نگاهی دیگر، نگاه ما
خیلی وقتها در زندگی لازم است که از نگاهی دیگر به قضایا بنگریم، از زاویه‌ای جدید. نگاه ما باید نگاهی دیگر بشود و نگاهی دیگر نگاه ما
مردم احساساتی ما
آه ای آقای حداد عادل، امان از همین "احساس" و مردم عاشق پیشه و خیالاتی ما. خودمانیم شما هم کم "احساساتی" نیستید ها!
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
عاق والدین یک راننده بچه ننه
----------------------
جناب آقای جنتی:

اول) مگر همان مرحومه​ای که سالهاست فوت شده و از وقايع دنيا اطلاعی ندارد يک چنين توصيه​ای کرده باشد.

دوم) عجب راننده بچه ننه​ای بوده اين! لابد پنچر هم که می​کند مامانش از آن دنيا يادش می​دهد چه​جوری جک بزند و لاستيک ماشين را عوض کند

سوم) امان از وسوسه شیطان که در آن دنیا هم دست از سر آدم بر نمی​دارد. ظاهرا اموات را هم وسوسه می​کند تا زندگان را در چاه بیاندازند. پناه بر خدا.

چهارم) آن مرحومه در جهان آخرت کار و زندگی ندارد مبارزات انتخاباتی ما در اين جهان فانی را هدايت می​کند؟ از ایشان حساب و حساب کشی به عمل نمی​آید بابت سالهای حیات​شان که در يک حرکت انقلابی آمده به خواب پسرش که برو به فلانی رای بده؟

پنجم) آيا وقت آن نرسيده که برای معضل ترافيک تهران فکری بکنيد؟ اعصاب مردم در ترافيک تهران تحت فشار است. بنده​های خدا يا به کله​شان می​زند خواب هشت من نه شاهی می​بينند يا در عالم واقع وقتی دهان باز می​کنند مزخرف تحويل طرف می​دهند بدون اينکه بدانند چه دارند می​گويند. يک فکری بحال اين ترافيک تهران بکنيد.

ششم) بدهيد آن سايبان پاره سکوی خطیب نماز جمعه را تعمير کنند. مگر هزينه تعمير چند متر برزنت چقدر می​شود؟

هفتم) آيا اين دوست شما که جواب سوال را با همان سوال می​دهد آدم موثقی است برای نقل يک روايت؟

هشتم) خدای ناکرده منظورتان اين نيست که «اموات» پشتيبان رئيس​جمهور هستند؟ از آن بدتر يک وقت شبهه پيش نيايد که اموات برای ايشان رای به صندوق ریختند؟

نهم) ای کاش از يک راننده تاکسی بعد از جيره​بندی بنزين نقل قول می​کرديد تا ببينيد نظر وی درباره اموات مقامات چيست.

دهم) حالا اين مرحومه آمده از آن دنيا فرزندش را «عاق والدين» کند. شما بايد عدل بيائيد از تريبون نماز جمعه قضيه را مصادره به مطلوب کنيد؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
از بنزین فاجعه بارتر
به نقل از ایرنا در تاریخ پنجشنبه هفتم تیرماه امسال
----------------------------------------


شما فکر می‌کنید اگر آدمی سواد نوشتن اسم کاندیدای خودش را روی برگه رای نداشته باشد آیا می‌تواند درباره برنامه‌های وی و وعده‌های داده‌شده (مثلا آوردن نفت بر سر سفره و یا دادن ماهی پنجاه‌هزار تومان نقد) و درستی و نادرستی آنچه به او می‌گویند تصمیم صحیح بگیرد؟ از هر هفت نفر هموطن ما یکی بی‌سواد است. درصدی بیان کردن آن می‌شود حدود ۱۴ درصد. اگر فقط دو سوم این افراد بالای سن رای دادن باشند چیزی حدود شش و نیم میلیون نفر می‌شود. این یکی از مخازن بزرگ رای سرگردان در جامعه ما است.

ضمنا حرف‌هائی از مقامات که من و شما فکر می‌کنیم مسخره است و نهایتا برای ما ارزشی در حدود یک جوک دارند برای بخش بزرگی از جامعه ما نه جوک هستند و نه مسخره. مسلما و حتما چنین سخنانی «مخاطبان»ی دارند. شش و نیم میلیون رای در کشوری که کلا هفتاد میلیون نفر جمعیت دارد آنقدر بزرگ و شیرین است که هر سیاستمداری را وسوسه می‌کند تا برای بدست آوردن آن هر سخنی را به زبان آورد. یک سیاست‌مدار معقول در جهان را در ذهن خود مجسم کنید. مهم نیست قدیمی است یا جدید و یا اینکه از کجای دنیاست. حالا در همان ذهن‌تان به وی وعده رای شش و نیم‌ میلیون نفر را بدهید. حاضر خواهد بود چکار کند؟ اگر قرار باشد با شصت سال سن معلق زدن را یاد بگیرد حتما این کار را در اسرع وقت خواهد کرد، سخن بی‌ربط گفتن که چیزی نیست.

یک هفتم کشور ما بی‌سواد است. این یعنی رسانه‌های نوشتاری ما در میان یک هفتم از مردم جائی ندارند. گمان می‌کنم اگر ساختار و نوع زندگی اکثر این حدود ده میلیون از هموطنان‌مان را در نظر بگیریم می‌بینیم که اطرافیان این افراد نیز از سواد درست و حسابی‌ای نباید برخوردار باشند. فرض اینکه چیزی حدود یک پنجم مردم ما با «خواندن و نوشتن» رابطه‌ای نداشته‌اند و ندارند شاید زیاد دور از واقعیت نباشد. بنظر من این از مسئله بنزین و یا جنگ آمریکا علیه ایران فاجعه‌بار تر است. در عین حال این یک هفتم (یا یک پنجم) مردم ما همواره برای گرفتن خبر از اوضاع و احوال ایران و جهان (آنهائی‌شان که قدری بالاتر از دیگران​شان فکر می‌کنند البته) گوش و چشم‌شان به رادیو و تلویزیون کشور است. من یا شما هم تنها و تنها از یک منبع اخبار و اطلاعات‌مان را می‌گرفتیم بعد از مدتی ناچار بودیم باور کنیم که بهترین و صحیح‌ترین اخبار را همین منبع ما پخش می‌کند و بس.

برای یک هفتم مردم کشور ما آمریکا و اسرائیل و عراق و ترکیه و عربستان و اندونزی فرقی ندارند و همه «خارج» محسوب می‌شوند. معلوم است که به راحتی می‌توان به کله این جماعت فرو کرد که «خارجی‌ها با ما دشمن هستند». اینان فرقی بین دشمنی عربستان با کشور ما (دشمنی دو دولت) و دشمنی خودشان با کبلائی محمد که سرشان کلاه گذاشته و پول‌های‌شان را بالا کشیده قائل نیستند. دشمنی و دوستی این مردم از افق ده کوره و شهرکی که در آن زندگی می‌کنند فراتر نمی‌رود.

متاسفانه یا خوشبختانه «ایرانی» فقط من و شما نیستیم که زیر باد کولر پای کامپیوتر نشسته‌ایم و برای هم می‌نویسیم و از هم می‌خوانیم. از هر صدنفری که مثل ما شناسنامه ایرانی دارند چهارده نفرشان اصلا قادر نیستند بفهمند خط و خطوطی که در شناسنامه‌شان کشیده شده چیست. حتی توان خواندن اسم‌ خودشان را در شناسنامه خویش ندارند. کامپیوتر و اینترنت که دیگر هیچ.
ما همخانه یک زلزله عظیم هستیم. زلزله‌ای با قدرت ۱۰ میلیون در مقیاس بی‌سوادی که می‌تواند هر آنچه ما ساخته‌ایم را به سه سوت پائین بیاورد. شاید بد نباشد گاهی بیاد آوریم که یک هفتم کشور متعلق به یک هفتم جمعیت آن است. انصاف بدهیم که حداقل یک هفتم کارهائی که مدیران کشور می‌کنند برای آن یک هفتم بی سواد است. اين چند روزه که ننوشتم مدام دارم فکر می​کنم که اگر من جای احمدی​نژاد يا هرکدام از مقامات بودم آیا برای يک هفتم بی​سواد کشورم حرفی بجز همین حرف ها که آقايان می​گويند می​گفتم؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
بنزین:تنها تخته‌پاره ما
شما سوار یک کشتی هستید که بار آن الوار است. بار معتلق به شماست و قرار است این کشتی شما را به ساحلی در آن سر دنیا برساند و شما با فروش کالای خود پول زیادی به دست آورید و به خوشبختی برسید. وسط راه چند شب متوالی هوا طوفانی می‌شود و رعد و برق و باران و خطر. کاپیتان کشتی برای حفاظت از این کشتی هر شب دستور می‌دهد که یکی دو کانتینر از محموله کشتی را به دریا بریزند. شما ناراحت و عصبانی هستید ولی برای نجات جان‌تان حاضر هستید با دست خود اموال‌تان را به دریا بریزید. هوا خوب می‌شود و شما احساس عجیبیی دارید، خوشحال هستید از اینکه زنده‌اید و ناراحت از اینکه سرمایه خود را از دست داده‌اید.

چند شب بعد باز مخلوطی از حماقت پرسنل هدایت کشتی و طوفان، کشتی را به تخته سنگ‌های ساحل یک جزیره دورافتاده می‌کوبد. کشتی در حال غرق است. شما که تا چند روز پیش صاحب چندین کانتینر چوب بوده‌اید اکنون در شب طوفانی از دار و ندار دنیا یک تخته پاره دارید که برای نجات جان‌تان به آن چسبیده‌اید. در همان حال ناگهان صدای «هالالولاهولا»ی بومیان جزیره مذکور را می‌شنوید که با قایق‌های کوچک‌شان دارند به سمت شما می‌آیند. می‌دانید که برای کمک به شما نمی‌آیند بلکه برای بدست آوردن تخته‌پاره‌های کشتی غرق شده است که به دریا زده‌اند. همانطور که به تخته‌پاره خود چسبیده‌اید با آنها شروع به کشمکش می‌کنید. ولی آنها قوی‌تر هستند و بالاخره موفق می‌شوند تخته‌پاره‌‌تان را از شما بگیرند. خسته و بی‌رمق بر روی آب شناور می‌مانید.

جیره‌بندی بنزین و کمتر مصرف کردن آن خوب است. حداقل اینکه آلودگی هوا را کنترل می‌کند و از فرار سرمایه‌های ملی کشور جلوگیری‌ می‌نماید. معتقدم که سالهاست به تعویق افتاده. فقط ای‌کاش آن زمان که کشتی‌مان سالم بود این کار را می‌کردند نه الان که بنزین ارزان و فراوان تنها تکه چوبی‌ است که تمام حیات ما به آن وابسته‌ است و تنها دلخوشی‌‌مان در این دریای طوفانی.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
دوربین آمریکائی، لنز انگلیسی و نوار الله‌اکبر گو
----------------------------

آقای تمدن اصلا چرا راه دور می‌روید؟ بقول ازهاری در سال ۱۳۵۷ : «من خودم رفتم روی پشت‌بام، دوربین انداختم چیزی ندیدم. خانمم را صدا کردم او هم آمد روی پشت‌بام او هم با دوربین نگاه کرد چیزی ندید. اینها همه‌اش نوار است». حالا شما زیاد خودت را ناراحت نکن. نوارهای سال ۵۷ الان حداقل پنجاه سالی عمر دارند و از شر و شور پشت‌بام و پمپ بنزین سالهاست افتاده‌اند. اینها که پمپ بنزین آتش زدند «لوح فشرده» و «آی‌پاد» بودند.

اگر اشتباه نکنم شما مدل جدید همان دوربین سال ۱۳۵۷ ازهاری را استفاده می‌کنید. دوربین سیاسی مدل اچ-ای-ان «هان». شرکت سازنده می‌گوید «اچ» مخفف «حاشا» و «ای-ان» حروف اول اسم یک آقائی است. ظاهرا هرکس که از توی این دوربین نگاه کند هشدارهای بغل‌دستی‌اش را نمی‌شنود و در جواب می‌گوید «هان؟». قیمتش هم گران نیست. برای کل سیاستمداران یک کشور و طرفداران‌شان همه سرجمع در می‌آید هفتاد و پنج میلیون دلار. تازه لنز «انگلیسی» هم به آن می‌خورد و از توی آن که نگاه کنی همه را «انگلیسی» می‌بینی.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
شاید قمر در عقربی بنزین بی دلیل نباشد؟؟؟!!!
--------------------
بنظر شما بین قمر در عقرب شدن آسمان تهران و تصمیم ناگهانی مسئولان برای سهمیه‌بندی بنزین رابطه‌ای وجود دارد؟ شاید قدیم ندیم‌ها مردم یک چیزی می‌دانستند که می‌گفتند.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
دیگ رو سیاه آمریکائی
جناب آقای حسینی:

کاملا با شما هم عقیده هستم که آمریکا بی‌عرضه است. بعد از پنج سال هنوز نتوانسته افغانستانی را که تاریخ دو سه نسل معاصر آن چیزی جز جنگ و خونریزی بیاد ندارد آرام کند. اصلا هم کار سختی نیست که در کشوری که تا کنون دولت مرکزی قوی‌ و مقتدری نداشته و تکه تکه دست این فرماندار و آن رئیس قبیله بوده ظرف پنج سال دولتی مثل دولت امارات متحده عربی راه انداخت. بهانه می‌آورند این آمریکائی‌های موزمار. شما چقدر ساده‌ای.
مگر ما خودمان نیستیم که بعد از سی سال که حکومت سعی کرده امنیت را در مرزهای کشور برقرار کند کردستان‌مان در آرامش کامل است و گروه‌های جدائی طلب کرد دیگر وجود ندارند تا هر از چندگاهی موی دماغ بشوند؟ عبدالمالک ریگی و دیگران در بلوچستان و کرمان که محافظ رئیس جمهور را می‌کشند و سی تا سی تا پلیس گروگان می‌گیرند که عددی نیستند که بگوئیم هنوز ما نتوانسته‌ایم در کشورمان بعد از سی سال امنیت برقرار کنیم. بمب‌های اهواز هم که کار انگلیسی‌ها بود با آن چشم‌های چپ‌شان. ما خودمان یک همشهری داشتیم که توی کشورشان متر و میزان اندازه گیری میزان مواد مخدری که کشف می‌شود کامیون و وانت و تن است و حدود دو هزار میلیون لیتر سوخت از کشورشان راست راست قاچاق می‌شود. این آمریکائی‌ها می‌بایستی از ما یادگرفته باشند و تا حالا افغانستان را امن و امان کرده باشند.

کشته شدن آدم‌های بیگناه و کودکان خیلی دردناک است. به همین دلیل من پیشنهاد می‌کنم یک مقدار کمک‌های مختلف مادی و غیرمادی‌مان به گروه‌های مختلف افغان و عراقی و لبنانی و فلسطینی در حال جنگ با انواع دیگر همین گروه‌ها در میان خودشان را بیشتر کنیم بلکه در اینجا‌ها یکی برنده جنگ شود و آنوقت صلح برقرار بشود تا دیگر آدم‌های بیگناه کشته نشوند.

البته حالا که ما اینقدر به این جنگجویان و مبارزین و چریک‌های مختلف خاورمیانه کمک‌ می‌کنیم بیائید یک کاری هم بکنیم تا این برادران (و حتی خواهران) عزیز یک نوع یونیفرم خاص داشته باشند (در کل خاورمیانه یک شکل) که دیگر ناچار نباشند با لباس مردم غیر نظامی اسلحه دست بگیرند بجنگند. اینجوری آمریکائی‌ها هم تکلیف‌شان را می‌دانند و دیگر مردم عادی فقط بخاطر اینکه چریک‌های عزیز و محترم یونیفرم نمی‌پوشند کشته نمی‌شوند.

من از این مورد خاص که شما به آن اشاره کرده‌اید خیلی ناراحت شدم. یاد پارسال افتادم که در لبنان موشک اندازشان را گذاشتند پشت یک خانه مسکونی پر از زن و بچه تا اسرائیل آن منطقه را ویران کند و کلی آدم بیگناه کشته شود فقط برای جلوی دوربین تلویزیون‌ها. ولی خوب اصلا مهم نیست. وقتی آدم برای یک ایدئولوژی می‌جنگد هدف هر وسیله‌ای را توجیه می‌کند و هرکس که بخاطر ما کشته شود اگر آدم خوبی باشد می‌رود توی بهشت و اگر آدم بدی باشد می‌رود توی جهنم. این وظیفه دیگران است که به قوانین جنگی احترام بگذارند و الا مسلم است که چون ما شخصا توسط خداوند برگزیده‌ شده‌ایم تا با دشمنان خودمان بجنگیم این حق را داریم که حتی با آمبولانس هم مهمات این‌طرف و آن‌طرف ببریم. یا برویم قاطی زن و بچه مردم. ما مبارزان راه ایدئولوژی حتی اگر مادرزن‌مان را هم گوش تا گوش سر ببریم -بخاطر اختلاف با زن‌مان- باز همه با هم به بهشت می‌رویم. صد تا بچه که چیزی نیست.

فقط آقای حسینی جان عزیز، دیروز یک بابائی معتقد بود وقتی در منطقه برای اولین بار امکان تشکیل دولتی فلسطینی بعد از شصت و چند سال جنگ و کشمکش بوجود می‌آید و بعد گروه‌های مختلف فلسطینی بجای ساخت و پرداخت و تقویت چنین دولتی که آرزوی پدران‌شان و خود ایشان بوده شروع به کشتار یکدیگر می‌کنند و سر و کله هم می‌زنند، مردم جهان برای صد نفر یا هزار نفر یا ده‌هزار نفر از اهالی این منطقه بلاخیز جهان لزومی ندارد خیلی مایه بگذارند.

