پست «هیچ ربطی به ما ندارد کار کار انگلیساست» واکنشهای زیادی را برانگیخت. حتی یکی از دوستان از ایران زنگ زد (بدون کارت و از روی تلفن همراهش!) و بنای داد و بیداد را بر سر بنده گذاشت. یکی دیگر از دوستان هم یک ایمیل زده و کلی حرفهای خوب خوب! نصیب اینجانب کرده. خیلی خوشحال شدم وقتی واکنشهای مختلف را نسبت به این پست دیدم. جدا عرض میکنم که خیلی خوشحال شدم چون فهمیدم اگر هزار بدی داشته باشیم حداقل یک خوبی را هنوز حفظ کردهایم و آن واکنش نشان دادن است. هنوز آنقدرها بیحس نشدهایم. از همه کسانی هم که در بحث شرکت کردهاند یا شرکت میکنند متشکرم.
مطلبی را که برایتان نقل کردم -همانجور که عرض کرده بودم- بهشکل یک آفلاین برای من رسیده بود. روزانه خیلی از این آفها و اس.ام.اس ها به دست من و شما میرسد. بسیاری از آنها هم با یک لبخند یا یک ابرو در هم کشیدن تمام میشوند و میروند. ظاهرا مشکل این یکی این بوده که من آن را در اینجا نقل کردم و نظرات خودم را هم برایتان گفتم. من فکر میکنم مخاطب آفلاین یا اس.ام.اس ی که بصورت هرمی در جامعه میچرخد و فیلترنیزنشده چند برابر وبلاگی در حد این وبلاگ است و به همان نسبت تاثیر گذارتر. در هر حال به عنوان نویسنده آن پست خودم را موظف میدانم که پای همه آنچه گفتهام بایستم.
از محتوای خود آن آفلاین شروع کنیم. یک سری آمار منفی درباره ایران ارائه شده. آقایان و خانمهائی که معترض این آمار هستند عنایت کنند آمار صحیح هرکدام از موارد فوق را بیان بفرمایند. همانطور که گفتهام من درباره صحت و سقم آمار این آفلاین نمیتوانم اظهار نظر کنم. هرکس که میتواند بفرماید. سراپا گوش هستیم. کامنت هیچ احدی هم پای این پست سانسور و بازبینی نخواهد شد حتی اگر خلاف عفت عمومی حرف بزند. همه کامنتهای این پست درجا از همین الان «پابلیش» هستند قبل از خواندهشدن توسط من. آمار صحیحی که درباره موارد منفی پست مورد نظر میدانید را ارائه بفرمائید. بسمالله.
در اظهار نظر خودم در پای آفلاین مذکور عرض کردهام که «اگر ازمیان همه موارد بالا نصف یکی شان هم درست باشد فاجعه است» یعنی فرض میکنیم بجز یک مورد همه آمار ارائه شده از مرحله پرت است. همان یکی هم فرض میکنیم که خطای پنجاه درصدی دارد. به نظر من باز هم فاجعه است. امیدوارم هیچکدامش درست نباشد ولی... ولی بسیاری از اعدادی که ذکر شده برای من آشناست. حداقل تعداد معتادان، میزان تصادفات و حرفهای معاون رئیس جمهور درباره نان و ماست خوردن مردم را در همین شش ماهه اخیر خواندهام.
فرمودهاید که چرا جمله «از کشور باستانی من با فرهنگ غنی آن بعید است که آمار و ارقامش تا این حد زشت باشند» را پررنگ کردهام. آیا هدفم مسخره کردن بوده؟ هم آری و هم نه. توجه کنید که من مایل به مسخره کردن فرد نیستم، نوک نیش مطالب من به سمت «باور» فرد است و نه خود وی. سعی کردهام باورهای نادرست (لااقل از دید خودم) دیگران را نشانه بروم نه خودشان را. در ضمن به کسی هم که باور غلط خود را کنار میگذارد هیچ لقبی نمیدهم الا «شجاع». اعتراف به داشتن باوری غلط و دورانداختن آن یکی از بزرگترین شجاعتهاست.
