نگاهی دیگر، نگاه ما
خیلی وقتها در زندگی لازم است که از نگاهی دیگر به قضایا بنگریم، از زاویه‌ای جدید. نگاه ما باید نگاهی دیگر بشود و نگاهی دیگر نگاه ما
مردان مهاجر بار مضاعف مشکلات عاطفی را بر دوش دارند
سرکار خانم سارا رها،


با عرض سلام و احترام


خواستم مطلبی در جواب اين پست زیبای سرکاربا عنوان "مرد ایرانی مهاجر در تلاطم بازسازی برای هویتی نو" بنگارم ديدم ممکن است زياده​گوئی​های من باعث عدم انتقال منظورم به حضور سرکار شوند. به اين اضافه کنيد که صحبت کردن از حق و حقوق زن و مرد در جامعه ما بی​شباهت با راه رفتن در ميدان مين نيست. گاهی شايد نقد يک جناح سياسی و عملکرد آنها تبعات کمتری را در پی داشته باشد در مقايسه با نوشتاری در باب حقوق زنان يا مردان.


در هر حال تصميم گرفتم نظرم را درباره آنچه نوشته​ايد بصورت جزء به جزء خدمت​تان عرض کنم. لازم به ذکر می​دانم که آنچه در پائين بصورت عمومی بيان کرده​ام فقط و فقط برداشت شخص خود من است از آن مقوله​ای که شما با شهامت تمام درباره آن قلم زده​ايد. آنچه خواهم گفت نه بر اساس بررسی​های علمی​ است و نه بر اساس بررسی​های آماری. منحصرا آن چيزی است که مايل هستم بعنوان تجربيات خودم به نسل فرزندانم منتقل کنم. آنچه با رنگ مشکی در زير آمده عين مطلب شماست و آنچه با رنگ آبي​ پررنگ نوشته شده از من است.
-----------------------


مرد ایرانی مهاجر در تلاطم بازسازی برای هویتی نو


خوب است که اول پست قبلی و کامنتهایش را بخوانید و بعد این پست را. در پست پیشین به معضل ملغمه کردن سنت و مدرنیته در زنهای ایرانی مهاجر اشاره کردم و اینکه آن معضل در مرد ایرانی مهاجر چندان دیده نمیشود و مردان مهاجر با تلاطم دیگری دست به گریبان میشوند. آن تلاطم باز سازی شخصیت خویش در فرهنگی است که مرد ایرانی نه تنها احساس حمایت شدن نمیکند بلکه احساس شدید غربت و تنها شدن حتی در میان خانواده خویش میکند. حال چرا این احساس را زن ایرانی مهاجر ندارد و این عمدتا مختص مرد ایرانی مهاجر است, نکته ایست که محور اصلی این نوشتار است.


بر اساس آنچه که من دیده ام سن مردهای مهاجر تفاوتی عمده در رفتار و روحیه آنها بعد از مهاجرت ایجاد میکند که این نکته در زنهای مهاجر دیده نمیشود و آن سن بنظر من تقریبا در حول و حوش ۳۰ سالگی است.


مردهایی که بعد از ۳۰ سالگی مهاجرت میکنند عمدتا شخصییت شکل گرفته ای دارند که چندان هم مایل به بازسازی اش نیستند. عمدتا چند سالی در سیستم ایران کار کرده اند و برای خودشان کسی بوده اند. مهاجرت اکثر آدمها را اعم از زن و مرد از کسی بودن به هیچکس بودن تبدیل میکند. یکی از جامعه شناسان ایرانی در کانادا چند سال پیش در این باب مقاله و بعد هم کتابی نوشت که در روزنامه های کانادا کلی بحث انگیز شده بود. جان کلام این بود که وضعییت مالی و اجتماعی مهاجرین کانادا به مراتب از وضعییت سابقشان در کشور خویش بدتر است و این نکته فقط اختصاص به یک ملییت خاص ندارد بلکه برای عموم مهاجرین صادق است. این نکته حرف متین و درستی است که خصوصا برای قشر تحصیلکرده مهاجر ایرانی بشدت صادق است و خوب است که مشتاقان مهاجرت در ایران پیش از مهاجرت با تامل در این مسٔله بدان اقدام کنند.


