نگاهی دیگر، نگاه ما
خیلی وقتها در زندگی لازم است که از نگاهی دیگر به قضایا بنگریم، از زاویه‌ای جدید. نگاه ما باید نگاهی دیگر بشود و نگاهی دیگر نگاه ما
ما و قانون 2
در بخش نخست گفتیم که کمبود منابع و زیادی تعداد نفوس، نفع آنی ما را بر نفع آتی ما مقدم داشته و در نتیجه قانون و صبر به پای قانون را سنگ سر راه خود می دانیم. در این بخش می خواهم ارتباط این قانون گریزی و فضای سیاسی حال کشور را توضیح دهم:
پس از خاتمه شرو شور دوران انقلاب و جنگ، مردم و مسئولان کشور نیاز به داشتن قانون را حس کردند، همانگونه که وقتی اتوبوسی به ایستگاه می رسد و مردم هجوم می آورند، به علت ازدحام کسی نمی تواند از در اتوبوس داخل شود و به ناچار همه به این نتیجه می رسند که بهتر است صفی (هرچند نیم بند) تشکیل داد تا بتوان از در اتوبوس داخل شد.
چند صباحی زندگی قانون مندتر گشت، کمیته و پلیس یکی شدند، امور بانکی و مالی رونق گرفت، امنیت (از نوع ترد و شکننده) حاصل آمد، وضع مالی کل جامعه سر و سامانی یافت. ولی این سیستم جدید (در زمان هاشمی و در زمان خاتمی) نتوانستند با توده جامعه ارتباط برقرار کنند که اینان قانون گزار بودند و در کتاب لغت مردمان این دیار قانون با ظلم مترادف و بعضا لازم و ملزوم هستند.
در این میان نمی توان (همانگونه که در مبحث نخست به آن اشاره رفت) از نقش فساد اداری و سازمانی قانون گزاران و سوء استفاده از قدرت قانون گزاری خود چشم پوشی کرد. این نیز عاملی دیگر تا گریزان کندمان از قانون.
در همین حال ناگهان کسی پیدا شد که به قانون کاری نداشت، زبانش زبان قانون نبود بلکه زبان "چنین می کنم و چنان" بود و همچون مقتدایش که می گفت "من توی دهن این دولت می زنم" آمده بود توی دهن قانون و نظم بزند. مردم دورش بگرفتند و به وی رای دادند چون وی را ناجی خود می دانستند که پدرانشان هم به مقتدای وی لبیک گفته بودند تا توی دهن قانون وقت بزند. احمدی نژاد یک فرد نیست، یک تفکر است، تفکری که معتقد به دور زدن قانون و بروکراسی است. خوب و بد هم ندارد، همه اش باید کنار برود. کار کارشناسی و صبر و تخصیص بودجه و این حرفها همه اش کشک است. این بود که مردم به او رای دادند، این است که مردم می فهمندش وقتی که تصمیم خلق الساعه می گیرد مملکت را چند روز تعطیل کند، این است که اراده می کند که فلان مدیر را بردارد و بر می دارد. این است که هر هفته داروئی در کشور ساخته می شود به لمح البصری و اختراعی ثبت می شود با سلام و صلوات که دیگر کشورهای جهان سالهاست در پی آن هستند. مردم این مزخرفات را باور می کنند چرا که درس خواندن و سالها تحقیق کردن و با این موسسه تحقیقاتی و آن کار کردن و عمر گذاشتن تا جواب مسئله ای بدانی و یا کشفی و اختراعی بکنی "از راه قانونی رفتن است" و ما که هنر نزدمان است و بس با لبخندی تمسخر آمیز به دیگران "از این راه غیر قانونی" می رویم و ببینید که به جواب می رسیم! برای ایدز و کوفت و درد و مرض دارو کشف می کنیم و دانشجویان مان در شهرهای کوچک و دورافتاده ماشین پرنده و چه و چه می سازند بهتر از نوع خارجی آن. خودمان که نفس مان در می آید یک پیکان یا پراید یا پژو را پس از سالها همه اش را در داخل تولید کنیم هوا پیمای اف فلان می سازیم و موشک چنین و چنان.
