«تو عجب آدم الاغ نفهمی هستی ها». این جمله اولین جملهای بود که «ناصر» وقتی دید دوستش «محمد» دل و روده پرینتر خودش را بیرون ریخته تا تعمیرش کند به زبان آورد. واکنش «محمد» چه بود؟ مسلما جبههگیری در برابر آنچه ناصر از آن به بعد در آن ملاقات به زبان آورد و طبعا مقدار زیادی دلخوری بین دو دوست.
«شما همه تون یک مشت بیشعور هستید که از ... دفاع میکنید» یکی از جملاتی است که در مباحث پای مطالب در سایت «بالاترین» گاه گاهی به چشم میخورد. بنظر شما کسی که مخاطب این جمله است، قادر خواهد بود عاقلانه به گفتار ادامه دهد؟
«این مزخرفات چیه اینجا نوشتی؟ معلومه که از ... پول میگیری تا این ...شعرها را بنویسی علیه ...تو یک ... هستی و ...» را میتوانید بعنوان کامنت پای بسیاری از مطالبی که طرفداران یک جریان سیاسی (داخلی یا خارجی) در وبلاگ شخصیشان مینویسند ببینید. آیا هر دو نفر (کامنت گذار و وبلاگ نویس) قادر خواهند بود بصورت منطقی بحثی را دنبال کنند؟
«من دیگر بحث را با تو ادامه نمیدهم. معلوم میشود که حرف حساب توی کله پوک تو نمیرود» را هم شاید کم ندیده باشیم که بین دو نفر رد و بدل شده (بین زن و شوهرهائی که قدری با هم اختلاف دارند که دیگر الی ماشاءالله!).
-------------------------
در فرهنگ ما «بحث» چیزی است برای متقاعد کردن (=تغییر دادن فکر) طرف مقابل. بنظر من این نحوه برداشت از «بحث» اشتباه است. من فکر میکنم «بحث» باید چیزی باشد که بعد از آن دو طرف درگیر صحبت بتوانند مطمئن شوند که نقاط و نکات مشترکی با یکدیگر دارند. حداقلش این باید باشد که بدون قضاوت در مورد عقیده طرف مقابل، هر دو نفر بتوانند بفهمند که دیدگاه دیگری نسبت به مسئله مورد بحث چیست. من بحث را بعنوان «مشترک یاب» میشناسم نه بعنوان «تفرق سنج».
متاسفانه بسیاری از ما از استراتژی «حمله» در بحث استفاده میکنند. قبل از توضیح افکار خودشان سعی در حمله به افکار و نظرات طرف مقابل مینمایند. مسلم است طرف مقابل در برابر ایشان «جبهه» میگیرد و در نهایت هر دو نفر در مقابل هم لشگر کشی کلامی میکنند (شاید دستشان به هم برسد یک فصل هم همدیگر را کتک بزنند!). ریشه این نگاه به «بحث» را شاید بتوان در فرهنگ «باینری نگر» (=سیاه و سفید بین) جستجو کرد. از این منظر که به مسئله نگاه کنید میبینید که چون حرف من درست است و مسلم است که درست است و غیر از این نمیتواند باشد که درست است -چرا که آدم عقیده نادرست را که در ذهنش نگاه نمیدارد- پس من «سفید» هستم و هرچه جز من است «سیاه». معتقدم این نگاه بیش از آنکه باعث بالارفتن سطح فکر ما شود باعث پائین آمدن آن میگردد.
«بحث» -بنظر من- نباید تحت هیچ شرایطی باعث جبههگیری در یکی از دو طرف بشود. اصلا بحث میکنیم که نیازی به جنگ و دعوا نباشد. هرگونه عبارتی که طرف مقابل بعنوان «حمله» از آن برداشت کند بکار بردنش خطرناک است (علیالخصوص از عباراتی که توهین محسوب میشوند نباید استفاده کرد). حقوق مردم در زمینه مالکیت افکار و رفتارشان را باید در بحث به رسمیت شناخت. و باید عرض کنم که اگر حس کنم بحثی کلافهام کرده است، میفهمم جائی را در طول مسیر قدم به اشتباه برداشتهام.