برای فرد مهاجر, چه مرد چه زن, سالها طول میکشد تا بتواند به سطحی که شایسته اش است برسد. هر چه سن فرد مهاجر بیشتر باشد این زمان طولانی تر است و بالعکس و البته رابطه خطی هم نیست. نقطه عطف این سن برای مردها همانطور که گفتم بنظر من در حول و حوش ۳۰ سالگی است. در دوران دانشجویی ام در اینجا با چند زن موفق ایرانی برای مجله ماهیانه دانشگاهمان مصاحبه هایی داشتم.


زنهای موفق ایرانی را از میان زنهایی که شغلهایی نظیر استادی دانشگاه و مدیر پروژه های صنعتی با سطح سواد بالای فوق لیسانس انتخاب کرده بودم. اکثرا تحصیلات عالیه خود را در غرب گذرانده بودند و همه شان می گفتند که بین ۵ تا ۱۰ سال برایشان طول کشیده بوده تا به سطح اجتماعی ای برسند که قبلا در ایران داشته اند. چند تنی هم در این میان از همسرانشان جدا شده بودند.همه آن زنها از مهاجرت خویش راضی بودند, خود را در اجتماع پذیرفته شده احساس میکردند و در محیط کار احساس امنیت و راحتی می کردند. (تا اینجای کار کاملا با آنچه فرموده​اید موافق هستم)


و اما اتفاقی که بعد از مهاجرت برای مرد ایرانی می افتد اینست که او خودش را تنها و بریده شده از ریشه می بیند. از هیچ طرف حمایت نمیشود و این وسط اگر توان باز نگری در خویش را نداشته باشد روز بروز بیشتر در دام افسردگی می افتد و بتدریج همسر و فرزندانش را هم از دست میدهد.(از اینجا شاید چندان با دیدگاه شما موافق نباشم. معتقدم هم مرد و هم زن هر دو خود را از ریشه بریده می​بینند. معتقدم هر دو حالت بی​وزنی در اجتماع را تجربه می​کنند. اما این میان یک تفاوت بزرگ وجود دارد. متاسفانه اکثر خانم​های ایرانی هنگام انتخاب همسر سعی می​کنند مردی را انتخاب کنند که بتوانند به او «تکیه» کنند. این بی​وزنی اجتماعی باعث می​شود که زن به یک​باره متوجه شود که دیگر به شوهرش هم نمی​تواند تکیه نماید. مرد نیز در دو جبهه در نبرد است، باید دست خودش را در این جامعه جدید به جائی وصل کند تا از این معلق بودن در فضا آزاد شود و در ضمن باید برای حفظ ساختار خانوادگی به زن زندگی​اش نشان بدهد که هنوز آنقدر «مرد» هست و توان دارد که زنش به وی تکیه کند. معتقدم این فشار مضاعف بر روی مرد وی را شدیدتر از همسرش خرد می​کند.


درست یا غلط ما در سیستم ایران تربیت شده ایم و با ایده​آل​ها و نحوه نگرش آن سیستم به همه چیز نگاه می​کنیم. اگر ملاک بسیاری از خانم​ها در هنگام انتخاب همسرشان «وجود یک تکیه​گاه» است پس آقایان در کشور ما هم برای نشان دادن لیاقت خودشان به خانم​ها باید نشان دهند که تکیه​گاه خوبی هستند. حالا ملاک زندگی مشترک و تعریفی که جامعه​ای مثل کانادا از انسان و از روابط انسانی دارد با کشور ما متفاوت است این تقصیر مرد یا زن ایرانی نیست.)