انرژی هسته ای را هم برای همین مان می خواهیم، دورزدن قانون جهان که باید پله پله بالا رفتش. حکایت آن هموطن مان است که از پیش نماز مسجد پرسید:"حاج آقا با کفش میشه نماز خواند؟" و واعظ جوابش داد که "نه، نمی شود" و آن هموطن ساده دل می گوید:"عجب، ولی من خواندم وشد!!!". می خواهیم که نماز با کفش بخوانیم و بشود، آری که می شود ولی این دیگر نماز نیست، ابزار و لوازم نماز را ندارد. نمی خواهیم بفهمیم که مملکتی که هنوز گوش صنعتش می گیری دماغش در می رود را چه به انرژی هسته ای.
احمدی نژاد آمده که ما را از اسارت بند قانون برهاند این است که با او هم آوازه و هم پیاله می شویم. نمی پذیریم که رئیس حکومت مان "قانونا" باید خوب لباس بپوشد، آراسته باشد، متین حرف بزند و به حرف و رای مشاورانش و نمایندگان مردم گوش کند. ما می خواهیم که رئیس حکومت مان "سنت بشکند"، "قانون زیرپا بگذارد"، خوب لباس نپوشد و هرچه به دهانش آمد بدون تفکر بگوید. چنین موجودی را "آزاده" و "وارسته" می دانیم. می خواهیم چون دیگر موجودات که "بی قانون" در جنگل زندگی می کنند هرچقدر که خواستیم بچه داشته باشیم. احمدی نژاد به ما می گوید "عیب ندارد، چون دیگر موجودات بزی، آزاد و رها از هر قانونی در جنگل خود زندگی کن و هرچندتا بچه که می خواهی داشته باش".
از این منظر که بنگریم روی کار آمدن آقای احمدی نژاد چندان هم عجیب و دور از انتظار نیست، عجیب آن است که روزی این طرز تفکر از کار برکنار گردد. حرفهائی هم که می زند اگرچه برای دیگر مردم جهان عجیب است و باورنکردنی و فهمیدگان داخل کشور نیز با شنیدن آنان پشت دست به دندان می گزند ولی برای توده های چند ده میلیونی کشور اصلا نا مانوس نیست بلکه زبان دل شان است.
آری ای برادر، همه درد ما همان یک کلمه "قانون" است.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
ما و قانون 1
همه مان این جمله را که "ایرانیان قانون گریزند" بسیار گفته و شندیده ایم. آنانی هم که تاریخ می دانند بسیار می گویند که در فلان مقطع همین که کشور داشت قانون مند می شد خلائق چه و چه کردند تا همان نظم و نظام نیم بند (امیرکبیری، مشروطه ای، رضا خانی، محمد رضائی، هاشمی و....) نیز از دست رفت. در این گفتار بر آنم که مسئله را از دید خودم کمی باز کنم و ارتباط آن را با آنچه امروزه در فضای سیاسی کشور می گذرد مورد بررسی قرار دهم. به دلیل جلوگیری از اطاله کلام، مبحث در دو بخش تقدیم می گردد، بخش نخست ریشه یابی قضیه و بخش دوم ارتباط آن با فضای سیاسی کشور.
اینک بخش نخست:
فرض کنید که من می خواهم در قطعه زمینی که خریده ام خانه ای بسازم برای خانواده ام. من از خانه همین چهار دیوار ویک سقف آن را می بینم، دیگر نمی فهمم چرا باید از شهرداری، سازمان آب، اداره برق، سازمان محیط زیست و ارتش و چند سازمان و نهاد دیگر استعلام کنم و اجازه ساخت چهار دیوار آجری بر روی زمین خودم را بگیرم. برای دو سه عدد از این سازمانها دندان روی جگر می گذارم ولی آمدن باد سرد پائیزی من را به یاد آینده خانواده ام در زمستان می اندازد. این است که می خواهم به هر نحو ممکنه این پروسه را یا کوتاه کنم یا دور بزنم.
