کامنت وارده از
hame:
-------------------
اين وبلاگ نويسى ما هم چيزى جز خالى كردن خودمون نيست،خدايش مگه مخاطبانمان در اين اينترنت چند نفر هستن...به هر حال من كه عطاش رو به لقاش بخشيدم، يادم هست در زمان شاه كه ديگه همه راههاى اعتراضات مسالمت آميز بسته شده بود، كم كم خيلى ها تنها راه اعتراض رو مبارزه مسلحانه مى دونستند، اينجور هم كه آقايون با بطرى ازمون استقبال مى كنن مثله اينكه راه ديگه اى باقى نمونده.
------------------
دوست عزیز:
ممنون از نظرتان. هرکدام از ما که مینویسیم به دلیلی این کار را میکنیم. یکی مینویسد تا خالی شود، دیگری مینویسد تا حکومتی را سرنگون کند، آنیکی مینویسد تا از حکومت دفاع نماید و همینطور بگیر و برو تا برسی به آنها که مینویسند تا در میان دوستانشان معروف شوند یا دوست دختر/دوست پسر ی برای خود دست و پا کنند.
من اما مینویسم چون میخواهم «یادبگیرم». من میخواهم «گوشدادن» را یاد بگیرم. من امید دارم که با دادن ذرهای بتوانم خروار خروار پس بگیرم. من میخواهم پایههای یک «بحث سازنده» را در درون روح خودم محکم کنم.
حق با شماست که مخاطبان ما محدود هستند. شاید حتی بتوان گفت که به مرور زمان هر وبلاگی یک سری همفکر خود را به دور خویش جمع میکند و اسیر یک دایره بسته «من بنویسم تو تائید کنی-تو بنویسی من تائید کنم» میشود. اما دوست عزیز من قرار نیست ما با این نوشتنها و گفتنها طوفان بپا کنیم و حکومت ببریم و دولت بیاوریم و پول نفت و نان و آب و آزادی را تقسیم کنیم. نخیر. نوشتن من و شما چیزی را به ما خواهد آموخت که متاسفانه فقط تعداد کمی در سرزمین ما آن را بلدند، «طرز تفکر منطقی». گمان نمیکنم کسی از بازدیدکنندگان محترم این وبلاگ باشد که بتواند بگوید که در کودکی یا نوجوانی یا جوانی یا میانسالی «منطقی فکر کردن» را به او یاد دادهاند. متاسفانه ما ناچاریم این «سر مگو» را سر از خود بیاموزیم.
مثل هر چیز دیگری در زندگی که زمان خاصی برای یادگیری دارد و اگر گذشت از آن زمان انرژی و تلاش مضاعف میطلبد، ما هم اکنون ناچاریم با تلاش مضاعف نه تنها این «منطقی فکر کردن» را از یکدیگر بیاموزیم بلکه باید آن را بعنوان فرهنگ در جامعه مان جا بیاندازیم. قدم اول همین که من و شما بنشینیم و سعی کنیم ذهنمان را «مرتب» کنیم و بصورت منطقی متنی را بر روی کاغذ بیاوریم برای وبلاگمان. بعد من (نوعی) بیایم و با کمال متانت و منطق سعی کنم نظرم را برای شما بنگارم. و اینبار توپ در زمین شماست و بعد شما آن را به زمین من میفرستیدش. ما داریم «ورزش» میکنیم. ذهن ما نیازمند این ورزش است تا از خمودگی چند صد ساله بدر آید و بتواند بفهمد "ایران" و جامعه آن در کجای این جهان هستند.
در مورد مبارزه مسلحانه نیز باید عرض کنم که عمیقا معتقدم به این جمله «با هر آنچه که بجنگی به آن تبدیل خواهی شد». حالا گیرم همان «کیو کیو بنگ بنگ»ی که در دهه پنجاه شمسی راه افتاد را یک بار دیگر راه بیاندازیم. مسلما نمیخواهید در یک دایره بسته با شعاع سی و چند سال هی دور خودمان بچرخیم. فرض بفرمائید من (نوعی) اسلحه دست میگیرم و مبارزه مسلحانه میکنم و در نهایت حکومت را هم ساقط میکنم (فرض محال که محال نیست؟ فرض را بر این قرار میدهیم). فردای روزی که من بر تخت قدرت جامعه مینشینم آیا صلاحیت اداره امور را دارم؟ آیا در زمینه تخصص خودم (مثلا ریاضیات یا علوم بینالملل یا...) حرفی برای گفتن در حد و اندازههای جهانی دارم؟ خدا شاهد است آن جوانانی که اداره امور کشور را در همان ماههای اول انقلاب به دست گرفتند اکثرا آدمهای پاکی بودند که تنها مشکلشان این بود که از هیچ چیز هیچ سررشتهای نداشتند. فقط می خواستند خدمت کنند و مگس های صورت ما را بزنند. این شد که تخته سنگ برداشتند و بر صورت جامعه کوبیدند. من (نوعی) در فردای به دست گرفتن قدرت توسط یک مبارزه مسلحانه آیا آنقدر توان اداره امور دارم که پنبه و مرکورکورم برای زخمیهای همان «قیام مسلحانه» که در بیمارستان هستند جور کنم بدون اینکه تیشه به ریشه ارکان دیگر امور مملکت بزنم؟
اگر ما (فهمیدگان جامعه) میگوئیم که نمیخواهیم مملکت در ۱۰۰ سال پیش زندگی کند معنای آن این نیست که میخواهیم مملکت را خودمان دستی دستی به ۴۰ سال قبل باز گردانیم. شدیدا و عمیقا مخالف هرگونه مبارزه مسلحانه به هر منظوری (هرچقدر متعالی که باشد) هستم. گلوله که در لوله اسلحه شروع به حرکت کرد دیگر هیچ چیز نمیتواند بازش بدارد. چرا «مبارزه مسلحانه»؟
با تشکر و تقدیم احترام
ققنوس