دیدن علت این پدیده چندان سخت نیست. داستان اینست که مرد ایرانی به جامعه مرد سالار ایران که تک تک قوانین مملکت در حمایت اوست عادت دارد. در خانه پدر و مادرش و فامیل که بواسطه پسر بودن سوگلی و عزیز بوده است. از در و دیوار جامعه ایرانی قدرت و اقتدار به اوی مرد اهداء میشود و اوست که جنس برتر است و تصمیم گیرنده. آقایان خواننده این سطوراگر این حرفها را قبول ندارند سعی کنند فقط یکروز خود را جای یک زن در جامعه ایران بگذارند و ببینند که چه قدرتهایی را چه در خانواده و چه در جامعه از دست می دهند. دقت کنید که من در صدد محکوم کردن این روحیه مرد ایرانی نیستم. فقط میگویم که مرد ایرانی بواسطه زندگی در جامعه ای مرد سالار دقیقا از همین نقطه ای که برای او شوکت و قدرت می آورد در بیرون از آن جامعه آسیب پذیر میشود.


(با عرض معذرت باید عرض کنم که تقریبا با هیچ چیز این پاراگراف موافق نیستم. شک نیست که قوانین «حسین​قلی​خانی» و من درآوردی یک عده در همان اوان مشروطیت​مان جای دو نبش خود را در کتاب قوانین​مان پیدا کرده​اند. نیز در هر زمان قانون​گذار هر آنچه خود می​پسندیده بنام اسلام به مردم قالب کرده و یا بالعکس بنام خواست و حق مردم به اسلام نسبتش داده و مجددا از آنجا در کتاب قانون آن را بعنوان قانون منطبق بر دین به مردم عرضه نموده. حق با شماست که این قوانین شدیدا در حمایت از مردان است ولی با همان سلاح قانون نیز، زنان به جنگ مردان رفته​اند.


«مهریه» و سایه شوم آن بر یک زندگی یکی از همین مثالهاست. از یاد نبریم که این درست است که مرد خواهان تسلط بر زن خویش بوده ولی همین مرد هنگامی که بعنوان پدر یک زن وارد مسائل مربوط به قانون می​شود هرکار که در توان داشته باشد می​کند تا «دختر» او از حقوقی برابر آن «مردک...» که "یک کاره بلند شده آمده خواستگاری دختر من" برخوردار باشد. متاسفانه یا خوشبختانه «دختر» در این وسط یک بهانه جنگ شده بین دو گروه از مردان که بر ای حمایت و حفاظت از حقوق خودشان و اثبات مالکیت خودشان بر "دختر" دارند بر سر او جدال می​کنند. در این میان البته هر دو طرف برای همراه ساختن «زن» با خود حاضر هستند باج​هائی را هم بپردازند.


می​خواهم بگویم مردم خودشان حس کرده​اند که قوانین مزخرفی داریم و گشته​اند و یک سری قوانین دیگر و یک سری رسم و رسوم اضافی را چاشنی مسئله کرده​اند تا نه سیخ​شان بسوزد و نه کباب​شان. قوانین کشور گل و بلبل​مان بر روی کاغذ بسیار از مردان حمایت می​کند ولی پای عمل که می​رسد همانگونه که پای عمل به هر قانونی در کشورما می​رسد شدیدا لنگ می​زند.


حق با شماست که پسران سوگلی محسوب می​شده​اند و هنوز نیز هستند ولی یک روند معکوس را نیز در جامعه می​بینم. علی​الخصوص در نزد بخش​های معتدل​تر و آزاداندیش​تر جامعه.


اینکه فرموده​اید که یک روز من (نوعی)​ مرد خودم را جای یک زن (نوعی)​ بگذارم و به زندگی از آن منظر بنگرم، این کار را کرده​ام. یک نگاه به آنچه بازارها و مغازه​های ما در شهرها برای عرضه کردن دارند کرده​ام و دیده​ام که قسمت زیادی از کالاهای مغازه​ها برای خانم​ها عرضه می​گردند. لااقل در تهران از سید خندان به بالا که قبل از آمدن من به کانادا (چهار پنج سال قبل) چنین وضعی بود. تعمیمش نمی​دهم به سراسر تهران یا سراسر ایران اما می​گویم در ازای آنچه خانم​های ما از دست می​دهند (فرضا فرصت برابر برای دریافت یک شغل) چیز​های دیگری می​توانند بدست آورند (فرضا همسری با وضع مالی مناسب) تا در نهایت بتوانند در این بازار «زن جهت» از امکانات زندگی مادی استفاده کنند.