ما در فضائی زندگانی نکرده ایم که "آفتاب در مستعمراتمان غروب نکند" و یا با دریا نوردی "جهان نو" ای را کشف نکرده ایم که قاره ای پهناور و آباد در دامانمان افتاده باشد. ما همواره باید در رقابت با دیگر انسانها برای حفظ آنچه که داشته ایم و داریم بوده ایم. برای ما زمین خدا آنقدر وسیع نبوده که به گوشه دیگر آن برویم و به دور از آزار مردمان سررشته کار خویش گیریم.
خاورمیانه همیشه شلوغ و پر جمعیت بوده و ما همانگونه که نسل اندر نسل به آفتاب درخشان آن عادت کرده ایم و از کودکی ارزش آب آن را فهمیده ایم دریافته ایم که باید برای بقای کوتاه مدت خود سرعت عمل داشت، منابع طبیعی و غیر طبیعی محدودند و ما را یارای آن نیست که بایستیم در صف تا نوبت مان شود که "مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد؟".
این هول زدن همیشگی و احساس نیاز و انبار کردن و وجود روزی بنام "روزمبادا" که دیر یا زود از راه خواهد رسید و بالهای شومش را بر روی زندگانی ما خواهد گستراند باعث شده که ما فقط و فقط به آن روز فکر کنیم و با تب و تاب و نگرانی اش به بستر رویم، رویای شوم ببینیم و از خواب برخیزیم. به دیگر سخن "کوتاه بین" هستیم که یا آینده ای در پیش رو نیست و یا اگر هست روز مبادا در دل آن پنهان شده در کمین ما.
من الان و در زمان حال خانه می خواهم چکار دارم به اینکه شهرداری می تواند از عهده زباله و خیابان و چه و چه آن برآید یا نه، برایم مهم نیست که محیط زیست در پنجاه سال آینده در اثر این ساخت و ساز من چه خواهد شد، گوش نمی کنم به سخن فلان سازمان و بهمان نهاد که هشدار می دهندم به خطر زلزله ای که ممکن است بیاید ممکن است نیاید. من الانم را می بینم و به آینده ام کاری ندارم. من صبر ندارم که قانون بررسی کند و اجازه بدهد یا ندهد، من نیازدارم، زنده ام و هیچ قانونی در کشورم و در جهان نمی تواند جلوی احتیاجات زندگی من را بگیرد. اگر من در اینجا خانه ای نسازم دیگری می آید و می سازد. من در جدالی دائمی و رقابتی بی پایان با هم نوعانم هستم برای بقا.
این دیدگاه که قانون مانع رسیدن من به آنچه حق من است آنقدر در ما قوی است که خود بخود از کلنجار با قانون و دور زدن آن است که احساس زنده بودن و زندگی موفق داشتن می کنیم و نه از تبعیت از آن. برای ما قانون سنگ سر راه است در کوره راه زندگی و نه ارابه راهوار بر شاهراه تمدن.
همین کم بودن منابع به نسبت جمعیت باعث این می گردد که فساد اداری و اجتماعی به عنوان یک اصل خود را نشان دهد. طبیعی است کسانی که در راس هرم اجتماع قرار دارند از جانب قوم و قبیله و دار و دسته خود در فشار هستند تا سهم و رانت بیشتری برای آنان در این منابع محدود قائل شوند. این که می گوئیم "هرکه می رود بالا دزد می شود" شاید تا حدود زیادی صحیح باشد. کار به آنجا رسیده که اگر کسی بخواهد خلاف این رویه حرکت کند به "پپه بودن" و "ببو بودن" و "جانماز آب کشی" و از این دست متهم می گردد. "می تواند می برد و می خورد، تو هم اگر می توانی ببر و بخور!".با این حساب نگرش قانون گزار به مسائل اجتماعی هم نگرش بی طرفانه و در جهت حل مسئله نیست. قانون گزار هم می خواهد منافع خود و دار و دسته اش محفوظ باشند، این است که به من جواز ساخت نمی دهد تا ناچار زمینم را به نصف قیمت بفروشم به دار ودسته اش و آنان بسازندش و به ده برابر قیمت به من عرضه کنندش.
