نگاهی دیگر، نگاه ما
خیلی وقتها در زندگی لازم است که از نگاهی دیگر به قضایا بنگریم، از زاویه‌ای جدید. نگاه ما باید نگاهی دیگر بشود و نگاهی دیگر نگاه ما
حس گناه بس است،‌ حس لذت را باید تقویت کرد
آیا در زندگی تان احساس گناه می کنید؟ یک احساس گنگ و مبهم آلوده بودن به گناه یا تقصیر همواره با شماست؟ مثلا همیشه نگران این هستید که بقدر کافی به پدر و مادر پیر خود محبت نکرده اید و همین روزهاست که سرشان را زمین بگذارند و چشم شان منتظر محبت شما بماند. یا مثلا نگران این هستید که بقدر کافی آدم خوبی نیستید یا کسی شما را دوست ندارد و اصلا شما ارزش این را ندارید که کسی دوست تان بدارد. همواره خود را از رحمت خدا دور می بینید و هر شب با تضرع و گریه به درگاه احدیت می طلبید که گوشه چشمی به شما داشته باشد. همیشه دارید خود را و اعمال تان را می پائید تا مبادا خطائی از شما سر بزند و بعد هم که خطائی پیدا می کنید تا مدتها مدید خودتان به خودتان سرکوفت می زنید. بزرگی از اهالی علم یا قلم به رحمت ایزدی می رود و من و شما که نه سر پیازیم و نه ته پیاز انگشت به دهان می گیریم که ای وای و ای داد دیدی که فلانی رفت. تو پنداری که ما بنده خدا را از طناب در بالکن خانه مان حلق آویز کرده ایم که اینگونه احساس گناه می کنیم.
اگر دچار احساس گناه هستید باید بگویم که قسمت عمده ای از این احساس گناه از خود بزرگ بینی ماست. یعنی ما فکر می کنیم که مثلا در طول تاریخ بشر پدر و مادر ما (و اصلا خودما) خیلی با دیگر چند ده میلیارد بشری که تاکنون بر روی این کره خاکی اکسیژن فروداده و گاز کربنیک برون داده اند متفاوت هستند. تافته جدا بافته ایم. این است که فکر می کنیم اگر پدر یا مادر ما از دار دنیا رفتند دنیا چه گوهران گران بهائی را از دست می دهد. و خود ما به عنوان تنها موجودی ذی حقی که خداوند (یا طبیعت یا هرچه) خلق کرده باید بهترین و بالا ترین احترام ها و محبت ها و اکرام ها را در حق پدر و مادرمان بکنیم. محبت تپان شان کنیم تا زمانی که از دنیا می روند چشم شان در پی محبت نباشد.
باز فکر می کنیم خداوند با آن عظمت و رحمت کار و زندگی خودش و ملائکش را زمین گذاشته و دارد به ما پشت چشم نازک می کند، انگار که ما (شخص من یا شما) مخلوق ویژه اش هستیم که میان این همه خلقت مختلف و جور واجور فقط با من یا شما سر ناسازگاری (یا سازگاری) دارد.
باز فکر می کنیم آوخ که فلان عزیز گرانمایه از پیش ما رفت. خوب رفت که رفت، همه می روند و این قانون دنیاست و انیشتن و چارلی چاپلین و موسی و عیسی ندارد که. از دست ما به عنوان یکی از چند میلیون آدم چه کار بر می آمد بکنیم که نکردیم؟ ما «ننشستیم و نگاه کنیم». ما سرمان گرم زندگی مان بود مثل هر کس دیگری،‌ آیا این جرم است؟ گناهی متوجه ماست که مثلا «عمران صلاحی» سکته می کند و یا «بابک بیات» بخاطر نارسائی کبد فوت می کند؟ برای مان عزیز هستند و در زمان حیات شان هر کاری بتوانیم برای تجلیل و بزرگداشت شان و احیانا کمک به حل مشکلات شان باید بکنیم ولی نمی شود که زندگی را زمین گذاشت. من (نوعی) در زمان گرفتاری و مشکلات فلان هنرمند یا دانشمند یا بزرگ جامعه هرکاری می توانستم و جایگاه اجتماعیم و امکاناتم اجازه می داد انجام دادم چه لزومی دارد که من احساس گناه کنم از درگذشت وی؟
ما داریم سعی می کنیم با گره زدن خود به بزرگان برای خود بزرگی حاصل کنیم،‌ این است که مثلا برای فلان بزرگ در گذشته خود را شماتت می کنیم که باید فلان می کردیم و نکردیم. آخر مگر ما کیستیم؟ یکی از همان میلیون ها آدمی که هر روز از خیابانها می گذرند. حقیقت این است که ما آنقدرها هم بزرگ و مهم نیستیم که فکر می کنیم.
