سالها قبل مادر من دوستی داشت که مدام از پا درد و کمر درد و قلب درد مینالید. علیرغم سن و سال نسبتا بالا، این خانم عادت داشت که سوار اتوبوس شود و از قلهک برود میدان توپخانه (قضیه مال زمانی است که بلیط اتوبوس شرکت واحد در تهران یک تومان بود، حدود بیست و یکی دو سال پیش) و بعد چون خیابان امیرکبیر یکطرفه بود به سمت توپخانه پای پیاده راه میافتاد توی آن دود و دم و شلوغی به سمت سرچشمه.
حالا سرچشمه چکار داشت پیرزن؟ هیچ، معتقد بود که میوه سرچشمه نه تنها مرغوبتر بلکه ارزانتر است از میوه ای که «حسین خرابهای» در زمین بایری که حدود پنجاه متر با خانهشان فاصله داشت عرضه میکرد (عنوانی بود که اهل محلشان به او داده بودند چون مغازه نداشت و میوهها را در زمین بایری که آلاچیقی در آن علم کرده بود دست مردم میداد). دیگر میوه فروشان آن ناحیه میخواستند زنده زنده این حسینخرابهای را تکهتکه کنند که از همه آنها جنس خود را ارزانتر و مرغوبتر دست مشتری میداد.
خلاصه این مرحوم «طاهره» خانم میرفت سرچشمه برای خرید میوه و ترهبار ولی بنده خدا نه آنقدر توان داشت که یکباره چند کیلو میوه بخرد و نه (علیرغم وضع مالی نسبتا مناسب) دلش میآمد که مثلا ده دوازده قلم پر و پیمان خرید کند و بعد با تاکسی بردارد و به خانه بیاورد. هر روز صبح تا ظهر این پیرزن به این میگذشت که برود سرچشمه و یک دو کیلو انگور یا کدو یا بادمجان یا هرچه که نیاز خودش و شوهرش «محمدآقا» و دخترشان «مریم» بود را بخرد و بیاورد خانه.
وقتی از او میپرسیدیم که چرا اینگونه خرید میرود و از همان حسین خرابهای خرید نمیکند میگفت «شماها هنوز جوانید و نمیفهمید. آدم تا میتواند باید جلوی ضرر را بگیرد و از جای ارزان خرید کند». راست میگفت ما جوان بودیم و خیلی چیزها را که او میدانست نمیدانستیم ولی اینکه برای جلوگیری از ضرر چقدر باید مایه گذاشت چیزی بود که او نمیدانست.
یکی از همان روزها وسط خیابان امیرکبیر سکته خفیفی کرد و نقش زمین شد. رهگذران بهدادش رسیدند و رساندنش به بیمارستان. دکتر علت آن را «فعالیت بدنی شدید در هوای آلوده» دانست. بیچاره «مریم» دخترش که داشت خودش را برای کنکور آماده میکرد ناچار شد چند ماهی را به تر و خشک کردن مادرش بپردازد و کنکور آن سال را از دست بدهد. یک سال از زندگی دختر جوان طاهره خانم به پای آن میوهها هزینه شد.
از همان زمان یادگرفتم که سوال «آری میشود ولی به چه قیمت؟» را همواره و در همهجا بپرسم.
محاسبه «ارزش داشتن» هر چیزی جزء اصول اولیه انجام هر کاری است. متاسفانه بعضیها فقط به نتیجه کار مینگرند و به هزینهای که از جیب (و عمر) خود میکنند توجهی نمینمایند. کار وقتی از مسئلهای شخصی بالاتر میرود و به پروژهای در مقیاس یک شرکت یا سازمان میرسد که دیگر ابعادی فاجعهبار به خود میگیرد. معمولا کار با چند برابر هزینهای که باید و با کیفیتی به مراتب کمتر از آنچه که از روز اول قرار بود انجام میگیرد و آنوقت هم آنان در پای این مجسمه شتر-گاو-پلنگ و در زیر باران محو تماشای چیزی بی سر و ته میشوند که فکر میکنند بنائی است نشانگر قدرت و خلاقیت آنان ولی حتی به درد سرپناهی درباران نیز نمیخورد. بعد هم خوشحال و خندان و راضی از اینکه «بله، بالاخره ما هم توانستیم فلان کار را بکنیم و بهمان چیز را بدست آوریم» راهی خانه میشوند. مدتی بعد انگشت به دهان میمانند که «ای وای! چرا حال و روزمان چنین است؟».
سوال «به چه قیمت این کار انجام گرفته (یا میگیرد)؟» را همواره از خود بپرسیم.
ممنون از تذکرتان. تا کنون سعی زیادی کردهام که مختصر و مفید نویسی را بیاموزم و بکار ببندم. متاسفانه نتیجهای که میخواهم حاصل نشده. امیدوارم بتوانم با راهنمائیهای شما دوستان مطالبم را خلاصهتر بنویسم.
با تقدیم احترام
ققنوس