دیدید که چه می شود؟ کمبود منابع نه امکان صبرکردن به ما می دهد و نه امکان رعایت انصاف. طبیعی است که بخواهیم از قانون فرار کنیم.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
همین دیگر! تقصیر از جانب توست
می گویند روزی خر ملا نصرالدین را از طویله خانه اش دزدیدند. وقتی ملا موضوع را فهمید بر سر زنان بنای داد وهوار را گذاشت. همسایگان برای کمک به خانه اش ریختند.
یکی پرسید: خرت را بسته بودی؟ ملا گفت: آری، به همین طناب که می بینی. همسایه جواب داد: این طناب که به قدر کافی ضخیم نیست، باید طنابی محکم تر به دور گردن خر می بستی.
دیگری پرسید: در طویله را بسته بودی؟ ملا گفت: آری پرسید: قفل به آن زده بودی؟ ملا پاسخ داد: آری، این همان قفل است که دزد نا بکار فلان فلان شده شکسته اش. همسایه گفت: نشد دیگر، می بایست قفلی بزرگتر و محکمتر به در طویله ات می زدی.
آن یکی پرسید: در حیاط خانه ات بسته بود؟ ملا گفت: آری بسته بود ولی قفل نکرده بودمش. همسایه گفت: نه دیگر، نشد، چرا در را قفل نکرده بودی؟ ملا گفت: آخر در طول روز ده ها بار خودم و اهل منزل از این در بیرون و درون می رویم. اگر هر بار بخواهیم که آن را قفل کنیم که نمی شود، یا خودم یا عیالم یا طفلانم پشت در قفل شده می مانیم و یا در کوچه باید منتظر بازگشت دیگری گردیم. همسایه گفت: می بایستی قفلش می کردی، می بایستی قفلش می کردی.
دیگری جلو آمد و پرسید: به الاغت کاه و یونجه کی داده بودی؟ ملا گفت: همین امروز صبح زبان بسته گرسنه بود. همسایه گفت: اشتباه کردی، الاغ تو اکنون سیر است و سر حال، چند فرسنگ بدون اینکه غذا بخواهد به دنبال دزد خواهد رفت. نمی بایست به او غذا می دادی.
همسایه ای دیگر پرسید: موقعی که طرف خر تو را برد، تو کجا بودی؟ ملا گفت: من دم دکان قصابی بودم، داشتم گوشت می خریدم. مرد در جواب ابروئی بالا انداخت و گفت: همین دیگر، اگر در خانه مانده بودی اکنون خرت را داشتی.
ملا نصر الدین کلافه شده بود، حرفهای هر کدام از همسایگان بجای اینکه مرهم دردش گردد و یا راهی برای پیدا کردن سارق نشانش بدهد نمکی بود بر زخمش. ناگهان داد کشید:
تشکر از همه تان که آمدید، اکنون برخیزید و به خانه های تان باز گردید. من هم روانه خانه قاضی می شوم تا به حبس دراندازدم.
همسایگان شفیق به خیال اینکه این بنده خدا از غم از دست رفتن الاغ عقلش نیز زائل شده پرسیدند چرا تورا در حبس اندازد؟ دیگری خرت را برده. ملا گفت: اینگونه که شما می گوئید، ظاهرا مقصر من هستم و آنکه روز روشن وارد خانه من شده، قفل طویله را شکسته، طناب خر را بریده و حیوان زبان بسته را باخودش برده کم ترین تقصیری ندارد. می روم خانه قاضی و ماوقع را به وی می گویم تا به زندان در اندازدم که مقصر خود من هستم.
