نگاهی دیگر، نگاه ما
خیلی وقتها در زندگی لازم است که از نگاهی دیگر به قضایا بنگریم، از زاویه‌ای جدید. نگاه ما باید نگاهی دیگر بشود و نگاهی دیگر نگاه ما
همین دیگر! تقصیر از جانب توست
می گویند روزی خر ملا نصرالدین را از طویله خانه اش دزدیدند. وقتی ملا موضوع را فهمید بر سر زنان بنای داد وهوار را گذاشت. همسایگان برای کمک به خانه اش ریختند.
یکی پرسید: خرت را بسته بودی؟ ملا گفت: آری، به همین طناب که می بینی. همسایه جواب داد: این طناب که به قدر کافی ضخیم نیست، باید طنابی محکم تر به دور گردن خر می بستی.
دیگری پرسید: در طویله را بسته بودی؟ ملا گفت: آری پرسید: قفل به آن زده بودی؟ ملا پاسخ داد: آری، این همان قفل است که دزد نا بکار فلان فلان شده شکسته اش. همسایه گفت: نشد دیگر، می بایست قفلی بزرگتر و محکمتر به در طویله ات می زدی.
آن یکی پرسید: در حیاط خانه ات بسته بود؟ ملا گفت: آری بسته بود ولی قفل نکرده بودمش. همسایه گفت: نه دیگر، نشد، چرا در را قفل نکرده بودی؟ ملا گفت: آخر در طول روز ده ها بار خودم و اهل منزل از این در بیرون و درون می رویم. اگر هر بار بخواهیم که آن را قفل کنیم که نمی شود، یا خودم یا عیالم یا طفلانم پشت در قفل شده می مانیم و یا در کوچه باید منتظر بازگشت دیگری گردیم. همسایه گفت: می بایستی قفلش می کردی، می بایستی قفلش می کردی.
دیگری جلو آمد و پرسید: به الاغت کاه و یونجه کی داده بودی؟ ملا گفت: همین امروز صبح زبان بسته گرسنه بود. همسایه گفت: اشتباه کردی، الاغ تو اکنون سیر است و سر حال، چند فرسنگ بدون اینکه غذا بخواهد به دنبال دزد خواهد رفت. نمی بایست به او غذا می دادی.
همسایه ای دیگر پرسید: موقعی که طرف خر تو را برد، تو کجا بودی؟ ملا گفت: من دم دکان قصابی بودم، داشتم گوشت می خریدم. مرد در جواب ابروئی بالا انداخت و گفت: همین دیگر، اگر در خانه مانده بودی اکنون خرت را داشتی.
ملا نصر الدین کلافه شده بود، حرفهای هر کدام از همسایگان بجای اینکه مرهم دردش گردد و یا راهی برای پیدا کردن سارق نشانش بدهد نمکی بود بر زخمش. ناگهان داد کشید:
تشکر از همه تان که آمدید، اکنون برخیزید و به خانه های تان باز گردید. من هم روانه خانه قاضی می شوم تا به حبس دراندازدم.
همسایگان شفیق به خیال اینکه این بنده خدا از غم از دست رفتن الاغ عقلش نیز زائل شده پرسیدند چرا تورا در حبس اندازد؟ دیگری خرت را برده. ملا گفت: اینگونه که شما می گوئید، ظاهرا مقصر من هستم و آنکه روز روشن وارد خانه من شده، قفل طویله را شکسته، طناب خر را بریده و حیوان زبان بسته را باخودش برده کم ترین تقصیری ندارد. می روم خانه قاضی و ماوقع را به وی می گویم تا به زندان در اندازدم که مقصر خود من هستم.
به قول مرحوم عمران صلاحی "حالا حکایت ماست". این بسیار خوب است که ما مسئولیت کارهای غلط خودمان را بر عهده بگیریم ولی قرار نیست که مسئولیت گند کاری ها و اشتباهات دیگران را نیز بر دوش بکشیم. قبول اینکه هر عیب که هست از خود ماست و نه دیگران به همان اندازه اشتباه و از واقع دور است که قبول کنیم هر عیب که هست از دیگران است و نه از ما.
دیده اید گروهی را که هیچگاه مسئولیت کار اشتباه خود را نمی پذیرند و از بقال و نانوای محل بگیر تا حسن آقا جلوبندی ساز و روزنامه فروش آن سر شهر را مقصر می دانند در اینکه پیچ آب کولرشان را خود سفت نکرده اند و حالا پمپ کولر سوخته. در مقابل گروهی هم هستند که همیشه می خواهند مسئولیت اتفاق نا مطبوع را به گردن خود قربانی بیاندازند، "اگر که حواست بود که ماشین از عقب به تو نمی زد تو خودت ترمز کردی ، خوب نمی بایستی می کردی، او هم از عقب به تو زد". کار ندارند که مثلا آدم پریده وسط خیابان و اینکه عقبی باید حفظ فاصله می کرده و نکرده، توئی که دم دستی مقصری.
این تبرئه خطا کار (به توسط خودش) و مقصر قلمداد کردن قربانی (توسط دیگران) در فرهنگ ما می تواند نتایج وحشتناکی به بار آورد. قربانی را جای گناه کار نشاندن نه تنها درد و الم وی را کم نمی کند، بلکه بر فشار ذهنی و آلام درونی وی نیز می افزاید.
اصلا معرفی مقصر چقدر در حل یک مشکل مهم است؟ بجای جمع شدن در خانه ملا نصرالدین و سر زنش وی هر کس می تواند از طرفی برود تا بلکه دزد را بیابد. چرا اینقدر برای ما و در فرهنگ ما پیدا کردن و معرفی و مجازات مقصر مهم است و نه تلاش برای رفع مشکل؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
2 Comments:
Anonymous Anonymous said...
ghoghnoos jan ,

yek mesal dgar in ast ke dar Iran vaghti be yek 2 khtar tajavoz mishavad ye be oo taadi mishavad hame 2khtar ra moghaser midanad ke gouii oo ye kari karde ast ta be oo tajavoz shavad it is sad he.

Amir

Anonymous Anonymous said...
سلام ققنوس جان...ممنونم از لطفت...کلا کمتر پیش می آید که با کسی درد دل کنم...درد دلهایم همینهاییست که گاهی در وبلاگ میخوانی...به هر حال ممنونم و مطمئنم اگر روزی نیاز داشتم میتوانم روی تو حساب کنم...خیلی خوب مینویسی...مطلبت در مورد تغییر نام روزنامه روزگار خیلی جالب بود...سایر مطالبت هم پر از ظرایف و دقایق است...لینکت را در اسرع وقت اضافه میکنم تا هم جلوی چشمم باشی و هم تعداد بیشتری با وبلاگ خوبت آشنا شوند

Free Blog Counter