هدفم از این کارها چیست؟ من معتقدم که ما ایرانیان دچار غروری کاذب هستیم که فکر میکنیم بخاطر داشتن تاریخ و تمدنی کهن مجازیم که هرکار که مایل هستیم بکنیم، به هیچ کس حساب پس ندهیم و به پشتوانه این تاریخ و تمدن (حالا یا نوع ملی آن یا نوع اسلامی آن یا نوع ترکیبی آن) همواره از هر خطائی بری و پاک میباشیم. این غرور کاذب آنچنان جلوی چشمان ما را گرفته که عنقریب است پایمان برای بار صدم به درون گودال برود و سکندری بخوریم. آنچه در هفتههای اخیر گفتم درباره انقلاب ایران یک مثال بود برای اثبات اینکه پرده غرور روی صورت ماست. مردم خودشان انقلاب کردند و اکنون معتقدند که کار کار بیگانه بوده یا گول خوردهاند. این غرور «من هیچگاه ممکن نیست اشتباه کنم» دارد دودمان و کیان من و شما و کشور را به باد فنا میدهد و ما عین خیالمان نیست. اینکه میگویم در کشوری با فرهنگ زشت و است و هیچکجا نمیتوان مطرحش کرد که تیراژ کتابها به ندرت ممکن است از ده هزار به بالا بزند که دیگر مسخره کردن نیست. بماند که تقریبا هیچ نویسندهای را در این ملک فرهنگی نمیتوانید بیابید که با حقالتالیف کتابهایش بتواند اجاره خانهاش را بدهد. همه درد من این است که ما به دوهزار و پانصد سال تاریخ ملی و یا هزار و چهارصد سال تاریخ مذهبی خود مینازیم درحالی که مصریها با حداقل پنجهزار سال تاریخ ملی اینقدر ادعا ندارند. مسیحیان نیز با دوهزارسال تاریخ مذهبیشان اینقدر پز نمیدهند که ما میدهیم. بس کنید دیگر. انکار نمیکنم که ما تاریخ و تمدن و فرهنگ کهنی داریم ولی «از فضل پدر ما را چه حاصل»؟
بعد از آنکه جمله مذکور در بالا را پررنگ کردم، آمدم به یک باور دیگر که دیدن دست خارجی و شکستن کاسه کوزه سر دیگران است گیر دادم. این کار را کردم تا راه گریز را بر آنانی که میگویند «برگی از درخت در ایران به زمین نمیافتد مگر به خواست خارجیها» بستهباشم. تا کی قرار است ما این و آن را سرزنش کنیم برای مشکلاتمان و زشتیهایمان؟ همان غرور کاذب که در بالا عرض کردم باعث شده که از دید یک غیر ایرانی که دارد ایران را مطالعه میکند(=ناظر خارجی) ما مردمی منفعل به نظر بیائیم. من شخصا حاضر هستم در دید آن ناظر یک آدم «ندانم بکار» باشم تا آدمی «منفعل». ریشمان تا پر شالمان میرسد و باز عین بچههای دوساله یک موجود خیالی را مقصر میدانیم که فلان خطا را مرتکب شده.
مطمئن هستم که با من هم عقیده هستید که شناخت مشکل قسمت عمدهای از پروسه درمان است. من دارم در این وبلاگ آنچه را که مشکل وطنم و مردمانش میدانم و میبینم بیان میکنم. معصوم نیستم، دکترای جامعهشناسی هم ندارم. شما هم معصوم نیستید. هیچ کس نیست. پس بیائید عقلمان را روی هم بگذاریم و درباره مشکلات همان کشور و همان مردمی که توهین به ایشان را برنمیتابیم صحبت کنیم و راه حل بیابیم. من و شما میتوانیم تا صبح قیامت یکی این طرف جوب و دیگری آن طرف جوب بایستیم و به همدیگر ناسزا بگوئیم. ولی چه حاصل؟ آیا تا کنون دیدهاید که ناسزا مشکلی را حل کند؟
چرا زبانم گزنده است؟ حق دارید. زبان گزندهای دارم و کلهای که بوی قورمه سبزی میدهد. ترکیب ایندو تا حالا چندبار نزدیک بوده کار دست من بدهد اساسی! اما چرا اینجا گزنده مینویسم؟ چرا متلک از سر و روی بعضی مطالبم میبارد؟ چون فکر میکنم که ملت ما در حال فرو رفتن به یک خواب عمیق هستند. این فیلمها را دیدهاید که دوتا بندهخدا دارند میروند مثلا به قله کوه برسند یا قطب را کشف کنند و بعد یکیشان از زور سرما و گرسنگی و ضعف خوابش میگیرد و دیگری شروع میکند به شترق شترق سیلی زدن در گوش وی که نخواب؟ که اگر بخوابد دیگر بیدار شدنی در کار نیست. من هم در همان سرمای انجمادی هستم که ملتم هست. بخدا پلکهای من هم سنگین شدهاند. تنها تفاوت در این است که میبینم ملت من چشمهایش را هم گذاشته، به رغم سنگینی پلک خودم و ضعف و خواب آلودگی خودم، ناچارم («ناچار» را به عمد در اینجا آوردم) به صورتش سیلی بزنم. مسئله مرگ و زندگی است از دید من. ما که سوختیم و تمام شد و رفت ولی میخواهم نسل بعد از من نخوابد، نسوزد، فنا نشود. «من به اندازه یک ابر دلم میگیرد وقتی میبینم حوری دختر بالغ همسایه پای کمیابترین نارون روی زمین فقه میخواند (سهراب)».
