نگاهی دیگر، نگاه ما
خیلی وقتها در زندگی لازم است که از نگاهی دیگر به قضایا بنگریم، از زاویه‌ای جدید. نگاه ما باید نگاهی دیگر بشود و نگاهی دیگر نگاه ما
کامنت وارده
کامنت وارده از دوست محترمی بنام فرهاد:
----------------
این نوشته‌ات عین یک پیرمردی میمونه که داره بچه شش هفت ساله را نصیحت می‌کند، آنهم با یک سری داستانهای بی‌سر و ته کوچه بازاری. فکر نمی‌کنم سطح شعور خوانندگانت اینقدر پائین باشه. منظور اگر پرونده اتمیه خوب راحت بگو یا مثال درخور بزن اینکه حسین خرابه‌ای این‌‌جوری کرد یا شمسی خانم اون‌جوری گفت واقعا مسخره است. بچه که گول نمی‌زنی.
-----------------------------

دوست عزیز، فرهاد گرامی

یک دنیا تشکر از شما بابت انتقادهای‌تان. کاملا حق با شماست. مطمئن هستم سطح شعور خوانندگان من (و اکثر افرادی که به وبلاگ‌ها سر می‌زنند) بسیار از خود من بالاتر است. به شعورشان و به تخصص‌شان و به علاقه‌ای که به امثال من نشان می‌دهند احترام می‌گذارم. نوشته‌های من هم همگی یک دست نیستند و انکار نمی‌کنم که گاهی مایه شرمندگی خودم نیز می‌گردند. در هر صورت اشتباه در هر کاری رخ می‌دهد. سعی من این است که کمتر و کمتر اشتباه کنم و نوشته‌ای بنگارم که بتواند چند ساعتی ذهن مخاطبم را به خود مشغول کند. در این میان با سه مشکل بزرگ روبرو هستم:

اول اینکه مراجعین به وبلاگ من طیفی غیر یک دست هستند. قدم تک تک‌شان به روی چشم من. ولی خوب مسلما گروهی این و گروهی آن پسندند.

دوم اینکه من گاهی در فهم و درک منطقی که هموطنانم دارند در می‌مانم. می‌بینم آدمیانی بغایت فهمیده و فرهیخته و متخصص آنچنان رفتاری از خود بروز می‌دهند که درک تفکر و منطق‌شان برای من (و شاید دیگران) تقریبا غیر ممکن است. این گلایه دوم را به همه جامعه تسری نمی‌دهم. خود را نیز جدا از کسانی که از ایشان گلایه می‌کنم نمی‌دانم که از این دسته‌گل‌ها خود من بسیار به آب داده‌ام و ضرر کرده‌ام.
در مورد این پست خاص که می‌فرمائید (به چه قیمتی؟ آیا ارزشش را دارد) مدتی است این سوال برای من مطرح شده که چرا این اصل ساده «محاسبه اینکه آیا ارزشش را دارد یا نه» در امور فراوانی در جامعه ما به فراموشی سپرده می‌شود، چه مسئله اتمی‌ چه مصرف بنزین چه ساختن خانه چه داشتن بچه.
مثال دیگر آنکه اغلب ما حرفهای یک سویه‌ای را که رسانه‌های دور و برمان مدام در بوق می‌کنند (چه در داخل کشور و چه در خارج کشور) آنچنان باور می‌کنیم انگار که نعوذ‌بالله به کلام جبرائیل گوش می‌دهیم که وحی الهی‌ بر ما می‌خواند.
شک ندارم که مشابه این بی‌خردی‌ها در همه جوامع دنیا کم و بیش وجود دارند ولی باید سعی کنیم از «بیش» آن در جامعه خود بکاهیم و به سوی «کم» آن حرکت کنیم.

آنچه که می‌نگارم مطلقا به قصد تخطئه فرد یا گروهی خاص نیست. صرفا سوالی است در ذهن من با این عنوان که «چرا جماعتی از ما ایرانی‌ها...؟» و بجای نقطه‌چین می‌توانید جان کلام هرکدام از پست‌های انتقادی من را بگذارید.
وقتی با اموری برخورد می‌کنم که گروهی از هموطنان‌ من علیرغم توان و دانش خویش، در مواجهه با آن مشکلات از همان منطقی پیروی می‌کنند که اگر پدربزرگ من هم با دانش و توان صد سال پیش خویش بود همان کار را می‌کرد آنوقت می‌مانم که چه بگویم. بعد سعی می‌کنم که مطلب را از ابتدا بشکافم و بسیار ساده توضیح دهم. این است که گاهی نوشته‌های من از حوصله آن دسته از دوستان که می‌خوانندشان به‌ در است و انگار که برای کودکی نگاشته‌ام‌شان نه برای آدم عاقل و بالغ پای اینترنت درقرن بیست ویکم.

سوم اینکه اولین برخوردهای من با ادبیات بر می‌گردد به داستانهائی که مادربزرگ مرحومم برایم می‌بافت و می‌گفت. نثر کمی سنگین و رسمی‌ من هم مربوط می‌شود به تربیت شدن در محیطی که «بکن نکن» در همه ارکان و امور خانه -حتی در نوشتن مشق‌هایم- ساری و جاری بود. امیدوارم با راهنمائی‌های شما دوستان خوب و مهربان بتوانم زیبا‌تر بنویسم.

(فرهاد جان این را در گوش تو می‌گویم که اگر خوانندگان مطالبم همانند تو ذره‌بین نقد بدست گیرند و نظرشان را در پای هر مطلب به من بگویند آنگاه من شانس بیشتری خواهم داشت که بفهمم طیف مخاطبان من از چه رنگهائی تشکیل شده. وقتی مدام با هرچه نوشتم موافقت می‌کنند مسلم است که من هم دچار توهم «خود خیر مطلق بینی» می‌شوم. خیلی خوب است که امثال تو تذکر می‌دهند.)

مجددا از راهنمائی‌تان متشکرم.

بقول شاعر«دمت گرم و سرت خوش باد»
موفق و تن‌درست و پیروز باشید
ارادتمند
ققنوس
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Free Blog Counter