آنچه در زیر میآید فقط و فقط یک نگاه شخصی است به «تغییر» و «عادت» با توجه به آنچه که میدانم. نگاه علمی مسلما نیازمند رجوع به منابع و متخصصان است.
------------------------------------------
موجودی که بنام «انسان» میشناسیمش تقریبا همواره از بسیاری دیگر از حیواناتی که همزمان با وی وجود داشتهاند ضعیفتر بوده (ضعف فیزیکی). و قانون اول جنگل -که باعث بقای آنچه که میبینیم و میشناسیم ازموجودات است- همواره گفته که «قوی ضعیف را نابود میکند». حال چگونه است که نوع بشر با ضعف فراوان ذاتی خویش توانسته این چند میلیون سال (یا چند صدهزار سال) را دوام بیاورد و نه تنها منقرض نشود بلکه باعث تهدید دیگر گونههای حیاتی نیز گردد؟
باید یکی از دلائل بقای نوع بشر را توانائی آن برای سازش و انطباق با محیط اطراف خود دانست. هر موجودی که بتواند خود را با شرایطی که محیط اطراف او به وی تحمیل میکند هماهنگ نماید (=علیرغم فشارهای وارده احساس کند در محیط راحتی زندگی میکند) امکان بقا دارد. شاید معروفترین مثال در این زمینه از بینرفتن دایناسورها به دلیل عدم توان انطباق با شرایط جوی زمان خودشان باشد.
در عین حال بشر نشان داده که نهتنها قادر به انطباق با محیط اطرافش میباشد بلکه برخلاف تمامی جانداران دیگر سعی خود را برای «تغییر شرایط محیط» نیز بکار برده است. مثلا اگر در شرایط هوای سرد قرار گرفته ابتدا بدنش شروع به سازش با برودت کرده (با ترشح هورمونها و بالابردن سوخت و ساز داخلی و ذخیره چربی در بدن و خلاصه همان سازوکارهائی که تمام جانوران دیگر در مواجهه طولانی مدت با سرما از خود نشان میدهند) و در همان حال از پوست دیگر حیوانات که شکار کرده نیز برای گرم نگاه داشتن خود استفاده نموده. یا اگر نتوانسته تمام نیاز غذائی خود را از شکار بدست آورد (بخاطر کم شدن میزان شکار در آن منطقه خاص به هر دلیلی)، سعی کرده با تغییر شرایط زمین زیر پای خود (=کشاورزی) به غذا دسترسی پیدا کند.
انسان شاید واقعبینترین موجودات باشد که هم با رعایت خط قرمزهای طبیعت خود را از خطر انقراض محافظت میکند و هم با ایجاد تغییر در آن خط قرمزها دایره فعالیت (=امکان بقا) خویش را گسترش میدهد. در عصر مدرن استفاده از هواپیما مثالی گویاست. بشر شرایط تحمیلی طبیعت (=عدم امکان پرواز بخاطر نداشتن بال در بدن) را پذیرفته و با آن خو کرده ولی در عین حال سعی کرده با ساختن «وسیله»ای (=هواپیما) امکان پرواز را بیابد.
واقعیت این است که اگر بشر بخواهد فقط و فقط «منطبق» شود، به مرور زمان دیگر وجودی بنام «بشر» آنگونه که ما میشناسیمش مصداق خارجی نخواهد داشت. مثلا با تغییر شرایط محیطی و بهقصد انطباق ممکن بود طی صدها هزارسال صاحب دمب یا عاج یا بال گردد و یا حتی به دلیل ضعف بنیه نسلش از روی زمین برداشته شود. وقتی بشر شروع به «تغییرشرایط محیط» زندگیاش کرد دیگر نیاز چندانی به «تغییر خود» نداشت. مثلا وقتی یادگرفت که میتوان از پوست حیوانات و نیز آتش برای بقا در مقابل سرما استفاده کرد دیگر لزومی به تغییر شدید در بدن خویش ندید.
...