به قول مرحوم عمران صلاحی "حالا حکایت ماست". این بسیار خوب است که ما مسئولیت کارهای غلط خودمان را بر عهده بگیریم ولی قرار نیست که مسئولیت گند کاری ها و اشتباهات دیگران را نیز بر دوش بکشیم. قبول اینکه هر عیب که هست از خود ماست و نه دیگران به همان اندازه اشتباه و از واقع دور است که قبول کنیم هر عیب که هست از دیگران است و نه از ما.
دیده اید گروهی را که هیچگاه مسئولیت کار اشتباه خود را نمی پذیرند و از بقال و نانوای محل بگیر تا حسن آقا جلوبندی ساز و روزنامه فروش آن سر شهر را مقصر می دانند در اینکه پیچ آب کولرشان را خود سفت نکرده اند و حالا پمپ کولر سوخته. در مقابل گروهی هم هستند که همیشه می خواهند مسئولیت اتفاق نا مطبوع را به گردن خود قربانی بیاندازند، "اگر که حواست بود که ماشین از عقب به تو نمی زد تو خودت ترمز کردی ، خوب نمی بایستی می کردی، او هم از عقب به تو زد". کار ندارند که مثلا آدم پریده وسط خیابان و اینکه عقبی باید حفظ فاصله می کرده و نکرده، توئی که دم دستی مقصری.
این تبرئه خطا کار (به توسط خودش) و مقصر قلمداد کردن قربانی (توسط دیگران) در فرهنگ ما می تواند نتایج وحشتناکی به بار آورد. قربانی را جای گناه کار نشاندن نه تنها درد و الم وی را کم نمی کند، بلکه بر فشار ذهنی و آلام درونی وی نیز می افزاید.
اصلا معرفی مقصر چقدر در حل یک مشکل مهم است؟ بجای جمع شدن در خانه ملا نصرالدین و سر زنش وی هر کس می تواند از طرفی برود تا بلکه دزد را بیابد. چرا اینقدر برای ما و در فرهنگ ما پیدا کردن و معرفی و مجازات مقصر مهم است و نه تلاش برای رفع مشکل؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
نوکر من چاکری داشت
-----------------------------------------
ديپلمات‌ها در وين از پيشرفت تازه ايران در زمينه غني‌سازي خبر دادند
خبرگزاري فارس: گزارش خبرگزاري آسوشيتدپرس به نقل از ديپلمات‌ها در مقر آژانس بين‌المللي انرژي اتمي حاكي از تأييد آزمايش‌هاي تجهيزات جديد غني‌سازي اورانيوم در ايران حكايت دارد.
-----------------------------------------
توجه فرمودید چه شد؟ دیپلمات ها در آژانس بین المللی انرژی اتمی از موفق بودن آزمایش های تجهیزات جدید غنی سازی در ایران اطلاع یافته اند، بعد آن را با خبر گزاری آسوشیتد پرس درمیان نهاده اند و دست آخر هم خبرگزاری فارس با ذکر ماخذ که همان خبرگزاری خارجی است خبری را که مربوط به ایران است ذکر کرده است.
اگر این خبر درست است چرا یک خبرگزاری وطنی مستقلا و راسا اعلامش نمی کند؟ اگر این خبر صحیح نیست که چرا خبر ناثواب را ذکر می کنند. احتمال دیگر آنکه این خبر سری است و فعلا نباید جائی درز پیدا کند. پس چرا سر از آسوشیتد پرس در می آورد؟ حالا گیرم آنها هم نقلش کردند، چرا خبرگزاری فارس باید خبر سری را نقل مجدد کند؟ اصلا معلوم هست در مسیر روی دادن خبر تا رسیدن آن به مردمان چه اتفاقاتی می افتد؟ خودش برای خودش خبر داغی می تواند باشد.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
آزاد اندیشی به نقل از وبلاگ سی و پنج درجه
به وبلاگ سی و پنج درجه بروید و این پست زیبا را بخوانید. اگر هم پشت فیلتر هستید این هم متن آن. ببینید چقدر زیبا و روان مسئله را عنوان کرده:
-----------------------------------------
آزاد انديشي
در اين نوشته مي خواهم از "آزاد انديشي" بگويم، ساده ترين و عوامانه ترين، و در عين حال ملموس ترين تعريفي كه در ذهن دارم.
