نگاهی دیگر، نگاه ما
خیلی وقتها در زندگی لازم است که از نگاهی دیگر به قضایا بنگریم، از زاویه‌ای جدید. نگاه ما باید نگاهی دیگر بشود و نگاهی دیگر نگاه ما
من اینگونه برای مشکلم راه حل می‌یابم
یکی از چیزهائی که ما انسان‌ها را از دیگر موجودات جدا می‌کند توانائی ما برای چاره‌یابی است. بشر وقتی با مشکلی برخورد می‌کند می‌نشیند و تمام راهی که رفته را مرور می‌نماید و با در نظر گرفتن تمام پارامترهای محیط برای خود راه‌های جدیدتری می‌یابد. چگونه می‌توان به بهترین نحو ذهن خود را تربیت کرد که در برخورد با هر مشکلی بهترین راه‌ (ها) را بیابد؟من در برخورد با «مشکل» و برای «حل» آن مراحل زیر را انجام می‌دهم. اگر توصیه‌ای دارید برای اضافه و کم کردن به این «الگوریتم» بسیار خوشحال خواهم شد که آن را با من درمیان بگذارید.

اول) خودم را از «اول‌شخص مفرد» خارج می‌کنم و تبدیل می‌شوم به «سوم شخص مفرد». چون بر این باورم که اول باید خودمان را در ذهن خویش از موقعیت سوا کنیم و بعنوان یک ناظر بی‌طرف پشت میکروسکوپ که موضوع مورد مطالعه‌اش ربطی آنی به زندگی وی ندارد به مسئله نگاه کنیم. مثلا فرض کنید که شما می‌خواهید با همین دوا درمان خانگی دل‌درد بچه‌تان را خوب کنید. تا زمانی که «هول و ولا»ی این را دارید که «آخ این طفلک بچه من است»، ذهن‌تان به شما این اجازه را نمی‌دهد که بتوانید علت و نوع دل‌درد را درست تشخیص دهید. شاید حتی بتوانید در دل‌درد بچه همسایه به این پی ببرید که پرخوری عامل این دل‌درد بوده ولی در مورد کودک خودتان اتصال عاطفی و روحی شما به او این اجازه را به ذهن شما نمی‌دهد که در مورد میزان غذای خورده شده قضاوت کنید. پس گام اول رها کردن خود است از وابستگی به موضوع.

دوم) هدفم در حل مسئله را مشخص می‌کنم. به چه چیزی باید برسم تا بگویم این مسئله خاص حل شده؟ قرار است من چه مشکلی را حل کنم؟ در مورد مثال بالا قرار است من دل‌درد این بچه که جلوی چشم من است را خوب کنم. ما گاهی فراموش می‌کنیم که هدف‌مان از انجام کاری که قرار است بکنیم چیست. این برای ما سردرگمی ایجاد می‌کند. فرض بفرمائید که من (شخص خود من) در وبلاگی به مطلبی برمی‌خورم که بنظر من صحیح نیست. می‌آیم می‌نشینم پشت کامپیوتر و شروع می‌کنم به نوشتن متنی در این‌باره. چکار می‌خواهم بکنم؟ می‌خواهم طرف را به ... خوردن بیاندازم؟ می‌خواهم مسخره‌اش کنم؟ می‌خواهم حالش را بگیرم؟ می‌خواهم یکی از جنبه‌های مسئله را که ندیده به او گوشزد کنم؟ می‌خواهم با در افتادن با وی خودم را سر زبان‌ها مطرح کنم؟ می‌خواهم برای وبلاگم خواننده جور کنم؟ می‌خواهم باب یک گفتگوی ساده برای تبادل نظر با او را باز کنم؟ قبل از شروع کار باید خوب فکر کرد که هدف من از انجام این کار چیست. در عین حال باید از دام هدف به هدف هم دوری کرد. همان یک هدف نهائی برای حل مسئله معمولا کافی است. بعد از هر هدفی می‌توان پرسید «خوب که چی حالا مثلا؟» و باز هدف را به هدف دیگری گره زد که در نهایت باعث سردرگمی بیشتر می‌شود.

