زیاد شنیده ایم و گفته ایم که «ایرانیان غیر قابل پیش بینی اند، رفتارشان از هیچ الگوی مشخصی پیروی نمی کند، معلوم نیست که آنچه می گویند در قلب شان است یا فقط حرف زبان شان، در این زمینه خاص نمی توان حکم قطعی داد و باید صبر کرد و واکنش فلان قسمت یا بهمان طبقه جامعه را دید». این که ما رفتارمان از هیچ منطق و الگوئی تبعیت نمی کند (بخصوص رفتار سیاسی مان) چیزی نیست که من بخواهم با اعداد و ارقام آن را به شما ثابت کنم. همه به نحوی با این مسئله روبرو شده ایم.
چرائی این قضیه را باید روانکاوان و جامعه شناسان بررسی کنند ولی آنچه به ذهن من می رسد این است که :
این یک مکانیسم دفاعی است که ما در مقابل شرایط و دشمنان اطرافمان در درون خود گسترش داده ایم. اجازه دهید مثالی بزنم، شما با یکی از بچه های دو تا محله آن طرف تر دعوای تان می شود. همه می دانند که فلانی مشت های دقیق و سنگینی به رقیب خود می زند. شما نیز که می دانید نحوه مقابله وی با شما چگونه است با دادن جا خالی وی را از تنها کاری که می تواند بکند محروم می کنید. پس اگر قابل پیش بینی بودی و طرف مقابلت بتواند حرکت بعدی تو را حدس بزند میدان را به رقیب وا گذارده ای. این است که ما ایرانیان سعی می کنیم تا هیچگاه هیچ بیگانه ای نتواند رفتار ما را حدس بزند. این غیر قابل پیش بینی بودن رفتار و کردار کم کم آنچنان در وجود ما ریشه دوانده که مثلا زن و شوهری هم که چهل سال است با هم زندگی می کنند گاه نمی توانند بفهمند طرف مقابل چکار می خواهد بکند یا چرا فلان کار را کرد. قسمتی از عدم درک متقابل والدین و فرزندان نیز از همین پیروی نکردن ما حتی از الگوهای رفتاری شخصی مان است. در حالت حاد دچار شکاف شخصیتی می شویم.
کار تا بدانجائی پیش می رود که ما حتی برای خودمان هم تبدیل به موجودی غیر قابل پیش بینی می شویم! چند بار تا بحال از خودمان پرسیده ایم که آخر آدم حسابی این چه کاری بود که کردی؟ و جواب معقولی برای سوال مان نیافته ایم؟ این نشان می دهد که ما رفتارمان بر اساس الگو یا منطق نیست، ما -بقول مردم عادی- «حال می کنیم» وقتی که کسی سر از کار مان در نمی آورد و دیگری نمی تواند پیش بینی مان کند، حتی اگر خودمان نفهمیم چکار داریم می کنیم!
این مکانیسم دفاعی بخصوص در حیطه سیاست و رفتارهای اجتماعی ما آنقدر قوی است که حتی تحلیلگرانی هم که تمام عمرشان در متن حوادث جامعه ما گذشته نمی توانند با قاطعیت یا درصد بالائی از قطعیت بگویند که واکنش مردم به مثلا فلان حرف رئیس جمهور چیست. حتما در این یکی دو سال اخیر خیلی شنیده اید که گروهی می گویند «اولین موشک آمریکا که به ایران بخورد مردم ملایان را چنین و چنان خواهند کرد» و گروهی دیگر می گویند که «نخیر با اولین گلوله آمریکا مردم پشت سر همان حکومتی قرار می گیرند که از آن دل خوشی هم ندارند» . این نشان می دهد که مردم ما در همان لحظه ای که خبر اصابت موشک را بشنوند تصمیم می گیرند که باید به سمت آمریکا بروند یا به سمت حکومت فعلی شان. هنوز تصمیم نگرفته اند، غیر قابل پیش بینی هستند.
نفعی که از این مثال خاص عاید مردم می شود این است که هم حکومت ایران و هم دولت آمریکا خواسته یا نا خواسته ناچار به باج دادن به مردم هستند، دولتیان دیگر به زلف و کاکل و کت شلوار مردم گیر نمی دهند (یا کمتر گیر می دهند) و آمریکائیان هم هی پشت میکروفون های خود صحبت از مردم خوب و نجیب و فهمیده ای می کنند که فلان قدر هزار سال تاریخ دارند. حالا اگر رفتا مردم از قبل معلوم بود (مثل رفتار کره ای ها) که این چیزها (آزادی اجتماعی و تعریف و تمجید باد کننده) گیر ما نمی آمد.
