساکت و آرام می‌کنند و بعد می‌آیند سروقت ما. اصلا شما را چکار به اینکه اشتباهات دشمن را برایش تشریح و تبیین کنید؟
این حرف‌ها بکنار، در ازای این لطفی که به اشغالگران همسایه بغل دستی کردید، از ایشان چه گرفتید؟ لطفا موضع خود را مشخص کنید که شما طرفدار ما هستید یا طرفدار خرسه.
پ.ن: آهای خبرگزاری فارس، تیتر خبرت را درست کن. «اشغالگران» درست است و نه «اشتغالگران». اشغالگر کسی است که جائی را اشغال می‌کند و اشتغالگر علی‌لاصول باید کسی باشد که با شغل و این چیزها سرو کار دارد هرچند که همچین لغتی نداریم. تیترتان اشتباه است.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
هل نده دیگر آقای نوری‌المالکی! هل نده!
--------------------------------

یاد آن جوکی افتادم که طرف در حرم امام رضا خانمی را دید همه‌ چیز تمام با هر آنچه معیار پسند طرف بوده از نظر شکل ظاهری، دارد زیر لبی دعا می‌خواند که «ای خدا یک شوهر جوان خوش‌تیپ پولدار تحصیلکرده مودب رمانتیک خانواده دوست چنین و چنان برایم برسان». و آن طرف ژست این را به خود گرفت که انگار یکی دارد هلش می‌دهد و به سمت خانم مذکورمی‌راندش در حالی که می‌گفت «خدایا نکن! خدایا هل نده دیگر! خدایا چرا اینجوری می‌کنی؟ خدایا زن و بچه مردم اینجا نشسته می‌رود زیر دست و پا، هل نده دیگر خدا جان!»

حالا ما که خودمان نمی‌خواهیم مذاکره کنیم این «دولت عراق» است که دارد ما را هل می‌دهد به سمت مذاکره با آمریکا.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
عراق گل و بلبل، عراق خونین
بزرگترین مشکل آمریکا در عراق نه بقایای رژیم صدام هستند، نه بقایای بن‌لادن، نه ایران و نه شورشیان کوچک و بزرگی که از سر بیکاری و برای نجات از خماری یک گوشه نشستن و چرت زدن تصمیم به مبارزه با آمریکا گرفته‌اند. بزرگترین مشکل آمریکا «دوربین‌های تلویزیونی» مستقل و آزادی هستند که بدون هرگونه مشکلی به سوراخ سنبه‌های عراق سرک می‌کشند و برای اولین بار در تاریخ بشر از لحظه لحظه یک نبرد برای جهانیان گزارش می‌دهند.

اگر در زمان صدام حسین نیز تا این حد آزادی گزارش و تهیه فیلم و مصاحبه در عراق بود، آنگاه مردم جهان اکنون عراق را جای ناامنی نمی‌دانستند. در آنصورت تمام کشتارهای صدام ثبت و ضبط می‌شد و پرده از معاملات تجاری و جنایات پسرانش نیز برداشته می‌شد. از کشتار کردان در حلبچه گزارش‌های دقیق و لحظه به لحظه به دنیا مخابره می‌گشت و آمار کشته‌های رژیم بعث در جنگ خود خواسته با ایران و بعد با کویت با همان دقت و موشکافی‌ای دنبال می‌شد که آمار قربانیان خشونت‌های قومی و مذهبی در عراق توسط مردم دنیا دنبال می‌شود. کشتار شیعیان در جنوب عراق نیز کامل پوشش داده می‌شد. کسانی بودند که از هر قربانی مظلوم و بی‌گناه حکومت صدام عکسی بگیرند و فیلمی تهیه کنند و جای شکنجه‌ها را بر بدن‌های تکه‌تکه شده به جهان نشان دهند. اما در زمان صدام حسین هیچکدام از این دوربین‌ها و گزارش‌گرانی که اکنون از کوچکترین جنبه‌های زندگی در عراق فیلم و گزارش تهیه می‌کنند اجازه نداشتند که وارد کشور شوند.

نباید فراموش کرد که عراق در زمان صدام حسین «گل و بلبل» نبود. اکنون هم نیست. ولی همانگونه که نباید افسانه خجالت آور «وجود سلاح‌های کشتار جمعی در عراق» را از یاد برد، نباید از امنیت سر نیزه‌ای حکومت صدام در عراق نیز افسانه ساخت. با بودن صدام و پسرانش و دار و دسته‌شان هیچ افق روشنی در مقابل چشم مردم عراق نبود الا امروز جنگ با ایران و فردا جنگ با کویت و پس‌فردا جنگ با شیعیان جنوب و روز بعدش جنگ با کردها در شمال و... . با آمدن آمریکائیان لااقل موانع ایجاد تغییر در عراق که حکومت بعثیان بود از بین رفت. حالا اینکه مردم عراق چقدر عاقل و فهمیده باشند تا از این موقعیت تاریخی که شاید هر چند قرن یک بار ممکن است روی بدهد برای بهبود زندگی خود بهره ببرند یا برای بریدن سر یکدیگر و تکه‌تکه کردن مردم بی‌گناه، به خودشان بر می‌گردد.

فعلا عراق زیر ذره‌بین دنیا است. ای‌کاش همین توجه در مورد عراق صدام حسین نیز وجود داشت. آنگاه شاید مردم جهان بجای اینکه تظاهرات کنند علیه جنگ، تظاهرات می‌کردند به‌نفع انجام عملیات نظامی علیه عراق.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
یک موش پدر سوخته
نکته اول: حالا این یک و نیم سال اخیر که نصیحت ها "علنی" و "کتبی" شده بجای خود، از امروز بصورت "چت"ی نصیحت ها گفته خواهند شد. این خیلی پیشرفت است که از "نامه" به "چت" رسیده ایم ظرف یک سال و نیم. شاید حتی در آینده نزدیک "اس.ام.اس" هم با هم رد و بدل کنیم.
نکته دوم:
الف) این آقائی که "در اطراف" می چرخد اسم دارد و اسم وامانده کوفتی اش "دیک چنی" است. این آقا در خارج محله خودش "موش" نیست و اتفاقا از آن پدر سوخته هائی است که از پشت پرده سیاست های آمریکا را خط می دهد ضمن اینکه معاون رئیس جمهوری آمریکا هم هست. هر وقت هم که از پس پرده غیبت صغرای خودش بدر می آید و تصمیم می گیرد جائی برود و کاری بکند با توپ پر این کار را می کند و ...های میزبان معمولا جفت می شوند از ترس چنین غول بی شاخ و دمی.
ب) "جنگ تحمیلی" بین ایران و عراق بود و اگر هم کسی فرضا دستور موشک باران کسی را داده باشد ربطی به "موشک باران مناطق مختلف دنیا" ندارد. پای " مناطق مختلف دنیا" چگونه وسط موشک باران جنگ ایران و عراق در این جمله باز شد خدا می داند.
ج) این آقا موشه هیچوقت نگفته "می خواهیم ریشه ملت ایران را بخشکانیم". ممکن است در باطن چنین چیزی را در قلب عمل شده خویش در بیمارستان دی تهران داشته باشد ولی هیچگاه بر زبانش نیاورده. لطف کنید بفرمائید کجا و کی مرتکب این شکر خوری ها شده تا خود من پیش قدم شوم برای تهیه یک "پتیشن آنلاین" تا پوزه آن احمقی که فکر می کند با این حرفها و توهین به ملت ما می تواند به اهداف خود برسد به خاک مالیده شود.
د) در خاتمه باید یادآوری کنم که همین موش به همراهی بوش، نقشه حمله به همان صدام را تهیه و اجرا کرد. سرنوشت صدام هم در نهایت در دستان همین آقا موشه رقم خورد. راستی جمله آخر "اما وقت آن است كه از سرنوشت صدام عبرت گرفته و سربلندي ملت ايران را نظاره‌گر باشيم." خطاب به چه کسی است؟ خطاب به "ما" است مطابق فعل "باشیم" در جمله؟ که در آن صورت ما چرا باید از سرنوشت صدام عبرت بگیریم؟ اگر هم وقت آن است که آقا موشه از سرنوشت صدام عبرت بگیرد چرا فعل آخر جمله "باشیم" است و نه "باشد"؟ جمله از نظر دستور زبان فارسی ظاهرا قدری ریشه اش خشکیده؟ نه؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
"مرگ بر آمریکا" یا "گرم با آمریکا"؟
بالاخره ما نفهمیدیم جایگاه این "آمریکا" کجاست. اگر دشمن است و با هم رابطه نداریم که خوب طبیعی است که دشمن از دشمن جاسوسی کند. آدم که به دشمنش اعتراض نمی کند که چرا داری جاسوسی می کنی. جلوی جاسوسی اش را می گیرد.
اگر هم دوست است که چرا از بالا تا پائین درو دیوار کشور را به شعار "مرگ بر آمریکا" مزین کرده ایم؟ اصلا چرا با دولت دوست سفارت خانه نداریم؟
بد نیست حالا که داریم در عراق با این دولت "بی وضعیت" آمریکا مذاکره می کنیم تکلیف این را هم روشن کنیم که بالاخره "مرگ بر آمریکا" یا "گرم با آمریکا"؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
انواع قطب
ولایتی:
ما که بخیل نیستیم فقط بفرمائید "شمال" یا "جنوب"؟
----------------------
قربان یعنی وضعیت "معنویت" در ایران تا این حد "سرد" و منجمد است؟ گمان نمی کنم.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
حجاب، حوزه خصوصی، عمومی، دولتی، مذهبی؟ همه یا هیچکدام؟
جناب آقای داریوش سجادی عزیز و محترم،

با عرض سلام

مقاله​تان در سایت انتخاب را خواندم. از آنجائی که اختلاف نظر اینجانب با شما به بیش از یک پاراگراف و چند جمله می​رسید تصمیم گرفتم به تک تک موارد اشاره کنم. متنی که با جوهر سیاه در زیر آمده از شماست و آنچه نظر من بوده به نوشتار سرکار با جوهر آبی​رنگ بلافاصله بعد از هرکدام از موارد اختلاف (وبعضا مشابهت فکری) درج شده. از آنجا که مقاله​های شما بسیار بلند هستند و خوانندگان عصر اینترنت و چت حال و حوصله خواندن متن​های بلند را ندارند، سعی کردم تا حد امکان نظراتم را فشرده بیان کنم. درهر حال از خیر شکستن مطلب زیر به دو یا سه پست مختلف گذشتم تا اگر کسی خواست لینکی به آن بدهد و یا آن را در جائی نقل کند کار دنبال کنندگان مطلب راحت​تر باشد.
در ضمن اگر نیشی و کنایه ای در مطلب من هست، به شخص شما نیست، بلکه به آن طرز تفکر است.
با تشکر و تقدیم احترام
ققنوس

---------------------------------------------

بانوانی که در مخالفت خود با برخورد با پديده بدحجابی متوسل به عرصه خصوصی بودن اين امر و حق مالکيت انحصاری بر تن خود می شوند از اساس دچار خلط مفاهيم اند.
چنين استدلالی چنانچه در مخالفت با قانون کشف حجاب اجباری دوران رضا شاه بکار گرفته می شد، کاملاً قابل دفاع بود. چرا که حکومت در آن مقطع از موضعی مستبدانه به نقض آشکار عرصه خصوصی زنان اقدام کرده و بی شرمانه به بدن زنان دست درازی کرده بود که:
شما حق نداريد مانع از لذت بصری بردن مردان از بدن خود در سطح شهر شويد و با توسل به زور، خصوصی ترين حوزه زنان که بدن شان بود را بنفع لذت بصری مرد وارد سپهرعلنی جامعه می کرد. (تا جائی که در اسناد تاریخی مستند و مستدل است حکومت رضا شاه هیچگاه نخواست حجاب را از سر زنان بردارد تا باعث «لذت بصری مردان» آنگونه که شما گفته​اید شود. در آنچه روز ۱۷ دی که روز کشف حجاب بود هم صادر شده از چنین قصدی صحبت به میان نیامده. منبع حرفی که می​زنید کدام است؟)اما اکنون نمی توان اصرار حکومت بر ضرورت پوشش بدن زنان در سطح جامعه را تضييع حق مالکيت انحصاری زن بر بدن اش تلقی کرد.
همه حرف حکومت در چنين رويکردی آن است که زنان اجازه ندارند حق جامعه و سلامت اخلاقی جامعه را از طريق بدن نمائی و جلوه گری تضييع کنند.
اکنون جای اين پرسش مطرح است که چرا بدحجابی و بدن نمائی جلوه گرانه در عرصه علنی جامعه تضييع حق و سلامت اجتماع است؟

در هفته آغازين طرح سلامت اجتماعی نيروی انتظامی که اختصاص به برخورد با زنان بدحجاب در جامعه داشت راديو بی بی سی اقدام به تهيه ميزگردی با موافقان و مخالفان اين طرح کرد و در آن برنامه يکی از دختران شرکت کننده که مخالف برخورد با بدحجابی بود با هيجان و عصبانيت می گفت:
من نمی خواهم به زور بروم بهشت. به دولت چه ربطی دارد که می خواهد من و امثال من را که مايليم از حق انتخاب آزادنه پوشش استفاده کنيم به اجبار به بهشت ببرد! بدن من تعلق به عرصه خصوصی من دارد و هيچکس حق ندارد برای آن تعيين تکليف کند. (برداشت من از «لااکراه فی​الدین» همین است).

