--------------------------------------------
رونوشت برابر اصل
آخرين پادشاه ايران دو بار تعبير انقلاب را به کار برد. يکي به آغاز دهه چهل که اصلاحاتي را که بعد از روي کار آمدن دموکرات ها در آمريکا [جان کندي] و به قصد جلوگيري از تکرار انقلاب چين و يا کوبا به متحدان آمريکا توصيه شد، "انقلاب سفيد" نام نهاد و ديگري در ماه هاي آخر سلطنت بود که در نطقي براي اعتذار و دلجوئي از مردم گفت "صداي انقلاب شما را شنيدم" در هر دو مورد کساني به انتقاد از وي پرداختند.
بار اول آيت الله خميني به جمعي از سياست پيشه گان که در همان زمان براي ديدار وي به قم رفته بودند گفت اين که انقلاب نيست بلکه مصادره لفظ انقلاب است. انقلاب کار ديگري است که سبز و قرمز ندارد و وقتي اتفاق افتاد عليه حاکم وقت است، نه اين که به دست حاکم رخ دهد.
بر سر بار دومي که اين تعبير بر زبان پادشاه سابق نشست هنوز پس از بيست و هشت سال دعواست. گروهي از سلطنت طلبان با هر کس اختلاف حسابي دارند مي گويند او اين لفظ [ناميمون] را در دهان پادشاه بيمار گذاشت. عده اي، کس ديگري را عامل به کار رفتن اين تعبير مي دانند. هيچ نمي گويد چه فرق مي کند که چه کس به شاه توصيه کرده پذيرش واقعيت را. ظاهرا به گمانشان اگر شاه خود اين نمي گفت تفاوتي رخ مي داد و احيانا مردم در نمي يافتند که آن کار که برايش به خيابان ها مي آيند و با ارتش درگير مي شوند، انقلاب است.
رييس دولت فعلي و هوادارانش، بعد از سوم تير سال قبل، از بخت خوش زود دريافتند کاري که کرده اند يا مي خواهند بکنند انقلاب – اول يا دوم و سوم – نيست بلکه اعمالي است که حداکثر مي توان آن را ترک بعض عادت ها نام نهاد، حتي براي دادن نام اصلاحات به اين اتفاق ها که در يک سال گذشته در ايران افتاده، احتياط لازم است. اين را دريافتند اما هنوز درنيافته اند که اين گونه اسم گذاري ها زودگذرست و دير نيست که موضوع بازي اس ام ام بچه هاي کوي شود که شده است.
يک دليل عمده که رييس دولت و هوادارانش، انتخابات رياست جمهوري پارسال را ديگر "انقلاب دوم" نمي گويند اين است که به يادشان آورده شد که بنيانگذار جمهوري اسلامي، گروگان گيري و اشغال سفارت آمريکا را انقلاب دوم خوانده بود. پس فرمان گرداندند و دست کم يک جا آقاي احمدي نژاد، تعبير "انقلاب سوم" را به کار برد که تعريضي به نظر امام هم نکرده باشد. اما انقلاب سوم هم همان قدر از آن چه رخ داده دورست که انقلاب سفيد دور بود.
اين نامگذاري ها که از سر خودستائي و تملق گفتن به خود [جوانان تهران مي گويند هر صبح پپسي باز کردن براي خود، ما مي گفتيم دسته گل فرستادن براي خود] رخ مي دهد و چون در بيان متملقان حرفه اي تکرار مي شود، به نظر مخاطبان مي آورد که جاافتاده و تاريخ هم آن را پذيرفته، معمولا وقتي اتفاق مي افتد که افراد کاري مي کنند و از پيشينه و تاريخچه آن کار با خبر نيستند. کسي در مقامي قرار مي گيرد و مامور تقسيم پول بين مردم مي شود و اين بار وقتي به زادگاه خود مي رود، که هميشه مي رفت و خبري نبود، مردم را مي بيند که صف مي کشند و هورا کنان در صدد بر مي آيند عريضه به او برسانند. و اين جاست که در نظرش مي آيد که براي اول بار در تاريخ چنين استقبالي صورت گرفته و توده مردم هرگز با هيچ صاحب مقامي اين نکرده اند.