سوم) از مسئله مورد نظر «شرح حال» می‌گیرم. باید دید که چه چیز تا کنون عامل بازدارنده بوده. مثلا چه چیز در شلنگ بنزین این اتومبیل باعث این شده که بعد از دو سه سال این شلنگ سفت شود و ترک بردارد. عامل بازداشتن این شلنگ از انجام وظیفه‌خود چه بوده؟ ترکیبات شیمیائی بنزین؟ گرمای موتور؟ مواد اولیه لوله؟ همه آنها؟ چندتائی از آنها؟ به دیگر سخن باید از موضوع مورد نظر «شرح‌حال» گرفت. باید دانست سیستم مورد مطالعه ما تا کنون دچار چه مسائلی شده که کارش به اینجا کشیده. این همان چیزی است که دکتر از شما می‌پرسد که چه خورده‌ای چه مواقعی درد را در شکم خود حس می‌کنی و تا بحال برای بهتر شدنت از چه داروهائی استفاده کرده‌ای و سابقه چه و چه داشته‌ای یا نه. در مسائل اجتماعی به این مرحله مطالعه تاریخ می‌گویند.

چهارم) تشخیص. اینجاست که باید حکم صادر کرد. در زندگی معمولا ما این مرحله را قبل از هرکار دیگری انجام می‌دهیم!!! به محض اینکه می‌بینیم کودک دلش را گرفته می‌گوئیم «باز پر خوری کردی؟». صدور حکم تنها و تنها با دانستن «شرح‌حال» امکان دارد. وقتی لوله خراب بنزین را می‌بینیم سریعا به سازنده آن فحش ندهیم. صدور حکم کار دقیقی است. جملاتی از قبیل «آقا ملت ایران سیر / گرسنه بودند انقلاب کردند» صدور حکم قبل از بررسی کامل مسئله است.

پنجم) از خودم می‌پرسم «دیگران این مشکل را چگونه حل کردند؟» تا حد امکان باید به تجربیات دیگران در همین زمینه مراجعه کرد. ما با وقت محدودی که یک عمر معمولی در اختیارمان می‌گذارد امکان این را نداریم برای تک تک مسائل صد چیز مختلف را امتحان کنیم تا بهترینش را بیابیم. اما خیلی خلاصه می‌توانیم به نتایج صدها کار مشابه مراجعه کنیم و ببینیم چه چیز به درد دیگرانی که همین مشکل را داشته‌اند خورده است. بسته به نوع موضوع می‌توانیم این کار را قبل از وقوع مشکل یا بعد آن انجام دهیم. اگر مسئله تعمیر گچ دیوار است که چندان اضطراری نیست از چند نفر در این زمینه سوال می‌کنیم. اگر دل‌درد کودک موضوعی است که باید حلش کنیم -وطبعا اضطراری است- آنوقت به ذهنیت مان مراجعه می‌کنیم تا ببینیم آیا در تجربیات‌مان کسی برای ما از نحوه معالجه دل‌درد گفته یا نه. یک پزشک در این مرحله برای بیمارش دارو تجویز می‌کند و یک سری دستور می دهد.