آقایان زیادی هستند که برای شنیدن پاسخ مثبت به هنگام خواستگاری، خودشان را به هر آب و آتشی می​زنند که ماشین داشته باشند. خانم​ها اگر دارای اهرم​های مستقیم و قابل مشاهده زندگی در ایران نیستند ولی اهرم​های پشت پرده و غیر مستقیم کم ندارند.


ممکن است بتوانم با شما هم عقیده​ شوم که آن نقاطی که فرموده​اید برای مرد ایرانی «شوکت» و «قدرت» می​آورد. اما آیا زن ایرانی هم جذب همان «شوکت» و «قدرت» نمی​گردد؟ اگر این شوکت و قدرت مطلقا بد و نکوهیده است پس خانم​های ما هم نباید جذب آن شوند ولی اگر امر نسبی است که فلان چیز در ایران خوب است ولی در خارج ایران بد است، این که دیگر برگی برنده علیه آقایان نیست؟ هست؟ نه که خدای ناکرده از نوشتار شما چنین قضاوتی بر آید که بر نمی آید ولی ممکن است برای گروهی از خوانندگان مقاله تان امر مشتبه گردد.)


حال این مردی که ناخودآگاه به این سیستم فرهنگی حامی مرد عادت کرده است به جامعه ای وارد میشود که از آن زاویه بر عکس است. در این جامعه زنها اگر بیشتر حمایت حداقل روحی نشوند کاملا برابر با مردها حمایت میشوند.( اگر در جامعه کانادا «بیشتر» حمایت شوند این خود نشان از عدم پایبندی به «برابری» در این جامعه غربی است و طبعا بعنوان یکی از نقاط ضعف این جامعه می تواند عنوان شود) اینست که زن ایرانی که در اثر زندگی در یک سیستم مرد سالار به سختی کشیدن, تحقیر شدن و همچنان برای اثبات توانایی های خود به جنگیدن عادت دارد در این محیط باز که آن فشارها نیست به سرعت شکوفا میشود و رشد میکند.(با عرض شرمندگی باید بگویم که اگر انسان مورد «سختی» و «تحقیر» باشد و ناگهان به محیطی «باز» که آن «فشارها» در آن وجود ندارند وارد شود «شکوفا» نمی​شود بلکه از مدار «عدالت» خارج می​گردد. مرحله بعدی آن «شکوفائی» است. مثالها متعدد هستند. رفتار آدم پس از گرسنگی شدید بر سر سفره، نفس نفس زدن شدید پس از یک احساس خفگی، از کنترل خارج شدن یک کلاس درپی عدم حضور معلم سختگیر، همه نمونه​هائی از رفتار خارج از عدالت و میزان هستند. پس از گذشت زمان فرد (جامعه) خود را باز می​یابد و با تعقل و تعامل بیشتر پیش می​رود. مشکل اینجاست که این «خروج از مدار عدالت» از جانب خانم​ها -که رفتار طبیعی آنان پس از رسیدن به هوای آزاد است- می​تواند اثر تخریبی شدیدی بر همسر و فرزندان داشته باشد. اگر خانواده با درک بالا از این مرحله عبور کند، زن (نوعی) یادگرفته​ است که از الوار چوبی که جامعه در اختیار وی قرار داده می​تواند نردبان بسازد و به بالا برود نه اینکه چماقش کند و بر سر دیگری بکوبدش).