مشابه استدلال اين دختر خانم عصبانی، بتناوب و با ادبياتی متفاوت از زبان مخالفين برخورد با بدحجابی طی سال های بعد از انقلاب در ايران بارها مطرح شده.
اما آيا چنين پرسشی منطقاً محلی از اعراب دارد.
آيا واقعاً بدن انسان و نوع شيوه دست بردن در آن تعلق به عرصه خصوصی دارد؟
ظاهراً قائلين به اين اصل التفاتی به مفهوم عرصه خصوصی ندارند.
عرصه خصوصی جائی است که سود و زيان ناشی از فعل ارادی انسان تعلق انحصاری به وی داشته باشد(آقای سجادی عزیز، هیچ کاری در عرصه اعمالی که انسان انجام می​دهد را نمی​توانید بیابید که سود و زیان ناشی از آن کار«تعلق انحصاری» به وی داشته باشد، مگر اینکه چنین انسانی از کودکی در وسط جزیره​ای دورافتاده بزرگ شده باشد و هیچگونه ارتباطی با جهان خارج آن نداشته باشد. این چه تعریف عرصه خصوصی است که بیان فرموده​اید؟ انسان در جامعه با دیگر انسانهای اطراف خود تعامل دارد. کدام کار انسان است که بر روی دیگرانی که در اطراف او هستندتاثیری نداشته باشد؟ خیر قربان، «عرصه خصوصی» جائی است که «قانون» برای انسان​ها مشخص می​کند و دور آنها را یک خط فرضی می​کشد و به تمام نهادهای اجتماعی و انتظامی گوشزد می​کند که حق عبور و گذر از این خط فرضی را ندارید مگر به صلاحدید و صواب​دید یا قانون و یا همان فرد خاص. عرصه خصوصی انسانها در هند با تایلند با فرانسه با آلمان با موزامبیک با مصر با آمریکا فرق اساسی دارد. عرصه خصوصی را قانون باید تعیین کند).
با توجه به مفهوم عرصه خصوصی اينک منطق استدلال هائی از اين دست که تن انسان مُلک طلق انسان است مشابه آن است که در عصر آپارتمان نشينی صاحب آپارتمان در مجتمع خود با اتکای بر اصل: چهارديواری، اختياری بخواهد محل سکونت خود را آتش بزند! (اگر تن انسان ملک طلق وی نیست، پس هیچکس حق آن را ندارد که به تصمیم خود به جبهه​های جنگ برود چون باید از دیگر اعضای جامعه رخصت انجام چنین کاری را بخواهد! سهل است که دیگر برای انجام هر کار بزرگ یا کوچکی همه باید دور بیافتند از دیگران رخصت و حلالیت بطلبند. )
طبعاً چنين منطقی را نمی توان ناظر بر حق آزادنه انتخاب در عرصه خصوصی دانست چرا که خسارات ناشی از چنان فعل اختياری تعلق صرف به عامل حريق نداشته و حق اجتماع را نيز به خطر می اندازد.چنين استدلالی بمثابه آن است که عناصر تروريست انتحاری، انفجار بدن خود در عرصه جامعه را با حق انتخاب آزادانه و دلبخواهانه از بدن خود توجيه کنند! (توجه فرمودید که برای اثبات «حجاب» ناچار شدید به انکار آن چیزی بپردازید که حکومت ایران آن را تشویق و انجام دهندگانش را «شهید» می​نامد؟ برادر من قرار نیست که شما برای اثبات یک دستمال قیصریه را به آتش بکشید. سوی دیگر گسترش بحث حجاب به انتحاری می​تواند اثبات حق ایران برای تکنولوژی هسته​ای با توجه به توانائی تولید دوچرخه در کشور باشد! چرا مفهوم ساده را بیخودی تعمیم می​دهید؟)
قائلين تعلق پوشش دلبخواهانه به حوزه خصوصی کمتر به اين نکته توجه می کنند که اساساً مفهوم حوزه خصوصی تعلق به دولت مدرن دارد و اين مفهوم بمنظور حفظ و صيانت از حوزه عمومی وضع شد تا با اتکای آن مانع از عمل دلبخواهانه شهروندان در عرصه عمومی شوند و ايشان و عمل دلبخواهانه ايشان را تا پشت مرزهای حوزه خصوصی به عقب برانند.(کاملا با آنچه در این جمله گفته​اید موافق هستم)
بر مبنای همين تعلق مفهوم حوزه خصوصی به پديده دولت مدرن است که می بينيم ورای الزامات دولت مدرن، چنان مفهومی (حوزه خصوصی) در مبانی انديشگی دينی از اساس فاقد موضوعيت و اعتبار است. (یعنی در دین حوزه خصوصی نداریم؟ پس حدیث «الناس مسلطون علی اموالهم و انفسهم» چه می​گوید؟ پس داستان آن درخت خرما که صاحب خانه به طرف نفروخته بود و برای خریدار خانه مزاحمت ایجاد کرده بود و شخص پیامبر دستور دادند که درخت را ببر و بیانداز بیرون نیز نشانگر حوزه خصوصی نیست؟ حال اگر من بعنوان یک انسان خواهان چیزی بنام حوزه خصوصی باشم چون در دین نیست خلاف است؟ همین اینترنت و کامپیوتری که من و شما استفاده می​کنیم هم در دین نیست، پس خلاف است؟ موضوعیت و اعتبار ندارد؟)
در انديشه دينی از آنجا که انسان موجودی امانت دار فرض شده حتی در خصوصی ترين حوزه ها نيز حق تصرف و مالکيت و عمل دلبخواهانه بر تن خود را ندارد.(یعنی چون من باید تن خود را سالم به پروردگاری که آن را به من امانت داده برگردانم پس حق هیچ آسیبی به آن را ندارم، بله؟ آنوقت پس چرا در حکومت دینی​ ما سیگار را خود دولت تولید می​کند و در اختیار من می​گذارد؟ مگر سیگار به بدن آسیب نمی​رساند؟)
بر همين اساس است که مشاهده می شود خودکشی در اسلام منع شده. طبعاً قائلين به حوزه خصوصی می پذيرند اقدام به خودکشی بديهی ترين حق انسان جهان مدرن در حوزه خصوصی می تواند معنا شود (اما به دلائل زیادی چنین «معنا»ئی برداشت نمی​شود. خودکشی مختص آدم​های مریض دانسته می شود و از آنجا که این آدمها آنقدر مریض هستند که بد و خوب خود را تشخیص نمی​دهند، پس «حق» این را که ناظر بر جان​ خود باشند ندارند و باید تحت مراقبت و درمان قرار گیرند). اما در عرف دينی انسان حتی مالک انحصاری تن خود نيز نيست تا بتواند خودسرانه در آن تصرف کند. جميع موجوديت انسان در چنان منظومه ای با اتکای بر مبحث آخرت گرائی «امانتی» فرض شده که عنصر امين موظف است مطابق منويات مالک اصلی در آن تصرف کند و پاداش امانت داری يا جزای خيانت در امانت خود را نيز در آخرتی وعده داده شده، دريافت کند.
تنها نکته حائز اهميت در تفاوت حوزه عمومی و حوزه خصوصی آن است که فعل ارادی انسان در حوزه خصوصی ولو آنکه عملی خطا باشد به حکومت حق برخورد مجرمانه را نمی دهد.
به همين دليل است که مصداقاً شهروند در دولت مدرن اسلامی نمی تواند در حوزه عمومی شُرب خمر کند چرا که قانون چنان فعلی را درست يا غلط به مصداق جريحه دار کردن افکار عمومی و اخلال در نظم جامعه، ذيل افعال مجرمانه تعريف کرده و با آن برخورد قانونی می کند. اما همين شهروند اين فرصت و اختيار را دارد تا در حوزه خصوصی اش شُرب خمر کند. (لطفا بفرمائید که در کجای ایران امکان این هست که آن «شهروند» ساکن «دولت مدرن اسلامی» سرکار در مثلا خانه​اش مشروب بخورد؟ یعنی اگر مثلا این حقیر آمده و چند لیتری شراب در زیرزمین خانه​اش انداخته و خودش و فقط خودش شبها یک پیاله از آن نجسی می خورد و بعد در عوالم مستی سر خود را بر بالین می​گذارد و نه به کسی از آن شراب می​دهد و نه مستی شبانگاهی​اش مشکلی برای کار روزانه​اش ایجاد می​کند، در صورتی که کلانتری و مسجد محل و بسیج و امثالهم یقین به چنین امری پیدا کردندحق دخالت در امر من را ندارند؟ دستگیر نباید بشوم؟ شلاق نباید بخورم؟ اگر چنین است من شخصا در انتخابات بعدی به شخص شما رای می دهم چه کاندید باشید چه نباشید).
اين بمعنای آن نيست که شرب خمر در جلوت مذموم است و در خلوت ممدوح بلکه بدين معناست که تبعات شرب خمر در حوزه خصوصی در کانتکست گناه تعريف می شود که برخوردار از جزای اخروی است و حکومت فاقد صلاحيت جهت ورود به چنين عرصه ای است.(بالاخره ما نفهمیدیم که مذهب قائل به حریم خصوصی هست یا نه؟ در بالا «حوزه خصوصی» را در مبانی انديشگی دينی از اساس فاقد موضوعيت و اعتبار دانسته​اید و الان می​گوئید حکومت فاقد صلاحیت جهت ورود به چنین عرصه​ای است؟ لطفا قدری توضیح بدهید). شان حکومت صرفاً ورود به حوزه تخلفات و جرائم اجتماعی است.
بر اين اساس می توان منشاء استدلال حق عمل دلبخواهانه در حوزه خصوصی را منبعث از نگاه مالکانه انسان به خود و جهان بيرونی تلقی کرد.
نرون پادشاه سفاک رم باستان نمونه برجسته ای از آفت نگاه مالکانه انسان به حوزه عمومی بود تا آنجا که دستور آتش زدن شهر رم با همه سکنه آن را داد تا بتواند از ايوان کاخ اش برای نقاشی «رم در آتش» سوژه ای زنده و طبيعی داشته باشد. (البته همانگونه که مستحضر هستید فقط نرون نبود که خلق​الله را کشت تا «حال» کند و وارد «صفا»ی روحی گردد. بسیاری از کشیشان قرون وسطی و نیز عالمان مذهبی اکثر مذاهب مردم پیرو خودشان را «ملک​طلق» خود می​دانستند و هرکاری که می​خواستند با ایشان می​کردند).

توسل دختران بدحجاب برای توجيه نوع پوشش دلبخواهانه خود در سطح شهر به مفهوم حريم خصوصی مشابه نوع نگاه مالکانه نرون به حريم عمومی است (برای قوی​تر کردن استدلال خود آیا بهتر نبود از «هیتلر» یا «صدام حسین» مثال می​آوردید؟ آخر یک خانم جوان معمولا درکی از رم باستان و امپراطوران سفاک آن ندارد. عوضش تا دل​تان بخواهد نمونه​های زنده دور و بر خویش دیده. تاریخ معاصر هم قدری بلد است. شما که می​خواهید بدحجابی و بی حجابی را به خونخواران و سفاکان عالم بچسبانید، چرا به یکی نمی​چسبانیدش که برای دخترک قابل درک تر باشد؟ حالا طفلک باید کلی برود و کتاب بخواند و ببیند که نرون که بود و چه کرد تا بعدا بفهمد شما چه گفته​اید. هیتلر که دم دست​تر است. از این به بعد برای به لجن کشیدن هرآنچه شما نمی​پسندیدش آن را به هیتلر بچسبانید). بدحجاب قبل از آنکه مالکيت انحصاری بر تن خود را مبنای بدحجابی اش قرار دهد می گويد اين شهر من است و مالک آنم و صاحب اختيار برای چگونه زيستن در آنم. (آقای سجادی عزیز، در سنین دوازده سیزده سالگی در دعوائی در مدرسه لگدی محکم به شکم یکی دیگر از بچه​ها زدم. طرف روی آجرهای گوشه حیاط زمین خورد و دستش که زیر تنه​اش مانده بود شکست. قشقرقی به راه افتاد که بیا و ببین. چنان گریه می​کرد و «دستم، آی دستم» می​کرد که کار به اخراج بنده حقیر از آن مدرسه کشید.من آن موقع خیلی ترسیده بودم ولی با این استدلال الان شما می​توانستم بگویم که طرف بیخود داد و بیداد راه انداخته بود. مالک دستش وی نبود که آنقدر کولی بازی می​کرد. ایکاش در آن وقت​ها من از نرون و حکومت رم می دانستم تا با این استدلال شما جلوی اخراج خودم از مدرسه را بگیرم).
طبعاً وظيفه حکومت در مواجهه با چنين رويکرد سهل انگارانه و ناموجهی برخورد پيش گيرانه بايد باشد. هيچ حکومتی حق ندارد زمينه امکان وقوع جرم را مهيا کند همچنانکه هر حکومتی موظف است با اخلالگران نظم اجتماع برخورد کند (زمینه وقوع جرم «صدمه دستی دستی به سلامتی» توسط کارخانجات سیگار وطنی و یا اتومبیل​های غیر استاندارد آلاینده هوا نیز از همین دست هستند؟ زمینه وقوع جرم "کشته شدن انسان ها در حوادث جاده ای" چه؟)

