همه مان این جمله را که "ایرانیان قانون گریزند" بسیار گفته و شندیده ایم. آنانی هم که تاریخ می دانند بسیار می گویند که در فلان مقطع همین که کشور داشت قانون مند می شد خلائق چه و چه کردند تا همان نظم و نظام نیم بند (امیرکبیری، مشروطه ای، رضا خانی، محمد رضائی، هاشمی و....) نیز از دست رفت. در این گفتار بر آنم که مسئله را از دید خودم کمی باز کنم و ارتباط آن را با آنچه امروزه در فضای سیاسی کشور می گذرد مورد بررسی قرار دهم. به دلیل جلوگیری از اطاله کلام، مبحث در دو بخش تقدیم می گردد، بخش نخست ریشه یابی قضیه و بخش دوم ارتباط آن با فضای سیاسی کشور.
اینک بخش نخست:
فرض کنید که من می خواهم در قطعه زمینی که خریده ام خانه ای بسازم برای خانواده ام. من از خانه همین چهار دیوار ویک سقف آن را می بینم، دیگر نمی فهمم چرا باید از شهرداری، سازمان آب، اداره برق، سازمان محیط زیست و ارتش و چند سازمان و نهاد دیگر استعلام کنم و اجازه ساخت چهار دیوار آجری بر روی زمین خودم را بگیرم. برای دو سه عدد از این سازمانها دندان روی جگر می گذارم ولی آمدن باد سرد پائیزی من را به یاد آینده خانواده ام در زمستان می اندازد. این است که می خواهم به هر نحو ممکنه این پروسه را یا کوتاه کنم یا دور بزنم.
ما در فضائی زندگانی نکرده ایم که "آفتاب در مستعمراتمان غروب نکند" و یا با دریا نوردی "جهان نو" ای را کشف نکرده ایم که قاره ای پهناور و آباد در دامانمان افتاده باشد. ما همواره باید در رقابت با دیگر انسانها برای حفظ آنچه که داشته ایم و داریم بوده ایم. برای ما زمین خدا آنقدر وسیع نبوده که به گوشه دیگر آن برویم و به دور از آزار مردمان سررشته کار خویش گیریم.
خاورمیانه همیشه شلوغ و پر جمعیت بوده و ما همانگونه که نسل اندر نسل به آفتاب درخشان آن عادت کرده ایم و از کودکی ارزش آب آن را فهمیده ایم دریافته ایم که باید برای بقای کوتاه مدت خود سرعت عمل داشت، منابع طبیعی و غیر طبیعی محدودند و ما را یارای آن نیست که بایستیم در صف تا نوبت مان شود که "مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد؟".
این هول زدن همیشگی و احساس نیاز و انبار کردن و وجود روزی بنام "روزمبادا" که دیر یا زود از راه خواهد رسید و بالهای شومش را بر روی زندگانی ما خواهد گستراند باعث شده که ما فقط و فقط به آن روز فکر کنیم و با تب و تاب و نگرانی اش به بستر رویم، رویای شوم ببینیم و از خواب برخیزیم. به دیگر سخن "کوتاه بین" هستیم که یا آینده ای در پیش رو نیست و یا اگر هست روز مبادا در دل آن پنهان شده در کمین ما.
من الان و در زمان حال خانه می خواهم چکار دارم به اینکه شهرداری می تواند از عهده زباله و خیابان و چه و چه آن برآید یا نه، برایم مهم نیست که محیط زیست در پنجاه سال آینده در اثر این ساخت و ساز من چه خواهد شد، گوش نمی کنم به سخن فلان سازمان و بهمان نهاد که هشدار می دهندم به خطر زلزله ای که ممکن است بیاید ممکن است نیاید. من الانم را می بینم و به آینده ام کاری ندارم. من صبر ندارم که قانون بررسی کند و اجازه بدهد یا ندهد، من نیازدارم، زنده ام و هیچ قانونی در کشورم و در جهان نمی تواند جلوی احتیاجات زندگی من را بگیرد. اگر من در اینجا خانه ای نسازم دیگری می آید و می سازد. من در جدالی دائمی و رقابتی بی پایان با هم نوعانم هستم برای بقا.
این دیدگاه که قانون مانع رسیدن من به آنچه حق من است آنقدر در ما قوی است که خود بخود از کلنجار با قانون و دور زدن آن است که احساس زنده بودن و زندگی موفق داشتن می کنیم و نه از تبعیت از آن. برای ما قانون سنگ سر راه است در کوره راه زندگی و نه ارابه راهوار بر شاهراه تمدن.
همین کم بودن منابع به نسبت جمعیت باعث این می گردد که فساد اداری و اجتماعی به عنوان یک اصل خود را نشان دهد. طبیعی است کسانی که در راس هرم اجتماع قرار دارند از جانب قوم و قبیله و دار و دسته خود در فشار هستند تا سهم و رانت بیشتری برای آنان در این منابع محدود قائل شوند. این که می گوئیم "هرکه می رود بالا دزد می شود" شاید تا حدود زیادی صحیح باشد. کار به آنجا رسیده که اگر کسی بخواهد خلاف این رویه حرکت کند به "پپه بودن" و "ببو بودن" و "جانماز آب کشی" و از این دست متهم می گردد. "می تواند می برد و می خورد، تو هم اگر می توانی ببر و بخور!".با این حساب نگرش قانون گزار به مسائل اجتماعی هم نگرش بی طرفانه و در جهت حل مسئله نیست. قانون گزار هم می خواهد منافع خود و دار و دسته اش محفوظ باشند، این است که به من جواز ساخت نمی دهد تا ناچار زمینم را به نصف قیمت بفروشم به دار ودسته اش و آنان بسازندش و به ده برابر قیمت به من عرضه کنندش.
دیدید که چه می شود؟ کمبود منابع نه امکان صبرکردن به ما می دهد و نه امکان رعایت انصاف. طبیعی است که بخواهیم از قانون فرار کنیم.