در مورد عراق هم یک حرف‌هائی زد که به زبان کلانتری من و شما بفهم می‌شد اینکه موج خشونت‌های قومی که چند سال است در عراق شاهد آن هستیم نشانی از وحشیگری بخش‌های بزرگی از اجتماع در آنجاست. اگر ما (منظورش خود پدرسوخته چشم چپش بود) نکشیم‌شان خودشان همدگیر را زنده زنده می‌خورند پس چه باک اگر که ما ده تا یا صدتا یا هر چندتا از اینان را کشتیم؟ من ماندم که چه جوابی به ایشان بدهم. شما که سخن‌گو هستید یک راهنمائی بکنید. خواستم بیرون مغازه منتظرش بشوم و قدرت اسلام را نشانش بدهم یادم آمد که مملکت کفر حساب و کتاب دارد، این بابا هم نه کاره‌ای در سفارت کویت در تهران است و نه به مهمانی شام ملکه رفته و نه جاسوس آمریکائی لانه جاسوسی است. بخاطر گل روی شما گذاشتم برود. فقط بفرمائید جواب امثال این بابا را چه بدهیم؟

در خاتمه تاکید می‌کنم که همه مردم دنیا باید بیایند مملکت داری را از ما بیاموزند. هنر نزد ما است. الهی من قربون دست و پای بلورین‌ خودمان بروم.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
درس چیه؟کتاب چیه؟ اقتصاد و آمار چیه؟ من ول‌معطلم.
اینکه یک سری از اقتصاد‌دان‌های مخالف سیاست‌های اقتصادی دولت و یک سری از طرفداران دولت بنشینند دور یک میز و برای اولین بار در تاریخ معاصر ایران در حضور دوربین‌ها و خبرنگاران با هم صحبت و مناظره بکنند بجای متهم کردن و فحش دادن به یکدیگر چیزی است که در ذات خودش بسیار مفید است و می‌تواند سرآغازی باشد برای اینکه در پنجاه شصت سال آینده بتوان درباره یک سری از سیاست‌های دولت بصورت عمومی بحث کرد و نگران بعدش نبود.
شاید بتوان امید داشت که روزی خواهد آمد که شهروندان ایرانی قادر باشند بدون به سر و کله هم پریدن یکی دو ساعتی درباره اختلاف نظرهای‌شان با هم صحبت کنند و بعد با یکدیگر دست بدهند و با لبخند از پای میز بلند شوند و دیگر بیرون محل مذاکره نیاستند منتظر دیگری تا آنجا تسویه حساب نمایند. اما فعلا به همین اولین قدم گفتگو در کشوری بپردازیم که در آن ظاهرا واضع نظریه گفتگویش کاری واقعی را که در مقابل دوربین کرده (دست دادن را) جعلی می‌داند و مخالفانش گزارش اقتصادی جهانی جعلی را واقعی می‌دانند. بگذریم و برسیم به مناظره.

اولین ضد حمله‌ای که طرفداران دولت علیه این اقتصاد‌دانان بکار می‌برند این است که ایشان به یک جریان سیاسی خاص وابسته (یا متمایل) هستند. وابستگی این پنجاه و هفت نفر اقتصاد‌دان نگارنده نامه به رئیس جمهور به یک طیف سیاسی مخالف دولت (اگر چنین باشد) چیز بدی نیست. بالاخره آدم وقتی قرار است از سیاست‌های دولتی انتقاد کند که در روز روشنش وابسته سیاسی کشور دیگر را در خیابان کتک می‌زنند و معلوم نمی‌شود که چه کسی زده، دو راه بیشتر ندارد یا بصورت ناشناس این انتقادها را مطرح کند که طبعا کسی اهمیتی به حرف‌های یک ناشناس نمی‌دهد و یا اینکه خود را بچسباند به یک جریان بزرگ در حد و اندازه‌های همان‌ها که قصد انتقاد از ایشان را دارد تا امنیتش محفوظ باشد. اگر اقتصاد‌دانی (یا هر متخصص دیگری در رشته تخصصی خودش) به هیچ‌کجا وصل نباشد و بیاید رسما از دولت انتقاد کند مسلم است که آجری، بیلی چیزی به فرق سرش خورده که یک تنه دارد جلوی یک سیستم عظیم که سر و ته‌اش پیدا نیست می‌ایستد و بنابراین باید در سلامت عقل وی و حرفی که می‌زند شک کرد.

اما آنچه مایه تعجب من شده این است که این دو طرف (موافق و مخالف) می‌خواهند بر چه اساسی با یکدیگر صحبت کنند؟ پایه‌های علم اقتصاد بر آمار و عدد و رقم استوار است. عدد و رقم در کشور ما دو اشکال اساسی دارد:
اول اینکه مثل هر چیز دیگر امور اداری و دولتی آن دچار هرج و مرج شدید است. یعنی هرکس مطابق با آنچه که قصاب سرکوچه‌شان می‌فرماید و براساس اینکه صبح با مادر بچه‌ها دعوا نکرده باشد (یا کرده باشد)‌ به شکم خود نگاه می‌کند و یک اعدادی را بصورت شکمی توی جداولی شکمی‌تر می‌نویسد. حساب کتابی هم که هیچگاه برای دفتر و دستک اداری در میان نبوده در این کشور که بازخواست کند از اهل میز و صندلی.
دوم اینکه هر آنچه آمار و ارقام باشد در کشور (شکمی یا غیر آن) جزء حیطه امنیت ملی حساب شده و طبعا استناد کسی به آنها می‌تواند طرف را بفرستد آنجائی که حتی دست طیف پشتیبانش هم به وی نرسد. با مقایسه آمار و ارقام می‌توان فهمید که وضع مملکت چگونه است و چون ممکن است یک وقت خلق‌الله با یکی دو جمع و تفریق ساده بفهمند که ممالک محروسه چه حال و روزی دارد پس اصولا همه این اعداد جزء قلمرو امنیت ملی تلقی می‌شوند.

به همه آنچه گفته شد در بالا اضافه کنید که اقتصاد یک علم است مثل فیزیک مثل شیمی مثل ریاضیات مثل ستاره شناسی مثل بیولوژی مثل جامعه شناسی. همانگونه که در فیزیک برای اندازه‌گیری یک کمیت خاص ممکن است سه تا چهار راه موجود باشد و هر متخصصی بنا به صلاح‌دید خود پیروی یکی از آن راه‌ها را بکند، در علم اقتصاد هم شاخص‌ها و کمیت‌های مختلفی تعریف می‌شوند و نحوه‌ محاسبه آنها با یکدیگر متفاوت است. می‌خواهم بگویم که اختلاف دید و منظر در علم اقتصاد هم مثل هر علم دیگری وجود دارد. مردم عادی و عامی (مثل من) بسختی می‌توانند متوجه این تفاوت‌ها بشوند و تعبیر درستی از آنچه ارائه می‌شود داشته باشند.

در هر حال آنچه هرکس در جامعه حس می‌کند میزان پولی است که در می‌آورد و میزان هزینه‌ای که می‌پردازد. خوشبختانه در این گیس و گیس کشی‌های علمی و سیاسی مردم هنوز متر و معیار قجری -ساخته‌ شده در زمان شاه بابا- را برای اندازه‌گیری وضعیت زندگی خویش دارند. برای اینکه بفهمی وضع اقتصادی بهتر شده یا بدتر فقط کافی است به وضعیت خودت و چند نفر دور و برت نگاه کنی. در همان حال گوش جان سپردن به آمار شیرینی که از اولین روز‌های برپائی رادیو تا کنون در بوق شده و می‌شود برای فهم چون منی راحت‌تر است. پدرپدربزرگ‌من هم همین‌گونه بود، پدربزرگم نیز به همین باور بود، پدرم هم خیلی برای درک واقعیت‌ها به خودش سختی نداد، من نیز فیلسوفانه کله می‌جنبانم که همه چیز در کشور من رو به راه است.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
زندگی و شعار از دید خشایار
این نوشته زیبا از خشایار را هم از دست ندهید. حق مطلب را ادا کرده.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
قبری که با انرژی هسته ای کار می کند
در قبرستان روستاي "شيرخان" بخش "دينور شبانه" تابش نور از قبري مشاهده شده است.
بر اساس اين گزارش، ماموران پس از حضور در محل با بررسي‌هاي کارشناسانه دريافتند: تابش اصلي نور از قبر زني به نام «ليلي -آ» است كه سنگ قبر وي گرانيتي بوده و به همين دليل با تابش نور پرژكتورهاي كارخانه ماسه شور كه در محل واقع است و نيز نور چراغهاي خودروهاي عبوري چنين به نظر مي‌رسد كه از قبر نور ايجاد مي‌شود.
پس از بررسي به عمل آمده با توضيحات ماموران پليس، اهالي روستا قانع شده و ديگر پيگير اين قضيه نشدند.
-------------

باز هم نیروی انتظامی عجولانه عمل کرد. چه کارها که نمی‌توان کرد با چنین قبری. این قبرجواهر است بخدا. ای کاش این برادران قدری با ارگان های ذیربط هماهنگی می کردند. اگر این ماموران قدری به ما زمان داده بودند:

اول)‌ می‌گفتیم که مرحوم «لیلی-آ» (صاحب قبر) از علاقمندان به حضرت... و حاج آقا... بوده و در تمام مدت طول عمر خود آرزوئی جز زیارت ... و ... نداشته.

دوم) ادعا می‌کردیم که این مرحومه یک بار در سفرش به بوشهر به امام‌زاده علی‌اکبر بوشهر می‌رود (حالا همچین امام‌زاده‌ای هست یا نیست بماند، کسی که نمی‌پرسد) و در پای ضریح آنقدر بحال ملت معصوم و ستمدیده‌ ایران و حقوق هسته‌ای وی که دارد توسط زورگویان جهان پایمال می‌شود گریه می‌کند که از حال می‌رود. در خواب مطابق معمول یک آقای سبز پوش یا سفید پوشی را می‌بیند که به وی وعده می‌دهد که همه چیز «رله» است! از خواب که می‌پرد شروع می‌کند بلند بلند شعارهای هسته‌ای دادن. الان هم که فوت کرده بخاطر همان باورهای هسته‌ای‌اش قبر وی کلی نور تولید می‌کند و به قبور اطراف هم می‌پاشد. حتی می‌توان گفت که این مرحومه مادربزرگ همان دختر شانزده‌ ساله‌ای است که رئیس جمهور فرمودند در زیرزمین خانه‌شان انرژی هسته‌ای کشف کرده.

سوم) به سه سوت یک ضریح خوشگل فابریک رینگ اسپرت متالیک نقره‌ای می‌انداختیم روی قبر تا خلق‌الله به دنبال ضریح بیایند و در آنجا بنشینند و آنقدر گریه کنند تا ایشان هم از حال بروند و خواب‌نما شوند. پول هم که الی ماشاء‌الله مردم توی ضریح می‌ریختند. شش ماهه سرمایه اولیه برگشت داده می شود و از آن ببعد باقی همه سود است.

چهارم) زمین‌های اطراف مقبره ایشان را بنام خودمان به ثبت می‌رساندیم و چهارلاپهنا به جماعت زودباور می‌انداختیمش.

پنجم) یک مشت از مردم بیچاره فلسطینی را می‌آوردیم سر مقبره «لیلی خاتون» که زیارتش کنند و بعد از ایشان فیلم و عکس می‌گرفتیم و این را بعنوان حقانیت حماس و خیانت فتح از رادیو و تلویزیون بخورد خلق‌الله می‌دادیم. جماعت عزیز و نجیب ما هم که ثابت کرده‌اند علیرغم غرغری که در تاکسی و اتوبوس می‌کنند و حرفهائی که پشت سر ما می‌زنند، پریز دو چشم و دو گوش و یک مغز خود را در بست به برق رسانه‌های ما می‌زنند. به همین دلیل کسی نمی‌پرسد که رابطه فلان بو با بهمان گل چیست.

ششم) می‌گوئیم که آمریکا و انگلیس طرحی و توطئه ای برای این دارند که جنازه این مرحومه را بدزدند تا دانشمندان‌شان به راز برق هسته‌ای این قبر پی ببرند. تا اسم آمریکا و انگلیس بهمراه توطئه بیاید، مردم چه با ما باشند چه ملی باشند چه هیبرید ملی-مذهبی باشند چه چپی چه راستی چه چنین چه چنان خود بخود آمپرشان بالا می‌رود و رگ گردن شان متورم می شود و شروع به تظاهرات درمقابل آرامگاه این بانو می‌کنند علیه توطئه گران. کلی مایه خوش‌خوشان ما می‌توانست باشد چنین نمایشی از همبستگی.

هفتم) با ذکر یک خاطره یا یک نظر از این بانوی درگذشته در سایت فلان خبرگزاری بر علیه هرکس که رقیب سیاسی ما است، دیگران را به لجن می‌کشیدیم.

هشتم) یک شرکت فلان و بیسار برق و روشنائی ثبت می‌کردیم و به اسم استفاده از انرژی حقانیتی که از دل خاک این عزیز می‌جوشد چندتا قرارداد نان و آب دار با شهرداری و دیگر سازمان‌ها می‌بستیم تا مثلا معابر شهر یا مساجد را با نور حق روشن کنیم. هرکس هم اعتراض می‌کرد که «بابا مگر شما مشاعرتان ایراد دارد؟ برق و نور چه ربطی به قبر دارد؟» را به اسم خروج از دین و ضدیت با ارزش‌های متعالی و این حرف‌ها کنارش می‌گذاشتیم. کمی تا قسمتی شبیه همان داستان بافندگان لباس برای پادشاه که حرام زاده ها نمی دیدندش.
نهم) برای اینکه به مردم خودمان بفهمانیم که فقط این ما هفتاد میلیون نفر هستیم که مسلمانیم میان هزارو خورده ای میلیون نفر که ادعای مسلمانی می کنند می دادیم صبح تا شب یک مدتی قضیه این قبر با آب و تاب بالای هر منبری در گوشه و کنار کشور گفته شود که بله بیائید و شاهدی باشید بر حقانیت ما که فقط در جهان اسلام (که کل اندازه اش لابد بقدر ده کوره همانهائی است که پای منبر هستند) چنین مقبره منوری وجود دارد پس ما برحق هستیم و دیگر یک میلیارد نفر مسلمان جهان همه کشک.
دهم) یک کنفرانس بین المللی با حضور اندیشمندان و دانشمندان جهان اسلام راه می انداختیم و در آن مقالاتی در زمینه انواع انواری که از قبور مختلف تشعشع می کنند را ارائه می کردیم. در ضمن به این نتیجه می رسیدیم که این بانو را یهودیان بخاطر اینکه هولوکاست شان را انکار می کرده بقتل رسانده اند.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
پوز و پوز‌زنی در نماز جمعه
--------------------
اول: ممنون از ادبیات «آب نکشیده»‌تان از پشت یکی از تریبون‌های اصلی نظام. بکارگیری این الفاظ باعث سردرگمی مترجمان دشمن می‌شود و برای یادگیری این اصطلاحات چارواداری ناچار هستند باید به ایران سفر کنند و مدتی را با همان‌ها که نیروی انتظامی بتازگی دستگیرشان کرده بگذرانند. در هر حال اکنون که جرج بوش نمی‌تواند کاملا بفهمد شما چه گفته‌اید «قاط» می‌زند و «... و ...»ش با هم قاطی می‌شود و دیگر«زارت و زورت» الکی نمی‌کند و «ت...مون» عراقش را جمع و جور خواهد کرد. چند سال دیگر قرار است با چه ادبیاتی و چه الفاظی از تریبون‌های رسمی و غیر رسمی‌کشور با جهان سخن بگوئیم، همان موقع «فرک»ش را خواهیم کرد.

دوم: حالا اگر یک جای لغت «گزینه» یک «واو» می‌چسباندید هم بد نبود! به معطر شدن فضای تهدیدات کمک می‌کرد.

سوم: اگر آمریکا دشمن ماست و ملت ایران می‌تواند «تودهني محكم» به آمریکا (=دشمن) بزند پس چرا این کار را نمی‌کند؟ چه چیز مانع این می‌شود که کسی بتواند به دشمنش تودهنی محکم بزند ولی این کار را نکند؟ «نجابت»؟ آخ من به قربان این «نجابت»مان بروم که من یکی را کشته!

چهارم: در این شش هفت سالی که این مردک شیرین عقل جورج بوش رئیس جمهور آمریکا است،‌ تا بحال حرف از «تودهنی» و «وصلت با قوم و خویش‌های مونث» هیچ‌کجای جهان نزده. اتفاقا بسیار هم مودبانه صحبت کرده. البته در عمل زده همان کاری را که در فحش‌ها مردم قصد انجامش را بیان می‌کنند با خاورمیانه کرده! چرا آمریکا مودبانه حرف می‌زند و خشن عمل می‌کند ولی ما خشن حرف می‌زنیم و مودبانه عمل می‌کنیم؟

پنجم: بعنوان یکی از آحاد ملت ایران نمی‌دانستم که «میز» هم دارم. محل کار ما تا کنون توی خیابان بود که باید همیشه در صحنه‌اش حاضر می‌شدیم. ارتقاء مقام گرفتیم و کارمند شدیم؟ یعنی از الان باید بنشینیم پشت میز و کار کنیم؟ مرسی تمدن. حالا میز را زیادی از حد شلوغ نکنید آدم به دنبال چیزی می‌گردد بتواند روی میز و میان این همه نطق و خطابه و تهدید پیدایش کند.