توجه قائلين به حق آزادانه و انحصاری از بدن بعنوان عرصه خصوصی را می توان به اين نکته جلب کرد که در ايالات متحده آمريکائی که فاحشگی در سرتاسر آن جرم تلقی شده (خدا پدرتان را بیامرزد و اگر زنده است به او طول عمر عطا کند که بعد از نزدیک سی سال که مقامات کشور زنان آمریکائی و فاحشه​ها را در یک طبقه قرار می​دادند لااقل گفتید که در آمریکای جهانخوار که اخلاق سقوط کرده و چنین و چنان است، فاحشگی جرم تلقی می​شود، خداوند امواتت را بیامرزد) و حکومت بشدت با آن برخورد می کند در سال 2005 در ايالت آريزونا پليس با نصب دوربين مخفی در يک پمپ بنزين، يکی از افسران زن خود را در لباس مُبدل بعنوان فاحشه مستقر کرده بود که با رجوع به مردانی که بی خبر از اين دام بودند پيشنهاد سکس به ايشان می داد و چنانچه آقايان مزبور از اين پيشنهاد استقبال کرده و همراهی با آن افسر پليس می کردند بلافاصله توسط ماموران مخفی مستقر در محل بازداشت می شدند.
هر چند منطق پليس ايالت آريزونا از اين اقدام تلاش جهت حفظ سلامت اخلاقی جامعه بود اما چنين رويکردی توسط پليس از اساس قابل سرزنش است. ظاهراً پليس ايالت آريزونا در طرح خود به اين نکته کمتر توجه کرده بود که نهادهای قانونی کشور حق ندارند زمينه امکان وقوع جُرم را برای شهروندان فراهم کنند و سپس در صورت تن دادن به فعل مُجرمانه با ايشان برخورد کنند.
طبعاً آن مردانی که با استقبال از پيشنهاد تن فروشی به دام از پيش تدارک ديده شده پليس آريزونا می افتادند در حالت عادی که چنان دامی برای ايشان گسترده نشده بود، قطعاً تنها به پُر کردن باک بنزين ماشين خود قناعت کرده و به سلامت پمپ بنزين را ترک می کردند. (قربان در همین ایران خودمان هم چیزی بنام «پلیس مخفی» و «عملیات نفوذی» وجود دارد. نحوه انجام این عملیات توسط نیروهای تعلیم دیده پلیس، در همه جوامع از مباحث داغی است که مخالفان و موافقان خود را دارد).
بر همين اساس است که بايد معترض چنين تمهيداتی بود تا حکومت نتواند از طريق تحريک شهروندان به انجام جُرم اقدام به فراهم ساختن بستر و زمينه مجرم سازی و سپس مجازات مُجرم کند (خوب حالا مگر حکومت اسلامی در ایران شهروندانش را «تحریک» کرده؟ مگر جمهوری اسلامی «زمینه مجرم سازی» را فراهم کرده؟ کی؟ کجا؟).
اما چنين رفتاری از جانب حکومت همان اندازه قابل شماتت است که در ايران بانوان بدحجاب با عشوه گری و بدن نمائی و جلوه فروشی زمينه فعل مُجرمانه را برای ديگران فراهم کنند.(آقای سجادی عزیز، در همان سوریه که رفیق جی​جی​باجی حکومت ما است، بانوان مسلمان و غیر مسلمان حق داشتن یا نداشتن حجاب را دارند و تا آنجا که من از سفر چند سال پیشم به سوریه بخاطر می​آورم مردم آنجا چون حیوانات در خیابان به هم نمی​پریدند و جفت گیری نمی​کردند. در لبنان هم وضع به همین منوال است. ترکیه که دیگر نیازی به گفتن ندارد. در همین پاکستان همسایه ما که بسیار هم مقید و مذهبی است اگر خانمی با آن لباس​ها و حجاب اسلامی​خودشان در خیابان​های تهران بگردد به سه سوت به جرم بد حجابی دستگیر می​شود. تا جائی که می​دانم در افغانستان آزاد شده از دست طالبان هم کسی وسط خیابان مشغول «فعل مجرمانه» نمی​گردد. در امارات عربی متحده هم ندیدم که مردان همواره «حشری» عرب بر روی زنان بی​حجاب در خیابان​ها بپرند. حالا اگر مردان ایرانی با دیدن مو یا باسن خانم​ها تحریک می​شوند و تصمیم می​گیرند «فعل مجرمانه» مرتکب شوند، یا آنانی که چنین فکر می​کنند خود مریض روحی هستند یا کل مردان ایرانی. هرکدام که باشد نیازمند دکتر و دوا می باشند).
از اين روست که منطق آن کسانی که مدعی و معترض حکومتند که شما حق نداريد بالاجبار بانوان بدحجاب را به بهشت ببريد از اساس فاقد مبناست.
ايشان ظاهراً توجه به اين نکته ندارند برخورد با پديده بد حجابی به معنای آن نيست که دولت در صدد آن است تا بدحجابان را بالاجبار راهی بهشت کند. بلکه برعکس منطق چنين رويکردی آنست که با برخورد با پديده بدن نمائی و جلوه گری زنان بد حجاب در شهر می خواهند ضمن حفظ نظم اخلاقی جامعه مانع از ترويج جرم و فساد در شهر شوند و گرنه در غير اين صورت جميع بانوان بدحجاب مُخيـّرند هر کجا که می خواهند بروند. بهشت يا دوزخ رفتن شان تعلق به خواست و تصميم و تمايل خودشان دارند و هيچ حکومتی نبايد و نمی تواند تعيين کننده مقصد اخروی بندگان خدا باشد. همه حرف در چنين مواجهه ای با حفظ حق انتخاب آزادانه بانوان بدحجاب جهت رفتن اختياری به بهشت يا جهنم آن است که ايشان لطف کرده و به تنهائی عازم بهشت يا جهنم خود شوند و با جلوه گری های زنانه خود در سطح شهر همانند آن افسر زن پليس زمينه جرم و فساد و اخلال در نظم جامعه را برای ديگر شهروندان مهيا نکنند (دم شما گرم. عالی گفتید. هرکس که می​خواهد به بهشت یا جهنم برود خودش برود. فقط اگر من نوعی با فکر به اینکه «زنان» دارای «باسن» هستند شروع به دستمالی خودم کردم، آیا هنگام به جهنم رفتنم کل بانوان به دلیل داشتن «باسن» باید به همراه من بیایند چون «زمینه جرم و فساد و اخلال در نظم جامعه» را در من یکی ایجاد کرده​اند؟به دیگر سخن اگر کرم از خود من است، آیا آنان مقصر هستند؟ یک سوال دیگر: اگر آن دختر خانم نخواست که به بهشت برود و من نیز خواستم و اراده کردم که به همراه وی به جهنم بروم، آنوقت چه؟ نقش حکومت و پلیس این وسط چیست؟)
بانوان بدحجاب کمتر به اين نکته توجه دارند که نگاه مرد به زن در همان جهان ذاتی با اتکای بر سنسور غريزی شهوت قبل از آنکه ناظر بر فضايل و مکارم و دانش ايشان باشد فطرتاً آغشته به شهوت و نياز سکشوال است (که اگر بد بود خداوند در نهاد بشر قرارش نمی​داد چون ذاتا بدخواه بشر نیست که، هست؟).
لذا بی پروائی بانوان در عرضه جاذبه های زنانه شان در سطح علنی جامعه در کنار نظر بازی و چشم ناپاکی مردان را نمی توان چيزی جز دامن زننده به اضمحلال کانون خانواده و اخلال درسلامت اخلاقی جامعه و ايجاد زمينه جرم و اختلال در نظم اجتماع تلقی کرد (یعنی در همه آن گروه از کشورهای مسلمان که حجاب اجباری نیست، از سوریه و لبنان بگیر تا اردن و امارات عربی متحده و پاکستان کانون خانواده سست است و در سلامت اخلاقی جامعه مشکل وجود دارد؟ عجیب است، چرا برداشت آنها از اسلام با برداشت ما از اسلام تا این حد متفاوت است؟)
تجربه تاريخی غرب بوضوح مؤيد چنين فرجامی است. بانوانی که با اتکای بر حق انتخاب آزادانه پوشش قائل به بی حجابی اند نمی توانند اين تجربه تاريخی را ناديده بگيرند.
در جهان غرب، فرهنگ برهنگی و عریانی و تن نمائی و استفاده تجاری از جاذبه های سکشوآل زنان حرف اول را در عموم مشاغل می زند. از جمله رشد و گسترش بی ضابطه نشریات و فیلم های پورنوگرافی یکی از بزرگترین مشاغل درآمد زا در آمريکا و اروپا محسوب می شود ( آقای سجادی عزیز، به دو نکته توجه فرمائید: اول اینکه در فرهنگ غرب، متاسفانه هر چیز کوچک یا بزرگ،​ با اهمیت یا بی اهمیت وسیله​ای است برای «پول در آوردن». مسائل جنسی انسان هم مثل مسائل غذائی وی و یا ورزش و سلامتی وی دکانی شده​اند برای پول درآوردن بیشتر. حالا این خوب است یا بد موضوع صحبت الان من و شما نیست. توجه کنید که جهان غرب تنها از «سکشوالیته» انسان پول در نمی آورد، از همه چیز وی پول در می​آورد منجمله سکشوالیته. دوم اینکه چرا بی​حجابی را مساوی ریاضی و منطقی برهنگی می دانید؟ مگر در آلمان یا در مالزی یا در مکزیک مردم دارند لخت مادرزاد در خیابانها راه می​روند؟ برهنگی و پوشیدگی طالبانی دو طرف مختلف یک طیف هستند. حجاب داشتن و نداشتن در وسط این طیف است. اگر نداشتن حجاب باعث این می​شود که خانم​ها در وسط خیابان استریپ​تیز کنند و لخت مادرزاد به آغوش مردان بپرند، پس داشتن حجاب هم آنان را به سمت دیگر طیف که «پوشیدگی طالبانی» است سوق خواهد داد. بی حجابی مساوی برهنگی نیست. گرفتن دست دوست پسر در خیابان با «جندگی» فرق اساسی دارد. فهم این مطلب آنقدرها هم سخت نیست).
نتایج تحقیقات جامعه شناسانه نشان داده که اثر مخرب این ضد فرهنگ مبتذل منجر به افزایش بیش از حد طلاق و اضمحلال کانون خانواده در جامعه غربی شده، چرا که مرد غربی در چنين اتمسفری، بیرون از منزل مواجه با بازار متنوع زیبا رویانی است که عرضه کننده صنعت سکس در نامتعارف ترین و بی پرواترین شکل آن است (آیا بر آن هستید که فقط یک جنبه از آنچه بر مرد و زن غربی تاثیر می​گذارد را بردارید و آن را به جامعه خودمان تعمیم دهید؟ آیا اگر من هم مدعی شدم که حجاب باعث فروپاشی و اضمحلال اخلاقی جوانان و به تبع آن خانواده است، آیا می​توانم در کشور خودم در این زمینه «تحقیقات جامعه​شناسانه» بکنم بدون اینکه بجرم چی​چیز چی​چیز افکار عمومی و امنیت ملی با من برخورد شود؟ گیرم که تحقیق در غرب این را ثابت کرده که آنگونه که مردم غرب درطول تاریخ خود همواره بی​حجاب بوده​اند و هیچ اتفاق بدی نیافتاده اکنون معلوم نیست دیگر چرا یکهوئی این قضیه ایراد پیدا کرده و باید با حجاب باشند تا کانون خانواده​شان متلاشی نشود، بسیار خوب، تحقیق مشابه و مستقلی در ایران اثر حجاب را ثابت کرده؟)
نتیجه قهری چنین فضائی تغییر ذائقه و خواست سکشوآل مرد از سکس متعارف به سکس نامتعارف با همسر خود است. این در حالیست که همسر به اعتبار منزلت اخلاقی اش در تقبل نقش همسری و مهم تر از آن به اعتبار نقش مادری فرزندان خانواده منطقاً نمی تواند و نباید تن به چنان همخوابگی های نامتعارفی دهد [...] (ای آقا چرا نقطه​چین کردید مطلب​تان را؟). همین استنکاف زمینه سردی مناسبات در زندگی زناشوئی را فراهم کرده و مرد با نگاه زیاده خواهانه و نامتعارف سکشوآل خود، ناخواسته و متاثر از جاذبه های شهر! سوداهای سکشوال خود را بیرون خانه تحصيل می کند. تحصيلی که تدريجاً مُنجر به سرد شدن مناسبات مرد با همسر خود شده و تنوع همبستری با زنان خيابانی ميل جنسی مرد به همسرش را تقليل می دهد. همين تقليل توجه سکشوال و سرد شدن مناسبات بين مرد با همسرش به مرور زن را که زمانی خود را در کانون توجه همسر می ديد دچار کمبود محبت کرده و اينک زن محروم مانده از توجه همسر، خود نيز روحيتاً مستعد توجه با هر مردی بيرون از خانه است تا بتواند از اين طريق خلاء محبت و عدم توجه همسرش را پر کند. (باز تاکید می​کنم، مردان و زنان غربی برای سده​ها و نسل​های زیادی بدون حجاب زیسته​اند. شما نمی​توانید این بار تاریخی-فرهنگی یک نوع از زندگی را اکنون زیر سوال ببرید صرفا به این دلیل که دوستش ندارید. شما در جایگاهی نیستید که با برداشت خودتان از «ازدواج و طلاق» و سستی و سفتی بنیان خانواده برای میلیون​ها خانواده​ دیگری که در سراسر جهان زندگی می​کنند حکم صادر کنید. راستی سری هم به ایرلند بزنید و ببینید که قداست خانواده در آن دیار بدون حجاب از چنان مرتبه​ای برخوردار است که امر «طلاق» چند سالی است در آنجا قانونی شده. آقای سجادی، مردم جهان به هزار و یک راه مختلف زندگی می​کنند، اینکه اگر ما چیزی را نپسندیدیم آنها باید عوضش کنند نگاهی اشتباه است. )
اين دايره بسته محصول اجتناب ناپذير سکس سالاری و کالا انگاری زن از حيث جنسيت در فرهنگ غربی است. فرهنگی که بنيادش واکـُنشی است تفريطی به کـُنش های افراطی دورانی که در آن کليسای قرون وسطی حرف اول و آخر را در مديريت جامعه به عهده داشت.( ولله در این سر دنیا هم که حقیر ساکن آن است می​گویند نوع نگاه مرد مسلمان به «زن» کالا انگاری و سکس سالاری و تلاش بر تسلط بر زن بعنوان یکی از کالاهائی است که در خانه نگهداری می شود. خداوند من و شما و مخاطبان​مان را از آفت خودرائی و خود محوری در امان دارد و الا آن یکی خواهد خواست که بزور روسری را بردارد و این دیگری خواهد خواست که بزور آن را بر سر زنان کند و هردو هم با بافتن زمین و آسمان و مثال آوردن از فلان تحقیق اجتماعی ثابت شده و نشده و کلی گوئی سعی در موجه جلوه دادن خود می کنند).
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
ظلم به نیروی انتظامی (۲)
کار به لج و لج‌بازی مردم با پلیس که بکشد (سر قضیه حجاب مثلا) دیگر واویلا است چرا که وقتی اکثریت افراد یک جامعه مرتکب شکستن قانون خاصی می‌شوند از دست پلیس آن جامعه هیچ‌ کاری بر نمی‌آید. همه را که نمی‌توان دستگیر کرد که.

