اخطار: متن زیر برای افراد بالای هجده سال نوشته شده و ممکن است بعضی خوانندگان قسمتهائی از آن را «وقیحانه» بدانند. اگر مطالب هجده سال به بالا با باورها و عقائدتان همخوانی ندارند، لطفا به خواندن این مطلب ادامه ندهید.
---------------------------
سوال این هفته
رادیو فردا در برنامه «شما چه فکر میکنید؟»:
به نظر شما«صیغه» در فرهنگ ما از چه جایگاهی برخوردار است؟ (یا یک سوالی توی همین مایهها!)
انشاء ما در این زمینه:
البته بر همگان واضح و مبرهن است که «صیغه» در فرهنگ ما از جایگاه و منزلتی بس عظیم برخوردار است تا آنجا که دائی عباس ما معتقد است از علم و ثروت هم بهتر است. حتی ابوی بیدین و لامذهب ما که هروقت در جلویش اشارهای به دین و ایمان میشد، از تخت کبریا تا اکبرآقا خادم پیر مسجد محلهمان را به باد حرفهای آمیرزائی میگرفت نیز وقتی اسم «صیغه» را میشنید ناگهان آرام میشد، از جوش و خروش میافتاد و چشمانش برق برق میزد. حتی یک بار شنیدم که به عمو علی داشت میگفت که اگر یک دستور توی دین باشد که ارزش انجام دادن داشته باشد آن همان حکم «صیغه» است. این خودش یک معجزه است که بابای خدا نشناس من با شنیدن همان یک کلمه از احکام الهی ناگهان نور معرفت و جلوه خضوع و خشوع در دلش (و شاید جاهای دیگرش حتی) شروع به درخشیدن و چشمک زدن میکرد.
البته بابای ما هیچگاه جلوی مامان ما از این حرفها نمیزد. اولین خاطره من از «صیغه» بر میگردد به زمانی که سالها قبل داشتم با فاطی، دختر شهینخانم که همسایه ما بود، دکتر بازی میکردم. نمیدانم چی شد که شهین خانم یک دفعه سر رسید و بنای داد و بیداد را گذاشت. آنجا برای اولین بار کلمه «صیغه» به گوشم خورد که شهین خانم داد میزد «بچه پرروی فلان فلان شده، انگار دختر من را صیغه کرده». آن موقع البته من بچه بودم و نمیفهمیدم که «صیغه» چیست، این بود که فکر کردم «صیغه» یعنی مریض چون من دکتر شده بودم و فاطی مریض.
چند ماه بعد و پس از فوت شوهر شهین خانم بود که یک روز فاطی را آورد خانه ما مامانم مراقبش باشد تا خودش برود خرید. فاطی از من خواست که بروم خانهشان دفترنقاشیاش را برایش بیاورم. وقتی رفتم توی خانه شهین خانم دیدم که شهین خانم و آقا ناصر، مکانیکی سر کوچه پائینی، دارند با هم دکتر بازی میکنند. قضیه را که به مامانم گفتم به من گفت که آنها «صیغه» هستند. توضیح بیشتر که خواستم یک چک گذاشت بیخ گوشم و از آشپزخانه پرتم کرد بیرون!
سالها بعد که بزرگ شده بودم و وقت زنم بود به مامان گفتم که چشمم به دنبال مریم، دختر کوچک شهین خانم، است ولی مامانم لبخند تلخی زد و زیر لبی گفت «دختر صیغهای شهینخانم». خلاصه برایم نگرفتش. بگذریم.
«صیغه» حتی در فرهنگ نوجوانی من هم جایگاه خودش را دارد. حاجآقا حسینی پیشنماز مسجد محل بود و میگفتند «از آن صیغهباز ها ست». یک بار که نمیدانم چی بود من و رضا و حامد و مصطفی رفتهبودیم پای منبر خصوصیوی بعد از نماز مغرب و عشاء (زمان زمان جنگ بود) و خودمان را قاطی آدم بزرگها کردهبودیم، حاج آقا سر صحبت را کشید به «صیغه» و اینکه چقدر خوب است و چقدر صفا دارد و اینکه چگونه اسلام بر پایههای پاکدامنی صیغه بنا شده. بعدش هرچه ما چهارتا نوجوان دوازده سیزده ساله فکر کردیم که اسلام چگونه روی پایههای «صیغه» بنا شده و جنس این پایهها چیست که اسلام به این بزرگی و سنگینی را نگه داشتهاند عقلمان به جائی نرسید تا اینکه هفت هشت ماه بعد حامد فیلم جالبی را نشانمان داد که کاملا فهمیدیم منظور حاجآقا حسینی چه بوده.