ششم: لطفا با آبدارچی و بایگانی هماهنگی فرمائید که یک وقت این پرونده «تودهنی به آمریکا» مثل بسیاری از پرونده‌ها که در سازمان‌ها و دستگاه‌های دولتی گم می‌شوند، مفقود نگردد.

هفتم: حالا که ما «بشر» ایرانی صاحب میز شدیم و تصمیم بگیر تودهنی به این و آن، عنایت بفرمائید با حسابداری صحبت فرمائید «حقوق‌»مان را سر برج به ما بدهند. اگر لطف کنید حقوق بشر عقب افتاده‌ چندین ده سال اخیر را هم مرحمت کنید که دیگر عالی است.

هشتم: جناب آقای «دولت» از جانب ما ملت نیابتا کارها را رفع و رجوع خواهند کرد تا ما ملت یک تک پا برویم در صف بنزین و مرغ و گوجه فرنگی‌ بازار میوه و تعاونی و غیره.

نهم:‌ همین الان برگشتیم و دستور «زدن تودهنی به آمریکا»‌ را امضاء کردیم دادیم مش‌قنبر آبدارچی ببرد به دایره اجرائیات. چقدر طول بکشد خدا عالم است. کار اداری است دیگر. در ضمن دستگاه کپی اداره خراب است که به مش‌قنبر تاکید کردیم دستور را ببرد سر کوچه به تعداد لازم کپی بگیرد. زنگ زده بود با موبایل «موتورولا»ی خودش از مغازه کپی که «مارک ماشین فتوکپی «کانن» است که ظاهرا مارکی است آمریکائی. کپی بگیرم یا نه؟» گفتیم نه و فرستادیمش به دنبال پیدا کردن یک مغازه فتوکپی که با ماشین «ژاپنی اصل» کپی بگیرد. وقتی کپی‌ها را آورد و چای ما را داد و میزمان را دستمال کشید پیگیر رسید نامه به اجرائیات می‌شویم.

دهم: قبل از پست کردن این نوشته به ما ملت ایران از دایره اجرائیات خبر دادند که فعلا بودجه ندارند دستکش بکس بخرند. دستور را عودت دادند تا در جلسه بررسی کنیم ببینیم می‌توانیم در بودجه سال آینده صنار سه شاهی پیدا کنیم یک جفت دستکش مناسب برای اجرائیات بخریم تا بالاخره بتوانند بعد سی سال یک عدد «تودهنی محکم» به آمریکا بزنند.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
توهین به هیچکس را صحیح نمی‌دانم
ظاهرا آنچه در پست قبلی نگاشتم باعث سوءتفاهم چندتا از دوستان شده و آن را توهین‌آمیز تلقی کرده‌اند. متن مورد نظر از دید یکی از همان کسانی که هر روز در گوشه‌ای از کشور به دستور گردانندگان نیمه پیدا و نیمه پنهان خود دست به عربده‌کشی و قداره بندی می‌زنند نوشته شده. آنچه این «عربده‌کش حرفه‌ای» بیان کرده و توهینی که به اعراب یا افغان‌ها و یا خارجی‌ها کرده همان چیزی است که گردانندگان زیرک این عروسکان خیمه‌شب‌بازی در کله‌ ایشان فرومی‌کنند. ایجاد نفرت در این جماعت با استفاده از خمیرمایه‌های قومی و ملی و مذهبی باعث روشن شدن آتشی در درون این برادران و خواهران می‌شود که حاضرند هر کار خلافی بکنند.

در ضمن در نوشته پست قبل سعی کردم نشان دهم که گروهی از ما هرگونه صفت منفی‌ای را نسبت به اعراب روا می‌داریم و آنان را عقب مانده می‌دانیم درحالی که در پایتخت کشور مان به سفارت‌خانه‌ها و دیپلومات‌های کشورهای دیگر حمله می‌شود. خواستم نشان بدهم که وحشیگری این است که این حمله‌کنندگان هموطن ما دارند. در عین حال مایل بودم بگویم که آن «بدویت»ی که همان گروه از ما اعراب را به آن می‌شناسند لااقل در کویت و دیگر کشورهای ثروتمند عربی وجود ندارد. بماند که مطلب را تحت فشار زمان نوشتم و نتوانستم بیان کنم که در کشور خود ما هم وضع بهتر از قسمت‌های بدوی‌ای که در جهان عرب هنوز به چشم می‌خورند نیست. به خودمان که آنقدر پول داریم که کامپیوتری بخریم و اشتراک اینترنتی را بپردازیم نگاه نکنیم. در بخش بزرگی از کشورما کامپیوتر و اینترنت هنوز کالای لوکس است. ایران مساوی بخش مرفه جامعه تهران نیست. «بدویت» در کشورما هم وجود دارد.

عمیقا معتقدم هیچکس حق ندارد به دیگری توهین کند یا از الفاظ و گفتاری استفاده کند که دیگری از آن برداشتی توهین آمیز داشته باشد. این یکی از معدود پایه‌های فکری من است که هنوز به صددرصد بودن آن اعتقاد دارم. نژادهای مختلف بشر را «متفاوت» از هم می‌دانم و نه «برتر». هیچ انسانی بر انسان دیگر فخر و ارجحیت ندارد. باور دارم به اینکه علیرغم وجود تفاوت‌ها، همه ما شش هزار و خورده‌ای میلیون نفر ساکن کره خاک در یک سری اصول با هم برابر هستیم. همانگونه که همگی ما بلااستثناء به غذا نیاز داریم، می‌خوابیم، می‌خندیم، گریه می‌کنیم و ... به احترام به انسانیت خویش نیز نیاز داریم. توهین به «اعراب» یا هر گروه و نژاد دیگری را بر نمی‌تابم.

در این وبلاگ سعی کرده‌ام به کسی توهین نکنم. لغزش‌هائی که در این زمینه داشته‌ام را خوانندگان عزیز و پر حوصله‌ام تذکر داده‌اند که ممنون‌شان هستم. چقدر خوب می‌شد که مراجعین به اینجا عادت زیر ذره‌بین گذاشتن و سبک و سنگین کردن هر لغت و جمله‌ متن را که خود من درباره خبرگزاری‌ها یا گفتار مقامات یا خبرهای مختلف اعمال می‌کنم درمورد نوشته‌های من نیز بکار می‌گرفتند و ایرادات کارم را به من می‌گفتند.

در هر حال یک بار دیگر عرض می‌کنم که آنچه در پست قبلی نگاشته‌ام از زبان خودم نیست. اگر هم هنوز کسی هست که با وجود توضیحات بالا قانع نشده و نوشته موردنظر را توهین‌آمیز می‌داند از صمیم قلب از ایشان عذر خواهی می‌کنم. لطف کنند و بار دیگر که احساس توهین و یا رنجش از مطالب این وبلاگ کردند، سریعا اطلاع بدهند تا رفع سوء تفاهم گردد.
با تقدیم احترام
ققنوس
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
خوب کردیم مردک کویتی را کتک زدیم.
خوب کتک خورد که خورد! دنده‌اش نرم! نوش جانش. از کویتی‌ بالاترش را هم می‌زنیم. مگر ما نبودیم ۴۴۴ روز تمام کارمندان سفارت آمریکا در تهران را گروگان گرفتیم؟ مگر ما از دیوار سفارت‌های انگلیس و دانمارک بالا نرفته‌ایم؟ ترقه و نارنجک در آنجا نیانداخته‌ایم؟ باز این بابا شانس آورده ما در یک حرکت خود جوش کاملا مردمی فقط کتکش زده‌ایم.

اصلا این بابا چرا کویتی است؟ مگر کویت همان نیست که با امپریالیسم آمریکا دوسته؟ خوب ما دوست یکی از دشمنان خودمان را کتک زدیم. حالا آسمان به زمین آمده؟ یک زمانی همین چهل و چند سال پیش دیپلمات‌های اروپائی مامور به خدمت در ایران «حق توحش» می‌گرفتند. یعنی انگار که ما وحشی باشیم دولت‌شان از دولت ما باج می‌گرفت برای اینکه کار در کشور ما خطرناک بود برای خارجی‌ها. ما توی این سی ساله اخیر خودمان را کشتیم و از دیوار چند تا سفارت بالا رفتیم تا حالی‌شان کنیم که بابا وحشی ما نیستیم، ما ملت متمدنی هستیم با سابقه چند قرن تاریخ اسلامی و اگر افاقه نکرد چند قرن بیشتر سابقه تاریخ ملی. این عربها چی؟ اینها توی کویت دارند سوسمار می‌خورند و شتر سوارند آنوقت آمده‌اند تهران پیتزای بوف می‌خورند با بدحجاب‌ها و پیکان می‌بینند باز هم شاکی هستند.

مطلقا گول حرف‌های آن مقام کویتی که چند روز پیش گفته بود اگر آمریکا بخواهد به ایران حمله کند ما اجازه استفاده از خاک کویت را به آنها نمی‌دهیم نخورید. بخاطر همین دروغ‌گوئی‌های‌شان است که کتک‌شان زدیم بعدا که آمریکا از خاک کویت به ما حمله کرد ما دلمان خنک شده باشد که مشت اول را ما کوبیدیم توی صورت دبیر سوم سفارت. ولی خدائیش شاکی هستیم حسابی از دست خبرگزاری‌های وطن اسلامی‌مان که خبر را یا ذکر نکردند یا اگر هم کردند از روزنامه‌های کویتی نقل قول کردند.
حیف شد که محافظان سفارت دخالت کردند و الا ماسک می‌زدیم به صورت‌مان و آفتابه می‌انداختیم گردن این حضرت شیخ کویتی و توی خیابان‌های تهران می‌گرداندیمش. نه خیال کنید که ما می‌خواهیم روابط‌مان با کشورهای حاشیه خلیج بهم بخورد آن هم الان که آمریکا به کمک اینها توی منطقه نیاز دارد علیه ما، نه، ما فقط می‌خواهیم این عرب‌ها روی‌شان زیاد نشود.
خودمان هم خیلی احساس بی بو و خاصیت بودن می‌کردیم. از سال پیش دم سفارت دانمارک رفتیم، کسی نبود کتکش بزنیم، رفتیم چند شب پیش جای شما خالی دم در سفارت انگلیس، یک گروه از «نیروی انتظامی‌ نما‌ها» نگذاشتند کتک‌کاری کنیم. بابا زور توی بازوی آدم خشک می‌شود دیگر. گفتیم برویم دق دلی‌ مردم مظلوم و ستم دیده فلسطین را بر سر این دبیر سوم سفارت کویت در آوریم. اینها اگر برای فلسطین ارزش قائل هستند چرا اسم کشورشان را عوض نمی‌کنند بگذارند «انتفاضه»؟

دیگر از الان این عربهای اطراف ما ماست‌ها را کیسه می‌کنند. در همین خیابان‌های تهران و دم در سفارت کویت بهشان نشان دادیم که آقای خاورمیانه کیست. بدرک که فردای روزگار در سازمان‌ها و شورا‌های مختلف جهانی از حق ما برای تکنولوژی اتمی حمایت نکنند. دو تا بمب اتم که انداختیم روی‌شان می‌فهمند که رئیس کیه. پول نفت‌شان هم بخورد توی سرشان. ما خودمان کلی نفت داریم. تازه «ممد سیاه» و «عباس نخود» کلی هم بنزین دارند توی زیر زمین خانه‌شان. اگر هم سهمیه بندی شد تا یک مدت به اندازه موتور بچه‌ها و ماشین‌هامان داریم.

اونهائی هم که می‌گویند ما رسم مهمان‌نوازی و اصول دیپلماتیک را رعایت نکردیم حرف مفت می‌زنند. اولا که هرکس توی سفارت کار کند جاسوس است. توی هر سفارتی که می‌خواهد باشد. هرکس خارجی باشد جاسوس است حتی همین «گل‌مرام» افغانی که کوچه پائینی توی زیر پله کفاشی می‌کند. همه خارجی‌ها جاسوس هستند. پس مهمان نیستند. دوما چه اصول دیپلماتیکی؟ وقتی میلون‌ها زن و بچه مردم در فلسطین و عراق مورد تجاوز و کشتار نیروهای آمریکائی قرار می‌گیرند و در زندان ابوغریب شعبه فاحشه‌خانه لاس‌وگاس باز می‌کنند برای منحرف کردن جوانان مسلمان عراقی و طرح دارند برای اینکه ده ما (شورآباد علیا) را تبدیل کنند به مرکز توریستی خاورمیانه تا بی‌حجابی و بی‌بندوباری را رواج دهند و جوانان معصوم ده ما را منحرف نمایند، چه جای اصول دیپلماتیک؟ اینها همه‌اش «کاغذ‌ پاره» است. این فقط ما هستیم که حرف‌مان حرف است. خدا به سر شاهد است روی حرف «میتی قرقی» بچه‌های «قصر» قسم می‌خوردند. امکان نداشت پای حرفش وانسته.

در ضمن بگویم که ما لات و لوت نیستیم. ما یک مشت دلسوخته‌ایم که از سر خیر این کارها را می‌کنیم. لات و لوت اون «کورش» آقا علی اینا بود که رفت دنبال درس خوندن. ما رفتیم وایسادیم سر کوچه تسبیح گردوندیم و سیگار کشیدیم و تخمه شکوندیم و از ناموس محله‌مان دفاع کردیم. حالا هم که ارتقاء شغلی گرفته‌ایم و بهمان ترفیع داده‌اند که برویم تا سطح دبیر سوم سفارت را کتک بزنیم، امثال همین «کورش»ها چشم ندارند پیشرفت ما را ببینند. لابد فردا که زدیم تمام سفیر‌ها را با خواری و خفت از پل گیشا آویزان کردیم این‌ها از حسادت می‌ترکند. خوب کردیم که زدیمش.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
از وبلاگ مسیح علی‌نژاد «هر روز سنگسار می‌شویم»
این نوشته فوق‌العاده زیبای «مسیح علی‌نژاد» را هم از دست ندهید که هر جمله‌اش کلی حرف دارد برای گفتن. روی متن پائین کلیک کنید و مطلب را در وبلاگ ایشان بخوانید.
------------------------
-----------------------

خواندید؟ می‌گوئید چکار کنیم؟ بخندیم؟ گریه کنیم؟ شاد باشیم؟‌ ناراحت باشیم؟ آب دهان‌مان را به سختی قورت دهیم؟ یا جلوی خودمان را بگیریم که نیاندازیمش بر روی آنچه مربوط می‌شود به فرهنگ غنی آباء و اجدادی ... ؟ سیستم قضائی کشور را مقصر بدانیم یا سیستم فکری مردم کشور را؟ بعد از هر بار شعار دادن در مراسم‌ مختلف همه با هم تکرار کنیم «آه من بسیار خوشبختم»؟ افتخار کنیم؟ کله‌مان را بیاندازیم پائین و از گوشه کنارها بگذریم؟ روی ضربدر بالای صفحه سمت راست کلیک کنیم و صفحه را ببندیم تا همه چیز تمام شود «توگوئی که رستم ز مادر نزاد» ؟ خوش باشیم که «ما را که سنگسار نمی‌کنند»؟ برویم فیلم ۳۰۰ را ببینیم؟ علیه فیلم ۳۰۰ امضاء جمع کنیم؟ از ما که پرسیدند کجائی هستید بگوئیم «پرشن» تا نفهمند «ایرانی» هستیم؟ بنشینیم گوشه‌ای و بگوئیم از دست ما که کاری بر نمی‌آید؟ منتظر نوبت‌مان بشویم؟ خودمان را توی دود و دم گم کنیم؟ غم‌ها را در بطری شراب بریزیم؟ سعی کنیم دستگاه حماقت سنج بسازیم؟ با فروغ هم‌صدا شویم که «در سرزمین شعر و گل و بلبل، موهبتیست زیستن»؟ اصلا کامپیوتر لعنتی را خاموش کنیم و بعد با اس.ام.اس برای هم‌دیگر جوک بفرستیم که یک روز یک ترکه محکوم می‌شود به سنگسار...؟ بی‌خیال همه چیز بشویم و برویم دنبال دختربازی و پسر بازی؟ هیچکدام از اینها؟ همه اینها؟ «آه من بسیار خوشبختم».

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
«دموکراسی» در خانه همسایه یا «بقاء» در خانه خودمان؟ مسئله این است
آمریکا، فرانسه، آلمان، انگلستان و چند کشور دیگر اروپائی نمونه‌های اعلای دموکراسی انتخاباتی در جهان ما هستند. صرف نظر از اینکه دولت‌های خوبی دارند یا نه، تقریبا هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند که در فرایند انتخابات این کشورها تخلفات و تقلبات گسترده صورت می‌گیرد یا آن کسی که از صندوق آراء به در می‌آید همان کسی نیست که مردم می‌خواهند. وجود مکانیسم‌های مختلف و قوی نظارتی بر هزینه‌های احزاب و نحوه انجام انتخابات تخلفات در مقیاس وسیع را تقریبا ناممکن می‌سازد. دولت این کشورها دقیقا همان کسانی هستند که مردم این کشورها می‌خواهند. حال اگر مردم‌شان رشد فکری و شعور کافی ندارند امر دیگری است. در یک حکومت دموکراتیک اکثریت جامعه هیچ تضادی با راس هرم قدرت جامعه حس نمی‌کند.