سالها قبل جملهای از آنتونی رابینز راه جالبی نشانم داد. وی در یکی از دروس «موفقیت در زندگی»اش میگفت «هروقت که میخواهید با کسی بحث کنید از خود بپرسید که «هدف من از این بحث چیست؟»». بارها برای من پیش آمده که کامنتی را در این وبلاگ نادیده گرفتهام چرا که تشخیص دادهام در صورت ورود به بحث با این فرد خاص هدف بدردبخوری را دنبال نخواهم کرد. صرفا به منظور خواباندن رگ گردنم که از حرف طرف بالازده است نباید شروع به «بحث» کنم. عصبانیتم را میتوانم با یک دوش آب سرد، خوردن یک فنجان قهوه با دوستی، قدم زدن یا صدها کار دیگر کنترل کنم. گاهی هم تشخیص دادهام که با بحث با یکی از بازدیدکنندگانم میتوانم به سمت هدفی طلائی حرکت کنم.
برای اینکه به هدفم از یک بحث خاص بتوانم نگاه کنم، باید بتوانم هدف طرف مقابلم را هم تجزیه تحلیل کنم. هر بحثی دو (یا بیشتر) طرف دارد. برای اینکه ببینم قرار است چکار کنم باید بدانم که طرفم از این بحث بدنبال چیست.
«بحث» شادی بخش است چرا که در انتهای آن باید کلی نقاط مشترک دید. دیدن این مشترکات باعث دلگرمی انسان میگردد و سعی میکند کمکم و قدم به قدم بر روی این مشترکات بنای فهم متقابل را بسازد و بالا برود. با ادامه بحث متوجه میشویم که از نقاط تقابل کم میشود و به نقاط مشترک اضافه میگردد.
شاید جائی برسیم که ببینیم دیگر به هیچ نحو نمیتوان در آن زمینه خاص از آنجا به بعد تفاهم و اشتراکی حاصل کرد. چارهاش یا مطالعه بیشتر است و باز افزودن به مشترکات و یا قبول اینکه دوست خوبی پیدا کردهایم که کلی از نظرات او با ما و ما با او مشترک است و باقی آنچه مانده هم چندان مهم نیست که در دوستی و علاقه بین ما خللی وارد کند. حداقلش این است که با «بحث کردن» یک دوست به دوستانمان اضافه شده نه یک دشمن.
ممنون از لطفتان.
با تشکر
ققنوس
مطلب زیر نظری است که از 6 ساعت پیش بارها ( 5 بار) در فواصل زمانی مختلف سعی کردم برای پست شما بگذارم که هربار با خطا مواجه شدم. خواستم هم در جریان مشکل سرویس کامنت باشید و هم اینکه درباره مطلب شما نظرم را بدهم.
سلام
ممنون که این مشکل را پیش کشیدید و با نقطه نظرات شما هم موافقم. شخصاً هم در رابطه با بحث با دیگران، به دنبال درک و فهم نقطه نظری هستم که با من متفاوت باشد. طبیعی است که بحثی که همراه با احترام به عقاید دیگران باشد دوستی و نزدیکی را هم به دنبال دارد. در ضمن تصور میکنم که جسارتاً نادیده گرفتن کامنت گذاری که در جهت هدف طلائی شما نباشد هم مشکل ساز است. من و شما به عنوان وبلاگنویس فرصت بیشتری برای نوشتن مطلبمان و تامل در آن داریم تا یک کامنت گذار که گاه با ارسال آن راهی برای بازبینی ندارد - میتواند تابع احساسی لحظه ای باشد. و گمان میکنم راههای متعددی وجود دارد که به بحث ادامه نداد که آخرین آن نادیده گرفتن است.
با تشکر و آرزوی بهترینها برای شما
کورش اسلام زاده
تورنتو - کانادا
ممنون از کامنتت. حق با توست. ولی گاهی هرچه فکر میکنم میبینم زمینه مشترکی با فلان وبلاگنویس (یا فرد عادی)ای که آمده و نظر داده ندارم که بخواهم با ایشان شروع به بحث کنم. نمونهاش آقایان «سفیهالدین مرادی» و «دادابیس» بودهاند که برای من کامنت گذاشتهاند ولی چون کمترین اشتراک ممکنه را با نظرات ایشان دارم ترجیح دادم فقط به نشانه محبت و تشکر لبخندی بزنم و بس.
در هر حال امیدوارم سطح تحمل من و استراتژی بحث کردن من روزی به جائی برسد که بتوانم با همه آنانی که به من محبت دارند (یا ندارند!) صحبت کنم.
باز هم متشکر از نظرت و پوزش از مشکل کامنتگذار فارسی.
شاد و سالم و پر پول باشی
قربان تو
ققنوس