( به گمانم زنها در کل قدرت تطبیق بیشتری هم با هر محیطی دارند. البته روی این نکته خیلی تامل نکرده ام و چندان مطمئن نیستم. ) در مقابل مرد ایرانی از هر طرف احساس خطر میکند. در غیاب آن فضای حامی گذشته حتی در خانه هم در مقابل زنش احساس میکند که کم می آورد. هر چه سن مرد مهاجر بیشتر باشد این احساسها شدیدتر است و البته رابطه هم خطی نیست. (با شما هم عقیده​ هستم که زنان قدرت تطبیق بیشتری نسبت به مردان دارند).


نوع عکس العمل مرد مهاجر ایرانی در مواجهه با این تلاطم کاملا بستگی به شخصیت او دارد. اولش آثار افسردگی و غربت زدگی است که دیده میشود. بعضی بتدریج بسیار منتقد جامعه غربی میشوند و در خانه هم بعضا به خشونت روی می آورند تا شاید آن احساس قدرت و جبروت از دست رفته باز سازی شود. بعضی دیگر هر روز بیشتر در دام افسردگی و خمودگی می افتند و در حسرت وطن, همان وطنی که احساس می کردند که دیگر زندگی در آن غیر ممکن است, روز را به شب و شب را به روز می آورند. این وسط هر روز رابطه با همسرشان هم تیره تر میشود چونکه همسر او تازه به فضای بازی رسیده است و هر روز بیشتر از روز پیش در حال شکوفایی است. طبیعی است که رابطه زناشویی در همچه فضای نا همگونی برای زوجین دیری نمی پاید و به نقطه گسیختگی نزدیک و نزدیک تر میشود.


(نباید از یاد برد که نوع فعالیت اجتماعی مرد قسمت عمده​ای از «شخصیت» جنس وی را می​سازد. مسلم است همانگونه که فرموده​اید هنگامی که مرد نمی​تواند فعالیت اجتماعی مورد نظرش (شامل شغل هم می​شود) داشته باشد به بخش بزرگی از «شخصیت» وی لطمه وارد می​گردد. طبعا شوک​های این ضربه به همسر و فرزندان وی نیز منتقل می​گردند. بدتر از این اینکه در فرهنگ ما مرد نمی​تواند و نباید «نان​خور» زنش باشد. این دیگر نهایت فاجعه برای مرد است. در همان حال زن نیز احساس می​کند که مرد وی دیگر آن تکیه​گاهی که او نیاز دارد نیست و سربار وی است. کار ندارم به اینکه متاسفانه دولت کانادا در زمینه به کار گماری مهاجرین از همان سیاست کلی همه کارها در ایران (=بی​خیالی مطلق و قضا قورتکی طرح و برنامه دادن) پیروی می​کند!. این موضوع بحث ما نیست).


و اما برای همه فضا به این تیرگی که در بالا ترسیم کردم نیست. گروهی از مردان که شهامت بازنگری در خویشتن و بازسازی هویت خویش را دارند, از این طوفان جان سالم بدر می برند و در نتیجه زندگی خانوادگیشان را هم نجات می دهند. این روند بازسازی برای مردان جوان زیر ۳۰ سال خیلی به سرعت اتفاق می افتد احتمالا برای اینکه در ایران چندان کار نکرده اند و فقط دانشجو بوده اند. اما برای مردان بالای ۳۰ سال که در ایران سابقه کاری نسبتا موفقی هم داشته اند بازنگری در خویش امر سختی است و کنار آمدن با احساس هیچکس بودن بعد از کسی بودن از آن سخت تر. (کاملا صحیح می​فرمائید).


نکته دیگری که باید بدان اشاره کنم اینست که تحلیلی که در بالا ارائه دادم بیشتر در میان مردهای تحصیل کرده مصداق دارد. مردهایی که در ایران شغل بازاری یا خدماتی مثل تعمیر کاری ماشین و یا شغلهایی که نیازمند تحصیلات دانشگاهی نباشد, داشته اند آنها نیز به سرعت با جامعه تطبیق پیدا می کنند برای اینکه برای آنها آن احساس کسی بودن و هیچکس شدن چندان پررنگ نیست؛ چرا که جامعه ایران علاوه بر مرد سالار بودنش یک جامعه بشدت طبقاتی هم هست. (با شما در این زمینه صد در صد موافقم).


