نگاهی دیگر، نگاه ما
خیلی وقتها در زندگی لازم است که از نگاهی دیگر به قضایا بنگریم، از زاویه‌ای جدید. نگاه ما باید نگاهی دیگر بشود و نگاهی دیگر نگاه ما
سخنی با شما دوست عزیز
دوست عزیز و ناشناسی عنایت کرده‌ است و این کامنت را پای مطلب قبلی نوشته:
--------------------
آقا یا خانم عزیز
اینا هر روز کلی از این مزخرفات تحویل ملت می‌دهند. بخدا خسته‌شدیم از این حرف‌های صدتایک‌غاز تکراری. حداقل شما راجع به یک چیز درست بنویس که ارزش وقت خواننده‌هات رو داشته باشه و ما یک چیزی جدید یاد بگیریم بجای اینکه این همه وقت‌ و انرژی رو مرتب بابت این اراجیف هدر بدی. جسارته البته میبخشی.
------------------------

خدمت‌ این دوست عزیز عرض می‌کنم که:

اول) فقط و فقط با جمله آخرتان که گفته اید «جسارته» مخالفم. باقی آنچه گفته‌اید را تا حدود بسیار زیادی قبول دارم. این حق شما و حق دیگر بازدید کنندگان از این وبلاگ است که هر آنچه در مورد من یا خط مشی من به ذهن‌شان می‌آید با من و دیگر دوستان درمیان بگذارند. این «جسارت» نیست قربان، لطف شماست که قابل دانسته‌اید و نظرتان را مطرح کرده‌اید.

دوم) اگر بدانید من نویسنده این وبلاگ هر روز چقدر وقت و انرژی می‌گذارم تا مزخرفات سه چهار خبرگزاری مهم این‌ جناحی و آن جناحی را بخوانم و چقدر آرشه ویالون این حضرات مزخرف نویس کشیده‌ می‌شود روی اعصابم، دلتان به حال و روز من کباب می‌شود. این اخبار را البته نه بخاطر پیدا کردن چیزی برای نگاشتن اینجا می‌خوانم بلکه به منظور اطلاع از وضعیت ایران و مردمش است که چنین می‌کنم. گاهی چیزی آنقدر برایم چشمگیر می‌شود که اینجا مطرحش می‌کنم.

سوم) هم من و هم شما خسته‌ هستیم از این حرف‌های صدتا یک غاز تکراری. صحیح می‌فرمائید. من خودم برای اینکه از بوی گند «سیاست» خلاص شوم دو روز قبل یک ساعتی را در دنیای وبلاگ نویسان جوان غیر سیاسی گذراندم. شعرهای‌شان را، عشق‌های‌شان را، خوشی‌ها و غم‌های‌شان را مزه‌مزه کردم. چقدر لذت بخش بود. حق با شماست. همه خسته‌ هستیم از لجنی که به اسم سیاست در جوب‌های زندگی‌مان جاری کرده‌اند.
اما اگر اجازه بدهید باید عرض کنم که به خودم (شخصا البته که دیگران مالک زندگی و وقت و روح خویش هستند) اجازه نمی‌دهم که خسته باشم. من حق خسته شدن ندارم. دوست من، من جای خسته شدن ندارم. من در سه کنج دیوار گیر افتاده‌ام. راهی ندارم جز اینکه هنوز با همان تازگی یک تازه وارد به همه چیز نگاه کنم و همه چیز را تجزیه تحلیل نمایم. سی و چند سال داخل کشور هر روز با امثال همین خبرها و مزخرفاتی که اشاره کرده اید سنگسار شدم. نمی‌خواهم سنگ آخر را خودم به خودم بزنم با خستگی‌ام.