مورد دیگری که در کار نیروی انتظامی ایجاد مشکل کرده همان مسئله قدیمی و آشنای چیزی است بنام «بودجه» که تمام ارگانها و سازمان‌هائی که از خزانه مملکت تغذیه می‌شوند همواره بر سرش دعوا داشته و دارند و خواهند داشت (در هر کجای دنیا که باشند). نیروی پلیسی که موظف است گره ترافیک شهر را باز کند، به قتل رسیدگی کند و برای من و شما پاسپورت صادر و تمدید کند، نیازمند بودجه عظیمی است. طبعا چنین بودجه‌ای در اختیار ندارد. این است که ناچار است الاهم فی‌الاهم بکند. یک سال بودجه صرف تعمیر ماشین‌های پلیس می‌شود، سال دیگر صرف قیر و گونی پشت بام کلانتری‌ها و سال بعدش پرداختی‌های معوقه پرسنل.

چون نیروی انتظامی «خوب پول نمی‌دهد» پس طبعا نمی‌تواند از خدمات آن قشری از اجتماع که متخصصین امر هستند برخوردار باشد. مثل شما که در یک ساندویچ فروشی متوسط نمی‌توانید انتظار داشته باشید که همبرگر اعلا لای نان بگذارند بدهند دست‌تان. از همین همبرگرهای کیلوئی برایتان سرخ می‌کنند. نداشتن مختصص باعث هردمبیلی کار کردن قسمت‌هائی از یک سازمان می‌شود.
سر و وضع پرسنل نیروی انتظامی که با مردم تماس مستقیم دارند هم یک عامل مهم است که تقریبا هیچگاه به آن توجه خاصی نشده. مامور تمیز، با لباس تمیز، ریش مرتب، نه خیلی چاق و نه خیلی لاغر که کفش سازمانی درست و حسابی پوشیده باشد کم دیده‌ایم. تقصیری هم ندارند بنده خدا‌ها، هر آنقدر که پول می‌گیرند و فشار کار به ایشان اجازه می‌دهد تمیز و مرتب هستند. شخصیت انسانها به لباسی که می‌پوشند نیست ولی یونیفرم درست و حسابی بر تن پرسنل یک سازمان نشان از نظم و علاقه پرسنل به حرفه‌شان دارد. این «نخراشیده، نتراشیده» بودن مامورین درست است که ممکن است باعث رعب و وحشت خلافکارانی که بار اول است می‌خواهند خلافی کنند می‌شود ولی در نهایت یا حکایت از دل‌ناخوشی ماموران یا مشکل مالی‌شان دارد که زمینه را برای فساد مالی آماده می‌نماید. مردم هم ترجیح می‌دهند خودشان یک جوری از عهده مسائل‌شان برآیند بجای اینکه جلوی آدمی با «چنین هیبتی» قرار گیرند.

عدم هماهنگی قوه قضائیه با نیروی انتظامی که آنان هرکه را اینان گرفته‌اند به سه سوت ول می‌کنند برود سراغ همان خلافی که داشته می‌کرده، نیز باعث دلسردی ماموران نیروی انتظامی از کاری است که دارند می‌کنند. البته قوه قضائیه هم خود دل خونی دارد از این همه پرونده که ضعف مراحل قضائی و کارشناسی از کوه پرونده‌ها غول بی‌شاخ و دمی ساخته و نیز کمبود فضای فیزیکی زندان و مراقبت که بخت برگشته‌هائی که چندصدهزار تومان بدهکار هستند جائی برای «مجرم» واقعی باقی نگذاشته‌اند. ریزه‌کاری‌های مسائل که دیگر سرگیجه آور است. از آنها بگذریم.

خلاصه اینکه نیروی انتظامی در این وانفسائی که خیلی چیزها غیر قانونی است و اصلا معلوم نیست خود قانون کدام است که غیر آن معلوم باشد و با توجه به بودجه‌ای که دارد و دل دماغ پرسنلی که با صاحب‌خانه و بقال و چقال و سر و همسر باید چک و چانه بزنند الحق و والانصاف دارد نهایت تلاشش را می‌کند تا نه سیخ بسوزد و نه کباب. من به سهم خودم از ظلمی که به ایشان در نوشته‌هایم کرده‌ام (=یک جانبه به قاضی رفته‌ام) عذر می‌خواهم. نیروی انتظامی جزئی از همین جامعه ما است که بقول ناصرالدین‌شاه «همه چیزمان به همه چیزمان می‌ماند».
-----------------------------------------
*نکته‌های باریک‌تر از مو را هم اینجا مطرح نکردم. نیز وارد جزئیات نشدم که گروهی در آن بالابالاها و گروهی در این پائین پائین‌ها از این ضعف نیروی انتظامی استفاده می‌برند. مبنا را هم بر این گذاشتم که نیت همه کسانی که در این نیرو فعالیت دارند از بالا تا پائین بلا استثناء خیر است و همگی بدنبال خدمت. نیز مسائلی که به «امنیت ملی» و «جرم سیاسی» و این‌قبیل مربوط می‌شوند را هم مطرح نکردم هرچند که خیلی وقت‌ها پای پلیس هم در این زمینه وسط است. سعی کردم با زدن شاخ و برگ قضیه قدری صورت مسئله را ساده کنم و نشان دهم که حتی با همین صورت ساده هم تک معادله «نیروی انتظامی» در جامعه ما چندین و چند مجهول دارد.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
ظلم به نیروی انتظامی (۱)
من معتقدم از جانب من و گروهی از مردم به نیروی انتظامی ظلم شده. این نوشته نه طنز است و نه از سر کنایه چنین می‌گویم. چرا؟ الان عرض می‌کنم.

نیروی انتظامی ضامن اجرای قانون و برخورد با قانون شکنان است. این علت وجودی نهادی در جامعه است که در اکثر جوامع «پلیس» نامیده می‌شود و در جامعه ما که همه چیز رنگی از شتر-گاو-پلنگ بودن دارد آمدند و کلی وقت به آن ور رفتند و ادغامش کردند و لباسش را عوض کردند و «نیروی انتظامی» نامیدندش ولی وظایفش همان وظایف «پلیس» است در همه جای دنیا.

حدود صد سال پیش میرزا ملکم خان (اگر اشتباه نکنم) گفت که «گیر ما یک کلمه بیشتر نیست: «قانون» ». گمان کنم اکثر شما با میرزا ملکم خان که استخوان‌هایش هم پوسیده موافق هستید که «قانون» گیر عظیمی در جامعه ما است اگرچه شاید معتقد باشید که همه مشکل نیست.

یکی از بزرگترین مسائلی که باعث می‌شود نیروی انتظامی نتواند آنگونه که باید و شاید با جامعه تعامل کند همین «قانون» است. نیروی انتظامی «ضامن اجرای قانون» است ولی وقتی «قانون» معلوم و مشخص نیست، پلیس ضامن اجرای چه چیز است؟ قانون که تار و مبهم و کلی نوشته شده طبعا «قانون شکن» هم مشخص نیست. این است که نیروی انتظامی نمی‌داند دارد چکار می‌کند. مسئله «حجاب» و تعریف شده نبودن آن و به تبع آن «بد حجابی»، فقط یک نمونه از مشخص نبودن و گنگ بودن مسائل قانونی در میان ما است.

اضافه کنید به این «سوراخ‌ سنبه‌ های قانون» را که هر قانونی بالاخره دارد. در کشورهائی که تعامل پلیسش با مردمش بهتر است،‌ درصورتی که فرد خلافکار از این سوراخ‌ها استفاده کند و از چنگ قانون در برود، رفته است. کسی معترض او نمی‌شود. همانها که قانون موجود را تصویبش کرده‌اند و در همان مجلس یا هیئت قانون‌گذاری سوراخ‌ها را می‌بندند. در ایران اما همین که کسی سوراخی در قانون پیدا کرد، همان گروهبان قند‌علی که مسئول جلب طرف است با زدن پس گردنی به متهم سعی در ماله کشی سوراخ‌ می‌کند. این است که سوراخ باقی می‌ماند، کم‌کم بزرگ می‌شود و بعد هم قانون‌گذار و هم پلیس انگشت به دهان می‌مانند که «ااااااااا؟ چرا اینجوری شد؟».

مسئله بعدی تعریف چیزی بنام «جرم» است. خوب یا بد در کشور ما طیف وسیعی از فعالیت‌های اجتماعی مردم «جرم» (چه از نوع جنائی و چه به معنای «جنحه») محسوب می‌شوند. گوش دادن به موسیقی، گرفتن دست جنس مخالف در خیابان، استفاده از مواد مخدر، دزدی، کلاه‌برداری، پارک ماشین مقابل پل، آسیب بدنی به دیگری رساندن، پاره کردن عکس کاندیدا‌ها، بلند خندیدن در مکان‌های عمومی، ادرار کردن در جوی خیابان، بدون زدن راهنما پیچیدن، منتشر کردن کتاب بدون مجوز، سر کوچه ایستادن، چشم در چشم مامور نیروی انتظامی انداختن، رسما و با صدای بلند از حکومت انتقاد کردن، توهین به دیگر آدمهای جامعه، گران‌فروشی و احتکار، باج‌گیری، داشتن حجاب ناقص، بدرفتاری با دستگیر شدگان و زندانیان، دزدیدن ضبط ماشین مردم، توهین به مامور دولت (هرکه باشد) در حین انجام وظیفه، خوردن مشروبات الکلی، قتل عمد، چاقو کشی، زیر سوال بردن یکی از مسائل دست دهم دینی، شک در عظمت ملت و کشور، همه و همه مثل میوه «درهم» در جامعه ما برچسب «جرم» می‌خورند.

حال مجسم کنید حال سیستم پلیسی و انتظامی کشور را که باید از یک طرف مراقب لاک پای خانمی باشد و از یک طرف باید با قاچاقچیانی که برای خود ارتش و دم و دستگاه دارند بجنگد. در این میان اگر شما با سگ‌تان سوار ماشین بودید هم باید از خودش واکنش نشان بدهد و متوقف‌تان کند، فرش مسروقه منزل شما را نیز باید پیدا نماید. چنین پلیسی در مملکت خود به همان مشکلی دچار خواهد بود که ارتش آمریکا در عراق دچارش است، این پلیس اصطلاحا «کش آمده». یعنی تقریبا باید با هرکس که در ایران هست بخاطر چیزی دربیافتد و این غیر ممکن است. این است که حالت سردرگمی و ندانم بکاری دارد. هر روز یک کاری می‌کند و هر لحظه به کسی گیری می‌دهد.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
یکی داستان پر از آب چشم
«رای دادن» مثل هر عمل اجتماعی دیگری است که انسان متمدن انجام می‌دهد. به همین دلیل اگر کسی نفس عمل «رای دادن» و شرکت در انتخابات را به نفع خود بداند ادعائی مسخره کرده است. برای مثال در نظر بگیرید که ما همگی صبح‌ها سر ساعت معینی کار روزانه را آغاز می‌کنیم. من نمی‌توانم ادعا کنم که «نفس عمل آغاز کار روزانه در ساعتی معین» به معنای این است که تمام افرادی که چنین می‌کنند به «من» ارادت دارند! خنده دار است که کاری را که چه من باشم و چه نباشم انجام می‌شود به دمب خودم گره بزنم.
بعنوان مثالی دیگر فرض کنید که یکی از مخالفان حکومت فعلی ایران رسما اعلام می‌کند که فلان روز هرکس در ایران بوق ماشینش را به صدا در آورد مخالف حکومت و موافق آرمان‌های ما است. طبیعی است که رانندگی در شهر بدون استفاده از بوق امکان ندارد. آیا این به معنای این است که همه آنهائی که کسی جلوی‌شان می‌پیچد یا می‌خواهند مسافر سوار کنند مخالف حکومت یا موافق فلان مرام سیاسی هستند؟ مسلما خیر.

«مصادره به مطلوب» کردن یک عمل اجتماعی نباید باعث این شود که انجام آن عمل اجتماعی زشت بحساب آید. هرکس در هر مقامی با هر درجه از قدرتی می‌تواند هر عمل اجتماعی‌ای را که در جامعه‌ای انجام می‌گیرد بنحوی تعبیر کند که دلخواه اوست. ماشاءالله سیاستمداران هم که در هر گوشه دنیا به عدم صداقت و عدم پاسخگوئی شناخته شده‌اند! این است که هیچ آدابی و ترتیبی نمی‌جویند و هرچه می‌خواهد دل تنگ‌شان نتیجه می‌گیرند.