خانمها، آقایان، خواهران، برادران، رفقا! من بر این باورم که ملت من بر روی صندلی اتوبوس دارد چرت میزند و اتوبوس به آخر خط رسیده عنقریب است که سر و ته کند و برگردد. باید بیدارش کرد. اگر وقت باشد البته که با «جناب آقا» و «سرکار خانم» باید بیدار شود ولی الان است که راننده ترمز دستی اتوبوس را بخواباند و راهی همان راهی شود که از آن آمده بود. اینجاست که باید شانه طرف را گرفت و تکانش داد بلکه از خواب بپرد و راه جلو آمده را اینبار به عقب نرود. البته ممکن است بفرمائید که «مردک خودت تنها کسی هستی در این اتوبوس که خواب است و همه اینها را داری در خواب میبینی». اگر من خواب هستم هرطور که صلاح میدانید تکانم دهید تا بیدار شوم. از خدا میخواهم کلهام به میله اتوبوس بخورد و شکاف بردارد ولی از این کابوس بختک مانند بیدار شوم. خدا کند که هر آنچه من درباره وطنم و ملتم میدانم و نگرانشان هستم خواب آشفتهای بیش نباشد.
اول: اکثر آدمهائی که با ایشان وابستگی خونی و عاطفی دارم در ایران هستند. اکنون که میتوانم از منظری دیگر به آنچه در ایران میگذرد نگاه کنم خود را موظف میدانم دیدگاههایم را با ایشان درمیان گذارم.
دوم: آیا تا کنون دیدهاید که مریضی از درد بخود بپیچد و زمین را گاز بگیرد (مثلا از درد سنگ کلیه)؟ من دیدهام. خدا نکند کسی جلویتان ناله کند و شما نتوانید کاری بکنید. تحمل درد هفتاد میلیون آدم همحال و همزبانم را ندارم.
سوم: خسته هستم از تکرار یک اشتباه مزخرف و عمری را به پای ظرف شیر ریخته نشستن. نمی خواهم جوانترها وقتی به سن و سال الان من رسیدند همین حال تاسفبار من را داشته باشند. دوست دارم آنها خسته و شاد باشند، خسته و شاد از اینکه کاری که نسلهای قبلشان نتوانستند بکنند را اینان به تنهائی کردهاند.
چهارم: هر اتفاقی که در ایران بیافتد و میافتد در پیشانی من و همه مردم ایران حک میشود. به دیگر سخن اگر فلان فرد مهم کشور پرت و پلا بگوید من در این سر دنیا با سنگینی نگاه مردم روبرو هستم فقط به این خاطر که سی و چند سال از عمرم را در ایران زندگی کردهام. همانگونه که اگر من در این سر دنیا مست کنم و شیشه بشکانم هموطنان من در درون کشور نچنچ میکنند که دیدی آبروی ما و کشورش را برد، آنان هم اگر خطا کنند آبروی من میرود. هموطنان دنیا آنقدر کوچک شده که شما دارید افکار من را به فاصله چند ثانیه از نگارش آن (یا حداکثر چند ساعت) از آن سر دنیا میخوانید. توجه کنید که ما همه در یک شبکه بزرگ به هم بستهشدهایم، هرکجا که باشیم. اگر پاسپورت و ملیت و زبان و همه چیزم را پاره کنم و دور بیاندازم باز هم به ایران گره خورده ام چه بخواهم چه نخواهم چرا که نصف عمرم را در ایران سپری کردهام و هیچکس نمیتواند آن سی سال را پاک کند و مثلا به بلژیک تبدیلش کند.