حال برخورد ما ایرانیان با این کشورها چگونه است؟ آنان را دشمن خود می‌دانیم و معتقدیم به دلیل سیاست‌های زورگویانه و استعماری‌ای که در پیش گرفته‌اند «ما برای دفاع از منافع‌مان» ناگزیر از مقابله با ایشان هستیم. آیا چنین موضع‌گیری‌ای به معنای مقابله با خواست اکثریت جامعه این کشورهاست؟ مسلما آری. آیا عمل ما در جهت دموکراسی است یا در خلاف آن؟ مسلما خلاف آن چون معتقد هستیم که اولا اگر مردم مثلا آمریکا حکومت خودشان را انتخاب می‌کنند این به ما ربطی ندارد که آمریکا بیاید به ما دستور بدهد. مردم آمریکا نمی‌توانند برای ما تعیین تکلیف کنند. ثانیا چون وجود چنین دولتی در هر حال به «منافع ما»‌ لطمه می‌زند، ما از بین «دموکراسی» و «منافع‌مان» دومی را انتخاب می‌کنیم.

از این زاویه که به مسئله نگاه کنیم می‌بینیم ما حاضریم برای «منافع‌مان» که در نهایت به «بقای‌مان» منتهی می‌شود چشم برروی فرایند دموکراسی در کشور دیگری ببندیم. واقعیت این است که نه تنها ما بلکه هر کشور دیگری هم باشد حاضر نمی‌شود تنها به این دلیل که حکومت کشور دیگری توسط مردم آن کشور انتخاب شده، مورد حمله آنها قرار گیرد. هیچ دولتی در اروپا زیر بار این نمی‌رفت که چون مردم آلمان حزب نازی را انتخاب کرده‌اند پس به خطر افتادن منافع‌شان توسط رژیم نازی قابل قبول است. ما هم از این قاعده مستثناء نیستیم. ما (ایران) معتقدیم که حکومت‌های کنونی فلان کشور و بیسار منطقه دشمن ما و منافع ما هستند (کار ندارم که درست فکر می‌کنیم یا غلط) و این حق ماست که برای بقای وضعیت موجودمان به خواست آن ملت‌ها -که در اعمال دولت‌شان تجلی کرده- احترام نگذاریم و با ایشان مخالفت کنیم.

حال چگونه است که وقتی با روی کار آمدن حماس دولت اسرائیل احساس خطر می‌کند و با دیگر هم‌پیمانان خود بخصوص آمریکا سعی در سرنگونی حماس می‌کند ما خواهان این هستیم که اسرائیل به رای و خواست مردم فلسطین احترام بگذارد؟ اینکه آیا حماس با به رسمیت نشناختن اسرائیل واقعا تهدیدی برای آن کشور بود یا اسرائیل بهانه‌گیری بی‌جهت کرد بحث دیگری است اما نفس کارشان همان است که ما هم می‌کنیم و خواهیم کرد. فردا روزی اگر در افغانستان انتخابات آزاد برگزار گردد و طالبان با رای نود درصد مردم انتخاب شوند، آیا ما احساس خطر نخواهیم کرد؟ تلاش نخواهیم کرد سرنگون‌شان کنیم؟ اصولا چرا هر کاری که ما می‌کنیم اگر دیگران بکنند بد است و دشمن بشریت و آزادی هستند؟
هرکس حق این را دارد که وقتی وجودش را در خطر دید قانون را زیرپا بگذارد. مجسم کنید کامیونی با سرعت از روبرو می‌آید شما حتی وقت ندارید یک نگاه کوتاه در آئینه بغل اتومبیل‌تان بیاندازید و ناچارید بدون فکر کردن یا نگاه کردن به آئینه بغل یا راهنما زدن فرمان را بگردانید. از دید قانون شما راهنما نزده خط عوض کرده‌اید و قانون را زیر پا گذاشته‌اید. یا هنگامی که با دزدی مسلح در منزل خود درگیر می‌شوید دیگر به این فکر نمی‌کنید که قانون اینجا چه می‌گوید، هر کاری بتوانید می‌کنید تا طرف را بکشید. دفاع در برابر کسی که دشمن می‌دانیدش حق مشروع شماست. کشورها نیز برای بقای خود دست به هرکاری می‌زنند. این اصلا بد نیست. اگر قرار است رای مردم کشوری باعث بخطر افتادن کشوری دیگر شود، هیچکس لحظه‌ای برای مقابله با آن به خود تردید راه نمی‌دهد، اسرائیل باشد علیه حماس یا ایران باشد علیه جمهوری خواهان آمریکا. برای وجود دموکراسی ابتدا باید آدم زنده باشد تا رای بدهد و دموکراسی را برقرار کند. آدم مرده دموکراسی به دردش نمی‌خورد.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
درمان کچلی روابط مسمانان با انگلیس توسط ۲۰۱ طبیب حاذق مجلس
----------------
ببخشیدها، ولی چرا این ۲۰۱ نماینده قانون‌گذار در مجلس ایران اول از همه دولت خود ایران را موظف نکردند که «در روابط خود با انگلستان» تجدید نظر کند؟ چرا خواستار قطع کامل روابط ایران و انگلیس نشده‌اند؟ اگر این ۲۰۱ نفر نماینده زوری دارند و حرف‌شان دررو دارد که اول باید از کشور خودشان شروع کنند تا دولت‌های اسلامی از ایشان سرمشق بگیرند؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
سنگ بزرگ ابرهه و پرندگان ابابیل
امير سرلشگر عطا الله صالحي فرمانده كل ارتش:
جناب سرلشگر،
اول: سنگ را از روی هوا نمی‌اندازند. من نمی‌دانم چرا یک مدت است مسئولین کشور از خودشان اصطلاحات عجیب و غریب در می‌آورند. شاید اعصاب‌شان خیلی تحت فشار است. شاید هم می‌خواهند به شیوه‌ای نو همان حرف‌های همیشگی را یک بار دیگر تکرار کنند ولی دانش کلامی‌شان بیش از این نیست. در هر حال حضور شما عرض می‌کنم که سنگ را می‌شود «به هوا» انداخت نه «از هوا». حدود صد و خرده‌ای سال است که بشر دیگر در جنگ‌ها از سنگ استفاده نمی‌کند. تنها راه انداختن سنگ «از هوا» در جنگ‌ها با فلاخن بوده که آن هم دیگر منسوخ شده (جهت اطلاع عرض شد). در ضمن درتاریخ و فرهنگ اسلامی ما پرندگان «ابابیل» از جانب خداوند ماموریت یافتند بر سر سپاهی که می‌خواستند کعبه را خراب کنند (لشکر ابرهه) سنگ از هوا بریزند. خدای ناکرده منظورتان این نیست که دشمن ما... است و ما ...؟

دوم: گمان کنم خواسته‌اید بگوئید که اگر دشمن از آسمان به ما حمله کند ما در زمین و دریا پدرش را در می‌آوریم. آیا این ادعا اعتراف به ضعف ما در جنگ‌های هوائی و در آسمان است؟ چرا جواب هر چیزی را به همان نحو ندهیم؟ چرا نگوئیم «اگر دشمن از آسمان به ما حمله کند در آسمان چنین و چنانش می‌کنیم، اگر در دریا با دشمن درگیر شویم وی را به اعماق دریا می‌فرستیم و اگر از زمین به ما حمله کند ما نفرات وی را دفن خواهیم کرد». به همین سادگی. نیازی به این نیست که بگوئیم اگر مورد حمله هوائی قرار گرفتیم در دریا و زمین تلافی می‌کنیم. مگر نیروهای هوائی ارتش و سپاه ما از نیروی هوائی آمریکا چه کم دارد که نتوانیم جلوی آنها در آسمان کشورمان را بگیریم و نیاز به کشاندن کار به دریا و زمین باشد؟

سوم: فرموده‌اید که «دشمن امروز مانند قمار بازي است كه فكر مي‌كند شايد اينبار بتواند برنده شود و به اميدواري‌هايي دست مي‌آويزد كه بعضاً اميد موقت هم ايجاد مي‌كند كه مثال آن وجود شبكه‌هاي تروريستي در منطقه است». متاسفانه در تمام جنگ‌های دنیا رسم بوده و هست که با سلاحی مشابه سلاح دشمن به میدان جنگ می‌آیند. اگر ایران از شبکه‌هائی در عراق و لبنان و افغانستان حمایت می‌کند که آمریکا آنان را «تروریستی» می‌نامد، آمریکا هم از معادل و مشابه این شبکه‌های تروریستی علیه ایران پشتیبانی می‌کند. جنگ کثیفی است ولی در هر حال هر نوع جنگ چیز کثیف و مزخرفی است. در جنگ قرار نیست حلوا خیرات کنند.

چهارم: حالا که لطف کردید و وضعیت آینده قوای دشمن در صورت حمله به ما را با عبارت «در آن صورت چيزي به نام سرباز به سرزمينشان باز نمي‌گردد» روشن کردید، لطفا تصویری از آینده خود ما هم در همان زمان ارائه کنید. مسلم است که به ازای کشتن همه سربازان دشمن خود ما هم دچار ضایعاتی خواهیم شد. شما که تا این حد با قطعیت و آینده‌نگری تمام صحبت می‌کنید لابد تصویری بسیار شفاف از روزهای پس از جنگ دارید. وضعیت ملت ما و کشور ما و قوای مسلح ما در آن روزها چگونه خواهد بود؟ در ازای کشتن همه چند ده هزار سرباز تا بن دندان مسلح آمریکا، خودمان چقدر نیرو و امکانات از دست خواهیم داد؟

پنجم: حالا که صحبت «سنگ» و «سنگ‌اندازی» و کشتن همه سربازان دشمن را کردید، بیاد ضرب المثل «سنگ بزرگ علامت نزدن است» افتادم. امیدوارم «چيزي به نام سرباز» به سرزمينشان باز نگردد.

با تقدیم احترام

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
چرا اینقدر خشونت؟
----------------

آنچه ایشان عنوان داشته‌اند یعنی چیزی حدود شش میلیون پرونده در دستگاه‌ قضائی ایران در حال بررسی است. اگر هر پرونده فقط و فقط یک «شاکی» و یک «متشاکی» داشته باشد این یعنی اینکه سیستم قضائی ایران بین دوازده میلیون نفر از جمعیت کشور باید حکم کند. یعنی از هر شش نفر ایرانی -بطور متوسط- یکی پایش در دادگاه است. حالا اگر در نظر بگیریم که این «یکی» بالاخره یک خانواده‌ای دارد آنوقت می‌بینیم بیش از نیمی از خلق‌الله در کشورما یک جوری با دیگری یقه و یقه کشی دارند (مستقیم یا غیر مستقیم).

از جنبه دیگر که نگاه کنیم می‌توانیم کودکان و افراد سالخورده را که معمولا طرف پرونده نیستند از کل آمار کنار بگذاریم و ببینیم چه نیروئی از افراد بالغ و کاری جامعه صرف «پاندول» شدن و رفت و آمد در سیستم قضائی کشور می‌شود. با این آمار من فکر می‌کنم حدود ده میلیون نفر از نیروی کار کشور ناچارند چند روزی در سال سری به دادگاه و دادسرا بزنند تا تکلیف‌شان معلوم شود.

باز اگر به گفته‌های آقای شهاب‌الدین صدر نگاه کنیم در می‌یابیم که «آسیب بدنی» در یک سوم از پرونده‌هائی که مردم ما سر آن اختلاف دارند به نوعی وجود دارد به‌نحوی که کار را به پزشکی قانونی می‌کشد. حالا یا تصادف است یا تجاوز یا قتل عمد یا چاقو و چاقو کشی یا کتک کاری یا... یعنی از آن دوازده میلیون نفر درگیر پرونده‌ها، حدود دو میلیون نفرشان در سال ۸۵ به نوعی به سلامت دیگری آسیب رسانده‌اند و دو میلیون نفر آسیب دیده‌اند.
من نمی‌خواهم بر اساس آمار ایشان حکم کلی بدهم ولی اینکه یک سوم پرونده‌های ما در یک سال به نحوی نیاز به دخالت «پزشک‌ قانونی» داشته خیلی وحشتناک است. این به معنای این است که ما مردم دربسیاری از موارد اختلافات‌مان، به «زور» متوسل می‌شویم به نحوی که طرف مقابل آسیب می‌بیند (آسیب جزئی یا کلی). شما فکر می‌کنید این میزان خشونت در جامعه ما مخصوص خودمان است یا به نحوی به انواع دیگر خشونت که در خاورمیانه می‌بینیم مربوط می‌شود (از لحاظ فرهنگی)؟

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
بستر کشی
عضو كميسيون اجتماعي مجلس در گفت وگو با فارس:
سازمان تبليغات و علما بسترسازي ازدواج موقت را انجام دهند
خبرگزاري فارس: عضو كميسيون اجتماعي فارس گفت: سازمان تبليغات و حوزه‌هاي علميه بايد براي بسترسازي ازدواج موقت اقدامات فرهنگي لازم را انجام دهند. موسي‌الرضا ثروتي در گفت‌و‌گو با خبرنگار اجتماعي فارس با اشاره به اين‌كه بسترهاي فرهنگي لازم براي ازدواج موقت بايد ايجاد شود، افزود: ازدواج موقت جزء احكام است و مراجع، شرايط، ضوابط و مراحل كار را توضيح داده‌اند.
---------------------

سالها قبل یک بابائی توی محله پائینی ما را دستگیر کردند بخاطر اینکه در زیرزمین خانه‌اش «بسترسازی» می‌کرد برای همین کارها و زن‌ و مرد‌هائی که جائی نداشتند برای خلوت کردن با هم یک پولی به این طرف می‌دادند و زیرزمین خالی خانه‌اش را برای چند ساعتی کرایه می‌کردند. بعد که آزاد شد یک مدت که گذشت نفهمیدیم از کجا پول آورد خانه‌ کلنگی‌اش را کوبید چند طبقه رفت بالا. وضعش خوب شد. بچه‌ محل‌ها به شوخی می‌گفتند طرف در کار «بستر کشی» است!

جمله آخر این آقای «ثروتی» هم خیلی پر محتوا است: مراجع، شرایط، ضوابط و مراحل کار را توضیح داده‌اند. من به قربان آن مراجعی بروم که «مراحل کار» را توضیح داده‌اند. این حضرات «کارآموز» نمی‌خواهند؟ حاضرم پول هم بدهم تا با توضیحات ایشان «مراحل کار» را بصورت کامل و شرعی یاد بگیرم. بیخود نیست بعضی از این آقایان کلی خدم و حشم و طرفدار دارند. «مراحل کار» را برای دیگران توضیح می‌دهند!!!
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
زلزله و آیت‌الله
عنقریب است که جماعت یک رابطه‌ای بیابند بین خاک‌سپاری آیت‌الله لنکرانی در قم و زلزله یکی دو ساعت پیش در آن نواحی. ببینید کی گفتم.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
استوانه در پیام تسلیت
آيت‌الله ‌فاضل لنكراني استوانه‌اي عظيم براي حوزه‌هاي علميه بود (شوراي هماهنگي تبليغات اسلامي، رييس دانشگاه آزاد، حزب موتلفه اسلامي، وزير بهداشت و درمان و دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام )
---------------------
ببین بی سوادی مفرط چه به سر آدم می آوردها. "استوانه" را چه به پیام تسلیت؟ لااقل فکر کنید وقتی می خواهید در مجلس عزا یا در اعلامیه تسلیت چیز جدیدی درباره فرد از دنیا گذشته بگوئید و بنویسید.
استوانه یک شئ هندسی است مثل مخروط و مثلث و بیضی و دایره. آخر "استوانه" چه ربطی دارد به یک روحانی علوم دینی؟ گمان کنم می خواسته اند بگویند که مثلا "ستون" یا "عمود خیمه" یا یک همچین چیزی بوده ولی دیده اند تکراری است. عقل های شان را روی هم ریخته اند و فصل مشترک همه اینها که "استوانه" است را پیدا کرده اند. خدا رحم کرده از شکل های دیگر هندسی برای توصیف فرد متوفی استفاده نکرده اند!
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
جشن، سفارت، چماق، آفتابه
من دیدم که این برادران و خواهران بسیجی- بقول این آقای کمانگیر در بالاترین «تظاهراتچی» - ما همیشه از طرف یک عده کوفت و خوره می‌شوند و خلق‌الله هرچه از دهانشان در می‌آید بار این چند صد تن نیروی مخلص حرفه‌ای می‌کنند. از آنجا که ما در هر حال قادر نیستیم توی سر ملکه انگلیس چماق بکوبیم ولی می‌توانیم توی سر و کله زنان خودمان چماق‌مان را خورد کنیم، لازم دیدم یک مقدار ارشاداتی به این برادران و خواهران بسیجی بدهم که نروند بایستند درب سفارت دولت فخیمه انگلستان و قدرت عربده‌کشی خود را نگه دارند برای تجمعات اعتراضی زنان و از این دست. یک کم که این عزیزان متوجه باشند معانی لغات چیست و منظور از هر چیزی چه است،‌ آنوقت می‌توانند بهتر جواب مغرضان و معاندان و از این دست را بدهند. این است که این مقاله را به زبان خیلی ساده برای این برادران و خواهران آماده کردم تا با اصطللاحات اولیه آشنا گردند.

در ضمن در مورد انگلستان ناچارم به این برادران و خواهران یاد‌آوری کنم که سفارت این دولت خاص یک قوه مخصوص و عجیب پنهانی و شیطانی دارد که معمولا آنهائی را که دم درب این سفارت به اعتراض دست می‌زنند کم‌کم به درون می‌کشد و در یک استحاله عجیب تبدیل‌شان می‌کند به «خودی» برای دولت انگلیس و صد البته جیره و مواجب‌شان را هم می‌دهد. این سفارت خاص دست خیلی از معترضان به خود را در طول تاریخ ایران گرفته و هوا‌ی‌ایشان را داشته. خلاصه مراقب باشند این عزیزان که جذب این آهنربا نشوند. بگذریم.
-------------------------

اصولا برادران و خواهران عزیز باید توجه کنند که مردم دنیا با ما قدری متفاوت هستند. صد البته که ما هر کاری بکنیم در هر حال از آنها بهتریم. ولی خوب متاسفانه خداوند جهان را جوری خلق نکرده که فقط و فقط ما توی آن باشیم.

