از کلیه دوستان، برادران و خواهران کمونیست و مارکسیست و چپی و بغل مالیده و شاسی جاخورده و تصادفی و چپ کرده خواهش می کنم دیگر از گذاشتن کامنت نا مربوط پر از مهملات حزبی شان و شعارهای مهوع خود داری فرمایند. در غیر این صورت کامنت شان به سه سوت حذف می شود و بسا که دشنامی هم از طرف اینجانب تقدیم حضورشان گردد (از نوع چارواداری و مربوط به بستگان نزدیک شان).
اگر درباره مطلب نگاشته شده حرفی و سخنی دارند قدم شان بر روی چشم که هرگونه صلاح می دانند مطلب خود را در کامنت ها بیان بفرمایند حتی اگر به زبان وحشیانه بیانیه ها و شعارهای مزخرف شان باشد. اما اگر بخواهند از این وبلاگ پیزوری ما که قدر انگشتان دست راست نگارنده هم خواننده ندارد برای سر دادن عرعر خود و آزار گوش خلق استفاده نمایند حتما جلو شان را می گیرم. می توانند خودشان در سایت ها و وبلاگ های شان هر شکری که دوست دارند بخورند ولی اینجا جای بحث است و گفتگو. اگر می توانند عین بچه آدم صحبت کنند ( که بعید می دانم یک چپی اصلا بداند «بچه آدم» چیست و «صحبت» یعنی چه) بفرمایند و هرچه دل تنگشان می خواهد بگویند.
در مورد ایمیل، این عزیزان آزادند که هرچقدر که مایل هستند و به هر زبانی (حتی زبان عصر حجری خاص خودشان) که می خواهند برای این حقیر ایمیل بزنند. به ایشان اطمینان می دهم که پس از باز کردن ایمیل و خواندن خط اول آن اگر که مربوط به بلاگ نباشد سریعا جفنگیات شان را به سطل آشغال منتقل می کنم. در غیر این صورت با کمال احترام پاسخگوی ایشان خواهم بود.
از روز اول بنا نداشتم که کامنتی را پاک کنم ولی این ..... های چپی (به جای نقطه چین هر گونه دری وری ای که به ذهن تان آمد می توانید بگذارید) دیگر شورش را در آورده اند و هر بار که به بلاگ سر می زنم مزخرفی نا مربوط از این ......ها (ایضا هرگونه صفت منفی) در پای متن می بینم. مار از پونه بدش می آید دم لونه اش سبز می شود، من خیلی واله و شیدای این حضرات ...... (ایضا) هستم در این سر دنیا هم دست از سر ما بر نمی دارند.
چون مطلب را با خطاب کردن این .....ها (ایضا) شروع کردم با سخنی به ایشان به پایانش می برم. آقایان و خانمهائی که گرایش به چپ دارید، همانگونه که در پست های قبلی گفته ام من در محیطی مارکسیست بزرگ شدم، می شناسم تان و عامل اصلی وضعیت اسفناک امروز ایران را همان کارها و مبارزات شما می دانم. نیز بسیار برروی خود کار کرده ام تا دیگر از موجوداتی چون شما نفرت نداشته باشم (و هنوز نیز دارم سعی می کنم که باقی نفرت از شما را از دل بیرون کنم). حال که دست سرنوشت نه تنها من را چند هزار کیلومتر از ایران دورتر پرتاب کرده بلکه دارد همین چند تار موی باقی مانده روی کاسه سرمان را هم با قلم موی سالخوردگی با متانت کامل خاکستری رنگ می کند به این نتیجه رسیده ام که شما حضرات چپی فتوکپی پررنگ همان دشمنان تان که ادعای مبارزه با ایشان را دارید هستید. فرق زیادی بین شما و آنانی که در بیانیه های خود محکوم شان می کنید و وحشی و فلان و بهمان می نامیدشان نمی بینم. از نظر من هر دو شما از یک قبیله هستید، قبیله خشک مغزان. یکی ریش سمبلش است و یکی سبیل. معتقدم تمام این شعارهای پوچ و عر و گ....ز هائی هم که در حال حاضر در دهان حکومتی های ایران است را شما در زمان قبل انقلاب و در حین انقلاب در دهان شان گذاشتید و الا آخوند ها که دشمنی ای نداشتند با آمریکا.
