-----------------------------------------
آزاد انديشي
در اين نوشته مي خواهم از "آزاد انديشي" بگويم، ساده ترين و عوامانه ترين، و در عين حال ملموس ترين تعريفي كه در ذهن دارم.
تعريفم را با دو مثال شروع مي كنم:
- دوستي، چند شب پيش در محفلي بسيار صميمي مثالي زد از اتفاقي ذهني كه براي گروهي از انسانها رخ مي دهد و گاهي شخصي را براي يك عمر در عذاب نگه مي دارد: انسانهايي هستند مقيد به اخلاق* كه خطوط قرمزي را براي خودشان تعريف كرده اند. اين خطوط قرمز معمولن زاده فاكتورهايي همچون مذهب، تربيت، و يا فرهنگ غالب ِ محيط زندگي آن فرد هستند. حالا فرض كنيد مردي از اين گروه شخصيتي، كاملن متعهد به همسر و مقيد به روابط زناشويي ِ سالم و وفادارانه، در محيط كار خود با خانمي خوش صورت مواجه مي شود كه با پوششي نه چندان "پوشيده" به آنجا آمده و بخشي از سينه هايش را هم به نمايش گذاشته و شايد نيم نگاه محركي هم به او مي اندازد. مرد براي لحظاتي تحريك مي شود، غريزه اش با تمام وجود بيدار مي شود، اما (همانگونه كه بايد باشد)، دست از پا خطا نكرده و از اين برخورد عبور مي كند.
اما اتفاق مهم تازه در شرف رخ دادن است: صحنه اي كه او ديده، "نگاه اغواگر و سينه ي خوش تراش" با هيچ "علامت گذاري" و"ديوار چيني" و "خط قرمز كشي" و يا حتا "دينداري" و به كمك هيچ "بنياد اعتقادي" از ذهن خلاق يك انسان -پاك نمي شود- كه نمي شود! اصولن هيچ ابزار علمي و عملي به جز "مرگ" نمي تواند در يك پروسه تعريف شده، مغز را از داده هاي پيشين بزدايد. حالا براي فرد آلوده به اين اطلاعات، دوسه راه مشخص وجود دارد:
- اول اينكه به سمت محركهاي غريزي حركت كند و مثلن به آن خانم پيشنهاد دوستي بدهد (كه مسلمن براي اين فرد خاص كاملن مغاير خطوط قرمز و اخلاقيات تعريف شده اش است).
روش دوم اينست كه تلاش كند اين فكر را از مغزش بزدايد، و يا اينكه با تمام قوا آن را به لايه هاي پشتي هدايت كند و حداقل تا مدتي از عذاب وجدان ِ كار ِ نكرده و جرم مرتكب نشده ناخشنود و دلخور باشد (كاري كه همه ما تجربه اش را داريم و من تصور مي كنم شايع ترين مدل برخورد با اينچنين اتفاقيست)، يعني مرد خانواده دوست، شايد تا مدتها به خود نهيب مي زند كه چرا تحريك شدم، چرا نتوانستم از آن گويهاي بلورين چشم برگيرم و مهمتر اينكه چرا هنوز در ذهن دارمش و چرا و چرا...
- و روش سوم اينكه اين اتفاق و اين ورودي (اطلاعات) را به منزله يك واقعيت طبيعي در زندگي روزمره تلقي كند و بپذيرد كه "غريزه يك مرد با اينچنين محركهايي بيدار مي شود"، اما هيچ الزامي به پيگيري و اجرايي كردن تمام اين تحريكها نيست و آنگاه مرد متعهد بدون احساس گناه از اين اتفاق عبور مي كند.
- خود من هميشه مثالي داشتم از احساس گناهي كه معمولن در سنين پايين تر تجربه مي شود و مي دانم كه در بعضي انسانها تا سالها و در ورژنهاي متفاوت ادامه پيدا مي كند: اين سوالهاي ساده كه آيا بسياري از ما، پدر و مادر خود را در سنين مختلف بدون لباس تصور نكرده ايم؟ و يا مچشان را در پوزيشنهاي غير اخلاقي (!) نگرفته ايم؟ و روزها و حتا ماهها با ناخشنودي به ديده ها و تفكراتمان به شكلي گناه آلود فكر نكرده ايم؟ تصميم به تعميم يك اتفاق خاص ندارم، اما مدل تجربه مدليست كه بعيد مي دانم براي كسي ملموس نباشد. سوال اينجاست كه عذاب وجدان و لوپ ذهني آزار دهنده چرا؟ به چه جرمي؟
من آزاد انديشي ام را اينگونه تعريف مي كنم: توانايي فكر كردن و سوال پرسيدن در مورد هر اتفاق، فكر يا عقيده، شيئ، انسان و حتا خدا! توانايي فكر كردن بدون محدوديت، بدون خط قرمز و بدون ترمز به هر جزء كوچك يا بزرگ از وجود ِ هستي.
هيچ اشكالي ندارد و لازم هم به نظر مي رسد كه در حيطه عمل "معيار" داشته باشيم،" اخلاق" براي خودمان تعريف كرده باشيم، "فرهنگ" داشته باشم و حتا در محدوده "دينمان" حركت كنيم، اما معتقدم مادامي كه كمترين ترمزي بر سر راه تفكرمان وجود دارد، آلوده به دگم انديشي هستيم و قدرت تحليل بسياري از وقايع اطرافمان را از دست مي دهيم، آنگاه است كه به خاطر جرم ناكرده اي از قبيل دو مثال بالا، تبديل مي شويم به يك انسان معذب، در عذاب!
بخش اول اين بحث را همينجا تمام مي كنم، در بخش دوم مي خواهم به موانع اين آزاد انديشي بپردازم، به زمينه هاي فكري، تابوها، و فرهنگ...
و يك سوال: خودتان را آزاد انديش ميدانيد؟ اصلن اين تعريف از آزاد انديشي را قبول داريد؟
--------------------------------
همانگونه که در ابتدا گفتم مطلبی بود بسیار زیبا و روان از وبلاگ سی و پنج درجه. شما چه فکر می کنید؟