مردم کشورهای دیگر به «زندگی» اهمیت می‌دهند. مسلم است که اشتباه می‌کنند و باید به «مرگ» اهمیت بدهند. بخاطر همین علاقه به «زندگی» است که «تولد» افراد را جشن می‌گیرند. برخلاف ما که در جشن‌های‌مان هم می‌نشینیم و سینه می‌زنیم و گریه می‌کنیم، آنها در هنگام برگزاری یک جشن شادی می‌کنند و می‌خندند و لباس خوب می‌پوشند. البته آنها متوجه این نیستند که شادی گناه کبیره‌ است. خوب حق دارند دیگر، مسلمان دو آتشه با خش‌خاش اضافه که نیستند.

در عین حال این مردم مورد نظر ما سعی می‌کنند اگر جشنی چیزی دارند، شادی خود را با دعوت کردن دیگران با آنها تقسیم کنند. البته آنقدر احمق هستند که نمی‌دانند باید برای مراسم ختم و گریه کردن و توی سر و کله زدن و عزاداری دیگران را دعوت کرد و «عزا» و «غم» را با آنان قسمت نمود. نفهم هستند دیگر.

بله داشتم برایتان می‌گفتم که جشن تولد می‌گیرند و دیگران را هم به جشن دعوت می‌کنند. تا اینجای کار چیزی است که تقریبا هرکس در خارج دستش به دهانش برسد برای خودش یا بچه‌اش یا پدر و مادرش از این کارها می‌کند. حال برسیم به بخش سیاسی آن.

مردم کشورهای دیگر معمولا تولد رهبران خودشان را جشن می‌گیرند. صبر نمی‌کنند طرف سرش را زمین بگذارد بعد میلیون میلیون بیایند توی سر خود بزنند، نخیر. در بعضی از کشورها که دست رهبران‌شان مستقم توی خزانه مملکت نیست -مثل آمریکا- طرفداران و دوستان و خانواده فلان مقام بلندپایه برایش جشنی می‌گیرند. در بعضی کشورها که شخص اول کشور صاحب مملکت محسوب می‌شود و مملکت را ارث پدری خود می‌داند -مثل سوریه یا عراق صدام حسین- آن مقام اول کشور هرگونه که خواست جشن می‌گیرد و هر غلطی خواست می‌کند. در گروهی دیگر از کشورها که بینابین هستند و قدرت مقام اول کشور محدود شده است -مثل انگلستان- خرج این مراسم از بودجه سالیانه‌ای که توسط دولت منتخب مردم برای شخص اول مملکت درنظر گرفته می‌شود پرداخت می‌گردد.

ما در سالگرد عزیزان از دست رفته‌مان خلائق را دعوت می‌کنیم و به ایشان چلوخورشت قیمه یا چلو کباب می‌دهیم، هرچه عزیز درگذشته از مقام بالاتری در نزد ما و اطرافیانش برخوردار باشد تعداد میهمانان عزاداری بیشتر و غذا چرب و چیلی تر خواهد بود. مردم دیگر کشورها بنا به اعتبار و شان کسی که می‌خواهند برایش جشن تولد بگیرند تعداد افراد بیشتری را به جشن دعوت می‌کنند و پذیرائی بهتری از میهمانان‌شان به عمل می‌آورند. وقتی فرد مورد نظر اول شخص مملکت‌شان باشد آنوقت بناچار حتی اگر وی را دوست نداشته باشند از آنجا که مملکت‌شان را حتما دوست دارند، حسابی برای طرف سنگ تمام می‌گذارند. حالا اگر طرف را واقعا دوست داشتند که دیگر بیا و ببین.

خلاصه از همان بودجه‌ای که سرسال دولت منتخب مردم تعیین کرده و به مثلا دربار داده،‌ می‌آیند جشن‌های مفصلی را برگزار می‌کنند. باز از آنجا که اگر شما نان خریده باشید و به همسایه ته کوچه در خیابان برخورد کنید ادب و احترام‌تان حکم می‌کند یک تعارف شابدولعظیمی به طرف بزنید که «حسن آقا بفرما نون!»، و یا وقتی که برای عزیز درگذشته‌ای یکی از مجالس شصتادگانه «یادبود» و «بادبود» برقرار کرده‌اید و فک و فامیل افتاده‌اند روی سفره و مشغول نبرد با ران مرغ هستند به یاد آن مرحوم،‌ شما می‌روید و چندتائی از همسایگان خود را از سر ادب و احترام دعوت می‌کنید که در مجلس «تو سرزنون» و بعد «بخور بخورون» شما حاضر شوند، مردم دیگر کشورهای دنیا هم بخاطر ادب و احترام یک سری از مردم کشورهای دیگر را در جشن‌های خودشان از طریق سفارت‌خانه‌های خود دعوت می‌کنند.

مسلم است که مقامات رده بالای کشور و بعد آدمهای مشهور جامعه مثل هنرمندان و ورزشکاران جزء اولین گروه‌هائی هستند که دعوت می‌شوند. اینها هم بدون عربده کشی و مثل بچه‌آدم بصورت رسمی یا دعوت را قبول می‌کنند و یا رد. روز مراسم هم لباس خوب می‌پوشند (شاید در مقاله دیگری «لباس‌ خوب» را برای برادران و خواهران توضیح دادم) و به خودشان عطر و ادکلن می‌زنند (این را هم یک روز برای عزیزان بسیجی توضیح خواهم داد) و به محل برگزاری جشن تولد -فرضا سفارت آن کشور- می‌روند.

مطابق قراردادهای بین‌المللی متاسفانه خاک کل جهان خاک میهن اسلامی‌ما منظور نشده و نمی‌توان همانگونه که عراق و لبنان و فلسطین را جزء خاک ایران به حساب می‌آوریم کل جهان را اینگونه بدانیم. قراردادهائی وجود دارند که بر اساس آنها خاک دو کشور را چیزی بنام «مرز» از هم جدا می‌کنند. همه توافق کرده‌اند که از مرز هم رد نشوند. جزء دیگری از این توافق‌های ننگین و خانمان برانداز این است که سفارت هر کشوری جزء خاک آن کشور حساب می‌شود. مثلا سفارت انگلیس در تهران جزء خاک انگلستان است و سفارت ایران در لندن جزء خاک پاک جمهوری اسلامی ایران تلقی می‌گردد. هرکس که وارد سفارت کشوری می‌گردد (البته از طریق چیزی بنام «در». توضیح لازم بود چون برادران و خواهران فکر می‌کنند سفارت جائی است که چهار دیوار بلند آن را احاطه کرده‌اند و تنها راه ورود به آن بالارفتن از دیوار است) موظف است قوانین آن کشور را رعایت کند. مثلا اگر خانمی وارد سفارت انگلستان در تهران شد می‌تواند حجاب خود را بردارد چون خاک سفارت هر کشور جزئی از خاک همان کشور است. در ازای این چند صد مترمربع که ایران به انگلستان واگذار کرده، انگلستان هم خاک خودش را به سفارت ایران داده. یعنی این به آن در. خانمی‌ هم که وارد سفارت ایران در لندن می‌شود موظف است به رعایت حجاب طبق قوانین ایران.

خوب برادران و خواهران عزیز دانشجو و بسیجی خسته نباشید. می‌دانم که در عمرتان هیچگاه بیش از یکی دو پاراگراف مطلب نخوانده‌اید. ممنون که برای اولین بار از خودتان صبر نشان دادید و این مقاله نسبتا طولانی من را خواندید. یک خسته نباشید دیگر هم می‌گویم بخاطر تلاش شدید و بی‌وقفه‌تان در زمینه هجی کردن کلمات فارسی و کمک به یکدیگر برای خواندن این متن. این اوج روحیه همکاری شماست.
متاسفانه چون مطلب طولانی شد، وقت آن را نداریم که درباره چگونگی عربده‌کشی و لات‌بازی و اوباش‌گری در پای سفارت و زیر چشم نیروی محترم و مقتدر انتظامی حرف بزنیم. باشد برای موقعی که بتوان نشست و سر فرصت فرق رفتاری که باعث افتادن آفتابه دور گردن یکی می‌شود با رفتاری که باعث تمجید و تشویق دیگری در رسانه‌های کشور می‌گردد را قشنگ بازگو کرد هرچند که بصورت معجزه‌آسائی کپی و شبیه هم هستند و فقط یکی دو فرق بسیار کوچک دارند. مثلا آن یکی قمه بلند می‌کند دور سرش می‌چرخاند در خیابان و عربده می‌کشد «فاططططططییییییییییییییییی!» در حالی‌که این یکی به همان نحو چوب دور سر خود می‌گرداند در پای سفارت و می‌گوید «یا فاطمه!». فرق‌ها کوچک هستند. بعدا برایتان توضیح خواهم داد.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
کشتن قانونی است، برقراری نظم غیر قانونی
حماس تشكيل دولت اضطراري را كودتا دانست
خبرگزاري فارس: جنبش مقاومت اسلامي فلسطين (حماس) دستور محمود عباس به سلاح فياض براي تشكيل دولت اضطراري را كودتا عليه مشروعيت و قانون و نقض همه قوانين فلسطين دانست.

--------------
نتیجه منطقی-اخلاقی: کشت و کشتار قانونی است، برادرکشی قانونی است، کشتن هم‌رزمی که با هم علیه دشمن مشترک جنگیده‌اید قانونی است، انفجار و تخریب بناهای دولتی قانونی است، راه انداختن جنگ مسلحانه قانونی است، قلدری کردن قانونی است، ...
اما
تشکیل دولت اضطراری برای کنترل اوضاع و برقراری نظم در کشور غیر قانونی است.
طرف به ضرب اسلحه و جنگ دارد قدرت را می‌گیرد آنوقت انحلال دولت و تشکیل یک دولت جدید را «کودتا» می‌نامد. تنه سیاست‌مداران ما به تنه ایشان خورده. شما فکر می‌کنید اینهائی که اینگونه دارند از هم می‌کشند امکان دارد یک روز «آدم» بشوند؟ کشور مستقل درست و حسابی‌ هم داشته باشند به سه سوت خط‌کشی‌اش می‌کنند و جنگ در آن راه می‌اندازند تا تجزیه شود. بعد هر تکه در آن واحد در درون خودش و با آن دیگر در خارج خود مشغول جنگ می‌شود. باز هم کشورهای جدید‌شان تکه تکه می‌شوند تا جائی که...

این خاک شهیدپرور خاورمیانه چه حماقت‌ها که به خود ندیده.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
من اینگونه برای مشکلم راه حل می‌یابم
یکی از چیزهائی که ما انسان‌ها را از دیگر موجودات جدا می‌کند توانائی ما برای چاره‌یابی است. بشر وقتی با مشکلی برخورد می‌کند می‌نشیند و تمام راهی که رفته را مرور می‌نماید و با در نظر گرفتن تمام پارامترهای محیط برای خود راه‌های جدیدتری می‌یابد. چگونه می‌توان به بهترین نحو ذهن خود را تربیت کرد که در برخورد با هر مشکلی بهترین راه‌ (ها) را بیابد؟من در برخورد با «مشکل» و برای «حل» آن مراحل زیر را انجام می‌دهم. اگر توصیه‌ای دارید برای اضافه و کم کردن به این «الگوریتم» بسیار خوشحال خواهم شد که آن را با من درمیان بگذارید.

اول) خودم را از «اول‌شخص مفرد» خارج می‌کنم و تبدیل می‌شوم به «سوم شخص مفرد». چون بر این باورم که اول باید خودمان را در ذهن خویش از موقعیت سوا کنیم و بعنوان یک ناظر بی‌طرف پشت میکروسکوپ که موضوع مورد مطالعه‌اش ربطی آنی به زندگی وی ندارد به مسئله نگاه کنیم. مثلا فرض کنید که شما می‌خواهید با همین دوا درمان خانگی دل‌درد بچه‌تان را خوب کنید. تا زمانی که «هول و ولا»ی این را دارید که «آخ این طفلک بچه من است»، ذهن‌تان به شما این اجازه را نمی‌دهد که بتوانید علت و نوع دل‌درد را درست تشخیص دهید. شاید حتی بتوانید در دل‌درد بچه همسایه به این پی ببرید که پرخوری عامل این دل‌درد بوده ولی در مورد کودک خودتان اتصال عاطفی و روحی شما به او این اجازه را به ذهن شما نمی‌دهد که در مورد میزان غذای خورده شده قضاوت کنید. پس گام اول رها کردن خود است از وابستگی به موضوع.

دوم) هدفم در حل مسئله را مشخص می‌کنم. به چه چیزی باید برسم تا بگویم این مسئله خاص حل شده؟ قرار است من چه مشکلی را حل کنم؟ در مورد مثال بالا قرار است من دل‌درد این بچه که جلوی چشم من است را خوب کنم. ما گاهی فراموش می‌کنیم که هدف‌مان از انجام کاری که قرار است بکنیم چیست. این برای ما سردرگمی ایجاد می‌کند. فرض بفرمائید که من (شخص خود من) در وبلاگی به مطلبی برمی‌خورم که بنظر من صحیح نیست. می‌آیم می‌نشینم پشت کامپیوتر و شروع می‌کنم به نوشتن متنی در این‌باره. چکار می‌خواهم بکنم؟ می‌خواهم طرف را به ... خوردن بیاندازم؟ می‌خواهم مسخره‌اش کنم؟ می‌خواهم حالش را بگیرم؟ می‌خواهم یکی از جنبه‌های مسئله را که ندیده به او گوشزد کنم؟ می‌خواهم با در افتادن با وی خودم را سر زبان‌ها مطرح کنم؟ می‌خواهم برای وبلاگم خواننده جور کنم؟ می‌خواهم باب یک گفتگوی ساده برای تبادل نظر با او را باز کنم؟ قبل از شروع کار باید خوب فکر کرد که هدف من از انجام این کار چیست. در عین حال باید از دام هدف به هدف هم دوری کرد. همان یک هدف نهائی برای حل مسئله معمولا کافی است. بعد از هر هدفی می‌توان پرسید «خوب که چی حالا مثلا؟» و باز هدف را به هدف دیگری گره زد که در نهایت باعث سردرگمی بیشتر می‌شود.

سوم) از مسئله مورد نظر «شرح حال» می‌گیرم. باید دید که چه چیز تا کنون عامل بازدارنده بوده. مثلا چه چیز در شلنگ بنزین این اتومبیل باعث این شده که بعد از دو سه سال این شلنگ سفت شود و ترک بردارد. عامل بازداشتن این شلنگ از انجام وظیفه‌خود چه بوده؟ ترکیبات شیمیائی بنزین؟ گرمای موتور؟ مواد اولیه لوله؟ همه آنها؟ چندتائی از آنها؟ به دیگر سخن باید از موضوع مورد نظر «شرح‌حال» گرفت. باید دانست سیستم مورد مطالعه ما تا کنون دچار چه مسائلی شده که کارش به اینجا کشیده. این همان چیزی است که دکتر از شما می‌پرسد که چه خورده‌ای چه مواقعی درد را در شکم خود حس می‌کنی و تا بحال برای بهتر شدنت از چه داروهائی استفاده کرده‌ای و سابقه چه و چه داشته‌ای یا نه. در مسائل اجتماعی به این مرحله مطالعه تاریخ می‌گویند.

چهارم) تشخیص. اینجاست که باید حکم صادر کرد. در زندگی معمولا ما این مرحله را قبل از هرکار دیگری انجام می‌دهیم!!! به محض اینکه می‌بینیم کودک دلش را گرفته می‌گوئیم «باز پر خوری کردی؟». صدور حکم تنها و تنها با دانستن «شرح‌حال» امکان دارد. وقتی لوله خراب بنزین را می‌بینیم سریعا به سازنده آن فحش ندهیم. صدور حکم کار دقیقی است. جملاتی از قبیل «آقا ملت ایران سیر / گرسنه بودند انقلاب کردند» صدور حکم قبل از بررسی کامل مسئله است.

پنجم) از خودم می‌پرسم «دیگران این مشکل را چگونه حل کردند؟» تا حد امکان باید به تجربیات دیگران در همین زمینه مراجعه کرد. ما با وقت محدودی که یک عمر معمولی در اختیارمان می‌گذارد امکان این را نداریم برای تک تک مسائل صد چیز مختلف را امتحان کنیم تا بهترینش را بیابیم. اما خیلی خلاصه می‌توانیم به نتایج صدها کار مشابه مراجعه کنیم و ببینیم چه چیز به درد دیگرانی که همین مشکل را داشته‌اند خورده است. بسته به نوع موضوع می‌توانیم این کار را قبل از وقوع مشکل یا بعد آن انجام دهیم. اگر مسئله تعمیر گچ دیوار است که چندان اضطراری نیست از چند نفر در این زمینه سوال می‌کنیم. اگر دل‌درد کودک موضوعی است که باید حلش کنیم -وطبعا اضطراری است- آنوقت به ذهنیت مان مراجعه می‌کنیم تا ببینیم آیا در تجربیات‌مان کسی برای ما از نحوه معالجه دل‌درد گفته یا نه. یک پزشک در این مرحله برای بیمارش دارو تجویز می‌کند و یک سری دستور می دهد.