پس تبلیغات انجام شده چه می‌شود؟

اولا قسمت بزرگی از مردم جهان اصلا نمی‌دانند «ایران» کجاست. آیا خود شما که دارید این متن را می‌خوانید می‌دانید که موزامبیک کجای آفریقا واقع شده؟ از دید یک موزامبیکی کشورش مرکز دنیاست و تمام دنیا «موظف» به شناخت آن هستند. از دید یک ایرانی هم «ایران» مرکز جهان هستی است و همه شش میلیاردی که خداوند فعلا برروی کره زمین خلق کرده یک جوری نان شب‌شان وابسته است به ایران و آنچه در آن می‌گذرد. نخیر، از این خبرها هم نیست.
ثانیا گروهی که یک پله از آنچه در بالا ذکر شد بیشتر می‌دانند، ایران را با عراق یا یکی می‌دانند یا اشتباه می‌گیرند یا فرق زیادی بین این دو قائل نیستند. در زبان انگلیسی املای ایران و عراق فقط یک حرف با هم تفاوت دارند. آیا خود ما تفاوتی بین کامبوج و تایلند قائل هستیم؟

ثالثا بفرض هم که گروهی در جهان هستند خوره سیاست و اتفاقات جهان را لحظه به لحظه دنبال می‌کنند. انتخاباتی که در ایران برگزار می‌شود هم یکی از ده‌ها انتخابات مختلفی است که هر روز در سرتاسر جهان اخبارش مخابره می‌شود. چیز بزرگ و عظیمی نیست که بگوئیم مثل طوفان «کاترینا» شهری و ایالتی را از بین می‌برد تا نگاه‌های جهان متوجه‌اش شوند. آیا خود من و شما انتخابات همان روسیه که بالا سرمان نشسته و چند ده سال است که دستش تا آرنج در جیب گل و گشاد ما است را دنبال می‌کنیم؟ تا چه میزان؟

رابعا گیریم که در نگاه بیمارگونه‌‌ای که خود را «نقطه پرگار وجود» می‌داند، انتخابات ایران بسیار مهم و تاثیر گذار بر کل جهان باشد. یک چند روزی تب آن بالا می‌گیرد در جهان و بعد با سیلاب اخبار روزانه و هفتگی رانده می‌شود به بایگانی‌ها. فرض کنید همین الان شما یادتان هست که آقای سارکوزی بر چه کسی در انتخابات فرانسه پیروز شد؟ با چند درصد آراء بیشتر؟ می‌بینید حتی خبرهائی که بسیار بزرگ و مهم بنظر می‌آیند با چه سرعتی به بایگانی فراموشی سپرده می‌شوند و هرکس سر خود را می‌اندازد پائین و مشغول زندگی‌اش می‌شود؟

خامسا رسانه‌های ایران در جهان خارج از ایران مخاطب چندانی ندارند. فارسی را که کسی نمی‌داند. آن خبرهائی هم که به زبانهای مختلف دنیا ترجمه می‌شوند اولا آنقدر مسخره می‌شوند با آن نحوه تئاتری بافت خبر در ایران که پر است از اصطلاحات عجیب و غریب و فحش و بد و بیراه به «جهانخوار» و «صهیونیست» و «دست‌های استکبار» و «جریان‌ها» و امثالهم. ثانیا اصلا چرا کسی مثلا در استرالیا باید برود بنشیند کانال انگلیسی ایران را نگاه کند یا رادیو‌ی آن را گوش کند؟ مگر طرف بیکار است؟ یا مثلا در آلمان و یا فرانسه مگر مردم «رسانه» کم دارند که به «رسانه‌»‌های ایران رو بیاورند؟ در جائی مثل ویتنام اگر هم که ایران دسترسی رسانه‌ای داشته باشد مردم خودشان آنقدر گرفتاری و بدبختی دارند که نه وقت و نه حال و حوصله گوش دادن به اینکه آمریکای جهانخوار می‌خواهد چنین و چنان کند در خلیج فارس را ندارند.

چه می‌خواهم بگویم؟ می‌گویم که آنچه بعنوان «به جهانیان نشان داد که...» و امثالهم از رسانه‌های ایران توی سر و صورت من و شما می‌خورد همه‌اش مصرف داخلی دارد و بس. «ایگو»ی من و شما که می‌خواهیم خداوند اول ایران را خلق کرده باشد و بعد آدم و حوا را راضی و خوشحال نگاه می‌دارد. آن بنده خدائی که در فلان روستا یا شهر کشورمان است که همان کانال‌های تلویزیونی ایران را نیز به زور می‌گیرد چه می‌فهمد «جهان» و «جهانیان» یعنی چه؟ برای او «تهران» یا «مشهد» یا هر مرکز استان دیگری آنقدر دور و دست نا یافتنی است که توکیو یا لس‌آنجلس برای من و شماست. او بر این باور است که جهان یعنی همه چهار افقی که در چهار طرف خودش می‌بیند. این تبلیغات که ما همچین و همچون کردیم برای این هموطن است. آیا همه مردم ایران مثل من و شما دسترسی به اینترنت و سایتهای خبری مختلف و وبلاگ و این حرف‌ها دارند؟ این دسته از هموطنان‌مان همان چند میلیون رائی سرگردانی هستند که روزی به نفع این به صندوق ریخته می‌شوند و روزی به نفع آن. کنترل فکر این دسته از ایرانیان کنترل فکر اکثریت ایرانیان است.

در هر حال معتقدم که مصادره به مطلوب کردن آنچه یک انسان متمدن انجام می‌دهد عملی احمقانه است. در ضمن معتقدم که ما به اشتباه فکر می‌کنیم همه مردم جهان بشدت خود ما نگران ایران هستند و با همین رسانه‌های ایرانی‌ای که ما داریم اخبار و اطلاعات‌ به ایشان می‌رسد. نخیر. اینگونه هم که ما فکر می‌کنیم نیست. دود رای دادن یا ندادن و اینکه چه کسی را انتخاب بکنیم یا نکنیم مستقیما به چشم خود ما می‌رود و بس. دیگران آنقدر از ما دور هستند که حتی دود ما را هم نمی‌بینند چه برسد به اشکی که از چشم ما دارد می‌آید.
-------------------------------
* با تشکر از دوستی که صحبت دیشب ایشان با من الهام بخش نگارش این پست شد.


مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
استمرار، آزادی،‌ نیروی انتظامی
------------------------------------------------------

خوب به سلامتی و میمنت و مبارکی ورود سرفرازانه و پر اقتدار امثال «حاج مجید سوزوکی»ها از بازداشت در «مروه» و ورودشان به محله به قصد «صفا» را تبریک عرض می‌کنم. خداوند قبول کند مشت و لگدهائی که در این شش هفت روزه در راه فیگور گرفتن نیروی انتظامی و بازی کردن نقش قربانی برای پلیس محتمل شدند را.

این اراذل و اوباش مطابق گفته فرمانده نیروی انتظامی استان تهران از نوع «شرور» و «خطرناک» هستند. به همین دلیل «تعهد» دادند که دیگر «شرارت» را کنار می‌گذارند و آزاد شدند. ظاهرا فیلم آقای ده‌نمکی در انقلاب و تحول روحی این افراد به همان اندازه آفتابه‌های دور گردن موثر بوده. اصلا چرا حالا که «گرگ» می‌خواهد «توبه» کند برخی عناصر معلوم‌الحال نگران هستند؟ تعهد دادن که بد نیست. لابد از امروز این برادران هم جزء نیروهای «متعهد» طبقه بندی می‌شوند. ده پانزده سال دیگر هم یکی از ایشان که یک شبه کارگردان سینما شده فیلمی‌ خواهد ساخت بنام «آفتابه‌ای‌ها» و در آن پرده از راز «تعهد دادن» این عزیزان برمی‌دارد.

آن کسانی هم که می‌گویند «این «اراذل و اوباش» زخم خورده هستند و الان می‌روند سروقت مردم انتقام بگیرند و دق دلی خود را سر همسایگان بی‌گناه و بی‌پناه خالی کنند»، باید بدانند که اولا این آمریکای جهان‌خوار و صهیونیسم بین‌المللی هستند که از مراسم زیبا و پر شور «اراذل و اوباش بگیری» زخم خورده‌اند و دق دلی دارند. اینان قدرت بی‌رقیب نیروی انتظامی در برخورد با اشرار را خود شاهد بودند و از این به بعد حتی هنگامی که بخواهند به حمله به ایران فکر کنند شلوار خود را از ترس چنین عزیزانی خیس خواهند کرد. ثانیا باید دانست که همسایگان این اراذل و اوباش خود جز مشتی «همسایه‌نما» نمی‌باشند که هیچ‌کدام «بی‌گناه» و «بی‌پناه» نیستند. همگی گناه‌کارند مگر خلافش ثابت شود. در هر حال هر کدام‌شان بالاخره یک «نماز قضا» که دارند؟ این خود سندی بر گناهکاری‌شان. بی‌پناه هم نیستند چرا که می‌توانند هرگاه احساس عدم امنیت کردند به پلیس ۱۱۰ زنگ بزنند و بعد گوشی را به فرد «شرور» بدهند تا نوار گویای پلیس از پشت تلفن تعهدی را که فرد شرور داده‌ به وی یاد آوری کند و به مسیر حق دعوت‌شان نماید.

در خاتمه از جانب همه «سوزوکیان»، از اینکه نیروی انتظامی با برگزاری این کنفرانس شش هفت روزه امکان دیدار و بحث و گفتگو و تبادل نظر میان «اراذل و اوباش» را فراهم نمود صمیمانه سپاسگزارم. فقط اگر نیروی انتظامی متن این «تعهد» گرفته شده از این افراد را منتشر کند خیلی بهتر است چون آنوقت معلوم می‌شود که آیا بالاخره این اراذل و اوباش دفعه بعد که کار خلافی کردند باید با «ولی» خود به کلانتری محل مراجعه کنند یا نه.

در ضمن هرگونه یاد‌آوری جملات معروفی که در آنها از عبارات «آفتابه دزد»، «تخم مرغ دزد»، «آفتابه لگن هفت دست»، «صبح دولتت»، «شب دراز است»، «خود گوئی و خود خندی» و امثالهم استفاده شده از امروز به ای نحو کان حرام و در حکم محاربه با نیروی انتظامی می‌باشد و خاطیان به «جائی» منتقل خواهند شد که روزی هفتادبار آرزو کنند ای‌کاش با ده‌تا از این برادران اراذل و اوباش هم سلولی می‌بودند ولی در آن «جائی» نمی‌بودند.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
خدا و خرمشهر از دیدگاه وبلاگ تب چهل درجه
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
نه نفر از اراذل و اوباش به کوچه پشتی محله شما وارد شدند
ناوگان دريايي آمريكا صبح امروز از تنگه هرمز گذشت
خبرگزاري فارس: بامداد امروز 9 ناو آمريكايي از تنگه هرمز عبور كرده، وارد آب‌هاي خليج فارس شدند. به گزارش فارس، خبرنگار خبرگزاري رويترز از فراز ناوهواپيمابر "يو‌اس‌اس جان استنيز" گزارش داد 9 فروند ناو امروز از نزديكي سواحل ايران و تنگه هرمز گذشتند. اين خبرگزاري در عين حال گزارش داد، دو فروند ناو هواپيمابر آمريكا هم‌اكنون در خليج‌فارس مستقر هستند و معمولا براي جلوگيري از جلب توجه در شب جابجا شده و از تنگه مي‌گذرند اما اقدام اخير آنها كه حوالي ساعت 7:30 بامداد صورت گرفت در نوع خود بي‌سابقه بوده است. برخي از مقامات نيروي دريايي آمريكا اعلام كردند تصميم براي اعزام دومين ناوهواپيمابر به خليج‌فارس ناگهاني اتخاذ شده و تاكنون دليلي براي آن ذكر نشده است. اين خبرگزاري افزود ناوگان دريايي آمريكا متشكل از 17 هزار نيرو در ساعت 3:55 دقيقه به وقت گرينويچ (7:25 به وقت تهران) از تنگه هرمز گذر كردند. ارتش آمريكا دليل عبور 9 ناو هواپيمابر و جنگي اين كشور از تنگه هرمز را برگزاري مانور اعلام نشده‌اي در منطقه دانست. به گزارش فارس به نقل از خبرگزاري آسوشيتدپرس، اين گروه ناوهاي جنگي كه سرفرماندهي آنها به عهده ناوهاي هواپيمابر جان استنيس و نيميتز است قرار است مانور اعلام نشده‌اي را در سواحل خليج فارس انجام دهند.
---------------------------

توجه فرمودید چی شده؟ نه عدد کشتی بزرگ جنگی آمریکائی امروز صبح (ساعت ۷:۲۵) آمده‌اند دم آب‌های ایران و بعد خبرگزاری فارس ساعت ۳:۲۴ بعد از ظهر خبرش را منتشر می‌کند. تازه آن هم نه به نقل از یکی از خبرگزاری‌های کشور یا منابع ارتش و سپاه بلکه به نقل از خبرگزاری انگلیسی «رویترز». در انتهای خبر برای تکمیل آن از خبرگزاری «آسوشیتدپرس» نقل قول شده. نقل و انتقال دریائی در این اندازه و آن هم کنار آبهای ایران و بصورت «ناگهانی» که در نوع خودش «بی‌سابقه» بوده (به نقل از متن خبر) یک خبر داغ ملی‌ است که باید سریعا در سرخط خبرها قرار بگیرد ولی ظاهرا هشت ساعت تاخیر در اعلام خبر نقل و انتقال دشمن پشت درهای خانه‌ ما که چیز مهمی نیست؟ هست؟
جالب اینجاست که این خبر به اندازه اخبار مربوط به حجاب یا جمع‌آوری اراذل و اوباش هم مورد توجه خبرگزاری‌های وطنی قرار نگرفته. یاد این فیلم‌هائی افتادم که آدم فضائی‌ها قرار است به زمین حمله کنند ولی هیچ‌کس مسئله را جدی نمی‌گیرد تا زمانی که مثلا بشقاب پرنده‌ها در وسط نیویورک به زمین می‌نشینند!