تعريفم را با دو مثال شروع مي كنم:
- دوستي، چند شب پيش در محفلي بسيار صميمي مثالي زد از اتفاقي ذهني كه براي گروهي از انسانها رخ مي دهد و گاهي شخصي را براي يك عمر در عذاب نگه مي دارد: انسانهايي هستند مقيد به اخلاق* كه خطوط قرمزي را براي خودشان تعريف كرده اند. اين خطوط قرمز معمولن زاده فاكتورهايي همچون مذهب، تربيت،‌ و يا فرهنگ غالب ِ محيط زندگي آن فرد هستند. حالا فرض كنيد مردي از اين گروه شخصيتي، ‌ كاملن متعهد به همسر و مقيد به روابط زناشويي ِ سالم و وفادارانه، در محيط كار خود با خانمي خوش صورت مواجه مي شود كه با پوششي نه چندان "پوشيده" به آنجا آمده و بخشي از سينه هايش را هم به نمايش گذاشته و شايد نيم نگاه محركي هم به او مي اندازد. مرد براي لحظاتي تحريك مي شود، غريزه اش با تمام وجود بيدار مي شود، اما (همانگونه كه بايد باشد)، دست از پا خطا نكرده و از اين برخورد عبور مي كند.
اما اتفاق مهم تازه در شرف رخ دادن است: صحنه اي كه او ديده، "نگاه اغواگر و سينه ي خوش تراش" با هيچ "علامت گذاري" و"ديوار چيني" و "خط قرمز كشي" و يا حتا "دينداري" و به كمك هيچ "بنياد اعتقادي" از ذهن خلاق يك انسان -پاك نمي شود- كه نمي شود! اصولن هيچ ابزار علمي و عملي به جز "مرگ"‌ نمي تواند در يك پروسه تعريف شده،‌ مغز را از داده هاي پيشين بزدايد. حالا براي فرد آلوده به اين اطلاعات، دوسه راه مشخص وجود دارد:
- اول اينكه به سمت محركهاي غريزي حركت كند و مثلن به آن خانم پيشنهاد دوستي بدهد (كه مسلمن براي اين فرد خاص كاملن مغاير خطوط قرمز و اخلاقيات تعريف شده اش است).
روش دوم اينست كه تلاش كند اين فكر را از مغزش بزدايد، و يا اينكه با تمام قوا آن را به لايه هاي پشتي هدايت كند و حداقل تا مدتي از عذاب وجدان ِ كار ِ نكرده و جرم مرتكب نشده ناخشنود و دلخور باشد (كاري كه همه ما تجربه اش را داريم و من تصور مي كنم شايع ترين مدل برخورد با اينچنين اتفاقيست)، يعني مرد خانواده دوست، شايد تا مدتها به خود نهيب مي زند كه چرا تحريك شدم، چرا نتوانستم از آن گويهاي بلورين چشم برگيرم و مهمتر اينكه چرا هنوز در ذهن دارمش و چرا و چرا...
- و روش سوم اينكه اين اتفاق و اين ورودي (اطلاعات) را به منزله يك واقعيت طبيعي در زندگي روزمره تلقي كند و بپذيرد كه "غريزه يك مرد با اينچنين محركهايي بيدار مي شود"، اما هيچ الزامي به پيگيري و اجرايي كردن تمام اين تحريكها نيست و آنگاه مرد متعهد بدون احساس گناه از اين اتفاق عبور مي كند.