ادامه می دهم که علیرغم اینکه یکی از بستگان درجه دو من به همراه نامزدش ربع قرن است در خاک خاوران خفته اند، یکی از بستگانی که در مراسم مخفی عزاداری برای آن عزیز به تذکر فامیل گوش نداد، فرار نکرد و به سالی نکشیده اعدام شد و در همانجا به خاک رفت و علیرغم اینکه دو تن از بستگان (یکی دور و یکی کاملا نزدیک) در مجموع نه سال از سالهای جوانی شان را در اوین و گوهردشت پشت میله ها گذراندند به همان جرم ها که می دانیم و می دانید، علیرغم همه اینها معتقدم هیچ فرقی واقعی بین این اعدامیان و آن اعدام کنندگان، این زندانیان و آن زندانبانان وجود ندارد. هر دو گروه وحشی بودند (و هستند) و ایدئولوژی جلوی چشمهای شان را بسته بوده و است. تنها تفاوت این است که این بار گردش چرخ آن گروه را قوی تر کرد تا دمار از روزگار اینان در آورند. ممکن بود اینان قوی تر باشند تا دمار از روزگار مذهبیون در آورند ولی خوب درب روزگار به این پاشنه نگشت. از نظر من همان عزیز تیرباران شده ام می توانست خود تیرباران کننده مخالفینش باشد. دلیل ندارد چون فامیل من است از وی حمایت کنم.
من هیچ فرقی بین چپی ها و کسانی که چپی ها آنان را دشمن خود می دانند قائل نیستم. خود نیز دشمن ایشان نیستم بلکه مایل هستم وقتی در خیابان می بینم شان از پیاده رو آن سمت استفاده کنم تا ضرری از جانب شان به من نرسد. آرزوی این را نیز دارم که با پیشرفت های علمی شگرفی که در جهان امپریالیستی امروز در حال وقوع است روزی بتوان اولین سلول چیزی بنام مغز را در سر این عزیزان کاشت تا بلکه پس از چند صد سال بتوانند قادر به تفکر پیش پا افتاده بشوند و بلکه آن زمان حلقه گم شده داروین پیدا شود.
از دیگر دوستان و خوانندگان این وبلاگ نیز صمیمانه و خاضعانه پوزش می طلبم که مطلب امروز را با دشنام و حرف زشت آلودم. راستش می خواستم برای بار اول و آخر با آقایان و خانمهای چپی صحبت کنم و از آنجا که اینان زبان پاک و تمیز آدمیزاد را نمی فهمند و باید در لابلای هر جمله ای دو سه دشنام چاشنی باشد تا اینان بفهمندش به ناچار از الفاظ رکیک استفاده کردم تا بلکه سخنم را در گوش بگیرند. شرمنده همگی هستم. از پست های آینده روال سابق را از سر می گیریم.
ارادتمند
ققنوس
پس نوشتار: من با ایدئولوژی این افراد کاری ندارم. هر کس محق است که نظرها و دیدگاه های خودش را داشته باشد و افکار وی قابل احترام است. ولی این نظرها و دیدگاه ها را باید با کمال آرامش و با احترام و بدور از شعار هائی مثل «مرگ بر این» و «زنده باد آن» مطرح کرد و از تهمت زدن و فحاشی پرهیز نمود. در ضمن نباید گوش دیگران را گرفت و آنها را هدایت کرد بلکه باید با آنها سخن گفت. اینکه این جماعت به آن معتقدند که «یا راه من را بپذیر یا سمت جاده را بگیر» همان حرفی است که اکنون مذهبیون دارند در داخل کشور می زنند. آنان می خواهند به ضرب تو سری مردم را به بهشت برین ببرند و اینان می خواهند به ضرب چماق خلق را به آرمانشهر مارکس هدایت کنند. هردو از نظر من مذموم است. شاید یکی از دلائلی که مخالفین حکومت در خارج کشور به پر و پای یکدیگر می پیچند همین است که می بینند یک سر بزرگ ریشه ادبیات و تفکر جمهوری اسلامی در میان همین گروه های چپ است که به نوعی ناخواسته تبدیل به سربازان بی جیره و مواجب حکومت گشته اند و هر کس و ناکسی را که بیابند از دم تیغ زبان و قلم خود می گذرانند و انواع مارک ها و انگ ها را به وی می چسبانند. حیا را هم که از روز اول قورت داده اند و یک کاسه آب هم رویش. کاملا عین همان حکومت عمل می کنند منتها آنان با ریش و اینان با سبیل. ترکیب این دو (ریشو و سیبیلو) هم که معلوم است می شود غول بی شاخ و دمی که اکنون دچارش هستیم.