اگر اشتباه نکنم کلاس سوم راهنمائی بودم که «صیغه» و خشونت برای من به هم گره خورد. جریان از این قرار بود که معلم عربیمان تک تک بچهها را میبرد پای تخته و از ایشان میخواست که «صیغه فلان و بیسار بهمان فعل» را بگویند. هرکس که میتوانست یک «برو بشین» از معلم مهربان جایزه میگرفت و هرکس که نمیتوانست یک «خاک بر آن سر پول حرام کنتان کنند که پول باباتان را دارید دور میریزید» دشت میکرد. نوبت من که شد بلد نبودم. آمدم خود شیرینی کنم و گفتم «آقا اجازه، صیغه مونثش را خوب بلدیم، بگیم؟» که با چک و لگد از کلاس بیرونم انداخت. شاید همان شد که هیچوقت به دنبال زبان عربی نرفتم. حس میکردم صیغه فقط در زبان و فرهنگ شیرین فارسی است و نه در زبان عربی که بخاطر صیغه مونثش آدم کلی کتک میخورد.
البته در فرهنگ عامیانه ما «صیغه» به معنای «مورد» و یا «سوژه» نیز بکار میرود. مثلا شما وقتی در خیابان دارید با ماشین خود الکی بالا و پائین میروید و منتظر کسی هستید ولی ناگهان ماشین شما ریپ میزند و وسط خیابان خاموش میکند، شما زیر لب فحشی میدهید و میگوئید «این دیگر چه صیغهای است؟ همین پنجشنبه برده بودمش تنظیم موتورها».
در هر حال «صیغه» در فرهنگ ما خیلی ریشه دارد. بعدا که عقلرس شدم تازه فهمیدم که چرا رابطه بابا و دیگر عموها و عمههایم با عمو اصغر و عمو جواد و عمه مهری و عمه زهرا که میگفتند برادر و خواهر «از مادر سوا» هستند اینقدر سرد بود. در ضمن فهمیدم که چرا عمه ساناز هم سن من است! این خود نشانگر این است که امر «صیغه» در فرهنگ پدربزرگمن از جایگاه رفیعی (و ایضا «عمیقی») برخوردار بوده. هنوز بعد از بیست سال که سرش را زمین گذاشته، بابام اینا با یک سری آدم توی یکی از دهات خوش آب و هوای کاشان که ادعا میکنند از فرزندان بابا جعفر (پدربزرگ من) هستند سر یک قطعه زمین دعوا دارند. بابا جعفر همهاش شش ماه در آن ده بود. سه تا بچه توی شش ماه چگونه درست کرده، جوابش فقط در فرهنگ غنی «صیغه» نهفته است.
«صیغه» و «ضعیفه» خیلی شبیه هم نوشته میشوند. شاید میل مردان ما به «صیغه» کردن به جهت کمک به «ضعیفه»ها است. من البته در این زمینه چون خودم تجربهای ندارم هیچ نمیدانم ولی بسیار دوستدار فرهنگ کمک به همنوع بخصوص کمک به همنوعان «ضعیفه» هستم. ما مردمی مهماننواز و کمک کن هستیم. خلاصه چه اشکالی دارد که آدم گره از کار فروبسته خودش و یکی دیگر (و احیانا چندتای دیگر) از هموطنانش بگشاید؟ فرهنگ خیلی خوب است.
«صیغه» در فرهنگ دفترخانهای ما چیزی است که میخوانندش و بعد دیگر ها برو که رفتیم. انواع مختلف دارد مثل «دائم» که هنوز که هنوز است بابا و مامان من بعد از چهل سال غر میزنند که عجب چیز مزخرفی بود این نوع دائمش که به این سادگی نمیتوان از شرش رها شد، «موقت» که خیلی خوب است و همانگونه که اشاره شد ریشه در تاریخ ما دارد، «محرمیت» که همان «موقت» است ولی «اسم کلانتری» آن «محرمیت» است، «طلاق» که باید «جاری» شود تا «دائم» آدم را که اشتباه کرده بشوید و ببرد عینا یک رودخانه که جاری میشود.
حال که بالاخره بعد از سی سال تازه حکومت اسلامی یادش آمده که این رکن مهم از ارکان مذهب عزیز را جا بیاندازد (بگذاردش سرجایش)، ما باید همه «کانهم بنیان مرصوص» پشت سر دولت مردانمان قرار بگیریم و به نشر و ترویج فرهنگ اسلامی کمک کنیم. بلکه اینجوری مردم نماز خوان هم بشوند و دینشان کامل گردد.
این بود انشای من درباره «فرهنگ صیغه» در ایران اسلامیمان.