- خود من هميشه مثالي داشتم از احساس گناهي كه معمولن در سنين پايين تر تجربه مي شود و مي دانم كه در بعضي انسانها تا سالها و در ورژنهاي متفاوت ادامه پيدا مي كند: اين سوالهاي ساده كه آيا بسياري از ما، پدر و مادر خود را در سنين مختلف بدون لباس تصور نكرده ايم؟‌ و يا مچشان را در پوزيشنهاي غير اخلاقي (!) نگرفته ايم؟ و روزها و حتا ماهها با ناخشنودي به ديده ها و تفكراتمان به شكلي گناه آلود فكر نكرده ايم؟ تصميم به تعميم يك اتفاق خاص ندارم، اما مدل تجربه مدليست كه بعيد مي دانم براي كسي ملموس نباشد. سوال اينجاست كه عذاب وجدان و لوپ ذهني آزار دهنده چرا؟ به چه جرمي؟
من آزاد انديشي ام را اينگونه تعريف مي كنم: توانايي فكر كردن و سوال پرسيدن در مورد هر اتفاق، فكر يا عقيده، شيئ، انسان و حتا خدا! توانايي فكر كردن بدون محدوديت،‌ بدون خط قرمز و بدون ترمز به هر جزء‌ كوچك يا بزرگ از وجود ِ هستي.
هيچ اشكالي ندارد و لازم هم به نظر مي رسد كه در حيطه عمل "معيار" داشته باشيم،"‌ اخلاق" براي خودمان تعريف كرده باشيم، "فرهنگ" داشته باشم و حتا در محدوده "دينمان" حركت كنيم، اما معتقدم مادامي كه كمترين ترمزي بر سر راه تفكرمان وجود دارد، آلوده به دگم انديشي هستيم و قدرت تحليل بسياري از وقايع اطرافمان را از دست مي دهيم، آنگاه است كه به خاطر جرم ناكرده اي از قبيل دو مثال بالا، تبديل مي شويم به يك انسان معذب، در عذاب!
بخش اول اين بحث را همينجا تمام مي كنم، در بخش دوم مي خواهم به موانع اين آزاد انديشي بپردازم، به زمينه هاي فكري،‌ تابوها، و فرهنگ...
و يك سوال: خودتان را آزاد انديش ميدانيد؟ اصلن اين تعريف از آزاد انديشي را قبول داريد؟‌
--------------------------------
همانگونه که در ابتدا گفتم مطلبی بود بسیار زیبا و روان از وبلاگ سی و پنج درجه. شما چه فکر می کنید؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
بیائید شک کنیم
عدم وجود "شک" در دنیای ماشینی و مقرراتی ای که ما در آن زندگی می کنیم(در هر کجای این کره خاک که هستیم) با مغز ما همان کاری را می کند که چربی غذاهائی که می خوریم با قلب ما می کند. همانگونه که بدن ما بی تحرک و سنگین و چاق شده، مغزمان هم تنبل و کند گشته. "شک" ورزش ذهن است، یقین پس از "شک" ما را در همان سرخوشی و سبکی ای فرو می برد که پس از رفتن به باشگاه ورزشی در بدن مان حس می کنیم.
ما به "شک" نیاز داریم تا ذهن مان از کندی و کرختی به در آید، بیائید در بسیاری از چیزهائی که می بینیم و می شنویم و آنچه به ما می گویند "شک" کنیم. بیائید از "شک" مان با دیگران صحبت کنیم، بحث کنیم، مطالعه کنیم و به یقین برسیم.
خداوند درقرآن می فرماید"آیا در خداوند برآورنده آسمانها وزمین شک است؟" این خود بهترین سند است که خداوند پیروان دین خود را به "شک" در وجود خود فرا می خواند تا از راه "شک" به یقین برسند. زمانی که خالق ما را به شک در خود می خواند مجوز "شک" در همه زمینه ها را به ما داده که همه چیز مادون ذات اقدسش قرار می گیرد.
بیائید "شک کردن" را تمرین کنیم.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
"در این بن بست" سروده احمد شاملو
این هم شعر "در این بن بست" از مجموعه "ترانه های کوچک غربت" سروده شاملوی کبیر. اصل شعر را از سایت رسمی شاملو برایتان می آورم. می توانید صدای شاعر را هم از سایت "پرند" بشنوید.