چهارم) معتقدم این خستگی از پروپاگاندا و حرف مفتی که حضرات می‌زنند تا کنون برای ما (آدم‌هائی که نهایت جرم‌مان این است که می‌خواهیم مثل یک آدم معمولی زندگی کنیم، عربده نمی‌کشیم و از دیوار کسی بالا نمی‌رویم و پرچم جائی را آتش نمی‌زنیم و می‌خواهیم چراغ خانه‌مان روشن باشد قبل از روشن شدن چراغ مسجدی بنام «مسلمانان جهان») چند نتیجه نا مطلوب داشته:

الف) فکر می‌کنیم که نسبت به این مزخرفات «عایق‌بندی» شده‌ایم. خیر، در هر مرحله که من و شما (ی نوعی) خسته بشویم و خود را عایق بدانیم طرف طرفندی دیگر بکار می‌گیرد و از راهی دیگر وارد می‌شود با خیال راحت که در مرحله قبلش موفق بوده. نمونه قالب کردن چیزی بنام «غنی‌سازی اورانیوم» بنام «انرژی هسته‌ای» و گره زدن آن به غرور ملی و مذهبی پایمال شده من و شما (ی نوعی)، مثال بسیار بارزی است از توانائی دستگاه پروپاگاندای کشور برای رسیدن به مطلوب خودش که موافق و مخالف را چنان مسحور می‌کند که ما که اذعان داریم اینها همه «مزخرف» است باز هم هم‌پای ایشان عربده می‌کشیم که «انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست».

ب) حضرات با خیال راحت در هرکجا که میکروفونی باشد شروع به پراکندن افاضات می‌کنند. هنوز خود را در همان سالهای ۵۷ و ۵۸ می‌بینند که وسیله ارتباطی انسانها با هم تلفن بود و بس. یکی از دلائلی که من اینجا چنین مزخرفاتی را زیر ذره‌بین می‌گذارم این است که می‌خواهم به ایشان بفهمانم که «ولله، بالله، به پیر و به پیغمبر دنیا عوض شده. نمی‌توان در فلان روستای دورافتاده یا فلان شهرستان حرفی زد و بعد گفت که برای مخاطب خاص پای همان منبر سخن گفته شده». به نوعی می‌خواهم به ایشان بگویم که بابا یک کم مراقب حرفی که می‌زنید باشید.

ج) در عین حال سعی دارم نوعی دقت نظر در میان مخاطبانم ایجاد کنم. معتقدم که اگر آن مقام بالا بداند که مردمانی هستند که با دقت نظر حرف‌های وی را سبک و سنگین خواهند کرد حتما در هنگام باز کردن دهانش قدری تامل خواهد نمود.

د) متاسفانه و با کمال ناراحتی باید عرض کنم که اراجیفی که من و شما به آن اشاره می‌کنیم در میان اقلیت نسبتا بزرگی از جامعه ما «خریدار» و «خواهان» دارد. فراموش نباید کرد که ده میلیون نفر از هموطنان ما بی‌سواد هستند و من فکر می‌کنم اگر به ازای هر کدام از این بی‌سوادان فقط دو نفر «کم‌سواد» داشته باشیم آنوقت جماعت مورد خطاب حضرات چیزی در حدود سی میلیون نفر خواهد بود. کافی است فقط نیمی از این سی میلیون نفر حرف‌های فلان سخنران یا بهمان مقام را باور کنند و استدلالات‌ وی را قبول نمایند. آنوقت من و شما با چیزی در حدود یک پنجم آدم‌های سرزمین‌مان طرف خواهیم بود که معتقدند «مار» این عکس است نه این نوشته.

آنچه که من با سخنرانی‌های مقامات در این وبلاگ می‌کنم این است که سعی می‌کنم با منطق همه فهم مردم عادی با قضیه برخورد کنم (خودم در یکی از محیط‌های نسبتا کم سواد بی‌فرهنگ در یکی از محلات اطراف تهران بزرگ شده‌ام و در دوران نوجوانی و جوانی پای ثابت منبر حضرات بودم). فکر می‌کنم با این نحوه نگرش منطقی و یا احساسی یا طنز، من به مخاطب خود داروئی می‌دهم که وی در جیب خویش بگذارد و فردا وقتی توی تاکسی یا در محل کار یا در میان فامیل با همان طرز فکر بیمارگونه‌ای که پروپاگاندا پخشش کرده برخورد کرد نه تنها خود مریض نشود بلکه بتواند سم را از ذهن دیگران بزداید.
مشکل جامعه را در جمهوری اسلامی یا در فرار نخبگان یا در اقتصاد نمی‌بینم. مشکل اصلی را در عدم علاقه مردم ما (اکثریت مردم‌مان) به استفاده از مغزشان می‌دانم. سعی دارم به مغز ایشان تکانی بدهم. در این میان مغز خودم نیز حسابی ورزیده می‌شود.