این هم چند خبرگزاری و ساعات اعلام این خبر:
خبرگزاری مهر در ساعت ۱۰:۱۹ به نقل از خبرگزاری رویترز
خبرگزاری انتخاب در ساعت ۱۸:۳۰ به نقل از بیانیه مسئولان ناوگان پنجم ارتش امريكا مستقر در بحرين
خبرگزاری ایرنا ساعت ۱۱:۴۸ به نقل از خبرگزاری فرانسه و بصورت مبهم
خبرگزاری ایسنا ساعت ۱۱:۴۶ به نقل از نیروی دریائی آمریکا


مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
تا دیر نشده کت و شلوارها را آماده کنید
-----------------------------
بعنوان اولین دستور مقابله با خطر احتمالی دشمن، پیشنهاد می‌شود که هرچه سریعتر نسبت به خرید و تحویل چند صد توپ پارچه کت و شلواری اعلا به خیاطی «هاکوپیان» اقدامات لازم انجام گردد.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
افشای آنچه گذشت و افشای آنچه هست
---------------------------------

کار خوبی است بشرطی که با حفظ آبروی متهمان و با دستور مقامهای قضائی باشد. اما از آن بهتر این است که یک لیست از این افراد تهیه کنیم و هر سه ماه یک بار وضعیت به‌روز شده افراد مذکور را در آن ذکر کنیم. اینطوری می‌شود لیست را گذاشت جلوی آنهائی که می‌گویند «ای بابا! امروز می‌گیرندشان و فردا ول‌شان می‌کنند». وقتی مقام‌های قوه قضائیه رسما هر سه ماه یک ‌بار اعلام کنند که این افراد کجا هستند و چکار دارند می‌کنند آنوقت خیال مردم راحت می‌شود که مثلا فلان زورگیر بهمان محله هنوز در زندان است و یا به این دلیل و آن دلیل موقتا یا دائما آزاد شده.

اینکه این افراد که بوده‌اند و چکار کرده‌اند مهم است ولی مهمتر این است که نشان بدهیم سیستم قضائی ما می‌تواند از پس چند صدتا آدم «شرور» برآید و نیازی به این نیست که از این در وارد زندان‌شان کنیم و از آن در خارج. هر سه ماه یکبار به مردم بگویند این «ارا‌ذل و اوباش» کجا هستند و چکار می‌کنند کافی است.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
«آقا کمال» کمال نیست
یک ماشین ژاپنی می‌خرید، مثلا یک هوندای مدل ۲۰۰۷. نسبت به یک پژو پرشیای ۲۰۰۷ یا یک موسوی ۲۰۰۷ چه انتظاراتی از آن دارید؟ طبعا انتظار دارید که نه تنها از نظر سرعت و دقت کنترل بهتر از دیگران باشد، بلکه می‌خواهید در صورت وقوع حادثه نیز آسیب فیزیکی به بدن شما و سرنشینان آن کمتر باشد. اما آیا بالاخره نیازمند مکانیک می‌شوید؟ البته. تنها تفاوت این است که یک پژوی ساخت ایران شما را مثلا بعد از یک سال به در مغازه مکانیک می‌کشد ولی یک هوندای ساخت ژاپن بعد از پنج سال. ولی خوب ماشین است دیگر، توقع نمی‌توان داشت که بیست سال برایتان بدود بدون اینکه «آخ» بگوید.

یک موبایل کره‌ای می‌خرید. آیا بهتر از یک موبایل ایرانی است؟ البته. یعنی حالا اگر موبایل جدید‌تان افتاد زمین نمی‌شکند؟ چرا، بالاخره موبایل است و ظریف، سنگ که نیست.

موقع خرید بلیط هواپیما برای مثلا رفتن به کیش دو انتخاب دارید،‌ یک هواپیمای توپولوف و یک هواپیمای بوئینگ. کدام را انتخاب می‌کنید؟ با توجه به کیفیت پائین هواپیماهای روسی، هواپیمای بوئینگ ساخت آمریکا را ترجیح می‌دهید. یعنی آیا هواپیمای انتخابی شما کاملا امن است؟ البته که خیر، بالاخره هواپیما است و کوهی از فلز است که دارد آن بالاها پرواز می‌کند. مسلما خطرش از خطر یک توپولوف کمتر است ولی خوب هر هواپیمائی احتمال سقوط دارد.

چند تا مقایسه دیگر از این دست را در ذهن خود انجام دهید. می‌بینید که ما در مورد اجناس و محصولات کارخانجات بزرگ و معروف انتظار «کمال» نداریم، بلکه فقط می‌خواهیم آن جنس خاص تا حد امکان از دیگر اجناس مشابه بهتر باشد. نیز می‌دانیم که بالاخره هر چیزی یک سری نواقص خاص خود را دارد ولی نمی‌توان در خانه نشست و منتظر اتومبیلی بود که بیست‌سال کار کند بدون اشکال یا موبایلی که از ضربه آسیب نبیند یا هواپیمائی که سقوط نکند. به دیگر سخن ما «انتظارات» خود از کالاهای مختلف را می‌دانیم.

حال وقتی سخن به «دموکراسی» می‌کشد و به جوامعی که در آنها دموکراسی حاکم است نگاه می‌کنیم، بدون اینکه توجه کنیم که بالاخره اینها را هم دست بشر ساخته و مثل هر کالای دیگر ساخت دست بشر دارای نواقصی است،‌ به یک باره انتظار «کمال» از آن را داریم. در عین حال اتومبیل ساخت همان جوامع را می‌خریم و با خوشحالی‌ تمام سوارش می‌شویم در حالی که انتظار «کمال» از آن را نداریم، فقط می‌خواهیم از آنچه ما داریم بهتر باشد و خیلی بهتر.

بشر نه کامل بوده و نه کامل است. هیچ چیز کاملی بدرد بشر نمی‌خورد چون خود کامل نیست که از آن استفاده کند. حرکت بشر به سمت «کمال» از مشخصات بشر است. دموکراسی نیز نه کامل بوده و نه کامل است. فقط بهترین چیزی است که بشر تا بحال کشف یا اختراعش کرده.
اگر بنشینیم منتظر که یک روز به «کمال» دست پیدا کنیم، آنوقت است که یک سبیل از بناگوش در رفته نتراشیده نخراشیده‌ای زنگ خانه‌مان را بزند و با صدای بم دورگه‌اش بگوید: «در را بازکن عزیزم. من آمدم. من هستم، آقا کمال، عشق تو». آنوقت چه‌‌جوری شر این غول بیابونی را از سرمان کم کنیم معلوم نیست. برای گرفتار نشدن به دام «آقا کمال» باید انتظارات‌مان را تعریف و تعدیل کنیم و به سمت «کمال» (بدون داشتن «آقا»!) پیش برویم.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
خدای مادر
نمیدانم کجا این را خواندم ولی در کتابی نقل قول شده بود از خانم محققی که معتقد است: «آن وجودی که ما آن را «خدا» می‌دانیم همانی است و همان صفات و مشخصاتی را دارد که مادرمان تا سن سه‌سالگی‌مان به آن اعتقاد داشته». به دیگر سخن مادران ما برداشت‌های خودشان از وجودی بنام «خدا» را وارد ذهن ما کرده‌اند و این «خدا»ی آنان است که تا سه سالگی‌مان «نوع» و «صفات»ش در ذهن ما تثبیت می‌شود و غالبا تا آخر عمرمان با ما می‌ماند.
اگر خدائی که مادر من (نوعی) قبول داشته خدائی «انتقام گیر» و «جبار» بوده، من نیز در اعماق وجودم به چنین خدای انتقام گیری اعتقاد دارم. اگر خدای مادر من خدائی «مهربان» و «بخشنده» بوده، رافت او در جان من نیز جاری است. اگر خدای مادر من خدائی بوده که با دقت تمام «آلت تناسلی» مردم را کنترل می کرده، خدای من نیز همواره توجه‌اش به «آلت تناسلی» من است و منتظر نشسته که من را به این خاطر تنبیه کند. اگر خدای مادر من خدائی بوده که آدمها را در مواقع نیاز تنها می‌گذاشته، خدای من نیز من را فراموش می‌کند.

شخصا تشابهات زیادی بین آنچه «خدای مادر» من است و برداشت خودم از «خدا» می‌بینم. البته صحبت مذکور در بالا را نه تائید می‌کنم و نه تکذیب ولی در مورد خودم قسمت‌های عمده‌ آن صدق می‌کند. برایم جالب است بدانم آیا شما نیز چنین تشابهاتی را در زندگی خود حس می‌کنید یا نه؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
حساسیت خاص روانی در مردم
شما فکر می کنید در چه انسانهائی "حساسیت خاص روانی" وجود دارد؟ قدیم ها به این حساسیت های خاص روانی می گفتند "بیماری روانی". مثل "جیره بندی" که اسمش را بهداشتی کردند و شد "سهمیه بندی"، این را هم عوض کردند و شد "حساسیت خاص روانی". حال پیدا کنید جائی را که این حساسیت های خاص روانی در آنها وجود دارند.
توهین از این بالاتر به مردم؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
زگهواره تا گور در پوستین خلق بیافت
زندگی ما سرتاسر دانش​ است. کل کارهائی که می​کنیم و حیاتی که داریم از دید دیگر مردمان اطرافمان دانش است. چه ربطی دارد؟ مگر نگفته اند "زگهواره تا گور دانش بجوی"؟ خوب وقتی سر همه -از زمانی که به دنیا می آیند تا زمانی که از دنیا می روند- توی کار و زندگی ماست و دارند ما را مطالعه و قضاوت می​کنند پس حتما زندگی ما دانش است دیگر. نیست؟

چنین افرادی که دارند از گهواره تا گورشان در زندگی ما به دنبال دانش این می گردند که ما پول از کجا آوردیم این گوشی موبایل را خریدیم یا اینکه ما چقدر گوشت خریدیم بردیم خانه یا اینکه دختر ما یا پسر ما چه موقع از خانه بیرون می رود و چه موقع برمی گردد، لابد دانشمند هستند و فاضل. بیخود نیست که سرانه مطالعه در کشور ما چیزی در حد چند دقیقه است. خوب علم خودمان را از راه دیگری کسب می​کنیم. این همه زندگی دور و بر ما است که توی همه​اش سرک بکشیم و کسب فیض کنیم.
یا دیگران سرشان در کار ماست و دارند ما را مطالعه می​کنند یا ما سرمان در کار دیگران است و داریم مطالعه​شان می​کنیم. در هر دو حال این از خدمات ما به جهان علم است. عیبی هم ندارد. هنر که از قدیم​ الایام نزد ما بود و بس، علم هم ازصدها سال پیش به آن اضافه شده بود. شاهدش هم همان زمان کودکی سعدی علیه الرحمه که پدرش به او گفت: "تو نیز گر بخسبی از آن به که در پوستین خلق افتی". ظاهرا از همان زمانها ما بسیار "عالم" و "دانشمند" بوده ایم.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
"سینه زنی مجازی" خوب است یا بد؟
يک چيزی هست که من نمی​فهمم. وقتی خلق​الله توی ايران دور هم جمع می​شوند همه مشغول ذکر مصيبت می​شوند و بدبختی​های​شان را می​شمارند. ضمن گله از «اينا» که کشور را به باد دادند شروع به گفتن از «گروني» و «بدبختي» می​کنند و «سينه​زنی مجازي» می​کنند. از هر آنچه در زندگی​شان هست گله می​کنند، از حکومت آخوند​ها بگير تا بچه​های نمک​نشناس​شان که هفته​ای يک بار هم زنگ نمی​زنند به بابا و مامان. اما اگر خدای ناکرده يکی مثل من که تازه از ايران آمده بيرون يک وقت از دهانش بپرد و همان حرفهائی که مردم می​زنند را اينجا بنويسد يا تلفنی به کسی توی ايران بگويد آنوقت بيا و ببين که چه حرفها که نمی​شنود که «نخير، اينجا مگر چشه؟ آنقدرها هم بد نيست، تو معلوم نيست چه بلائی به سرت آمده که دوساله رفتی آنجا تمام ريشه​ها و آداب و رسومت رو فراموش کرده​ای، تو که اينجا نيستی خفه​شو، زندگی​ ما خيلی هم خوبه و هيچ ايرادی ندارد» و خلاصه از اين قبيل.

اين خيلی گيج کننده است که چرا وقتی در جمع خودمان هستيم هر بدی​ای که بخواهيم می​گوئيم ولی اگر کسی از خارج ما همان حرفها را خواست بزند بيخود می​کند.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
تاریخ "غذا"
امروز جای شما خالی بعد از مدتها که غذای ايرانی نخورده​ بودم آستين بالا زدم و يک خورشت باميه حسابی برای خودم درست کردم که بسيار چسبيد. بعد که بحالت تنبلی روی کاناپه ولو شده بودم و داشتم در مقابل تلويزيون آرام آرام نوشابه روی غذا را می​خوردم به ياد حرف مادربزرگم افتادم که می​گفت شما ها (نسل نوه​های او)​ خيلی خوشبختيد و خيلی خوب می​خوريد و همه چيز داريد. در زمان ما (زمان خودش را می​گفت، اواخر دوران احمدشاه قاجار) برنج فقط سالی يک بار بود و آن هم شب عيد. پولدارها هم همیشه برنج برای خوردن نداشتند.