----------------------------------------------------------

در اين بن بست
دهان‌ات را مي‌بويند
مبادا که گفته باشي دوست‌ات مي‌دارم.
دل‌ات را مي‌بويند


روزگار ِ غريبي‌ست، نازنين
و عشق راکنار ِ تيرک ِ راه‌بند تازيانه مي‌زنند.
عشق را در پستوی خانه نهان بايد کرد
در اين بُن‌بست ِ کج‌وپيچ ِ سرما
آتش را


به سوخت‌بار ِ سرود و شعر
فروزان مي‌دارند.
به انديشيدن خطر مکن.


روزگار ِ غريبي‌ست، نازنين
آن که بر در مي‌کوبد شباهنگام به کُشتن ِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان بايد کرد
آنک قصابان‌اند بر گذرگاه‌ها مستقر
با کُنده و ساتوری خون‌آلود


روزگار ِ غريبي‌ست، نازنين
و تبسم را بر لب‌ها جراحي مي‌کنندو ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان بايد کرد
کباب ِ قناری
بر آتش ِ سوسن و ياس
روزگار ِ غريبي‌ست، نازنين
ابليس ِ پيروزْمست سور ِ عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان بايد کرد
۳۱ تير ِ ۱۳۵۸
----------------------------------------------------
خواستم چیزی در باره شعر بنویسم دیدم مسخره ترین چیز نگارش متنی از سوی من برای این شعر عجیب است. فقط قابل ذکر می دانم که تاریخ سرودن شعر سی و یک تیرماه پنجاه و هشت است، زمانی که انقلاب هنوز لطیف بود و سرکوبی در کار نبود و حتی حکم حجاب اجباری صادر نگشته بود. ببینید که این بزرگان ادب و هنر چه دیدی دارند و چگونه یک سر و گردن از بقیه جامعه بالاتر افق های پیش رو را می بینند.
به روان شاملو درود و تعظیم می فرستم.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
عمران و تیغ سلمانی - شعری زیبا از وبلاگ روی شیروانی داغ
همین الان در وبلاگ روی شیروانی داغ شعر بسیار زیبائی دیدم به یادبود عمران صلاحی. حتما این سروده زیبا را بخوانید. من که خیلی لذت بردم.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
لبخند در بزرگداشت در گذشت استاد لبخند
بلاگچین دارد دعوت می کند از وبلاگ نویسان که روز سیزده مهر بیاد مرحوم "عمران صلاحی" هرکس برروی وبلاگ خودش مطلب طنزی منتشر کند تا بجای گریستن بر استاد طنز، با یاد وی خنده بر لبان مردم بنشیند.
با این پیشنهاد کاملا موافق هستم. بزودی مطلب خودم را اینجا منتشر خواهم کرد. لطفا آن دسته از دوستانی که مطلع شدند به دیگر دوستان که درجریان نیستند خبر بدهند.
یا حق
ققنوس
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
کبری رحمانپور باید نجات پیدا کند
نمی دانم که مخاطبان این وبلاگ چند نفر هستند و آنان هرکدام که اند و تا چه حد امکانات مختلفی در اختیار دارند. ظاهرا زمان زیادی به اجرای حکم اعدام "کبری رحمانپور" نمانده است . به سهم خود با این اعدام مخالفم و از همه خوانندگان این وبلاگ نیز عاجزانه می خواهم که به هر نحو مقتضی که در توان دارند سعی در این کنند که جلوی این بی رحمی گرفته شود.
یا حق
ققنوس
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
روزه داران
الوعده وفا
ما که يازده ماه سال رو مي خوريم، اين يه ماه هم مي خوريم
نکته : ما روزه دارا رو محدود نکرديم، اونا ما رو محدود کردن! اونا خجالت بکشن
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Free Blog Counter