اینهمه که در این پست و پست پیشین گفتم به این امید بوده که شاید کمکی شود برای زوجهای جوانی که مهاجرت میکنند و این مسائل را کم و بیش تجربه می کنند. تنها راه مقابله با این مشکلات تحلیل و بازنگری مداوم در خویشتن است و بازسازی مستمر این بنای شخصیتی پیش از فرو ریختن و یا پیش از ملغمه شدنی خالی از معنا.


(صحیح می​فرمائید ولی متاسفانه بازنگری در خویشتن ممکن است برای ما ایرانیان مغرور که خود را از یک سو به تمدنی در ۲۵۰۰ سال پیش گره زده​ایم و از سوی دیگر قدرت تکلم دست و پا شکسته​ به زبان بین​المللی روز دنیا را هم اکثرا نداریم و در عین حال مدعی آقائی جهانی و با یک درجه تخفیف خاورمیانه هستیم کار چندان ساده​ای نیست. تا زمانی که «هرکار آقاجون من کرده و هرچه مامان​جون من گفته درست است» ما نخواهیم توانست در خویشتن بازنگری کنیم. براستی شما چند نمونه سراغ دارید که یک زن و شوهر توانسته​ باشند درباره یک موضوع مهم و حیاتی برای خود و فرزندان​شان دو ساعت (۱۲۰ دقیقه) نشسته باشند و با بالا و پائین کردن جوانب امور بدون عربده کشی و گریه کردن صحبت کرده باشند؟ حتی اگر یک مورد سراغ دارید من بر دستان هردو از راه دور بوسه احترام می زنم).


پی نوشت ۱- اگر خدای ناکرده این حرفهای من باعث جدل بیشتر در بین زوجی شده است, جان من, بگویید تا به یک اشاره اینها را از صفحه روزگار محو کنم! هدف من این بوده که برای هردو طرف زاویه دیدی باز کنم که شاید کمتر بدان توجه داشته اند.(نهایت شجاعت و لطف خودتان به خوانندگان​ خویش را با نوشتن حرفهای​تان ابراز فرموده​اید. شخصا از شما سپاسگزارم).


پی نوشت ۲- از همه جامعه شناسان, مردم شناسان و روانشناسان عذر میخواهم که پا در کفش آنها کردم! من ادعای تعمیم داشتن حرفهایم را به بیش از محدوده مشاهداتم ندارم. (من را هم در این جمله آخر نوشتارتان سهیم بدانید که نه مردم شناسم و نه روان​شناس. غرض فقط عرض نظراتم بود خدمت سرکار).

با تشکر و تقدیم احترام

ققنوس


پ.ن: در زمینه مقاله زیبای دیگرتان «زن ایرانی غربی: ملغمه ای عجیب از سنت و مدرنیته» کاملا با نظراتی​ که مطرح فرموده​اید موافق هستم. بار دیگر به شهامت و جسارت​تان آفرین می​گویم.

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
2 Comments:
Blogger Avayemoj said...
ففنوس گرامی با تشکر فراوان بابت نقد ارزنده شما اول آنکه آنرا در بالاترین پست کردم و همینطور پاسخی هم نوشته ام که هر وقت تمام شد پستش میکنم. همانطور که در ذیل کامنتهای بالاترین عرض کردم ما ایرانیها به نظرم سالها باید خویش را در این زمینه خاص حداقل نقد کنیم تا بلکه برخی از مشکلات بنیادین ما حل شود. باز هم از اینکه قابل دانستید و نقد نوشتید ممنونم.

با احترام سارا رها

Blogger سخت‌گیر said...
به عنوان یک مهاجر از خواندن این نوشته بسیار لذت بردم و از شما تشکر می کنم.

Free Blog Counter