نمیدانم کجا این را خواندم ولی در کتابی نقل قول شده بود از خانم محققی که معتقد است: «آن وجودی که ما آن را «خدا» میدانیم همانی است و همان صفات و مشخصاتی را دارد که مادرمان تا سن سهسالگیمان به آن اعتقاد داشته». به دیگر سخن مادران ما برداشتهای خودشان از وجودی بنام «خدا» را وارد ذهن ما کردهاند و این «خدا»ی آنان است که تا سه سالگیمان «نوع» و «صفات»ش در ذهن ما تثبیت میشود و غالبا تا آخر عمرمان با ما میماند.
اگر خدائی که مادر من (نوعی) قبول داشته خدائی «انتقام گیر» و «جبار» بوده، من نیز در اعماق وجودم به چنین خدای انتقام گیری اعتقاد دارم. اگر خدای مادر من خدائی «مهربان» و «بخشنده» بوده، رافت او در جان من نیز جاری است. اگر خدای مادر من خدائی بوده که با دقت تمام «آلت تناسلی» مردم را کنترل می کرده، خدای من نیز همواره توجهاش به «آلت تناسلی» من است و منتظر نشسته که من را به این خاطر تنبیه کند. اگر خدای مادر من خدائی بوده که آدمها را در مواقع نیاز تنها میگذاشته، خدای من نیز من را فراموش میکند.
شخصا تشابهات زیادی بین آنچه «خدای مادر» من است و برداشت خودم از «خدا» میبینم. البته صحبت مذکور در بالا را نه تائید میکنم و نه تکذیب ولی در مورد خودم قسمتهای عمده آن صدق میکند. برایم جالب است بدانم آیا شما نیز چنین تشابهاتی را در زندگی خود حس میکنید یا نه؟