پنجم: تا زمانی که در ایران بودم به هزار و یک دلیل سیاسی و غیر سیاسی نمیتوانستم حرف دلم را بزنم (اگر دلتان خواست میتوانید بگوئید فلانی ترسو است). اکنون که میتوانم بدون ترس حرف دلم را بزنم چرا نزنم؟
و سخنی با شما دوست عزیز که تهدید کردهاید من را که از اینجا خواهید رفت. التماستان میکنم که نروید. خواهش میکنم بمانید. نه به این خاطر که وبلاگ من به خواننده نیازمند است، نخیر، بلکه به این دلیل که شما مخالف من فکر میکنید. استدعا دارم ترکم نکنید. من خیلی دوست دارم که وقتی نظرات دیگران را میخوانم همه بهبه و چهچه کرده باشندم و با نظرم موافق. ولی این خطرناک است، برای من سم مهلک است. دیدهام آدمها را که یا در محیط مجازی اینجا یا در محیط واقعی زندگیشان دور خود از همفکرانشان «کلنی» میسازند و باکتریوار میزیند. نگذارید اینجا تک صدائی شود. محکم و استوار پا بایستید و یقهام را بچسبید و بحث کنید. بارها به دوستانم گفتهام که نظرات مخالف خودم برایم خیلی جالبتر است از نظرات موافق خودم. شخصا بلدم که تا فردا صبح جلوی آئینه بایستم و به خودم آفرین بگویم بابت آنچه نوشتهام و آنچه فکر میکنم. ولی این هنر نیست. بمانید و بگوئید. وبلاگ برای اولین بار در تاریخ ما (و شاید بشر) توانسته تضارب آرا را در چشم بر هم زدنی چند قدم جلو ببرد. ما خیلی حرفها برای گفتن با هم داریم.
You are doing a great job breaking this Iranian ego/ethnocentric shell. This is the first step is any change is to take place in Iran.
Ali D.
من مدتیه وبلاگ شما رو می خونم. این اولین باریه که تصمیم گرفتم پیغام بگذارم.
من با صحبتهای شما کاملا موافقم.
تاریخ و فرهنگ ما غنی است و قابل احترام شکی در آن نیست. اما ایران متمدنی که همه ی ما از آن تعریف می کنیم زمانی مهد تمدن بشری بوده و پل میان شرق و غرب و غیره ، خوب ما چه نقش مثبتی در آن داشتیم؟ نیاکان ما هزاران سال پیش این میراث را برای ما به ارمغان نهادند. ما قدر آنرا ندانستیم و داریم چوب آنرا می خوریم. ما غرور بیجا داریم. می گوییم بهترین تاریخ را داریم در حالی که اوضاع کنونی کشور خود را در نظر نمی گیریم و برای بهتر شدن اوضاع هیچ کاری نمی کنیم. تاریخ درباره ی ما چه قضاوت می کند؟!
باید دست از این غرور برداریم و بپذیریم که اشتباهات بسیاری را انجام داده ایم. تا وقتی همه ی تقصیرها را به گردن کشورهای دیگر می اندازیم ، به هیچجا نخواهیم رسید. همیشه باید در نظر داشته باشیم که هر کشوری به فکر منافع خود و مردمش است. ما هم برای اینکه منافع خود را در جهان تامین کنیم ، ابتدا باید در راه دموکراسی قدم برداریم تا نظام حکومتی بر پایه ی نظر و حکم مستقیم مردم باشد. به دموکراسی و آزادی که رسیدیم ، به همه چیز می رسیم . پیشرفت ، رفاه ، شادی ، آبرو و در نهایت زندگی.
ببخشید که طولانی شد
ممنون از شما.
فرهاد 17 ساله از اهواز
Ali D.
سلام
ممنون از اظهار نظرت.
موفق باشی
ققنوس
سلام، از آشنائی با شما خوشبختم.
ممنون از نظراتت. خیلی خوشحالم که حداقل یکی از خوانندگان این وبلاگ جوانی است از همان جوانانی که می خواهم با ایشان از این طریق در تماس باشم.
فرهاد عزیز
وقتی درباره قضاوت تاریخ درباره خودم و یکی دو نسل قبل از خودم فکر می کنم ستون فقراتم یخ می زند! امیدوارم شماها دیگر اشتباهات ما را تکرار نکنید.
درمورد دموکراسی و آزادی بیش از نود درصد با تو هم عقیده هستم. عمری باقی باشد یک روز توضیح خواهم داد.
طولانی نوشتن تو و دیگر دوستان نه تنها "ببخشید" لازم ندارد بلکه بسیار هم خوشحال می شوم. هرچه می خواهد دل تنگ تان بفرمائید. سراپا گوش هستم.