از سوی دیگر احساس گناه می تواند حرکت زا باشد. فرض کنید که شما بخاطر برخوردی که با همسایه داشته اید احساس گناه می کنید. برای خاطر اینکه از شر این احساس خلاص شوید همینکه می بینید ماشین همسایه در برف مانده سریعا به کمک می دوید و بسیار بیشتر از یک رابطه همسایه با همسایه دیگر از خودتان مایه می گذارید. به دلیل همین انرژی جبرانی پس از گناه، آنانی که در راس هرم های مختلف مذهبی، سیاسی،‌ هنری، فرهنگی و غیره جامعه مان هستند می توانند با ایجاد احساس گناه در ما،‌ هر گونه که بخواهند ما را هدایت کنند.
مثلا حاج آقا بالای منبر آنچنان از دستگاه عظیم حساب و حساب کشی الهی داد سخن می دهد که من به یاد می آورم که ای وای دیشب سر شام تکه کوچکی از نان ساندویچم که در سفره افتاده بود را به دور ریختم و همین یک ذره نان قرار است روز قیامت بر سر پل سراط پدرم را در آورد. این است که با تضرع و لابه به نزد حاجی می روم و از ایشان کمک می خواهم. ایشان هم بنده را موظف می کنند که مثلا هزینه یک ماه خرید صابون برای دستشوئی های مسجد را بعهده بگیرم. به همین سادگی.
یا فلان روشفکر بنده نوعی را سرزنش می کند که از سبک «سوررآلیسم» هیچ نمی دانم و آنگاه با احساس گناه حاصله در من، تشویق می شوم که بروم و بیشتر مطالعه کنم.
راستش همه اینها نوعی از زندگی است، لزومی ندارد که ما با سرزنش پیش برویم. نمی پسندم که افراد برجسته جامعه با ایجاد احساس گناه در من بخواهند در مسیر شان پیش بروم چه خرید صابون برای دستشوئی مسجد باشد (که قاعدتا به من ارتباطی ندارد و با شیادی پول از کف من می رود) ویا مطالعه بیشتر (که بسیار خوب و مفید هم هست).
بجای ایجاد احساس گناه بیائید ایجاد احساس لذت کنیم. شاد باشیم از اینکه توانستیم با همین وبلاگ ها و سایتهای خودمان (کم خواننده یا پر خواننده) وضعیت بابک بیات را پوشش دهیم. لذت ببریم از اینکه در عزای عمران صلاحی هر کدام مان سعی کردیم پستی به یاد وی بنویسیم که همانند وی لبخند بر صورت خوانندگان ما بگذارد. قبول کنیم که ما یک هفتاد میلیونیم ایران هستیم و نه ایران و نه جهان بر روی محور ما نمی گردند. شاد باشیم به اینکه ما هم در حد بضاعت خود توانستیم کاری بکنیم. لذت ببریم که خدائی که در همه حال با ما است ارحم الراحمین است و دوست مان دارد. لذت ببریم از اینکه یک انسان هستیم با همه فرشته خوئي و شیطان صفتی یک انسان. توهم نداشته باشیم که من، یک هفتاد میلونیوم ایران،‌ می توانم ایران را عوض کنم و سرنوشت مردمان آن را بهبود بخشم. می توانم در ده نفر که اطراف من هستند تحول ایجاد کنم و باعث بهبود شرایط شان شوم.
حس گناه ما را به جائی نمی رساند باید لذت برد و حس لذت را تقویت کرد.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
احساس گناه و ایجاد شرم در انسانها همواره سبب شده است که از انسانها گله هایی تشکیل شود و به آنها هدف مشترکی داده شود، کاملا درست است که احساس گناه از بسیاری جهات انسانها را آسیب پذیر می کند و قابلیت احمق بودن به او می بخشد، ولی بدون حس گناه کمتر شاهد حرکت ها در جوامع بوده ایم و اگر در انسانها این حس وجود نداشته باشد امکان فساد و تباهی انسانها یا در بهترین حالت سکون انسانها بسیار وجود دارد، شرط اولیه شروع حرکت های اجتماعی برانگیخته شدن احساس مسئولیت در انسانها است و این امر بیشتر از این که با شناخت لذات مسئولیت امکان پذیر باشد با شناختن دردها و برانگیخته شدن حس گناه در انسانها امکان پذیر است، یعنی شروع حرکت همواره با درک رنجها و احساس گناه است که انجام پذیر است و در حین انجام حرکت است که لبخند رضایت را بر لب تمام کسانی که همدل با هم در حال انجام مسئولیت حقیقی شان هستند می بینیم و شاید
تنها نشانه صداقت ما در این امر همین شادی و غم هایی است که از عمق وجود انسان برانگیخته می شود، شما این اشک شوق و شادی های از ته دل و گریه های زار زار را بر چهره دروغگویان نمی بینید آنها باید خودشان را بزنند تا گریه کنند یا قلقلک دهند تا بخندند.
تنها نشانه فهمیدن این که این مسئولیت حقیقی است یا حماقتی است که به ما تلقین شده تعقل و تفکر ما انسانهاست.

Free Blog Counter