مسلم است که وبلاگ من که حداکثر دویست نفر مخاطب در روز دارد (اگر داشته باشد که آمار روز عادی آن بین ۲۰ تا هشتاد نوسان دارد) توان ایجاد تغییر محسوسی در جامعه را ندارد ولی همین روزنه کوچک را نه من می‌خواهم از دستش بدهم و نه حضرات سوار بر خر مراد توان دیدن و تحملش را دارند.

پنجم) همواره گفته‌ام و مجددا عرض می‌کنم که معتقدم هیچ دلیلی ندارد که نظرات و دیدگاه‌های من لزوما درست باشند. قدم آن کسانی که مخالف هستند با آنچه من اینجا می‌نویسم به روی چشم من. هر آنچه می‌خواهد دل تنگ‌شان بگویند. مخلص همه‌ هم هستم.

ششم) دوست عزیز من، ابراز تمایل کرده‌اید به یادگرفتن چیزی نو. فکر می‌کنم اگر بتوانیم بین خودمان در چنین محیطی فضای نقد و بررسی و تبادل نظر فراهم کنیم، خیلی چیزها یاد خواهیم گرفت. مگر من که هستم که بخواهم به دیگران چیزی نو یاد بدهم؟ نیازمند لطف دوستانی چون سرکار هستم که به میان بیایند و هرکس در حد بضاعت خود لقمه‌ای در درون سفره بگذارد و همگی با استفاده از نظرات یک دیگر به ذهن خویش غذائی پاک و مقوی برسانیم. در هر حال اگر تا کنون نتوانسته‌ام انتظارات شما را در این زمینه برآورده کنم باید به بزرگی خودتان ببخشید که مسیر حرکت من بسیار سنگلاخ و دشوار است هرچند که این رفع مسئولیت از من نمی‌کند.

هفتم) این را خطاب به خودم می‌گویم: ناچارم یاد بگیرم که متوجه «هزینه زمان» هر بازدیدکننده اینجا باشم. مردم وقت‌شان را از سر راه برنداشته‌اند. و خطاب به شما عرض می‌کنم که ممنون از تذکرتان.

هشتم) جهت اطلاع باید بگویم که نویسنده این وبلاگ یک «مرد» است که از کانادا وبلاگ را آپ می‌کند. مخلص همه خانم‌ها هم هست و خیلی دیگر ایرانیان (حتی همان پای‌منبری‌های حضرات را) دوست دارد. فقط چون نمی‌توانست در کشور خودش دخل و خرج کند، راهی این سر دنیا شد. دلش می‌خواهد یک روزی برگردد و دیگر در کشور خودش «غریبه» نباشد. (این را برای آن «آقا یا خانم عزیز»تان که در ابتدای کامنت فرموده‌ بودید عرض کردم).

نهم) اگر گاهی در هنگام نوشتن این مطلب لحنم تند شد ببخشید. آدمی تندخو هستم. خیلی‌ جاها سعی در کنترل خودم می‌کنم ولی بعضی وقت‌ها «سوتی» هم می‌دهم و از دستم در می‌رود.

دهم) مخلص و ارادتمند شما و دیگر دوستانی که به اینجا می‌آیند (یا می‌آمدند و دیگر نمی‌آیند) هم هستم و برای همگی آرزوی سلامتی و شادی و جیب پرپول و یک دنیا عشق دارم.
با تقدیم احترام
ققنوس
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Free Blog Counter