ششم) پارامترهای مشکل را شناسائی می‌کنم. می‌دانم که تا کنون چه عواملی در ایجاد مشکل دخیل بوده‌اند. حال سعی خواهم کرد مشخص کنم چه عواملی در آینده این مشکل دخیل خواهند بود. اگر مشکلم تعویض سیم سوخته برق است، از خودم می‌پرسم که این سیم تحت چه شرایطی کار خواهد کرد؟ مورد چه فشارها و تنش‌هائی قرار خواهد گرفت؟ آیا امکان ضربه خوردن به آن وجود دارد؟ آیا رطوبت در این محیط وجود دارد؟ آنچه مسلم است این‌ است که شما برای حل یک مشکل نمی‌توانید تمام عوامل دخیل را در نظر بگیرید. اجزاء تمام آنچه در عالم هستی وجود دارد با یکدیگر در ارتباط هستند و بر هم اثر می‌گذارند. اما همیشه امکان این وجود دارد که چند پارامتر اصلی را شناسائی کرد. با توجه به آنچه در گذشته مشکل را ایجاد کرده و نگاه دقیق به «حال» می‌توان حدس‌های بسیار خوب و دقیقی برای آنچه که در آینده بر روی سیستم ما تاثیر خواهد گذاشت زد.

هفتم) حال با شناختی که از کل گذشته تا حال مشکل و پارامترهای آن دارم، کار را انجام می‌دهم. مثلا سیم برق را عوض می‌کنم و یا به طراحی شلنگ بنزین ماشین اقدام می‌کنم. این همان مرحله‌ای است که داروی تجویز شده را می‌خوریم.

هشتم) از زاویه دید همان فرد پشت میکروسکوپ به مسئله نگاه می‌کنم. با انجام کار تا چه اندازه توانستم به هدفی که داشتم برسم؟ این ذهن من را از خودباوری صد در صد آزاد می‌کند و به من اجازه می‌دهد در صورتی که در کل مراحل بالا اشتباهی کرده‌ام با شناسائی آن تجربه کافی برای مقابله و مواجهه با مواردی از این دست در آینده را داشته باشم.

نهم) بدون اینکه بخواهم خودم را مورد قضاوت قرار دهم و سرزنش یا تشویق کنم، سعی می‌کنم ببینم برای بیشتر کردن درصد رسیدن به هدف چه کارهای دیگری می‌شود در این زمینه انجام داد. مدتی در ذهن خودم سناریو‌های مختلف را در نظر می‌گیرم که اگر مثلا فلان ابزار و بهمان چیز را داشتم می‌توانستم میزی را که ساخته‌ام بهتر از کار در بیاورم. یا اگر می‌شد که هر روز صدگرم گوجه سبز سر راه بخرم و به خانه ببرم بجای هفته‌ای دو کیلو، آنوقت بچه من بخاطر زیاد خوردن گوجه سبز به دل‌درد نمی‌افتاد. این افکار و سناریوها لزوما نباید اجرا شوند ولی می‌توانند برای آینده راه‌گشا باشند.

دهم) تجربیاتم را بدون استفاده از «دگنک» و «چکش» و «سرنگ» و «چماق» در اختیار دیگران می‌گذارم. اگر خواستند آن را به کوله‌بار تجربیات خودشان اضافه می‌کنند. اگر هم نخواستند که هیچ.
مسلم است که تمام مراحل بالا را نمی‌توان برای هر مشکل کوچک و بزرگی بکار بست. گاهی ناچاریم که از روی یک سری مراحل بپریم. زمانی تمام یا چندتائی از این مراحل را برای یک کار خاص بدون اینکه بدانیم داریم چکار می‌کنیم انجام می‌دهیم. همه ما آشپزی هنگام گوش دادن به موزیک یا رادیو را تجربه کرده‌ایم. «مشکل» نداشتن غذا و آماده کردن آن را بدون اینکه بدانیم در کدام مرحله هستیم حل می‌کنیم و در عین حال تمام حواس ما به رادیو است. نیز تجربه این را داریم که هنگام رانندگی و دم یک چهار راه باید در کسری از ثانیه تصمیم بگیریم که ماشین خود را چگونه کنترل کنیم. آنچه در بالا بیان کردم نحوه‌ برخورد من با مشکلاتی است که زمان یا عادت یا از این دست در آنها نقش چندانی ندارند. ممنون می‌شوم که شما هم به من بگوئید که یک مشکل را چگونه حل می‌کنید و نظرتان درباره «الگوریتم» حل مشکل من چیست.



مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Free Blog Counter