از سوی دیگر این غیر قابل پیش بینی بودن زمانی که ما ناچار از همکاری با مردمی و یا سیستمی قابل پیش بینی هستیم (مثلا ناچاریم در یک سری مذاکرات تجاری مثل بچه آدم سر میز بنشینیم و حرف بزنیم یا در یک کنفرانس علمی که ناچاریم کاملا قابل پیش بینی حرکت کنیم) باعث احساس خفگی مان می شود. اینجا دیگر دست مان را اصطلاحا می خوانند. چون همیشه عادت کرده ایم که غیر قابل پیش بینی باشیم پس طریقه تفکر درست و منطقی در برخورد با مسائل مختلف را نیز نمی دانیم. با منطق کودکان دبستانی پیش می آئیم و طرف مقابل بسیار زود می فهمد که می تواند هر کلاه گشادی که بخواهد سر ما بگذارد که منطق ما منطقی بچه سال و نا پخته است.
قضا قدری و با دعا و آیت الکرسی زندگی کردن مان هم جنبه دیگری است از همین تمایل شدید ما برای اینکه طبق الگو پیش نرویم. شاید قانون گریزی مان هم قسمتی به همین دلیل باشد که دوست داریم پیش بینی نشویم. حتی اگر چراغ قرمز است باز هم از آن بگذریم تا نشان دهیم که به هیچ صراطی مستقیم نیستیم. قانون پیش بینی رفتار ماست، ما بساط هر آنچه و هر آنکه ما را پیش بینی کند بهم می زنیم.
رای آوردن آقای احمدی نژاد و حرفهائی که ایشان می زند نیز در همین چهار چوب قابل تجزیه و تحلیل است. ما در رای دادن مان هم می خواهیم «شگفتی بیافرینیم» می خواهیم مرموز جلوه کنیم، لذت می بریم از اینکه ما با یک چرخش قلم بر روی کاغذ به کسی رای بدهیم که از دید منطقی دیگران کمترین شانس انتخاب شدن را دارد و بعد با انتخاب وی کلی آدم های فهمیده و متین و موقر و تحصیلکرده باید مقادیر معتنابهی زمان صرف کنند تا بفهمند که چه شد که ما چنین غلطی کردیم. «حال می کنیم» که به ریش دیگران بخندیم. ته دل مان قیلی ویلی می شود وقتی که فکر می کنیم این اصطلاح ناب بچه های ناف تهران را که ریاست جمهورمان چنین لوطی وار از پشت میکروفن ادا می کند خطاب به ملت، چگونه خبرگزاری های خارجی ترجمه اش خواهند کرد و اسیر چه سردرگمی ای و چه حماقتی خواهند شد خارجیان وقتی جمله ایشان را ده بار می خوانند و دست آخر نمی فهمندش. گمان می کنیم که داریم «سرکار» می گذاریم شان.
مشکل اینجاست که ما دیگر در ایران رضا شاهی یا خاورمیانه عبدالناصری زندگی نمی کنیم. سال ۲۰۰۶میلادی دارد به آخر می رسد و ما همچنان دوست داریم در کشوری «مرموز» زندگی کنیم. طولی نمی کشد که این لقمه های گنده تر از دهان مان (که انرژی هسته ای یکی از آن مجموعه است و مرگ بر آمریکا گفتن مان دیگری) یا ما را به مقام شامخ سروری خاورمیانه و جهان می رساند یا در گلوی مان می ماند و محتاج یکی از خودمان بد بخت تر مان می کند که بر گرده مان بکوبد بلکه لقمه قاتل جان از دهان مان بیرون بپرد. در هر دو صورت -چه ببریم این مسابقه مسخره را و چه ببازیمش- ناچار خواهیم بود با مردم دیگر جهان تعامل و بده بستان فرهنگی و اقتصادی داشته باشیم. اگر آقای منطقه شدیم که ناگزیریم دل های خلائق را به دست بیاوریم و آنها را برای خود نگاه داریم شان و اگر همه چیز از کف دادیم که باید یاد بگیریم شیوه اطاعت از آنانی که تا دیروز اسب دشمن ما را قشو می کردند.
در جهانی زندگی می کنیم که دست «هر کودک ده ساله این شهر» دوربین دیجیتالی است آماده دیدن و ضبط کردن و این دوربین داخل تلفنی است که همه جا با اوست و به مدد فشار چند دگمه نا قابل جهانیان می توانند دنیا را از زاویه دید آن شخص بنگرند. باید بدانیم که دیگر نمی توان غیر قابل پیش بینی بود. با غیر قابل پیش بینی بودن شاید -و فقط شاید- بتوان نظم جهان برهم ریخت و دیو از اریکه قدرت پائین کشید ولی نمی توان نظمی نوین به جهان داد که به نفع مان باشد و بر تخت دیو جلوس کرد. باید قابل پیش بینی بود.