کار به لج و لجبازی مردم با پلیس که بکشد (سر قضیه حجاب مثلا) دیگر واویلا است چرا که وقتی اکثریت افراد یک جامعه مرتکب شکستن قانون خاصی میشوند از دست پلیس آن جامعه هیچ کاری بر نمیآید. همه را که نمیتوان دستگیر کرد که.
مورد دیگری که در کار نیروی انتظامی ایجاد مشکل کرده همان مسئله قدیمی و آشنای چیزی است بنام «بودجه» که تمام ارگانها و سازمانهائی که از خزانه مملکت تغذیه میشوند همواره بر سرش دعوا داشته و دارند و خواهند داشت (در هر کجای دنیا که باشند). نیروی پلیسی که موظف است گره ترافیک شهر را باز کند، به قتل رسیدگی کند و برای من و شما پاسپورت صادر و تمدید کند، نیازمند بودجه عظیمی است. طبعا چنین بودجهای در اختیار ندارد. این است که ناچار است الاهم فیالاهم بکند. یک سال بودجه صرف تعمیر ماشینهای پلیس میشود، سال دیگر صرف قیر و گونی پشت بام کلانتریها و سال بعدش پرداختیهای معوقه پرسنل.
چون نیروی انتظامی «خوب پول نمیدهد» پس طبعا نمیتواند از خدمات آن قشری از اجتماع که متخصصین امر هستند برخوردار باشد. مثل شما که در یک ساندویچ فروشی متوسط نمیتوانید انتظار داشته باشید که همبرگر اعلا لای نان بگذارند بدهند دستتان. از همین همبرگرهای کیلوئی برایتان سرخ میکنند. نداشتن مختصص باعث هردمبیلی کار کردن قسمتهائی از یک سازمان میشود.
سر و وضع پرسنل نیروی انتظامی که با مردم تماس مستقیم دارند هم یک عامل مهم است که تقریبا هیچگاه به آن توجه خاصی نشده. مامور تمیز، با لباس تمیز، ریش مرتب، نه خیلی چاق و نه خیلی لاغر که کفش سازمانی درست و حسابی پوشیده باشد کم دیدهایم. تقصیری هم ندارند بنده خداها، هر آنقدر که پول میگیرند و فشار کار به ایشان اجازه میدهد تمیز و مرتب هستند. شخصیت انسانها به لباسی که میپوشند نیست ولی یونیفرم درست و حسابی بر تن پرسنل یک سازمان نشان از نظم و علاقه پرسنل به حرفهشان دارد. این «نخراشیده، نتراشیده» بودن مامورین درست است که ممکن است باعث رعب و وحشت خلافکارانی که بار اول است میخواهند خلافی کنند میشود ولی در نهایت یا حکایت از دلناخوشی ماموران یا مشکل مالیشان دارد که زمینه را برای فساد مالی آماده مینماید. مردم هم ترجیح میدهند خودشان یک جوری از عهده مسائلشان برآیند بجای اینکه جلوی آدمی با «چنین هیبتی» قرار گیرند.
عدم هماهنگی قوه قضائیه با نیروی انتظامی که آنان هرکه را اینان گرفتهاند به سه سوت ول میکنند برود سراغ همان خلافی که داشته میکرده، نیز باعث دلسردی ماموران نیروی انتظامی از کاری است که دارند میکنند. البته قوه قضائیه هم خود دل خونی دارد از این همه پرونده که ضعف مراحل قضائی و کارشناسی از کوه پروندهها غول بیشاخ و دمی ساخته و نیز کمبود فضای فیزیکی زندان و مراقبت که بخت برگشتههائی که چندصدهزار تومان بدهکار هستند جائی برای «مجرم» واقعی باقی نگذاشتهاند. ریزهکاریهای مسائل که دیگر سرگیجه آور است. از آنها بگذریم.
خلاصه اینکه نیروی انتظامی در این وانفسائی که خیلی چیزها غیر قانونی است و اصلا معلوم نیست خود قانون کدام است که غیر آن معلوم باشد و با توجه به بودجهای که دارد و دل دماغ پرسنلی که با صاحبخانه و بقال و چقال و سر و همسر باید چک و چانه بزنند الحق و والانصاف دارد نهایت تلاشش را میکند تا نه سیخ بسوزد و نه کباب. من به سهم خودم از ظلمی که به ایشان در نوشتههایم کردهام (=یک جانبه به قاضی رفتهام) عذر میخواهم. نیروی انتظامی جزئی از همین جامعه ما است که بقول ناصرالدینشاه «همه چیزمان به همه چیزمان میماند».
-----------------------------------------
*نکتههای باریکتر از مو را هم اینجا مطرح نکردم. نیز وارد جزئیات نشدم که گروهی در آن بالابالاها و گروهی در این پائین پائینها از این ضعف نیروی انتظامی استفاده میبرند. مبنا را هم بر این گذاشتم که نیت همه کسانی که در این نیرو فعالیت دارند از بالا تا پائین بلا استثناء خیر است و همگی بدنبال خدمت. نیز مسائلی که به «امنیت ملی» و «جرم سیاسی» و اینقبیل مربوط میشوند را هم مطرح نکردم هرچند که خیلی وقتها پای پلیس هم در این زمینه وسط است. سعی کردم با زدن شاخ و برگ قضیه قدری صورت مسئله را ساده کنم و نشان دهم که حتی با همین صورت ساده هم تک معادله «نیروی انتظامی» در جامعه ما چندین و چند مجهول دارد.
نرخ این ماموران همتراز یکی از همون گلد کوئستیهاست که برای دوام خود بسیار دیگران را هدف قرار می دادند