با خودم فکر کردم که «برنج» را اصولا به کشور گرم و خشک ما چکار؟ شمال ايران و قسمتهائی در مرکز ايران آنقدر آب دارند که برنج​کاری در آنها صورت بگيرد ولی برنج محصول اصلی و بومی کشور ما نيست. آنچه در طی قرون و اعصار در کشور ما عمل آمده «گندم» است. پای برنج از کی به سر سفره هر روزه ما مردم عادی باز شده؟

اگر گفته​های مادربزرگم را قبول کنم، قدمت وجود برنج بر سر سفره روزانه ما به صد سال نمی​رسد. اين من را با سوال ديگری روبرو کرد. اين همه انواع خورشت​ و غذاهائی که می​خوريم​شان و آنان را «ايراني» می​دانيم، آيا قبل از همه​گير شدن «پلو» و «چلو» وجود داشتند؟ مثلا «خورشت قيمه» آيا صد سال پيش وجود داشت؟ آيا مردم آن دوران خورشت قيمه​شان را با نان می​خوردند؟ برای «خرجي» دادن محرم چکار می​کردند؟
از همه اينها گذشته «چلو کباب» عزيز را در نظر بگيريد، صد سال پيش که مردم برنج نداشتند، کباب را با نان می​خوردند. کباب که چيزی نيست که ما ايرانی​ها کشفش کرده باشيم يا مختص به ما باشد. کباب شايد اولين و ساده​ترين غذائی بود که انسان پس از کشف آتش درست کرد. مخلوط «کباب و برنج» که بنام چلوکباب می​شناسيمش است که عنوان «غذای ملي» ما را با خود به اين طرف و آن طرف می​کشد. صدسال پيش غذای ملی ما چه بوده؟ آيا اصولا غذای ملی داشته​ايم؟

راستی ريشه بسياری از غذاهای ايرانی ما در کجاست؟ شک نيست که قسمت بزرگی از اين غذاها بصورت محلی وجود داشته​اند و بعد با بهتر شدن ارتباطات و حمل و نقل پای​شان از ناحيه​ای که در آن بودند به ديگر نقاط کشور باز شد. ولی خوب خواستگاه هرکدام کجاست؟ مثلا خورشت قورمه سبزی، خورشت بادمجان، آبگوشت و فسنجون هر کدام در چه قسمتی از سرزمين ما بدنيا آمده​اند؟ ما چه غذاهائی را از کشورهای همسايه گرفته​ايم؟ مثلا تقريبا مطمئن هستم که ما «کتلت» را از روسيه گرفته​ايم. چه غذاهائی در ميان آنچه کدبانوهای با سليقه ما در سفره​مان می​گذارند ريشه در بخش​های ديگر جهان دارند؟ از تاريخ «غذا» در کشورمان چه می​دانيم؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
بوشهر، بومی

خوب به سلامتی، اولين نيروگاه اتمی​مان «بوشهر» بود، دومی​اش «بومي» است، سومی​اش لابد «بومبی» و چارمی​اش «بومبی اتمی» خواهد بود.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
پاریس هیلتون را هم با آفتابه در خیابان بگردانید!
نیروی انتظامی شروع به گرفتن کسانی کرده که «اراذل و اوباش» می‌نامدشان. آن هم توسط یک عده کماندو صورت پوشانده که شبیه جوخه‌های ترور در عراق هستند! از آن طرف دكترعلي نجفي توانا که يك جرم‌شناس و مدرس دانشگاه است معتقد است که «در قانون مجازات اسلامي كه براساس آن رفتارهاي جنايي و ضد اجتماعي تعريف و احصا شده است هيچ نوع عنوان جزايي تحت عنوان اراذل و اوباش وجود ندارد». در همین حال نیروی انتظامی باید یک روز این افراد را تحویل مقامات قضائی بدهد تا مجازات شوند. پرونده دستگیری این‌دفعه این افراد، شاکی خصوصی ندارد پس دادستان به نمایندگی از جامعه‌ای که حق و حقوقش توسط متهم مورد تهدید قرار گرفته باید در مقام شاکی از متهم بنشیند. اما در این میان آقای رضا جعفري که از قضا معاون دادستان تهران هستند می‌گویند که «چرخاندن متهمان، قانوني نيست؛ مگر آن‌كه حكم دادگاه وجود داشته و به قطعيت رسيده باشد». ایشان همچنین معتقدند که «آفتابه گردن انداختن، سوار الاغ كردن و گرداندن متهم در قانون نيامده است».

حالا اینکه نیروی انتظامی دارد کار خلاف قانون می‌کند و این خود مستحق بازخواست و مجازات است و اصولا قرار است این افراد به چه جرمی و به چه عنوانی محاکمه شوند بماند. اما موضوع بسیار «بو داری» در این قضایای مهم به شامه من می‌آید و آن «آفتابه» است! منکر نقش مهم و کلیدی آفتابه در جامعه نمی‌توان شد. اگر آفتابه نباشد «گ...» از سر بسیاری از کسانی که هنوز از این وسیله مدرن استفاده می‌کنند در خواهد رفت. اما آفتابه با این درجه از اهمیت و کاربری استراتژیک در اداره امورچگونه از سوی نیروی انتظامی نماد نفرت و خفت و خواری محسوب شده چیزی است که من از آن سر در نمی‌آورم.

در هر حال امیدوارم در کنفرانس‌های جهانی مقابله با جرم و جنایت بتوانیم این متد «استفاده از آفتابه برای کنترل خلاف‌های اجتماعی» را بخوبی برای جهانیان تشریح کنیم. منتها چون شاید ندانند اصولا آفتابه به چه کار می‌آید و چه چیز با ارزشی است، ابتدا باید چند نفر را بفرستیم در وسط سالن کنفرانس نحوه استفاده عادی از «آفتابه» را برای نمایندگان کشورهای مختلف اجرا کنند. گام بعدی آشنا کردن این جرم‌شناسان جهانی با پیشرفت‌ها و قله‌هائی است که ما با استفاده فوق مدرن از «آفتابه» یکی پس از دیگری داریم به آنها می‌رسیم. البته دست‌اندرکاران فیلم ۳۰۰ نباید از این قضیه مطلع شوند چون باز برای ما مضمون کوک خواهند کرد و شاید در فیلم‌های آینده‌شان استفاده‌های بی‌شماری که ما از آفتابه می‌توانیم بکنیم را به باد استهزاء یا ملامت بگیرند.

بخشی از اینکه این کارهای نیروی انتظامی در شب انجام می‌گیرد هم به آفتابه باز می‌گردد. اولا که این آفتابه‌های موضوع صحبت را بالاخره باید از جائی آورد. چون شب‌ها ادارات و دوایر دولتی تعطیل هستند می‌شود با ارائه گزارش کار کارشناسی و تنظیم صورت جلسه آفتابه‌های آنها را برای انداختن به گردن اراذل و اوباش برای پلیس به امانت گرفت. در نظر بگیرید در یک اداره دولتی در طول روز آفتابه نباشد! افتضاحی خواهد شد که نگو نپرس! در اینباره زیاد حرفی نمی‌زنم که مطلب یک وقت سیاسی نشود. پس حتما باید آفتابه‌ها را برای شب امانت گرفت.
ثانیا اگر این افراد را در طول روز در خیابان‌ها بگردانند ممکن است بعلت ازدحام زیاد جمعیت تماشاگر،‌ آفتابه‌های امانت گرفته‌شده از دوایر دولتی آسیب ببینند که در این صورت نیروی انتظامی باید بودجه بگذارد و خسارات وارده به اموال دولتی را بپردازد. این است که شبها که مردم خوابیده‌اند و کسی در خیابان نیست اینها را آفتابه به گردن دور شهر می‌گردانند. اینجوری هم اینها به اشد مجازات «آفتابه‌»ای می‌رسند، هم در امر استفاده از آفتابه مردم در طول روز خللی پیش نمی‌آید و هم کسی اینها را شب نمی‌بیند که آبروی‌شان برود و هم نیروی انتظامی مدعی خواهد شد که با این افراد برخورد شدید کرده است.

حالا فردای روزگار که ایران آمریکا را از بالا به خاک انداخت و رفت مردم آمریکا را آزاد کرد، آنوقت می‌تواند از این مجازات‌ها در آنجا هم اعمال کند. البته مثلا برای مجازات خانم «پاریس هیلتون» شرور، دو تا رول دستمال توالت می‌اندازیم گردنش و دیر وقت شب در شهر لاس‌وگاس می‌گردانیمش!
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
زندگی
این خیلی خوب است که جوانان ما به دنبال این هستند که «زندگی» کنند. این حق مسلم آنان است. فقط باید یادشان باشد که پدران و مادران‌شان و پدران و مادران آنان نیز به دنبال این بودند که «زندگی» کنند. قضایای بگیر و ببند حجاب و پوشش یک نمونه کوچک بود از آنچه صد سال است دارد بر سر نسل‌های ما می‌آید.‌ نسل‌هائی که هیچ نمی‌خواستند الا اینکه «زندگی»شان را بکنند. و هر نسل با بستن چشمش بر روی آنچه مشکل نسل قبل بود سعی در «انداختن طرحی نو» کرد.

جوانان ما هم اکنون می‌خواهند «زندگی» کنند. اگر می‌توانند خوب این کار را بکنند. مسئله این است که نمی‌توانند. چرائی امر بر می‌گردد به همان مشکلاتی که هر نسل ما گمان می‌کند «اینها مشکلات نسل قبل بود نه من» ولی باز هر سی سالی در دایره بسته همان مشکلات به دور خود می‌گردیم. امیدوارم که جوانان ما بتوانند از پس گشتن در این دایره بسته برآیند.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
دستور
امروز که داشتم خبرها را بالا و پائین می‌کردم همینجوری و ناخودآگاه فکرم متوجه لغت «دستور» در متن یکی از خبرها شد.

اگر از سر لغت «دستور»، «د» را برداریم باقیمانده می‌شود «ستور» به معنای چهارپا (اسب و الاغ و قاطری که خلق‌الله در زمانهای قدیم داشته‌اند).
اگر از سر لغت «ستور»، «س» را برداریم باقیمانده می‌شود «تور» که همان چیزی است که با آن ماهی بخت‌برگشته را می‌گیرند.
اگر از سر لغت «تور»، «ت» را برداریم باقیمانده می‌شود «ور» که همان حرف مفت است.

نتیجه‌ای که می‌گیریم این است که وقتی کسی می‌خواهد حرف مفتی که می‌زند را به کرسی بنشاند، ابتدا به شر و «ور»ی که می‌خواهد بگوید «ت» را می‌چسباند تا بتواند یک بدبخت احمقی را «تور» کند، بعد از او بعنوان «ستور» استفاده کرده و سوارش می‌شود. در نهایت برای اینکه آن بنده خدا متوجه نشود که دارد الکی الکی سواری مفتی می‌دهد به طرف، آمده‌اند یک «د» چسبانده‌اند اول لغت تا بشود «دستور».

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
چهار ماه پیش بود، نه سه ماه قبل

البته قرار نیست من اینجا بشوم غلط‌گیر اخبار خبرگزاری فارس ولی تاریخ دستگیری این پنج نفر برخلاف چیزی که در متن خبر خبرگزاری فارس آمده بیستم بهمن سال قبل نیست. حدود بیستم دی ماه سال قبل این اتفاق افتاد. احتمالا عدد «۱۰» در هنگام تایپ تاریخ در متن خبر اشتباها «۱۱» تایپ شده.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
این همه مالک بدون کارت سوخت افراد حقیقی هستند یا کاغذی؟
اگر به سایت پایگاه خبری تحلیلی نفت و انرژی ایران و جهان (پایگاه خبری نفت​تایمز) بروید و صفحه «همه چیز درباره كارت هوشمند سوخت» را نگاهی بیاندازید می​بینید که آقای ناصر سجادی، مجری طرح كارت هوشمند سوخت، آخرین وضعیت کارت هوشمند را بیان کرده است. پس از خواندن حرف​های ایشان باید بگویم که :

اول) از 8,400,000 صاحبان خودرو در کشور حدود 1,300,000 نفر به دلائل مختلف هنوز کارت سوخت ندارند. اين يعنی اين همه آدم اصلا به خودشان زحمت نداده​اند بروند به دنبال گرفتن کارت سوخت! يعنی حدود پانزده درصد مردمی که ماشين دارند تا زمان مخابره خبر (۲۵ ارديبهشت) که شش روز مانده به جيره​بندی بنزين، کارت ندارند. اينان چه کسانی هستند که شش روز مانده به جيره​بندی بنزين اينقدر «دل گنده» هستند؟ آیا همه این​ها آدم​های حقیقی هستند و یا یک عده​شان فقط روی کاغذ وجود دارند؟

دوم) در ادامه خبر آمده که «با اجرای این كار برای اولین بار حدود 15 میلیون كارت هوشمند در كشور شخصی سازی شده است». تعداد خودروهای کشور حدود 8,400,000 است. با رقم ۱۵ میلیون کارت خیلی تفاوت دارد. امکان ندارد دو برابر میزان خودرو کارت صادر بشود مگر اینکه منظور ایشان این بوده که بطور متوسط از زمانی که کارت هوشمند سوخت صادر شده تا حالا تقريبا هر خودروئی در کشور یک بار دست به دست گشته که کارت اول مثلا بنام ديگری بوده و ناچارا کارت جديدی برای مالک جديد صادر شده. سرجمع همه اين​ها شده ۱۵ ميليون. من از بازار ماشين سر در نمی​آورم ولی اينکه در عرض چندماه حدود هشت ميليون معامله ماشين در کشور صورت گرفته باشد بنظرم قدری زياد است. دوستانی که خبره هستند نظر بدهند. در این حجم از صدور و باطل کردن و بنام کردن و شخصی سازی کارت امکان سوء استفاده بالاست.

سوم) در ادامه سردار رويانيان، رئيس پليس نيروی انتظامی، گفته است «از این تعداد كارت‌های باقی مانده در ناجا اطلاعات حدود 900 هزار دستگاه خودرو تاكنون به دست آمده كه ظرف چند روز آینده كارت آنها به پست تحویل داده می‌شود و حدود 400 هزار كارت بدون آدرس باقی می‌ماند». یعنی چهارصد هزار خودرو در کشور داریم که پلیس هم نمی​داند آدرس مالکان آنها چه است. چند خط بعد ایشان ادامه می​دهند که «حدود 2.2 میلیون دستگاه موتورسیكلت بدون اطلاعات وجود دارد ».

مسلما زحماتی که نیروی انتظامی و پست و دیگر سازمان​های دخیل در امر جیره​بندی بنزین می​کشند بسیار زیاد است و کار شبانه​روزی از ایشان می​طلبد. نیز شک نباید داشت که منظم کردن یک مجموعه بی​نظم چند میلیونی کاری نیست که به آسانی و بدون خطا انجام شود. ولی با توجه به آماری که دربالا آمده، گمان می​کنم بازار سیاه (همان بازار آزاد) بنزین در روزهای آینده بسیار داغ بشود. تعداد خودروها و موتور سیکلت​هائی که هنوز بلاتکلیف هستند نسبتا بالاست و این خود نشان از شرایط مناسب برای سوءاستفاده دارد.

