سرکار خانم فرشته توانگر
با عرض سلام خدمت سرکار
با آنچه درباره وجود امری بنام
«خود کوچکبینی» ایرانیان فرمودهاید کاملا موافق هستم. در عین حال معتقد هستم که این سکه «خودباختگی» روی دیگری نیز دارد و آن «خود بزرگبینی» ایرانیان است. میخواهم بگویم که گروه بزرگی از ما فرزندان این آب و خاک خود را کوچکتر از اندازههای واقعیمان و وزن علمی، فرهنگی، صنعتی، اجتماعی و ... خود میدانیم و گروهی دیگر -شاید به همان تعداد گروه اول- خود را بزرگتر از همان اندازهها میداند. این هردو عیب است البته.
وجود چنین افراط و تفریطی در جامعهمان شاید دلائل زیادی داشته باشد. من شخصا دلیل اصلی آن را نبود بحث و گفتگوی آزاد در جامعهمان درباره «خود» بین هر دو گروه مذکور در بالا میدانم. ما تقریبا هیچگاه در جامعهمان «خود» را زیر ذرهبین نمیگذاریم و مورد نقد قرار نمیدهیم. آنانی که معتقدند ایرانیان یک صفت مثبت ندارند در دنیای افکار خویش غوطهور هستند و آنانی که معتقدند ایرانیان آقا و سرور ملل جهان میتوانند باشند نیز در دنیای مجاز خویش به سر میبرند. هردو تفکراتشان را در حباب صابونی نهادهاند و بجای ساخت بنائی که «از باد و باران نیابد گزند» به فوت کردن و ساختن حباب صابون مشغولند. متاسفانه مباحثات «خودشناسی» ما که بهندرت درمیان ما اتفاق میافتند اکثرا به «مقایسه» بین ما و دیگر کشورها مثل ژاپن، کره، ترکیه و ... ختم میگردند. انگار که ما باید خود را در آئینه «دیگران» ببینیم.
من البته معتقدم که وجود «چاشنی» نیم نگاهی به دیگران شاید بتواند قدری به بحث «شناخت خود» مزه بدهد ولی هیچگاه نباید اصل گفتگو را بر آن بنا نهاد. ما دیگ را پر از ادویه میکنیم و قاشقی خورشت به آن میافزائیم در حالی که باید دیگ را پر از خورشت کرد و قاشقی ادویه به آن افزود. این است که همواره سعی کردهام از مقایسه ایران با دیگر کشورها بپرهیزم. اگر خوانندگان مطالبم انحرافی از این موضوع دیدهاند لطف کنند به اینجانب تذکر دهند.
سرکار خانم توانگر
من نیز چون شما به کشوری که در آن زاده شدهام و از مواهب (کم یا زیاد) آن برخوردار گردیدهام توجه و لطف و علاقه و عشق دارم. چه بخواهم چه نخواهم مردمانش از لحاظ شباهت و اخلاق و رفتار و آرمانها و دیگر امور زندگی انسانی، نزدیکترین و شبیهترین به من هستند. هرگونه تلاش در جهت نفی یا سخره آنان در اولین گام به خود من باز میگردد. محکومشان نکردهام چون برای محکوم کردن اول باید قضاوت کرد و برای قضاوت کردن باید به تمام جوانب یک امر اشراف کامل داشت و این از عهده من بیرون است. حق با شماست، انسان عاقل محل زندگی و آدمیان اطرافش را دوست دارد ولی به اعتقاد من «دوستداشتن» به معنای «تلاش بیشتر برای ارتقاء» است و نه درجازدن. من بر این باور هستم که اگر کسی را دوست دارم باید سعی کنم هرطور که میتوانم باعث بهبود زندگی وی گردم.
بر خلاف نظر شما که چند ملیت را نام بردهاید که هموطنانتان را به آنها ترجیح میدهید باید عرض کنم که من کسی را به کسی ترجیح نمیدهم. نفس اینکه من در ایران بدنیا آمدم برایم نه عامل مثبتی است و نه عامل منفیای. ممکن بود هرجای دیگر این جهان پهناور به دنیا میآمدم. معتقدم کسی حق این را ندارد که چون در جائی خاص بهدنیا آمده دیگرانی را که در آنجا متولد نشدهاند از خود پائینتر بداند. در ضمن دنیا به اندازه «کف دست» کوچک نیست. دنیا آنقد بزرگ است و آنقدر نوع بشر با عادات و آداب و فرهنگش متفاوت است که گاهی به سختی میتوان باور کرد که این موجودات متنوع که همگی خود را «بشر» مینامند از چند کره مختلف بر روی زمین گردهم نیامدهاند. کره زمین از نظر جغرافیائی آنقدر بزرگ است که مطلقا در ذهن من و شما جای نمیگیرد. طرفه اینکه مردمانش آنقدر گوناگون و هر دسته و گروه آن آنقدر عمیق هستند که مسافرت به دور همین کره غولآسا با پای پیاده گاهی آسانتر از تلاش برای شناخت کامل یک فرهنگ خاص بنظر میآید.
در خاتمه عرض میکنم که من وطنم را و مردمم را بسیار دوست میدارم. حیفم میآید وقتی که مردمم میتوانند با ایجاد چند تغییر جزئی در خود در همان شاهراه خوشبختیای قرار گیرند که مدتهاست در انتظار آن هستند، این کار را نکنند. بسیار نگران سرنوشتشان هستم.
با تشکر و تقدیم احترام
ققنوس