ششم) پارامترهای مشکل را شناسائی می‌کنم. می‌دانم که تا کنون چه عواملی در ایجاد مشکل دخیل بوده‌اند. حال سعی خواهم کرد مشخص کنم چه عواملی در آینده این مشکل دخیل خواهند بود. اگر مشکلم تعویض سیم سوخته برق است، از خودم می‌پرسم که این سیم تحت چه شرایطی کار خواهد کرد؟ مورد چه فشارها و تنش‌هائی قرار خواهد گرفت؟ آیا امکان ضربه خوردن به آن وجود دارد؟ آیا رطوبت در این محیط وجود دارد؟ آنچه مسلم است این‌ است که شما برای حل یک مشکل نمی‌توانید تمام عوامل دخیل را در نظر بگیرید. اجزاء تمام آنچه در عالم هستی وجود دارد با یکدیگر در ارتباط هستند و بر هم اثر می‌گذارند. اما همیشه امکان این وجود دارد که چند پارامتر اصلی را شناسائی کرد. با توجه به آنچه در گذشته مشکل را ایجاد کرده و نگاه دقیق به «حال» می‌توان حدس‌های بسیار خوب و دقیقی برای آنچه که در آینده بر روی سیستم ما تاثیر خواهد گذاشت زد.

هفتم) حال با شناختی که از کل گذشته تا حال مشکل و پارامترهای آن دارم، کار را انجام می‌دهم. مثلا سیم برق را عوض می‌کنم و یا به طراحی شلنگ بنزین ماشین اقدام می‌کنم. این همان مرحله‌ای است که داروی تجویز شده را می‌خوریم.

هشتم) از زاویه دید همان فرد پشت میکروسکوپ به مسئله نگاه می‌کنم. با انجام کار تا چه اندازه توانستم به هدفی که داشتم برسم؟ این ذهن من را از خودباوری صد در صد آزاد می‌کند و به من اجازه می‌دهد در صورتی که در کل مراحل بالا اشتباهی کرده‌ام با شناسائی آن تجربه کافی برای مقابله و مواجهه با مواردی از این دست در آینده را داشته باشم.

نهم) بدون اینکه بخواهم خودم را مورد قضاوت قرار دهم و سرزنش یا تشویق کنم، سعی می‌کنم ببینم برای بیشتر کردن درصد رسیدن به هدف چه کارهای دیگری می‌شود در این زمینه انجام داد. مدتی در ذهن خودم سناریو‌های مختلف را در نظر می‌گیرم که اگر مثلا فلان ابزار و بهمان چیز را داشتم می‌توانستم میزی را که ساخته‌ام بهتر از کار در بیاورم. یا اگر می‌شد که هر روز صدگرم گوجه سبز سر راه بخرم و به خانه ببرم بجای هفته‌ای دو کیلو، آنوقت بچه من بخاطر زیاد خوردن گوجه سبز به دل‌درد نمی‌افتاد. این افکار و سناریوها لزوما نباید اجرا شوند ولی می‌توانند برای آینده راه‌گشا باشند.

دهم) تجربیاتم را بدون استفاده از «دگنک» و «چکش» و «سرنگ» و «چماق» در اختیار دیگران می‌گذارم. اگر خواستند آن را به کوله‌بار تجربیات خودشان اضافه می‌کنند. اگر هم نخواستند که هیچ.
مسلم است که تمام مراحل بالا را نمی‌توان برای هر مشکل کوچک و بزرگی بکار بست. گاهی ناچاریم که از روی یک سری مراحل بپریم. زمانی تمام یا چندتائی از این مراحل را برای یک کار خاص بدون اینکه بدانیم داریم چکار می‌کنیم انجام می‌دهیم. همه ما آشپزی هنگام گوش دادن به موزیک یا رادیو را تجربه کرده‌ایم. «مشکل» نداشتن غذا و آماده کردن آن را بدون اینکه بدانیم در کدام مرحله هستیم حل می‌کنیم و در عین حال تمام حواس ما به رادیو است. نیز تجربه این را داریم که هنگام رانندگی و دم یک چهار راه باید در کسری از ثانیه تصمیم بگیریم که ماشین خود را چگونه کنترل کنیم. آنچه در بالا بیان کردم نحوه‌ برخورد من با مشکلاتی است که زمان یا عادت یا از این دست در آنها نقش چندانی ندارند. ممنون می‌شوم که شما هم به من بگوئید که یک مشکل را چگونه حل می‌کنید و نظرتان درباره «الگوریتم» حل مشکل من چیست.



مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
دانستن قضیه حق مسلم آژانس هست یا نیست؟
دکتر علي اصغر سلطانيه نماينده‌ ايران در آژانس بين‌المللي انرژي اتمي صبح روز پنجشنبه در جمع خبرنگاران گفت:
-------------------------
چرا خواهان برگشت پرونده ایران به آژانس هستید؟ مگر چه شده؟ حالا اگر پرونده در شورای امنیت بماند چه می‌شود؟ باز هم «ورق‌پاره» صادر می‌گردد علیه ما. خوب صادر شود. مگر تا کنون یک بار (فقط یک بار)‌ یکی از مقامات عالیه کشور اشاره‌ای به این کرده است که رفتن پرونده ایران به شورای امنیت برای ایران مشکل ایجاد کرده است؟ برعکس همواره گفته شده که این ارجاع برای شورای امنیت و آژانس مشکل‌ساز بوده و وجهه آنها را تخریب کرده و از قدرت ما چیزی کم نشده. حالا چرا خواهان بازگشت پرونده به آژانس هستید؟

بیائید منطقی به قضیه نگاه کنیم. دانستن جواب سوالاتی که آژانس مطرح می‌کند یا حق ایشان هست یا نیست. اگر حق آژانس است پس چرا ما یک باره آنچه می‌خواهند را به ایشان نمی‌دهیم و قال قضیه را نمی‌کنیم؟ چرا کشمکش؟ اگر حق آژانس نیست پس چرا باید بدانند‌شان؟ آیا داریم در برابر آژانس تسلیم می‌شویم و چراغ سبز نشان می‌دهیم؟ یا داریم از موضع قدرت و از سر لطف به آژانس این کار را می‌کنیم؟

اصلا اگر ارجاع پرونده ایران از آژانس به شورای امنیت یک کار غیرقانونی و خلاف بوده، چرا با یک لشگر وکیل و قانون‌دان به تصمیم آژانس حمله نمی‌کنیم؟ چرا به دادگاه‌های بین‌المللی شکایت نمی‌کنیم؟ بالاخره در قوانین جهانی مرجعی برای حل اختلاف بین یک نهاد جهانی و یک کشور پیش‌بینی شده.

با این میزان اطلاع رسانی ناقص از روند امور بین‌المللی به مردم خودمان، هرکس که باشد شک می‌کند، آژانس و شورای امنیت که جای خود دارد.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
قسمت​های حذف شده از سخنرانی یکی از مقامات
...یک عده بادمجان دور قاب چین آمده​اند به ما گفته​اند که شما اگر کوتاه بیائید ما می​توانیم کاری کنیم که با آمریکا کنار بیائید. این که نمی​شود که. مگر ما اینجا برگ چغندر هستیم؟ ما هیچ کاری با آمریکا نخواهیم داشت. آن قدرت​های زورگو هم هرچقدر می​توانند اسلحه بسازند و تهدید کنند، ما که می​دانیم اسلحه​های شما خیار را هم از وسط نصف نمی​کند آنوقت این کشتی را آورده​اید ما را بترسانید؟ سپر ضد موشک می سازید؟ باید به این قدرت​های شیطانی گفت که نچائی! آخر تربچه نقلی تو را چه به اینکه بیائی و عراق را بگیری؟ مردم منطقه هوشیار هستند و مراقب دسیسه​های دشمنان​شان فراوان نشسته​اند و چشم به راه روزی باید بمانید که ریشه​تان را ملت​های جهان مثل هویج از زمین در آورند و جلوی چهارپایان​شان بیاندازند.

هرچقدر می​خواهید توی اروپا و آمریکا و اقیانوسیه و آفریقا و آسیا دور هم جمع شوید و علیه این ملت دسیسه و توطئه کنید. بروید در مقر اروپائی سازمان جهانی کنفرانس مردمی در بروکسل بنشینید و کلم بروکسل بخورید. هیچ فایده ای ندارد. سردی​تان کرده است. با بادگلو هم وضع​تان خوب نمی​شود. باید تا دیر نشده به آغوش گرم ملت​های منطقه و به دامان حق بازگردید که راه خیر و صلاح​تان در آن است. حالا هی بنشینید و قطعنامه بدهید. تحریم​ ما چه مشکلی از دوش مردم محروم منطقه بار را برمی​دارد؟ به​خود بیائید. شاهد باشید که ما شما را به راه معرفت دعوت کردیم. خیرتان در این است که بیش​ از این در جالیز مردمان منطقه دزدی نکنید.

حالا آنها نشسته​اند توی ماشین آخرین مدل​شان و هی گاز می​دهند و هی مثل کدو حلوائی قلقله​زن از این طرف دنیا می​روند آن​طرف دنیا به رایزنی و مشورت با همدیگرتا کلاه سر این ملت خوب و شریف بگذارند. بدانید که آن روز نزدیک است که مردم دیگر به شما اعتنائی نکنند و دست زورگوی​تان را از سر خود کوتاه نمایند. یک عده آدم شبیه سیب​زمینی بی​خاصیت آمده​اند و می​گویند که آقا اگر این پولدارهای جهان بروند که دیگر سنگ روی سنگ بند نمی​شود. من می​گویم الان مگر سنگ روی سنگ بند می​شود؟ مگر دست اینها روز و شب در کار نیست تا موش بدوانند در انبار غله مردم جهان؟ مگر در همین کشور خودمان کاری نکردند که گوجه به کیلوئی فلان​قدر برسد؟ تشریف بیاورید به میدان میوه و تره​بار محله ما سر بزنید تا ببینید که گوجه و تره را با پسوند "فرنگی" می​شناسند. من شب رفتم خانه گوجه خریده بودم به بچه​ام گفتم بابائی فکر می​کنی من برایت چی خریده​ام جواب داد گوجه فرنگی. این اوج یک تهاجم فرهنگی است.

توی یکی از شهرها آمدند پهلوی ما گفتند ما آب نداریم سر مزارع​مان ببریم تمام کلم و کاهو​ی ما خشک شده و از بین رفته. سریعا به وزیر کشاورزی دستور دادم که آقا برس به داد این کشاورزان​ما. حالا ما را تحریم می​کنید؟ ما به لطف خدا از قله​هائی عبور کرده​ایم که دیگر راه بازگشت وجود ندارد. استکباریان عالم هم هرچه به ما بگویند که شما بیائید متوقف کنید حرکت قطارتان را و جلوی پیشرفت​تان را بگیرید ما به آنها می​گوئیم که دهان نفرت انگیزتان را ببندید که بوی سیر و پیاز​تان مردم جهان را عاجز کرده. اصلا شما که هستید با آن سازمان ملل پوسیده​ گندیده​تان که جلوی حرکت یک ملت را سد کنید؟ شما خودتان پیشرفت کرده​اید و می​خواهید نگذارید ما پیشرفت کنیم. شما به ما می​گوئید که پنی​سیلین دوای درد ماست ولی بدانید که شلغم سنتی​ما که به دست زحمت​کشان ما در این آب و خاک عمل می​آید هزار بار از پنی​سیلین​های ترشیده شما بهتر است. ما تا پای جان برای دفاع از این فن​آوری عظیم و عزیز هسته ای و بومی کردن آن ایستاد​ه​ایم و حاضریم ده​ها سال هیچ نداشته باشیم بخوریم الا کدو و پیازچه ولی یک قدم از تکنولوژی هسته​ای عقب ننشینیم.

به آغوش مردم​تان باز گردید و به راه راست هدایت شوید. نگذارید که کاری کنیم که بعد از سرشاخ شدن با ما ناچار باشید صورت​تان را با سیلی سرخ کنید و تنها قوت لایموت​تان پیاز و ترب سفید باشد. اشغالگری شما را به جائی نمی​رساند. شرارت برای شما آینده نمی​شود. شما ملت فهمیده و فداکار که حاضرید برای سیلی زدن به صورت صهیونیست​ها اجازه ندهید که با هدر دادن سرمایه​های ملی این مرز و بوم مدام هندوانه زیر بغل لابی استکباری-صهیونیستی بگذارید تا روزی که بساط شاهی​تان از جهان برای همیشه جمع گردد. ملت ما خربزه را خورده​است پای لرز آن هم می​نشیند و بهای آن را هرچقدر هم که باشد با جان و دل می​پردازد. ما براي صدور قطعنامه‌ها از سوي شوراي امنيت هويج و تره هم خورد نمي‌كنيم . زمان اضمحلال كشورهاي زورگو فرا رسيده است.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
دیدن و درک «تحول بزرگ»!!!
آخر آدم چی بگوید؟ رویم به دیوار. استغفر‌الله. هرچه ما می‌آئیم هیچی نگوئیم و مطالب خلاف عفت عمومی اینجا نگذاریم، از در و دیوار قضایای ناموسی می‌بارد. الان داشتم مطابق معمول توی بالاترین می‌چرخیدم که دیدم این دوتا خبر بلافاصله پشت سر هم در صفحه اول آن هستند:
و
---------------------------

با خودم گفتم که این ۵۴ میلیون دلار بودن یک شلوار بدون شک یکی از همان مقدمات تحول بزرگ است که آقای رئیس جمهور وعده‌اش را داده. لابد یک اتفاقاتی افتاده که شلوار این همه قیمت پیدا کرده. بعد فکرم رفت به اینکه آنچه درون این شلوار ۵۴ میلیون دلاری قرار می‌گیرد خودش باید چقدر ارزش داشته باشد؟ عجب «تحول بزرگ»ی است که باید ۵۴ میلیون دلار خرج پوشش آن کرد. از طلا گران‌تر است. حالا آقای احمدی‌نژاد این «تحول بزرگ» را در کجا "دیده" و چگونه آن را "درک" کرده من نمی‌دانم. خدا رحم کرد که رئیس جمهور نگفت «قابل لمس» است که دیگر پاک آبروی‌مان می‌رفت!!!

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
آمریکا را به سه سوت منزوی، تحریم و نابود می‌کنیم
جناب نجار،
لطف کنید و راهنمائی فرمائید که :
اول) تیتر خبر به نقل از شما گفته «آمريكا به دليل اشاعه سلاح‌ هسته‌اي بايد تحريم شود». اشاعه یعنی پخش چیزی. مثلا اشاعه فحشاء یعنی پخش کردن و ترویج فحشاء. از کی تا حالا آمریکا به دنبال پخش و ترویج سلاح‌های هسته‌ای بوده؟ اتفاقا برعکس تا کنون همواره برعکس عمل کرده، یعنی خودش داشته و سعی کرده دیگران نداشته‌باشندش.

دوم) به بمباران اتمی ژاپن اشاره کرده‌اید. این بسیار خوب است که بخاطر «هیروشیما» و «ناکازاکی» آمریکا را تحت فشار قرار دهیم. فقط مسئله اینجاست که اگر کسی از آن دوران در آمریکا باقی مانده باشد الان بالای شصت سال سن دارد. آنهائی هم که آن زمان کاره‌ای بوده‌اند در دولت و ارتش اگر زنده باشند بالای هشتاد و پنج تا نود سال سن دارند. حال قرار است چه مجازاتی در مورد این پیرمردان و پیرزنان آفتاب لب بوم اعمال کنیم؟ به دولت کنونی آمریکا چه مربوط که شصت سال پیش دولت آن زمان تحت شرایط خاص جنگ جهانی و چه و چه تصمیم گرفت جنایت کند؟ مگر الان شما پاسخ‌گوی جنایات انجام شده در شصت سال پیش کشورتان هستید؟ تاریخ را قرار است چند سال در روزگار فعلی کش بدهیم؟ یک زمانی ایران هم رفت هند را گرفت. آیا این درست است که الان هندوستان ادعای غرامت کند از ما؟ اگر آری پس چرا ایران مدعی روسیه نمی‌شود که زد کلی از شمال ایران در زمان قاجاریه را گرفت؟

سوم) خون مردم بیگناه ژاپن صاحبی دارد بنام «ملت ژاپن» که نماینده‌ای دارند بنام «دولت ژاپن». آیا اینها از آمریکا شاکی هستند که ما باشیم؟ من و شما کجای معادله روابط ژاپن و آمریکا هستیم؟ آیا قرار است پس از مسلمانان فلسطین و عراق ولی‌دم ژاپنی‌های بودائی و مسیحی نیز بشویم یا شما فقط یک حرفی زده‌اید که مخاطبان‌تان را هیجانی کنید؟

چهارم) نفس اختراع چیزی بنام بمب اتم اشتباه غیر قابل جبران بشر بوده. حالا می‌گوئید چکار کنیم؟ هر کشوری یک دو جین بمب اتم داشته باشد که خیال همه راحت بشود؟ یا تلاش کنیم دنیا از سلاح‌های اتمی پاک شود؟ در ضمن بنظر شما با اشتباهات ویرانگر بشر چگونه باید روبرو شد؟

پنجم) کاملا با شما هم عقیده هستم که «سیاست‌های آمریکا جنگ‌طلبانه‌» است. خوب قرار است چگونه باشد؟ آمریکا بزرگ‌ترین ارتش تاریخ بشریت را دارد. اگر اشتباه نکنم ارتش آمریکا معادل حاصل جمع بیست ارتش قدرتمند جهان بعد از خودش در لیست ارتش‌های قوی جهان است. برای ترشی انداختن که نمی‌خواهد این ارتش عظیم را که. در ضمن کدامین ابرقدرت جهان در طول تاریخ بشر را سراغ دارید که «جنگ‌طلب» نبوده باشد؟ اصلا ابرقدرت شده برای چه؟ خوب دارد از قدرتش استفاده می‌کند دیگر. برای من و شما و دیگرانی که در اردوی او نیستیم این واقعیت خوش‌آیند نیست، ولی اگر روزی روزگاری ما هم بشویم ابرقدرت -یعنی قدرتی بسیار بالاتر از دیگر قدرتها- آنوقت ما هم زور می‌گوئیم و جنگ می‌کنیم. خلاف این فکر می‌کنید؟ آهان چون ما آدم خوبه هستیم و آمریکا آدم بده است، ما هیچ‌گاه ظلم نخواهیم کرد. آنوقت چگونه از آدم خوب‌ها در برابر آدم بدها دفاع می‌کنیم؟ خوب ناچاریم با بدی‌ها بجنگیم. آنوقت آدم بدها دادشان در می‌آید که ما (یعنی من و شما) جنگ‌طلب هستیم. این می‌شود همان دور باطل. همیشه یکی بوده که به دیگر کشورها حرف زور بزند. این از آمریکا در نیامده. بشر اینگونه خلق شده. اشکالی دارد به خالق بشر مراجعه فرمائید.

