نگاهی دیگر، نگاه ما
خیلی وقتها در زندگی لازم است که از نگاهی دیگر به قضایا بنگریم، از زاویه‌ای جدید. نگاه ما باید نگاهی دیگر بشود و نگاهی دیگر نگاه ما
«بالاترین»، «سوپرمنِ» من، یک ساله شد!!! یک‌هزار تبریک!!!
بچه که بودم کارتون «سوپرمن» یکی از محبوب‌ترین برنامه‌هائی بود که می‌دیدم. هروقت سوپرمن می‌خواست به هوا بپرد و پرواز کند شعارش این بود: «بالا، بالا، بالاتر». سوپرمنی که ما در تلویزیون سیاه‌ و سفید لامپی دو کاناله می‌دیدیم موجود نازنینی بود که یک تنه به جنگ بدی‌ها می‌رفت و با بخطر انداختن خودش آدم بدها را شکست می‌داد (و معمولا خانم زیبائی را هم از چنگال آنها در می‌آورد!).

بقول «سهراب سپهری»، «طفل پاورچین پاورچین دور شد کم کم در کوچه سنجاقک ها». من هم «بار خود را بستم رفتم از شهر خیالات سبک بیرون دلم از غربت سنجاقک پر بود». خلاصه همانطور که سرکار خانم «زویا زاکاریان» در شعر «کیو کیو بنگ بنگ» توضیح می‌دهد، من در ایام «تفنگهاي حقيقي / برادرهاي دلتنگ» بزرگ شدم و آنقدر دور و برم شهید و قهرمان و خون و خیانت دیدم که «سوپرمن» را به دست «سوپور من» سپردم تا با خود ببردش که حقیقی نبود و مایه‌ای از حقیقتی که در جهان اطراف من می‌گذشت نداشت.

سرگرم زندگی خود شدم. بقول «سیاوش کسرائی» «آفتاب و ماه درگشت، سالها بگذشت». سوپر من و «بالا، بالا، بالاتر»ش دیگر از خیال من پاک شده بود. کم‌کم داشتم باور می‌کردم که بقول فروغ «زندگی شاید یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد». تا روزی که «بالاترین» را دیدم.
دیدم که چقدر راحت می‌شود «بالا» را هدف گرفت و روی به سمت «بالا» داشت. دیدم که می‌توان «سوپرمن گونه» ولی نه با سلاح «بازو» که با سلاح قلم به جنگ سیاهی تعصب و جهل رفت. اگر «سوپرمن» بچگی من نمادی بود از «پاکی» و نشان می‌داد ارزش مبارزه در راه پاکی را، «سوپرمن» میان‌سالی من نمادی است از آنچه جامعه من به آن نیاز دارد. «بالاترین» ارزش «رای» و «بحث» را به من شناساند. اما هر اندازه که «سوپرمن» کودکی من خیالی بیش نبود در ذهن سازندگان آن و من، «بالاترین» واقعی است، چرا که «بالاترین» را «من» می‌سازم، تو می‌سازی، ما می‌سازیم. «عطار نیشابوری» می‌گوید (قریب به مضمون): «در خود بنگرید که سیمرغ شمائید». و ما کاربران «بالاترین» هرکدام‌مان گوشه کوچکی از مقالات و نوشته‌ها را می‌گیریم و بعد فریاد می‌کشیم «بالا، بالا، بالاتر». هرکدام ما کاربران یک «سوپرمن» واقعی هستیم که به سمت «بالا» می‌رود. وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت.

و این «سوپرمن» واقعی میان‌سالی من چه زود جای خود را باز کرد در زندگیم. آن یکی کودکی بازی‌گوش را از توی خیابان و روی دوچرخه پای تلویزیون می‌کشید و میخکوبش می‌کرد، این یکی مرد گنده کچلی را هن‌هن زنان پای کامپیوتر می‌کشد و ساعتها از ماجراهای ایران و جهان برایش می‌گوید. باور ندارم که «بالاترین» یک ساله شده. انگار که من سالیان سال است می‌شناسمش. با هم به خیلی‌ جا ها سرزده‌ایم و خیلی کارها کرده‌ایم. خوشی‌ها و ناخوشی‌های زیادی را با هم دیده‌ایم و تقسیم کرده‌ایم. نه، «بالاترین» دوست قدیمی من است. هر روز صبح می‌روم در خانه‌شان با هم سلام و علیکی می‌کنیم. دستم را می‌گیرد و می‌برد و به دوستان دیگرش، به کاربران دیگر، معرفی‌ام می‌کند. کلی دوست خوب پیدا کرده‌ام در این چند وقتی که با «بالاترین» دوست هستم. «بالاترین» اخم‌های مردمان «وبلاگ شهر» را از تلخی می‌اندازد و بر شیرینی خنده‌های آنان می‌افزاید. چه یک ساله چه صد ساله، «بالاترین» دیگر جزئی از من است. «بالاترین» اسباب‌بازی میان‌سالی من نیست. بخشی از هویت آنلاین ما ایرانیان است.

یک سالگیش مبارک باشد. دست سازندگانش هم درد نکند. خالق «سوپرمن» بر روی کلی از بر و بچه‌های هم نسل من تا آخر عمر تاثیر گذاشت. خالقین «بالاترین» بر روی کلی از آدم‌های نسل‌های مختلفی که کاربرش هستند تاثیر گذاشته‌اند. زنگ در خانه «بالاترین» را می‌زنم. در باز می‌شود. همه کاربران آن بهمراه سازندگانش دور کیک تولد یک سالگی‌ «بالاترین» جمع شده‌اند. به احترام همگی‌شان، کلاهم را از سر بر می‌دارم و در همان چهارچوب در به همه آنان تعظیم می‌کنم. این مقاله را هم کنار کادوهای دیگر می‌گذارم. تولد «بالاترین» مبارک.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Free Blog Counter