سلام من را به همه آن بچه های خونگرم و بجوش جنوب برسان. مردم از بس که اینجا آدمهای یخ و نچسب دیدم.
مراقب خودت باش
قربان تو
ققنوس
فرمایش شما درباره فونت فارسی برای کامنت ها کاملا صحیح و بجاست. راستش چون من از کارهای فنی نرم افزاری سر در نمی آورم نمی دانم که باید چکار کنم.
به دنبالش خواهم رفت. دوستان عزیزی هم که در این باره اطلاع دارند لطف کنند و من را راهنمائی کنند.
(آی جوان ها! می بینید ما پیرمردها با چه مشکلاتی روبرو هستیم؟ یاد آن زمانی افتادم که می خواستم کار با ویدئو را به پدرم یاد بدهم!!! خلاصه شماها که سرتان توی حساب و کتاب نرم افزار است دست ما را بگیرید.)
با تقدیم احترام
ققنوس
ممنون که آمدید و ممنون که نظرتان را گفتید. اگر بیشتر توضیح دهید تا دیگران نیز بفهمند که چرا این حقیر را این چنین به تازیانه زبان می نوازید ممنون خواهم شد.
با تقدیم احترام
ققنوس
حسب الامر هر دو کامنت شما را اینجا گذاشتم تا مردم بخوانند و بدانند که حضرتعالی چه تصور کرده اید.
خانم/آقا ی محترم
من نیازی به این ندارم که خودم برای خودم کامنت بگذارم. اگر خواستم حرفم را توی خود وبلاگ می نویسم. رودربایسی که ندارم، هیچکس هم که من را نمی شناسد که فردا با وی چشم در چشم شوم.
خیر قربان نیازی به این کار ندارم. هرکس که اینجا کامنت بگذارد و هر تعداد که می خواهد بگذارد قدمش بر روی چشم. من جز با همین آی دی خودم در این قسمت هیچ ننگاشته ام و نخواهم نگاشت.
خداوند چهار ستون بدن دوستانی که نظراتشان را بیان می کنند و آنانی که می آیند و بدون اظهار نظر می روند را همواره سلامت نگاه دارد و دل شان را خوش. بنده مخلص همگی شما هستم.
با تقدیم احترام
ققنوس
آن دوستی که فرمودند خودت (ققنوس) این نظر را با نام فرهاد نوشتی. نه خیر دوست عزیز. چرا اینطور فکر می کنید؟
بعد من نمی تونم بفهمم که چرا وقتی با صحبتهای یک نفر مخالف هستید ، شروع به فحش دادن و ناسزا گفتن می کنید؟
خوب اگر مخالفید ، نظر خود را بیان کنید و بگویید که من مثلا با این صحبت شما به این دلایل مخالفم. تازه شاید بتوانید آن شخص را که با او مخالفید ، متقاعد کنید و او را با خود هم نظر کنید. اما با تندروی و ناسزا گفتن هیچ چیز درست نمی شود.
ققنوس عزیز در مورد ایجاد یک سیستم نظر خواهی مناسب برای وبلاگ ، شما از خود سیستم نظرخواهی بلاگر استفاده می کنید که بطور پیش فرض به همین صورت است.
می توانید از سیستمهای دیگر استفاده کنید. به اینصورت که ابتدا در این سایتها ثبتنام می کنید و مشخصات لازم را وارد می کنید ، سپس کدی را به شما می دهد که باید در کدهای قالب وارد کنید. مثلا یک نمونه که من سراغ دارم سایت زیر است
http://rateyourmusic.com/yaccs
سایت بالا زبان فارسی هم دارد
اما قبل از اینکه کد را وارد کنید ، از کدهای قالب یک کپی بگیرید که اگر خراب کاری کردید ، قابل برگشت باشد
in ahmaghi ke miad inja fohsh mizare faghat yek marize ravanie khahesh mikonam comments hasho bezar hamishe va kamelan be oo B tavajoh bash ishoon arzeshe ino nadare ke behesh javab bedi .
Amir
بسیار سپاسگزارم. بروم ببینم می توانم کاری بکنم یا نه. فقط امیدوارم اگر سیستم کامنت هایم را عوض کردم یک وقت آنچه کامنت آمده نپرد.
مراقب خودت باش
ققنوس
نادان را به از خاموشی نيست...
با تشکر از اظهار نظر شما.
با تقدیم احترام
ققنوس
با تشکر