بهترين راه درآوردن مقامات از اوهام و روياهائي از اين دست رجوع به آرشيوهاست. به ويژه براي اعمالي که تازه ربع قرني از آن گذشته است. مانند موج زدن جمعيت و فراوان بودن صاحبان تقاضا و عريضه که اين روزها هم آقاي احمدي نژاد و هم رييس دفتر و معاونانش فراوان از آن به عنوان يک استثناي منحصر به دولت فعلي ياد مي کنند و به قولي احساسات مردم را به خود آن ها گران مي فروشند. گمان مي کنند که امري بي سابقه رخ داده است. در حالي که کافي است از آرشيوها بخواهند که فيلم ها و عکس هاي ديدارهاي شاه سابق را از شهرها برايشان بياورند تا تماشا کنند. حتي زماني که از حضور دويست سيصد نفر در مالزي به وجد آمد و بچگانه ذوق زده مي شوند کافي است فيلم استقبال يک ميليون نفري از شاه سابق را در مکزيکو سيتي تماشا کنند [در پاسخ کار مشابهي که شاه براي رييس جمهور وقت آن کشور در تهران ترتيب داد]. کافي است که بخواهند اسناد و مدارک دفتر ارتباط مردمي دربار سابق و يا روابط عمومي نخست وزيري دوران گذشته را بياورند و نگاه کنند تا از گمراهي به درآيند و با واقعيت ها کمي تماس پيدا کنند و نه با گفتن اين سخنان، سخره سالخوردگان شوند و نه بعدا مردم را متهم کنند که عضو حزب بادند و به هر طرف مناسب باشند متمايل مي شوند.
يک نشاني کوچک بدهم که مربوط است به سال 57 و زماني که پيکره قدرت سلطنت شکست خورده بود، همزمان با زلزله طبس، خبرنگاران ديدند که مردم زجرديده و مصيبت کشيده روستاهاي زلزله چه کردند با شاه و ملکه .ديدند آن چند تن را که فرزند مي خواستند قرباني کنند در مقدم ملوکانه. مردم را تقصيري نيست. مي شنوند کسي مي آيد که کليد چاه هاي نفت و درآمد حاصل از آن در دست اوست، به استقبالش مي روند شايد از آن خزانه چيزي هم به آن ها برسد. چه کوتاه قامتي بايد که آدمي اين ها را به حساب محبوبيت خود بگذارد. شاه که جاي خود دارد کافي است که فيلم ديدارهاي استاني هويدا نخست وزير کم اختيار سيزده سال شکوفائي اقتصادي [سال هاي 1343 تا 1355] را نگاه کنند. مثلا فيلم ديدار وي در سال 52 از قشم. ديدار سال 53 هيات دولت وي از بندرعباس و ميناب. اصولا همه اين دهات و روستاها که آقاي احمدي نژاد گذر مي کند اگر از پيرمردها بپرسد همان جائي است که در ديدارهاي استاني هويدا بدان جا سر زده است.
ابتدا گمان مي رفت اين ادعاها و ذوق زدگي ها، از سر سادگي و شوق زدگي است، اما وقتي کار به جائي رسيد که رييس دولت به خراسان جنوبي رفت و بي توجه به اين که رييس جمهوران قبل از خودش هر دو بدان جا سفر کرده بودند، شب در مصاحبه اي که از سيما پخش شد ادعا کرد که هرگز پاي دولتمردان به اين جاها نرسيده است، کم کم نظرها ديگر شد.
اگر خواسته باشيم که سخن به انصاف بگوئيم بايد تاکيد کرد که مردم ايران به جز مقامات که در دست هاي آنان احتمال اختصاص بودجه و ساخت مدرسه و درمانگاهي ديده اند و به استقبالشان رغبت کرده اند، فقط و فقط از روحانيون بزرگ – مراجع ديني – هم استقبال کرده اند و مي کنند. عکس هائي مانده از استقبال مردم ايران در اول قرن چهارده شمسي از سه مرجعي که از عراق به ايران پناه آوردند . عکس هائي از موج جمعيت در استقبال آقاي بروجردي رهبر شيعيان و رييس حوزه علميه قم و هم در تشييع جنازه ايشان هست. در مورد آيت الله خميني هم واقعه پانزده خرداد و هم استقبال از ايشان روز دوازده بهمن سال 57 و گزارش هاي اين وقايع در خبرگزاري هاي جهان ديدني است. يادم مي آيد که خبرگزاري آسوشيتدپرس با پوشش تشييع جنازه آيت الله خميني نوشت هرگز در قرن بيستم در جائي از جهان اين همه جمعيت گرد نيامد حتي در چين پرجمعيت.
به همين نسبت مي توان به بقيه صفت هاي تفصيلي و عالي که نودولتان امروز در مورد خود به کار مي برند، به چشم روايت آن بچه خوزستاني نگاه کرد که اول بار وقتي به تهران آمد، برف را که ديد گمان برد به علت ورود اوست که چنين شکافي افتاده در لحاف فلک.
