حتما به
این صفحه «
روزنا» سر بزنید و کل مطلب آقایان مسعود بهنود و محمد ولیزاده درباره سرکار خانم سیمین دانشور را بخوانید. من این چیزها در مورد خانم سیمین دانشور را نمیدانستم:
-------------------------
(خانم دکتر فاطمه سیاح را نمیشناسم ولی چه کسی است که «بدیعالزمان فروزانفر» را نشناسد؟ یک سری اساتید فن هستند که در رشته تخصصیشان برای خود منزلتی دارند و صاحب تئوری و تحقیق. از اینها بالاتر یک سری هستند که «صاحب رشته» میتوان نامیدشان. کسانی که شاخهای را بنیانگذاری میکنند. نمیگویم که ادبیات فارسی را بدیعالزمان فروزانفر پایه گذاشت، نه. ولی از خیلیها شنیدهام که استاد اساتید فن بود. در نظر بگیرید امضای چنین فردی پای مدرک دکترای کسی باشد).
شاگرد اول سراسر كشور در امتحانات نهايي دوره متوسطه در سال 1317 باشي (از پیرمردها و پیرزنهای فامیل بپرسید که سال ۱۳۱۷ چگونه سالی بوده و مردمانش به چه نحو روزگار میگذراندند و زنان در کجای مناسبات اجتماعی تعریف میشدند (اگر اصلا تعریف میشدند!!!) مردم در آن زمانها حتی در پایتخت آباد کشور آب لولهکشی نداشتند آنوقت یک دختر بشود شاگرد اول کل دبیرستانهای کشور؟ آدم (خودم را عرض میکنم) به بعضی از اینها که نگاه میکند دچار احساس حقارت شدید میشود)
و رمان خوب و خواندني <سووشون> كه به بيش از 16 زبان زنده دنيا ترجمه شده است را هم در كارنامه داشته باشي (ترجمه یک رمان به زبان دیگر یعنی اینکه مجموعهای از مترجم گرفته تا ناشر در آن کشور و فرهنگ مقصد بدانند و مطمئن باشند که مردم آن دیار خواهند توانست با آن رمان و داستان آن و شخصیتهایش ارتباط ذهنی برقرار کنند. اگر رمان فقط بدرد یک منطقه جغرافیائی خاص یا یک فرهنگ خاص بخورد معمولا ترجمه نمیشود. حال اگر رمانی توانست به بیش از ۱۶ زبان زنده دنیا ترجمه شود یعنی اینکه نویسنده توانسته چیزی بنویسد که مردم ۱۶ منطقه مختلف جهان با ۱۶ نوع فرهنگ (حداقل) بتوانند درک کنندش. این خود حاکی از نگرشی در ذهن نویسنده است که مرزهای جغرافیائی و فرهنگی را حذف میکند و آن زبان و فرهنگ مشترک موجودی بنام «انسان» را هدف میگیرد. چنین کار عظیمی از یک زن خاورمیانهای که در زمان حجاب و روبنده بدنیا آمده و سالهای طفولیت خود را در آن زمان گذرانده (اگرچه رمان را سالیان سال بعد نوشته). سالها باید بروند و بیایند تا شاید از پس پرده غیب چنین اعجوبههائی ظهور کنند. در مقابل این آدمها فقط میتوان به احترام تعظیم کرد و با عشق و تحسین نگاهشان).
-------------------------------
خیلی نگران حال خانم دانشور در بیمارستان بودم. اما حالا اصلا نگران نیستم. نویسنده ماهری پیشانینویسش را برای او نگاشته. قرص و محکم. چنین نویسندهای حتما خوب میداند که داستان را چگونه ادامه بدهد یا در کجا تمام کند. نویسنده عاشق تمام شخصیتهای داستانش است. بد هیچکدام را نمیخواهد. کتاب داستان زندگی سیمین دانشور هم که به پایان رسید باکی نیست. تا ابد در ذهن خالق خویش زنده است و همراه همانی خواهد بود که وی را برای دكتر محمدعلي دانشور و خانم قمر حكمت خلق کرد و به دستشان سپردش. نه، برای آنان نه، که فقط امانتدار بودند، برای جلال؟ نه، برای او هم نه که فقط همراه بود. برای همه ما انسانها.
Labels: سیمین دانشور