کامنت وارده از «ما» (یا ام.ای) در پای
پست قبلی:
جناب «ما»،
از آنجا که مایل به گفتگو هستید، نظرات خودم را در زیر شمارهبندی کردم تا هنگام به نقد کشیدن نظرات من شما راحتتر بتوانید بگوئید که در هر قسمت پاسختان مشخصا در مورد کدام بند نوشته من صحبت میکنید. باید خدمتتان عرض کنم که:
اول) بعلت اینکه من هنوز دهان به «ف» باز نکرده جماعت مسلمان گمان میبرند که من میخواهم بگویم «فریدون»، اجازه بدهید که نظرم درمورد اسلام را برای خود نگاه دارم. الان است که من و شما بخواهیم در این باره صحبت کنیم و فردایش مسلمانان پاکستان یا همین ایران خودمان بریزند هرچه کافی نت و اینترنت در محلهشان است بسوزانند و هرکس را که وبلاگ داشت در خیابان به روی زمین بکشند بخاطر بحث من و شما از بس که این جماعت ظرفیت بالائی دارند.
دوم) در مورد نحوه اجرای احکام اسلام در ایران باید بگویم که هیچکس «معصوم» نیست. معصوم همان چهارده تن بودند و بس. ما همه امکان اشتباه داریم. آیا تا کنون جائی دیدهاید که فلان مرجع یا فلان قانونگذار یا فلان قاضی یا فلان اجرا کننده حکم رسما اعلام کنند که در برداشتشان از حکم دین و یا در نحوه قضاوت اشتباه کردهاند و از افرادی که متضرر شدهاند یا بخاطر تشخیص ناثواب ایشان بر خلاف دستور دین عمل کردهاند عذرخواهی کنند؟ جبران مافات بماند پیشکششان. من تا کنون چنین چیزی ندیدهام. شما اگر سراغ دارید برای گرفتن بهانه از چون منی بفرمائید تا بعنوان پستی مجزا در اینجا درج نمایمش. ما جایزالخطا هستیم. چه مکانیسمهائی در جامعه و قوانین ما پیشبینی شده که اولا احتمال خطای ما کمتر شود و ثانیا با این خطاها برخورد گردد؟
سوم) مقایسه بین یک بیماری جسمی و یک بیماری اجتماعی را قبول ندارم. پزشکی که بیماری جسمی را علاج میکند با متخصصی که بیماریهای اجتماعی را علاج میکند فرق کلی دارد. اولی اگر اشتباه کند حداکثر در طول عمر حرفهای خود چند صد نفر را میکشد. دومی اگر اشتباه کند یک اجتماع (چند میلیون آدم) شدیدا متضرر میشوند (نسلهای آینده به کنار). علی ایحال با در نظر گرفتن همین مثال سرکار باید بگویم که:
الف) من و شما (ی نوعی) چگونه «تشخیص» بیماری قانقاریا را میدهیم؟ ما (ی نوعی) مدرک تشخیص بیماریمان را از کدام مدرسه عالی یا دانشگاه معتبر گرفتهایم؟
ب) این بیمار وقتی وارد بخش ما شد یک عفونت ساده داشت. تحت مراقبت و درمان من و شما بود که عفونتش به قانقاریا تبدیل شد. قربان، بیست و هشت سال میگذرد از آمدن این مریض به بخش مراقبتهای ویژه من و شما.
ج) قطع کردن مثلا پای قانقاریائی اگر هم که لازم باشد احتیاج به اتاق عمل و لوازم خاص خودش را دارد. با کارد میوهخوری که نمیتوان پای طرف را قطع کرد. اعدام اگر هم لازم باشد دارای لوازم خاصی است. وسط خیابان اعدام کردن افراد به هیچ عنوان صحیح نیست. انگار که من پای بیمار قانقاریائی را لب جوب بگذارم و ببرم.
د) از «عقل» صحبت کردهاید. بسیار نیکوست. ولی رسم جامعه پزشکان قبل از انجام عملهای جراحی مهم این است که وضعیت بیمار را در شورای پزشکی خاصی با دو سه نفر متخصص دیگر مطرح میکنند و بعد دست به کار عمل میشوند. «عقل» یا «دانش» یک فرد در بسیاری از موارد اداره جامعه کم میآورد.
ه) شک نیست که در هر جامعهای، عدهای حذف میشوند تا بقول شما «کله» جامعه نجات پیدا کند. اما دوست من، نمیتوان بعنوان نجات «کله» یک جامعه آمد و هرچه درون شکم جامعه بود را در آورد و دور انداخت. کار، بسیار تخصصی است. اگر امروز دست طرف را به دلیل قانقاریا ببریم و فردا پایش را به دلیل بیماری قند ببریم و پس فردا یک کلیهاش را در آوریم و هفته آینده جای دیگرش را دستکاری کنیم که در نهایت از آن بیمار مادر مرده چیزی باقی نمیماند. همان «کله» که شما گفتهاید نیاز دارد به «وجود» و همکاری اعضاء مختلف دیگر. «کله» که به خودی خود نمیتواند زندگی کند.
و) حال بفرموده شما آمدیم و دست یا پای این بیمار بدبخت را قطع کردیم و نجاتش دادیم از مرگ. باید مدتی نگاهش داریم در بیمارستان و به او برسیم تا زخم وی خوب شود. بعد باید برای وی دست یا پای مصنوعی درست کنیم و کمکش کنیم که بتواند با زندگی جدیدش کنار بیاید. نمیتوان دست یا پای طرف را بخاطر قانقاریا برید و بعد زد به شانه طرف که «عمو، پاشو برو. تخت رو لازم داریم. هرّی». ما فقط بلدیم که دستگیر کنیم و طرف را بکشیم بالا. بعدش چه؟ آن را به خودمان مربوط نمیدانیم. قرار است چه کسی یا کسانی از خانوادههای قربانیان آنانی که اعدام کردیم یا خانوادههای خود اعدامیان حمایت و سرپرستی کند؟ چه مکانیسمهائی را داریم که اجازه ندهیم خشونتی که بین «قاتل و مقتول» یا بین «شکارچی و قربانی» بوده بر روی دیگر اعضای خانواده ایشان کمتر اثر بگذارد؟
چرا همانگونه که در وسط خیابان طرف را (به حق یا ناحق) بالا میکشیم و نیم ساعت در هوا نگاه میداریمش، فردای مراسم اعدام نمیآئیم و در همانجا یک بیلبورد بزنیم با مضمونی از «عشق» و «گذشت»؟ صفا و صمیمیت را قرار است چه کسی یا چگونه در جامعه ما تبلیغ کند و گسترش بدهد؟ با یک سریال آبکی که «آقاجون» روی تخت کنار حوض نشسته و دارد با کمال حسرت به موج روی آب نگاه میکند و دست بر سر نوهاش میکشد که نمیتوان خشونت را از جامعه بیرون کرد. آیا ما برای زدودن زنگار «خشونت» از روح مردمانمان و دمیدن روح عطوفت (از نوع اسلامی یا غیر اسلامی آن، هرکدام که باشد) کاری و برنامهای داریم؟
با تشکر
ققنوس