در هرحال تاکید می​کنم که این یک پروژه عظیم است که با میلیون​ها نفر در کشور سر​و​کار دارد. مسلما خطا و اشتباه در آن پیش می​آید. اما چقدر خوب می​شد که با صرف زمانی بیشتر برای دقت در جزئیات طرح، امکان سودجوئی خلاف​کاران به حداقل می​رسید.

از همه اینها گذشته وقتی داشتن آمار و اطلاعات صحیح از چیزی که به این اندازه ثبت و ضبط دارد و در محضر خرید و فروش می​شود و شماره پلاک و شاسی و چه و چه دارد و تولید داخلش و وارداتش از خارج شدیدا حساب و کتاب دار است، تا این حد با خطا و اشتباه همراه است که پلیس برای حدود پنج درصد خودروها و یک سوم موتورسیکلت​ها آدرسی از مالکان​شان ندارد، باقی امور مربوط به آمار و ارقام و تولید و مصرف و واردات و صادرات کالاهای کشور اوضاع​شان چقدر درهم و برهم است؟
از نظر تئوری چهارصدهزار ماشین در کشور وجود دارند که اگر با عابر تصادف کنند، یا به ناموس مردم تجاوز کنند، یا در دزدی از بانکها بکار گرفته​ شوند، کسی نمی​تواند راننده خاطی را شناسائی و مجازات کند چرا که پلیس هم نمی​داند که آدرس مالکان آنها کجاست! اگر دو میلیون و دویست هزار موتورسیکلت بدون اطلاعات را هم به آن اضافه کنیم آنوقت می​شود حدود 2,600,000 نفراز هفتاد میلیون آدم که اگر جرم بزرگی (در حد قتل عمد یا غیر عمد) هم با وسیله نقلیه خود مرتکب شوند دست هیچ​کس به آنها نخواهد رسید! با چنین وضعیتی چگونه قرار است جیره​بندی بنزین کنترل و اجرا شود خدا می​داند.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
رام کردن زن سرکش
حالا که قرار است ایران و آمریکا بر سر یک میز بنشینند و ابتدا مشکل عراق را حل کنند بجای اینکه بفکر مشکلاتی باشند که بیست و هفت هشت سال است دستی دستی خودشان بوجودش آورده‌اند و هردو کشور مصالح عراق را بر مصالح کشور خودشان ترجیح می‌دهند از بسکه خوب و فداکارند (و یا بخاطر اینکه سرنوشت کشورشان را الکی الکی به سرنوشت عراق گره زده‌اند)، بر آن شدم که در این‌باره موضع خودم را برای ثبت در تاریخ (وشاید دروس دیگر) بیان کنم.

در ابتدای امر باید مراتب تحسین خود را به آقای نوری‌المالکی اعلام کنم که بالاخره بعد از دو سال و اندی که با تمام آدم‌کشان موجود در عراق مذاکره کرد و مدام از ایشان درخواست کرد که دیگر جنایت نکنند یا لااقل ده‌تا‌ده‌تا بکشند و نه صدتا‌صدتا، و به هرکدام‌شان یک کاری در دولت واگذار نمود تا بلکه آنها افسار آن دسته از پیروان‌شان که دوست دارند خودشان را در وسط جمعیت بترکانند را قدری محکم‌تر بکشند، آخرش به این نتیجه رسید که باید برای جلو‌گیری از آدم‌کشی بیشتر ایران و آمریکا را سر میز مذاکره نشاند. دستش درد نکند که بعد از این مدت به یک دردی خورد بالاخره.

مذاکره ایران و آمریکا (بر سر عراق یا بر سر هر چیز دیگری که مربوط به عراق است و قرار شده در دور اول درباره‌اش صحبت کنند) برای تیم‌های تبلیغاتی (=بوق‌های تبلیغاتی) هر دو طرف یک موقعیت طلائی است. ایران جار خواهد زد که «آمریکا خواهان مذاکره با ما شد، دیدید ما چقدر قوی هستیم؟» و آمریکا سینه جلو خواهد داد که «دیدید توانستیم این رژیم یاغی را بر سر میز مذاکره بیاوریم؟ ما اینیم دیگه!». نشستن این دو بر سر میز مذاکره و گرفتن ژست طرفی که دست بالا را دارد و دودور دودور کردن هردو‌شان به تنهائی و برای مصرف جلوی دوربین خبرگزاری‌ها که «بله ما خیلی قوی هستیم و خیلی خوب و خیلی خواهان صلح و خیلی خواهان سرنوشت روشن برای عراق و خون و خون‌ریزی بد است و تخ است و اه اه است» خودش یک گام به جلو است. خدا را چه دیدید شاید هر دو طرف لااقل حرفی که خودشان می‌زنند را باور کردند.

من فکر می‌کنم که این دو آنقدر در رینگ بکس گارد گرفتند و دور هم چرخیدند و رقص‌پا کردند که دیگر نا و نفسی برای خود مسابقه و مشت‌زنی ندارند. فعلا می‌خواهند بروند کافه‌تریا و بنشینند نفسی تازه کنند تا بعد. واقعیت این است که در این مسابقه کریه، آنکس که مشت اول را بزند بازنده محسوب می‌گردد، در عین حال نه می‌توان یک مسابقه را بدون «مشت‌ اول» شروع کرد و نه می‌توان تا ابد روی پنجه پا بالا و پائین کرد و جلوی حریف گارد گرفت. مسابقه‌ای که شروع نشود هم که برنده و بازنده ندارد (البته حدود چهار سال طول کشید تا دو طرف متوجه این موضوع شوند به لطف آی کیو بالای‌شان) .

فقط ای کاش آقای متکی و خانم رایس پشت درهای بسته مذاکره نکنند که بعدا اتهام «این بابا در ضمن مذاکرات به من نظر سوء داشت از بس که من خوشگل و خوش ادا هستم» از جانب هر دو طرف به باقی مشکلات اضافه خواهد شد. درضمن از مقامات عراقی که احتمالا برگزار کنندگان این نشست خواهند بود تقاضا می‌کنم که محل مذاکرات تا شعاع پانصد متری را از هرگونه رادیو، ضبط صوت، سی دی، نوار، صفحه، گرامافون، ساز، مزقون، تنبک، ساز‌دهنی، تنبورک، دهل، نوازنده، موسیقی‌دان و هر چیز دیگری که ممکن است صدای خوب بدهد پاک کنند تا سرنوشت ملت چند میلیونی عراق تحت‌تاثیر چهارتا تار یک ویالون یا یک ساز بادی قرار نگیرد. آقای متکی هم بالاغیرتا لطف کنند و از حجاب این زنکه کاندولیزا رایس یا سایر خانم‌هائی که در عراق در حال تردد هستند ایراد نگیرند و جلسه را ترک نکنند تا بلکه بشود پس از نود و بوقی (بیست و شش سالی که از آخرین دور مذاکرات این دو کشور در الجزایر بر سر گروگان‌های سفارت آمریکا در ایران می‌گذرد) کاری از پیش برد.

البته متوجه هستم که چشم خانم رایس به دنبال آقای ولایتی خودمان است که ماشاءالله یک سر و گردن از آقای متکی خوش‌تیپ‌تر هستند با آن ریش ستاری‌شان ولی در هر حال آقای متکی باید نهایت سعی خود را بکنند چرا که اگر نتوانند با خانم رایس به نتیجه برسند شاید در کابینه بعدی آمریکا خانم مادلین البرایت مجددا به وزارت امورخارجه برگزیده شوند که آنوقت آقای متکی ناچار خواهد بود هرچه آمریکائی‌ها می‌خواهند و از راه دور پیغام می‌دهند را چشم بسته انجام دهد تا بلکه بتواند از دیدن ریخت و قیافه «مادر فولادزره وش» این خانم البرایت در امان باشد. دیگر خودش می‌داند.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
اقتصاد ضربدری!
کارهای دنیا گاهی وقتها خیلی برعکس می‌شوند. مثلا دو قضیه سهمیه‌بندی (=کارت هوشمندی کردن امروزی، کوپنی کردن دیروزی) بنزین و نیز بالا رفتن قیمت زمین و مسکن را در نظر بگیرید. قاعدتا مخالفان دولت باید معتقد باشند که هر عیبی در اقتصاد ایران هست گناهش از دولت سرزده و طرفداران دولت باید معتقد باشند که هر نقطه سیاهی در این مجموعه به آمریکا باز می‌گردد.

اما در حال حاضر مخالفان دولت معتقدند که قیمت مسکن توسط دولت (با باندهای مافیائی) و قیمت بنزین توسط آمریکا (با اعمال تحریم) تعیین می‌شوند. طرفداران دولت نیز معتقدند که قیمت بنزین توسط دولت (که تحریم‌ها را بی‌اثر می‌دانند) و قیمت مسکن توسط آمریکا (با اعمال نفوذ در بازار مسکن کشور) تعیین می‌شوند.

با در نظر گرفتن حرفهای هر دو گروه به تنها نتیجه‌ای که می‌رسیم این است که فعلا معلوم نیست افسار اقتصاد کشور دست کیست، دولت یا آمریکا؟

شعر:
قربان برم خدا را
یک بام و دو هوا را
این ور بوم گرما
اون ور بوم سرما
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
حرص
------------------------------

امان از این خبرگزاری‌ها که در هنگام ارسال خبر دقت نمی‌کنند و فعل «می‌دهد» را بصورت «دارد» مخابره می‌کنند!
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
خدا را شکر که سر او آمد نه من
یک کم بعد از پایان جنگ بود که تلویزیون شروع به پخش سریالی کرد که قهرمان داستان آن دلال دلارفروشی بود که با قبول قطعنامه و سقوط قیمت دلار زندگی‌اش به باد فنا می‌رود و ظاهرا سکته ناقص می‌کند و دست آخر می‌فهمد اشتباه کرده است. از این سری مهملاتی که همه هم از روی دست هم کپی برداری شده‌اند. غرض اینکه در قسمتی از این سریال، ناگهان وضعیت قرمز اعلام می‌شود و مردک دلال با خانواده‌اش سعی در پناه گرفتن در گوشه‌ای از خانه خودشان می‌کنند. بعد که یک چندتائی صدای موشک و انفجار از دور و نزدیک می‌آید و همه چیز تمام می‌شود، پدر خانواده نفس راحتی می‌کشد که «خدا را شکر که توی سر ما نخورد». ناگهان دختر جوانش که بسیار هم عصبی شده است از سر و صدای موشک‌باران می‌پرد به پدرش که «آره! خدا را شکر که توی سر ما نخورد، خدا را شکر که رفت خورد توی سر یک بدبخت بیچاره دیگر!». تمام سریال یک‌طرف و این جمله یک‌طرف.

این نوع نگرش که بجای ریشه‌یابی علت بدبختی و تلاش برای رفع آن «شکر» می‌گوید که بدبختی برای او نازل نشده بلکه بر سر یک بنده‌ خدای دیگر آمده، بسیار در میان ما ریشه‌دار است. با عرض معذرت باید عرض کنم که اقلیتی از مردم ما هستند (تعداد و میزان‌شان را می‌گذارم که شما حدس بزنید با توجه به تجاربی که از دیدن این جماعت دارید) که فقط با دیدن مصائبی که بر سر دیگران آمده احساس امنیت می‌کنند. هیچگونه همدلی و دوستی و ارزش‌های مثبت اجتماعی در میان این گروه از جامعه قادر به رشد نخواهد بود. اینان به یک قربانی و به یک فاجعه آنچنان می‌نگرند که گوئی دارند کیکی شیرین را در دهان مزه مزه می‌کنند. بقول فروغ فرخزاد:

تا زمانی که برق فاجعه در نزدیکی‌شان به زمین نخورد هیچ چیز برای‌شان مهم نیست. اما همینکه فاجعه به ایشان اصابت می‌کند آنگاه ناله وفریاد‌شان به آسمان بلند می‌شود و از جفای مردمان که به کمک‌شان نیامده‌اند یا کاری برای جلوگیری از فاجعه نکرده‌اند می‌نالند.

یادمان باشد که آنکس که در روزنامه‌ می‌خوانیم در تصادف اتومبیل در فلان محور کشته شد یکی از ما بود، برادر من، خواهر من، پدر و مادر تو. آن جسدی که در فلان جوب آب پیدا شد تا چند روز پیش چون من و چون تو راه می‌رفته و نفس می‌کشیده و می‌خندیده. مشخصا یک‌بار که خبر کشف جسدی در روزنامه را خواندمش و ورقش زدم، چند روز بعد فهمیدم متعلق به یکی از دوستانم بود که چند هفته قبلش گم شده بود. آن عکس تار زشت کج و معوج توی روزنامه دوست من بود که با هم چه صحبت‌ها
و جوک‌ها که نگفته و نشنیده‌ بودیم. آن بدبختی که به دنبال فلان قرص یا فلان آمپول برای عزیزش بین داروخانه‌های مختلف دولتی و خصوصی چون توپ فوتبال در رفت‌وآمد است، من و تو هستیم که برای بچه‌مان بدنبال دارو می‌گردیم. آن خانم متشخصی که با تذکر یک مشت ... در خیابان روبرو می‌گردد برای حجاب، همان من است که آنکس که به من... بود کلاغ... بود که هم الان از آن بالا کارش را کرد و پر کشید و رفت تا به یکی دیگر تذکر بدهد بابت حجابش.

عربها یک مثالی دارند (شاید هم یک حدیث است، نمی‌دانم) که می‌گوید: من لایرحم لایرحم. کسی که رحم نکند به وی رحم نخواهد شد. بیائید کمک کنیم به آن اقلیت جامعه‌مان تا شادی خود را در عزای دیگران نیابند.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Free Blog Counter