اين روايت درهم را با حکايتي ديگرمي توانم دنبال کرد تا نتيجه گيري به خواننده بماند. احساسات مذهبي مردم اين اولين بار نيست که وسيله دست سياستمردان و قدرت جويان مي شود. نه جمکران اولين جاست و نه اين مدعيان اولين ها هستند. بعد مشروطه اول بار سيد ضياالدين طباطبائي، همان زمان که عبا و عمامه برداشت و حکم دولت گرفت [سوم اسفند سال 1299] باب استفاده از امر به معروف و "تعنعنات ملي" را باب کرد و به سياست راه داد. اما سردار سپه گوي سبقت از سيد جيمبو ربود. از همه آن چه در فاصله کودتاي سوم اسفند تا برانداختن سلسله قاجار رخ داد، از عزاداري هاي و حضور پاي منبر آقايان در روضه خواني سادات اخوي و کاه به سر ريختن ها که بگذريم از جمله شيرينکاري هاي آن زمان واقعه شمشير حضرت عباس(ع) بود. مطابق برنامه اي حساب شده ناصرالتوليه و معاون التوليه به عتبات رفتند و در بازگشت ندا سر داده شد که علما شمشير حضرت عباس را با خلعتي از آن بزرگوار به نام سردار سپه آورده اند. غوغائي درافتاد تماشائي. روزها و بلکه هفته ها حکايت اين بود که از صبح دسته جات و هيات هاي سينه زني در خيابان شاپور مقابل خانه سردار سپه جمع مي شدند و سردار شمشيري را که ناصرالتوليه و معاون التوليه معلوم نبود از کدام سمساري خريده بودند به کمر مي آويخت و خلعتي بر دوش مي افکند و چون در مي گشودند مردم هجوم مي بردند از عشق ابوالفضل . در گزارش ها آمده که از روز چهارشنبه نهم ذيقعده 1340 مصادف با چهارده سرطان 1301 از بامدادان احترامات نظامي هم به اين تشريفات افزون شد. پنجشنبه و جمعه جمعي از مردم و معممين به نام و حجج اسلام و اعيان و تجار هم براي تبريک موهبت بزرگ [ به قول حسين مکي ساختگي] در منزل سردار سپه پذيرائي شدند.
اين به زمان خود مهم ترين کار در جهت بزرگ نمودن سردار سپه و انقراض قاچاريه بود. چرا که در همان زمان عکسي از احمدشاه که روزنامه اي فرانسه اي چاپ کرده بود و وي را در کت و شلوار شيک سفيد با عصائي در دست نشان مي داد در حالي که چند رهگذر و از جمله دو خانم فرانسوي آمده بودند کنارش عکس يادگاري بگيرند، از روزنامه اي در نيس بريده شد، به تهران رسيد و در روزنامه هاي دست نشانده سردار سپه چاپ شد به اين عنوان که شاه نامسلمان در ايام عزاداري [که سردار سپه لابد مشغول دعاگوئي و به جا آوردن فرائض بوده اند!] به عشرت در اروپا به سر مي برد. آن عکس نشانه نامسلماني احمدشاه شد و اين شمشير و خلعت در ذهن و تخيل عوام نشانه دين خواهي رييس دولت.
ديگر حکايت معجزه سقاخانه آشيخ هادي و شلاق زدن دو زن صاحب نام "خانه" دار، و بهره برداري هاي سياسي از آن جاي خود دارد و قصه را مطول مي کند. و همه نشانه هائي است بر استفاده از احساسات پاک مذهبي توده ها. و چون در هرکدام از اين برگ هاي تاريخ نيک بنگريم، صفحاتي از آن دارد کپي برداري چنان مي شود که رونوشت برابر اصل است. تازه رونوشتي که ادعاي اصل منحصر دارد.
و قصه شنيدني آن جاست که کساني که مانند رضا شاه با اين تمهيدات به قدرت رسيدند در پايان مجال، از اين که مردم آنان را بدرقه اي چنان نکرده اند که مي خواستند، به اين نتيجه برسند که ملت ايران قدرناشناس است و نان به نرخ روز خور. حال آن که درست اين است که بگوئيم که مردم ايران چنان ساده و دين باورست که احساسات پاکش را مي توان براي سواري گرفتن به بازي گرفت و غره شده سوار مي شوند. غافل که عمر اين فريب کوتاه است.
تازه درهمين باره:
--------------------------------------
همانگونه که در بالا ذکر شد مطلب "رونوشت برابر اصل" برگرفته شده از سایت بهنود دیگر بود.