ششم) فرموده‌اید که :«اگر او (آمریکا) به راستي طرفدار صلح است، چرا اجازه نمي دهد كه مردم‌سالاري و راه ‌حل‌هاي سياسي در منطقه خاورميانه مسير طبيعي خود را طي كند؟». حتما فراموش نکرده‌اید که حکومت فعلی عراق با رای مستقیم مردم و در اولین انتخابات آزادی که ظرف سی و چندسال اخیر در عراق برگزار شده انتخاب شده‌است. (ظاهرا قبل‌تر از آن هم یک چیزی بوده در همان مایه‌های صدام حسین منتها رقیق‌تر، دوستانی که اطلاعات کامل و دقیق دارند لطفا نظر و تذکر بدهند). در ضمن در فلسطین هم انتخابات آزاد باعث شد که اول فتح و بعد حماس بالا بیایند. امیدوارم از نظر شما «مسیر طبیعی» آنی نباشد که شیعیان و سنی‌های عراق دارند می‌روند با کشتن صدتا صدتا از یکدیگر. نیز امیدوارم منظور شما از «مردم‌سالاری» انتخابات آخر صدام حسین یا همین انتخابات یکی دو هفته قبل سوریه با یکی یک عدد کاندیدای از قبل انتخاب شده نباشند.

هفتم) سوال فرموده‌اید که :«ايران كه ضمن حفظ حق خود در غني‌سازي براي مصارف صلح آميز حاضر شده است هر نوع تضميني براي عدم انحراف در برنامه خود بدهد چرا بايد اينگونه تحت فشار آمريكا باشد؟». مشکل در همین «تضمین»ها است. از نظر آمریکا کشوری که از دیوار سفارت کشور دیگری بالا می‌رود و گروگان می‌گیرد و عذرخواهی نمی‌کند و به گروه‌های زیرزمینی کشورهای دیگر کمک می‌کند و حدود سی سال است در تمام مراسم رسمی و غیر رسمی‌ آن شعار «مرگ بر آمریکا» سر داده می‌شود و بر در و دیوار کشور نوشته می‌شود،‌ قابل اعتماد نیست. خود شما اگر سی سال هر روز آمریکائیان شعار می‌دادند و مرگ کشور شما را آرزو می‌کردند و پرچم کشورتان را می‌سوزاندند، به تضمین‌ ایشان اعتماد می‌کردید؟ اصلا اگر ما آمریکا را دشمن خود می‌دانیم چرا او ما را دشمن خود نداند؟ از دشمن چه تضمینی می‌شود گرفت؟ آدم عاقل به تضمین دشمنش اعتماد می‌کند؟

هشتم) حالا چه کسی قرار است این غول بی شاخ و دم را تحریم کند؟ این زنگوله را که باید به گردن گربه بیاندازد؟‌ یک لحظه به این توجه کنید که یکی از دلائلی که باعث شده روسیه و چین و اروپا در اعمال تحریم‌ها علیه ایران با بی‌میلی و سردی تصمیم بگیرند و عمل کنند وجود روابط بسیار نان و آب دار اقتصادی‌شان با ایران است. هر کدام از این‌ها ده‌ها و صدها برابر بده بستانی که با ایران دارند را با آمریکا دارند. چه کسی قرار است آمریکا را تحریم کند؟ بزرگ‌ترین اقتصاد تاریخ بشر را چگونه می‌شود تحریم کرد؟

نهم) مطمئنا نه آمریکا و نه روسیه و نه هیچ‌کس دیگری در جهان دل‌شان برای من و شما نسوخته. در بازار جهان همان وضعی حاکم است که در بازار ایران حاکم است، هرکس به فکر خودش است. انتظار اینکه آمریکا بیاید یک کار خیر عام‌المنفعه بکند راه رضای خدا همانقدر خنده‌دار است که حاج فلان بیاید و دویست‌نفر از کودکان بی‌سرپرست را بدون هیچگونه تبلیغ یا چشم‌داشت شام و ناهار بدهد. اصولا چرا ما باید از آمریکا انتظار این را داشته باشیم که برای ما کاری را بکند یا نکند؟ او به فکر منافع خودش است و ما هم باید به فکر منافع خودمان باشیم. اگر دشمنی با آمریکا منفعت بیشتری داشت با آمریکا دشمن شویم و اگر دوستی با آمریکا منفعت بیشتری داشت دست دوستی به سوی او دراز کنیم.
دهم) مطمئنا آمریکا در عراق و افغانستان به دنبال منافع خودش است. ملت‌ها باید کمی موقع‌سنج باشند و ببینند که در این موقعیت کنونی چگونه می‌توانند خود را بهتر به جلو برانند. با کشتن همدیگر آمریکا مجوز حضور الی ماشاءالله در آن کشورها را کسب می‌کند. هر تیری که دو هموطن به سمت همدیگر شلیک می‌کنند میخی است که درپای میله پرچم آمریکا در منطقه فرو می‌رود و این حضور را موجه‌تر و پررنگ‌تر می‌کند.

در انتها عرض می‌کنم که به سلامتی هروقت قرار شد آمریکا را تحریم کنیم به من اطلاع بدهید تا به تبعیت از مردم کشورم و مردم دیگر این ائتلاف بزرگ جهانی اولا دیگر از قطعات کامپیوتری که ساخت آمریکاست یا با پول آمریکا در آسیای جنوب شرقی تولید می‌شود استفاده نکنم و ثانیا بزنم پک و پوز این سیستم عامل مزخرف «ویندوز» را که ساخت مایکروسافت آمریکائی است پائین بیاورم با آن «اینترنت اکسپلورر» پر حجم آن که روزی شصتادبار باعث هنگ کردن سیستم من می‌شود. وبلاگم را هم که بر روی گوگل است می‌بندم چون گوگل آمریکائی است و ایمیل «یاهو»ی خودم را نیز غیرفعال می‌کنم که آن هم آمریکائی است. سوار ماشین آمریکائی خودم هم نمی‌شوم. از همان دوچرخه چینی و کبوتر نامه‌بر که دانه‌اش آمریکائی نباشد استفاده می‌کنم.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
جایگاه رفیع و والای «صیغه» در فرهنگ ایرانی-اسلامی‌مان
اخطار: متن زیر برای افراد بالای هجده سال نوشته شده و ممکن است بعضی خوانندگان قسمت‌هائی از آن را «وقیحانه» بدانند. اگر مطالب هجده سال به بالا با باورها و عقائد‌تان هم‌خوانی ندارند، لطفا به خواندن این مطلب ادامه ندهید.
---------------------------

سوال این هفته رادیو فردا در برنامه «شما چه فکر می‌کنید؟»: به نظر شما«صیغه» در فرهنگ ما از چه جایگاهی برخوردار است؟ (یا یک سوالی توی همین مایه‌ها!)

انشاء ما در این زمینه:

البته بر همگان واضح و مبرهن است که «صیغه» در فرهنگ ما از جایگاه و منزلتی بس عظیم برخوردار است تا آنجا که دائی‌ عباس ما معتقد است از علم و ثروت هم بهتر است. حتی ابوی بی‌دین و لامذهب ما که هروقت در جلویش اشاره‌ای به دین و ایمان می‌شد، از تخت کبریا تا اکبر‌آقا خادم پیر مسجد محله‌مان را به باد حرف‌های آمیرزائی می‌گرفت نیز وقتی اسم «صیغه» را می‌شنید ناگهان آرام می‌شد، از جوش و خروش می‌افتاد و چشمانش برق برق می‌زد. حتی یک بار شنیدم که به عمو علی داشت می‌گفت که اگر یک دستور توی دین باشد که ارزش انجام دادن داشته باشد آن همان حکم «صیغه» است. این خودش یک معجزه است که بابای خدا نشناس من با شنیدن همان یک کلمه از احکام الهی ناگهان نور معرفت و جلوه خضوع و خشوع در دلش (و شاید جاهای دیگرش حتی) شروع به درخشیدن و چشمک زدن می‌کرد.

البته بابای ما هیچگاه جلوی مامان ما از این حرف‌ها نمی‌زد. اولین خاطره من از «صیغه» بر می‌گردد به زمانی که سالها قبل داشتم با فاطی، دختر شهین‌خانم که همسایه ما بود، دکتر بازی می‌کردم. نمی‌دانم چی شد که شهین خانم یک دفعه سر رسید و بنای داد و بیداد را گذاشت. آنجا برای اولین بار کلمه «صیغه» به گوشم خورد که شهین خانم داد می‌زد «بچه پرروی فلان فلان شده، انگار دختر من را صیغه کرده». آن موقع البته من بچه بودم و نمی‌فهمیدم که «صیغه» چیست،‌ این بود که فکر کردم «صیغه» یعنی مریض چون من دکتر شده بودم و فاطی مریض.

چند ماه بعد و پس از فوت شوهر شهین خانم بود که یک روز فاطی را آورد خانه ما مامانم مراقبش باشد تا خودش برود خرید. فاطی از من خواست که بروم خانه‌شان دفترنقاشی‌اش را برایش بیاورم. وقتی رفتم توی خانه شهین خانم دیدم که شهین خانم و آقا ناصر، مکانیکی سر کوچه پائینی،‌ دارند با هم دکتر بازی می‌کنند. قضیه را که به مامانم گفتم به من گفت که آنها «صیغه» هستند. توضیح بیشتر که خواستم یک چک گذاشت بیخ گوشم و از آشپزخانه پرتم کرد بیرون!

سالها بعد که بزرگ شده‌ بودم و وقت زنم بود به مامان گفتم که چشمم به دنبال مریم، دختر کوچک شهین خانم، است ولی مامانم لبخند تلخی زد و زیر لبی گفت «دختر صیغه‌ای شهین‌خانم». خلاصه برایم نگرفتش. بگذریم.

«صیغه» حتی در فرهنگ نوجوانی من هم جایگاه خودش را دارد. حاج‌آقا حسینی پیش‌نماز مسجد محل بود و می‌گفتند «از آن صیغه‌باز‌ ها ست». یک بار که نمی‌دانم چی بود من و رضا و حامد و مصطفی رفته‌بودیم پای منبر خصوصی‌وی بعد از نماز مغرب و عشاء (زمان زمان جنگ بود) و خودمان را قاطی آدم بزرگ‌ها کرده‌بودیم، حاج آقا سر صحبت را کشید به «صیغه» و اینکه چقدر خوب است و چقدر صفا دارد و اینکه چگونه اسلام بر پایه‌های پاک‌دامنی صیغه بنا شده. بعدش هرچه ما چهارتا نوجوان دوازده سیزده ساله فکر کردیم که اسلام چگونه‌ روی پایه‌های «صیغه» بنا شده و جنس این پایه‌ها چیست که اسلام به این بزرگی و سنگینی را نگه داشته‌اند عقل‌مان به جائی نرسید تا اینکه هفت هشت ماه بعد حامد فیلم‌ جالبی را نشان‌مان داد که کاملا فهمیدیم منظور حاج‌آقا حسینی چه بوده.

اگر اشتباه نکنم کلاس سوم راهنمائی بودم که «صیغه» و خشونت برای من به هم گره خورد. جریان از این قرار بود که معلم عربی‌مان تک تک بچه‌ها را می‌برد پای تخته و از ایشان می‌خواست که «صیغه فلان و بیسار بهمان فعل» را بگویند. هرکس که می‌توانست یک «برو بشین» از معلم مهربان جایزه می‌گرفت و هرکس که نمی‌توانست یک «خاک بر آن سر پول حرام کن‌تان کنند که پول باباتان را دارید دور می‌ریزید» دشت می‌کرد. نوبت من که شد بلد نبودم. آمدم خود شیرینی کنم و گفتم «آقا اجازه، صیغه مونثش را خوب بلدیم، بگیم؟» که با چک و لگد از کلاس بیرونم انداخت. شاید همان شد که هیچوقت به دنبال زبان عربی نرفتم. حس می‌کردم صیغه فقط در زبان و فرهنگ شیرین فارسی است و نه در زبان عربی که بخاطر صیغه مونثش آدم کلی کتک می‌خورد.

البته در فرهنگ عامیانه ما «صیغه» به معنای «مورد» و یا «سوژه» نیز بکار می‌رود. مثلا شما وقتی در خیابان دارید با ماشین خود الکی بالا و پائین می‌روید و منتظر کسی هستید ولی ناگهان ماشین شما ریپ می‌زند و وسط خیابان خاموش می‌کند، شما زیر لب فحشی می‌دهید و می‌گوئید «این دیگر چه صیغه‌ای است؟ همین پنج‌شنبه برده‌ بودمش تنظیم موتورها».

در هر حال «صیغه» در فرهنگ ما خیلی ریشه دارد. بعدا که عقل‌رس شدم تازه فهمیدم که چرا رابطه بابا و دیگر عموها و عمه‌هایم با عمو اصغر و عمو جواد و عمه مهری و عمه زهرا که می‌گفتند برادر و خواهر «از مادر سوا» هستند این‌قدر سرد بود. در ضمن فهمیدم که چرا عمه ساناز هم سن من است! این خود نشانگر این است که امر «صیغه» در فرهنگ پدربزرگ‌من از جایگاه رفیعی (و ایضا «عمیقی») برخوردار بوده. هنوز بعد از بیست سال که سرش را زمین گذاشته، بابام اینا با یک سری آدم توی یکی از دهات خوش آب و هوای کاشان که ادعا می‌کنند از فرزندان بابا جعفر (پدربزرگ من) هستند سر یک قطعه زمین دعوا دارند. بابا جعفر همه‌اش شش ماه در آن ده بود. سه تا بچه‌ توی شش ماه چگونه درست کرده، جوابش فقط در فرهنگ غنی «صیغه» نهفته است.

«صیغه» و «ضعیفه» خیلی شبیه هم نوشته می‌شوند. شاید میل مردان ما به «صیغه» کردن به جهت کمک به «ضعیفه‌»ها است. من البته در این زمینه چون خودم تجربه‌ای ندارم هیچ نمی‌دانم ولی بسیار دوست‌دار فرهنگ کمک به هم‌نوع بخصوص کمک به هم‌نوعان «ضعیفه» هستم. ما مردمی مهمان‌نواز و کمک کن هستیم. خلاصه چه اشکالی دارد که آدم گره از کار فروبسته خودش و یکی دیگر (و احیانا چندتای دیگر) از هموطنانش بگشاید؟ فرهنگ خیلی خوب است.

«صیغه» در فرهنگ دفترخانه‌ای ما چیزی است که می‌خوانندش و بعد دیگر ها برو که رفتیم. انواع مختلف دارد مثل «دائم» که هنوز که هنوز است بابا و مامان من بعد از چهل سال غر می‌زنند که عجب چیز مزخرفی بود این نوع دائمش که به این سادگی نمی‌توان از شرش رها شد، «موقت» که خیلی خوب است و همانگونه که اشاره شد ریشه در تاریخ ما دارد، «محرمیت» که همان «موقت» است ولی «اسم کلانتری» آن «محرمیت» است، «طلاق» که باید «جاری» شود تا «دائم» آدم را که اشتباه کرده بشوید و ببرد عینا یک رودخانه که جاری می‌شود.

حال که بالاخره بعد از سی سال تازه حکومت اسلامی یادش آمده که این رکن مهم از ارکان مذهب عزیز را جا بیاندازد (بگذاردش سرجایش)، ما باید همه «کانهم بنیان‌ مرصوص» پشت سر دولت مردان‌مان قرار بگیریم و به نشر و ترویج فرهنگ اسلامی کمک کنیم. بلکه اینجوری مردم نماز خوان هم بشوند و دین‌شان کامل گردد.

این بود انشای من درباره «فرهنگ صیغه» در ایران اسلامی‌مان.



مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
رابین هود هزاره سوم

برای سلامتی کاشف «رابين​هود هزاره سوم» صلوات! مشتاقانه منتظریم که "تارزان" و "سوپرمن" و "بت من" و دیگران نیز کشف گردند.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
آقای اورتگا! تیمسار آمد و رفت، این میز قراضه دیگر نگهبان نمی‌خواهد
زمان سربازی جوکی (یا بهتر بگویم داستانی) بین ما سربازان می‌گشت که حاکی از خشکی و عدم استفاده از عقل در یک سیستم نظامی بالا به پائین بود.

نقل می‌کردند که روزی روزگاری در یکی از پادگان‌های دور افتاده ناگهان خبر پیچید که تیمسار فلانی قصد دارد آخر هفته از مرکز برای بازدید از پادگان وارد شود. سرهنگ مسئول پادگان به تل و ول می‌افتد و شروع می‌کند سربازان و درجه‌داران را به تمیز کاری و رفو کاری واداشتن. خلاصه صبح روز پنجشنبه که قرار بوده تیمسار وارد شود، همه چیز تر و تمیز و نو نوار بوده، از خیابان‌های پادگان و ماشین‌های آن بگیرید تا واکس پوتین سربازان که آئینه شده بوده.
سرهنگ مذکور با نیشی نیمه‌باز مشغول بازرسی نهائی از کل مجموعه زیر دستش می‌شود تا اگر احیانا کم و کسری‌ای هست قبل از آمدن تیمسار رفع و رجوع گردد. در پشت آشپزخانه پادگان چشمش می‌خورد به میزی فلزی که سالها بود آنجا به امان خدا زیر باد و باران رها شده و زنگ زده بود. یکی از آن اشياء بی‌مصرفی که این گوشه و آن گوشه مجموعه‌های بزرگ می‌افتند و جزئی از نمای در و دیوار آنجا می‌شوند و دیگر کسی نمی‌بیندشان.

سرهنگ داستان ما که از عصبانیت سرخ شده بوده سریعا فرمانده چی‌چیز و چی‌چیز پادگان را صدا می‌کند و دستور می‌دهد که این میز را به سه سوت رنگ بزنند. دستور -مثل دیگر دستورات یک ارتش- قل می‌خورد پائین می‌رود تا می‌رسد به یکی از سربازان. به این بابا یک سطل رنگ می‌دهند و او شروع می‌کند به رنگ زدن میز تا هنگام ورود تیمسار همه چیز زیبا و مرتب باشد. میز رنگ خورده بصورت بالقوه مشکلی را برای آن همه آدم توی پادگان ایجاد می‌کند، اگر لباس کسی به این میز با آن رنگ خیس آن بمالد که دیگر هیچ، آبروی‌ همه می‌رود. از بالا دستور می‌رسد که فعلا یکی از سربازان بایستد پای میز و مراقب باشد که کسی به سمت میز نیاید. خلاصه گروهبان نگهبان آن روز مامور می‌شود که یک لیست آماده کند از سربازانی که باید پای میز نگهبانی بدهند.

آن روز می‌گذرد و تیمسار می‌آید و بازدید می‌کند و می‌رود. همه چیز به روال سابق خود باز می‌گردد الا این میز بی‌صاحب و سربازان مادر مرده! چون دستوری در لغو دستور اولیه مبنی بر نگهبان داشتن آن میز نیامده بوده (ظاهرا فرمانده پادگان در آن تب و تاب آمدن تیمسار فراموش کرده چه دستوری داده)، میز مذکور سه شیفت در شبانه‌ روز نگهبان داشته! نقل است که قضیه سی سال به این روال بود تا خود میز بدبخت پوسید و فرو ریخت و بعد خلق‌الله یونیفورم ‌پوش متوجه شدند که سی سال تمام بیست و چهار ساعت شبانه‌روز خدمت پر غرور زیر پرچم چندین و چند تن از فرزندان رشید این مرز و بوم در راه نگهبانی از این میز پوسیده گذشته. تازه بعد بود که دستور دادند میز را بردارند و در میان باقی آهن قراضه‌های دیگر پادگان بیاندازندش .

چنین داستانی را می‌گفتیم و می‌خندیدیم و فکر می‌کردیم آخر مگر ممکن است چنین اتفاقی بیافتد تا اینکه الان می‌بینم نمونه‌های دستوری را صادر کردن و از چیزی بنا به مقتضیات زمان «باید و نباید» ساختن و بعد تعمیم دادن آن به تمام سالها و قرون و اعصار هنوز هم در بسیاری از شئون زندگی ما جاری است. ما که جای خود دارد، از ما بدتر هم پیدا می‌شود. نمونه‌اش همین آقای دانیل اورتگا و دشمنی‌اش با آمریکا. انگار نه انگار که بابا تیمسار آمد و رفت، این میز قراضه دیگر نگهبان سه شیفت نمی‌خواهد. حتما باید میز کاملا بپوسد و از روی پایه به زمین بیافتد تا یادتان بیاید سی سال پیش برای میز نگهبان گماردید؟ آنوقت می‌گویند چرا آمریکا پیش‌رفته است و ما نیستیم. با چنین سیستم «منطبق با نیازهای روز»ی که جهان سوم دارد، همین‌قدر هم که پیشرفت کرده به معجزه همه هزاره‌های اول و دوم و سوم و چهارم می‌ماند.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
خوبیت ندارد بخدا!
رئیس جمهور ایران متاهل است؟ البته که هست.
مثل آقای سارکوزی -رئیس جمهور فرانسه- که با همسر خود مشکلی ندارد؟ اصلا و ابدا

پس جای خانم احمدی‌نژاد در این عکس چرا آقای متکی ایستاده؟ توضیح اینکه خانم نسبتا بدحجابی که سمت چپ عکس ایستاده‌اند (حجاب‌شان نیاز به تذکر دارد) سرکار خانم اورتگا هستند که شوهرشان آقای رئیس جمهور نیکاراگوآ یک کم آن طرف تر با آقای احمدی‌نژاد پشت یک میز نشسته‌اند. حال آقای متکی در این عکس چه‌کاره هستند من نمی‌دانم. قاعدتا باید خانم احمدی‌نژاد در کنار شوهرش در این عکس باشد ولی آقای متکی با آن تبسم ملیح‌شان بالانس «زوج‌ها» را در عکس برقرار کرده‌اند. خوبیت ندارد بخدا!
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
سوپر پر رو
اول از همه این را به نقل از فارس نیوز به تاریخ ۲۱ خرداد ماه امسال بخوانید:

ظاهرا فارس نیوز به این تکذیبیه هم راضی نشده است چون بلافاصله به خبر اضافه می‌کند که:

تا اینجای قضیه می‌تواند یک مسئله معمولی باشد، نشریه‌ای خارجی مصاحبه‌ای با یک مقام ایرانی را درج می‌کند و بعد آن مقام ایرانی کل مصاحبه و محتوای آن را تکذیب می‌کند (و مطابق معمول این موارد معلوم هم نمی‌کند که آیا از آن مجله خارجی خواسته است نسبت به درج تکذیبیه ایشان و پوزش از جعل خبر عذرخواهی کنند یا نه!!!). بنابه ادعای خبرگزاری فارس «در یک اقدام هماهنگ از سوی رسانه‌های غربی» این چهره تهدیدآمیز از ایران بازتاب یافته‌است.

اگر به این لینک سری بزنید و توجه کنید که تاریخ اعلام خبر روز ۲۰ خرداد است می‌بینید که خود خبرگزاری فارس از مصاحبه شمخانی با هفته‌نامه نظامي "ديفنس نيوز" گزارش می‌دهد!

یا من اشتباه می‌کنم یا بعضی‌ها «سوپر پر رو» هستند با این نحوه خبر دادن به مردم.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
انشاءالله ما با دین مخالفیم
من اسپانیولی بلد نیستم. دوستانی که این زبان را بلدند لطف کنند و بگویند که ترجمه این جمله آقای اورتگا که گفته‌ است:

تا چه اندازه درست است؟ اصلا در زبان اسپانیولی «انشاءالله» داریم؟ اگر داریم کاربرد آن تا چه اندازه گسترده است؟
در ضمن اگر کسی هست که از آمریکای لاتین چیزی می‌داند عنایت کند و به من حالی کند که این آقای رهبر سابق چپی‌های نیکاراگوئه مورد چه فرایندی قرار گرفته وچه کسی به خوابش آمده که اینگونه دست به دامن «الله» می‌شود وسط حرف‌هایش؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
زندانی یا روحانی؟

به گزارش خبرنگار مهر، محمود امینی عصر امروز در کارگاه آموزشی مسئولان فرهنگی زندان های خراسان جنوبی توسعه، گسترش و احیای فرهنگ نماز را از جمله اولویت‌های سازمان زندان ها عنوان و تصریح کرد : فعالیت‌های فرهنگی و هنری، تربیتی آموزشی ، قرآن آموزی ، ستاد اقامه نماز و راه اندازی شورای امر به معروف و نهی از منکر در زندان از جمله اهداف و سیاست‌های این نهاد در سال جاری می باشد.

مدیرکل زندان های خراسان جنوبی همچنین از اختصاص50 درصدی اعتبارات بخش فرهنگی به احیای فریضه نماز در زندان های خراسان جنوبی خبر داد.

امینی اقامه نماز به صورت جماعت برای سربازان ، مددجویان و کارکنان ، تجهیز کتابخانه‌ها با کتب جدید و خارج نمودن کتب فرسوده ، استفاده از آثار شهید مطهری ، مشارکت مددجویان در امور فرهنگی ، مقاله نویسی ، خاطره نویسی و شب شعر را از جمله برنامه های فرهنگی اداره کل زندان های خراسان جنوبی عنوان نمود.
-----------------------------------------------

قربان با توجه به آنچه فرموده‌اید بنظر می‌رسد که شما شعبه «حوزه علمیه قم» باز کرده‌اید! اینکه همه‌اش نماز است و قرآن و آثار شهید مطهری. اشتباه بیان کردید مسئله را. کجای اینها که گفته اید به «دانشگاه» ربط داشت؟ باید می‌گفتید:«زندان ها به حوزه علمیه تبدیل شده اند».
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
تحقیقات پیکانی، بر روی مسائل پیکانی، برای مغزهای پیکانی
هر از چندگاهی اینطرف و آنطرف در رسانه‌های ایران خبری می‌آید مبنی بر اینکه محققان فلان مرکز تحقیقاتی در بهمان کشور اروپائی یا خود آمریکا به این نتیجه رسیده‌اند که «مذهب» نقش بزرگی در چنین و چنان روح و روان آدمیزاد دارد و کیفیت زندگی او را بالا می‌برد و از این قبیل حرف‌ها. وقتی چنین چیز‌هائی می‌شنویم باید توجه به این داشته باشیم که:

اول) آنچه بعنوان «مذهب» آنها می‌شناسند در آن سر دنیا با آنچه ما می‌شناسیم در این سر دنیا فرق اساسی دارد. اگر به ما بگویند که گروهی از مسیحیان هستند که روزهای یکشنبه به کلیسا می‌روند و در آنجا سرودهای مختلفی را می‌خوانند و می‌رقصند، ما فکر خواهیم کرد که مگر کلیسا دیسکو است؟ اگر هم به آنها بگویند که گروهی از مسلمانان در ایران برای عبادت به مسجد می‌روند و به نشانه عزاداری هر روز در مسجد به سینه‌های خود می‌کوبند، با تعجب خواهند پرسید مگر خود آزاری دارند؟

مذهب ما با مذهب آنان متفاوت است. هیچکدام نه خوب است و نه بد. مقایسه بین دو مذهب همانقدر غلط است که بخواهیم یک وانت را با یک اتومبیل معمولی مقایسه کنیم و بگوئیم کدامیک بهتر است. هرکدام بسته به شرایط زندگی صاحبش برای وی مناسب است. کاری که با وانت نیسان انجام می‌دهند را با کاری که با نیسان مکسیما انجام می‌دهند نباید مقایسه کرد. ضمن اینکه هردو بالاخره مشترکاتی دارند، موتور دارند،‌ روی چهار چرخ حرکت می‌کنند و...

تحقیقاتی که روی یک زمینه خاص زندگی در یک گوشه جهان انجام می‌شود به درد همان کشور می‌خورد و بس. نتایج آن قابل تعمیم به دیگر نقاط جهان نیست.

دوم) اگر اخبار مربوط به پزشکی و بهداشت را دنبال می‌کنید حتما تا حالا زیاد دیده‌اید که امروز محققان رای بر مفید بودن گوجه فرنگی می‌دهند و فردا رای بر مضر بودن آن. نفس عمل تحقیق چنین ایجاب می‌کند که دیگر افرادی که در آن رشته فعال هستند نیز دست به آزمایشات مشابهی بزنند و بعد نتیجه تحقیق اولیه را تائید یا تکذیب کنند. در جهان علم هر روز صدها تحقیق مختلف در جهان انجام می‌شوند،‌ به نتایجی می‌رسند، دیگران درستی و نادرستی تحقیقات انجام شده را بررسی می‌کنند و خلاصه چیزی بنام «وحدت کلمه» بین محققان تقریبا هیچ رشته‌ علمی‌ای در جهان وجود ندارد.
این البته برای مردم عادی و عامی‌ای چون من تا حدودی گیج کننده است که بالاخره باید چه بکنم، ولی ذات روش علمی همین محک خوردن‌های دوباره و دوباره و چندباره است تا در نهایت جماعت دانشمندان در برابر آنچنان واقعیتی قرار گیرند که دیگر به هیچ رو «حرفی در آن نباشد».

حال سوال این است که تحقیقاتی که درباره نقش مفید و خوب مذهب در فلان‌ کشور انجام گرفته، چندبار محک خورده؟ تحقیقات مخالف آن به کدام جواب و نتیجه رسیده‌اند؟ نه اینکه بگویم مذهب بد است، نخیر، می‌گویم اگر صحبت از «تحقیق» می‌کنیم، روش علمی انجام کار را هم باید بپذیریم. جالب است که هیچگاه در رسانه‌های ایران خبری مبنی بر محک خوردن چنین تحقیقاتی پخش نمی‌شود. نتایج تحقیقات مخالف آن کجا می‌روند؟ نمی‌توان از نتیجه تحقیق آنچه را که دل خودمان می‌خواهد انتخاب کنیم و در بوق کنیم.

سوم) موسسات مختلف علمی و تحقیقی در جهان بر حسب اعتبار علمی‌ای که دارند و دانشمندانی که در آن کار می‌کنند از درجات و رتبه‌بندی‌ خاص خود برخوردار هستند. اینکه فلان موسسه در اروپا یا در ژاپن یا در آمریکا است هیچ دلیلی برای معتبر بودن تحقیقش نیست. اعتبار این مراکز در طی سالیان و بر اثر محک خوردن فراوان و جذب استادان فن که در زمینه‌های جهانی حرفی برای گفتن دارند ساخته می‌شود. اینکه «یک مرکز تحقیقاتی» در مثلا انگلستان یا فرانسه یا آلمان در مورد اثر «مذهب» بر زندگی انسان تحقیق کرده هیچ چیز را نه ثابت می‌کند و نه رد. باید دید آیا تحقیق مذکور از حداقل معیارهای اهل آن فن برخوردار بوده یا نه. همانطور که شما به هرکس که آچار دست گرفته و دست‌هایش روغنی است نمی‌گوئید «مکانیک» و ماشین‌تان را دست او نمی‌سپارید، هرکس هم که پرسش‌نامه‌ای بین دویست‌نفر آدم پخش کرد محقق نمی‌شود و به این عمل تحقیق نمی‌گویند.

چهارم) مثل هر کجا و هر چیز دیگر این جهان پهناور، دروغ و تقلب و حقه‌بازی در مقوله تحقیق هم برای خودش جائی دارد. موسساتی هستند که از شما(ی نوعی)‌ پول بگیرند و نتیجه تحقیق برایتان جعل کنند. شنیده‌ایم دانشگاه‌هائی را در جهان که پول می‌گیرند و به شما مدرک قلابی می‌دهند. مراکز تحقیقاتی‌ای نیز هستند که مثل بقالی هر آنچه شما نیاز دارید را می‌دهند دست‌تان تا بروید و به همه نشان دهید که شما حرف درست را می‌زنید. حتی این امکان وجود دارد که مثلا فلان شرکت عظیم غول‌پیکر که مثلا نوشابه گازدار تولید می‌کند بیاید و مرکز تحقیقاتی‌ای درست کند (با اسم دیگر و بدون ارتباط با شرکت اصلی) که در آن یک سری تحقیقاتی انجام شود که نتیجه آن همواره مفید بودن نوشابه‌گازدار را نشان بدهد.

هنگامی که می‌خواهید یک ماشین بخرید، قبل از خرید، ماشین را نشان یکی دو نفر «این کاره» می‌دهید. قبل از اینکه به نتایج تحقیقی بتوان استناد کرد باید چند نفر «این کاره» به شما اطمینان بدهند که تقلبی در کار این تحقیق خاص نیست.

پنجم) تقریبا هیچ‌گاه رسانه‌های ما منبع خبر اصلی را در اختیار ما نمی‌گذارند. مثلا فقط می‌گویند «هفته‌نامه فلان خبر داد که چنین و چنان». حالا این هفته‌‌نامه در کدام شماره‌اش چنین خبری را نقل کرده هیچکس نمی‌داند. اگر دنبال منبع اصلی هستید باید بروید بگردید وب‌سایت این هفته‌نامه را پیدا کنید و بعد در آرشیو عظیم آن بگردید به دنبال مقاله مورد نظر. تازه اگر شانس بیاورید و چنین نشریه‌ای وجود خارجی داشته باشد، هفته‌نامه باشد و نه روزنامه و اصلا چنین مقاله‌ای واقعا در آن منتشر شده باشد. در موارد نسبتا زیادی هم می‌بینید که ترجمه مقاله مذکور در رسانه ما بسیار ضعیف و عجیب غریب و ناکامل است. بعد که برگشتید به همان رسانه خودی بگوئید «عزیز من اینکه اینجوری که تو می‌گوئی نبود» می‌بینید که خبر مربوطه به زیر بهمن دیگر خبرهای مشابه دفن شده و دیگر اصلا کسی برایش اهمیتی ندارد که مثلا ۴۸ ساعت پیش چه گفته. زیاد هم پافشاری کنید بر این امر، ممکن است خدای ناکرده نتیجه جالبی برایتان حاصل نشود.

ششم) کار رسانه‌ای در کشورما از همان استانداردی پیروی می‌کند که تولید پیکان پیروی می‌کرد. با این تفاوت که این یکی علیه‌الرحمه شد و دیگر تولید نمی‌شود اما آن یکی هنوز تا بخواهید برای مغزهای «پیکانی» تولید انبوه می‌شود.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Free Blog Counter