از آنجا که فکر کردم شاید خانمها و آقایان فعال در امور زنان بخواهند با مطالعه مطلب زیر باب گفتگو در این زمینه را با صاحب این قلم باز کنند، ترجیح دادم برای سادگی کار لینک دادن بجای ارائه این مطلب در دو پست پشت سر هم، همه آن را در یک پست اینجا بگذارم.
------------------------------
روز زن (یا روز مادر) هر بدیای که داشته باشد (اگر داشته باشد) این خوبی را دارد که یادمان میآورد که هنوز تکلیف حق و حقوق نیمی از جامعه ما با کل جامعه روشن نشده. بگذریم که میگویند «ای بابا حق و حقوق مرد هم در جامعه ما تعریف نشده، آنوقت نگران زن هستی؟». بقدر همان نور کبریتی که جلوی پای مردان در جامعه ما روشن است هم زنان ندارند. برق و لامپ پیشکش هر دو جنس.
اینکه ابتدا باید قوانین حقوقی و جزائی کشور عوض شوند تا بعد پایه فرهنگ جدید بر روی آن ساخته شود و بالا رود یا اینکه ابتدا باید فرهنگ جدید در جامعه جا بیافتد و بعد براساس نیاز فرهنگی قوانین تغییر کنند، بحثی است شبیه بحث «مرغ اول بود یا تخم مرغ». شاید بهتر آن باشد که به مخلوطی از هر دو فرایند روی بیاوریم. یعنی قبول کنیم که فرهنگ و قانون هرکدام که بقدر یک پله بالا رفتند باعث بالا کشیدهشدن دیگری بقدر یک پله میگردند. اما در هر حال چون آسانسور تغییرات در جوامع سنتی مثل ما همیشه خدا خراب است و ناچاریم همه چیزمان را از طریق پلههای این ساختمان بالا و پائین کنیم، نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که قانون یا فرهنگ (هرکدامشان) یک مرتبه ده پله به جلو بروند و بعد منتظر رسیدن دیگری بشوند.
مسئله ترافیک یک مثال بارز است از اینکه قانون ترافیک ما چند پلهای از فرهنگ ترافیک ما جلوتر است. وجود پدیدههائی مثل «اینترنت»، «ماهواره»، «اس.ام.اس» و امثالهم هم در کشور نشانگر این است که فرهنگ ما (در این زمینه خاص) چند پله از قانون ما (باز در این زمینه خاص) جلوتر دارد میرود. هر دوی این مثالها و سردرگمی شدیدی که مردم و مجریان امور مملکت در این زمینهها دارند نشانگر این است که فاصله زیاد بین فرهنگ و قانون میتواند به توقف کامل یکی از این دو بیانجامد در حالی که نیاز یک جامعه این است که فرهنگ و قانونش با هم سازگار باشند. زوج فرهنگ-قانون باید دست در دست هم از پلهها بالا بروند.
بخشی از خانمها در ایران سالهاست که درخواست تغییر قوانین را ارائه میکنند و در این راه پای به عقب نمیگذارند و مورد بیمهری و باتوم قانونگذار هم که قرار میگیرند باز سعی میکنند که نه از راه مسالمتجویانه خویش عدول کنند و نه حتی متوقف گردند. این بسیار نیکوست و معتقدم که فعالان حق و حقوق زنان (چه زن و چه مرد شان) بسیار قابل احترام هستند. از اعماق قلبم آرزو میکنم که روزی بیاید که حقوق زنان و برابری اجتماعی زن و مرد آنچنان در جامعه ما ریشهدار بشود که دیگر نیازی به لابی و کمپین و فعالیت برای برابری نباشد.
با همه اینها که گفتم معتقدم که این زنان و مردان رشید کشورم باید در زمینه فرهنگی حقوق زنان و برابری زن و مرد نیز فعالیت بیشتری نشان دهند. مخلص کلام اینکه همانگونه که سعی میکنند و چماق میخورند و زندان میروند برای تغییر قانون، باید سعی نمایند که فرهنگ برابری زنان را نیز در جامعه ما ترویج نمایند. اما بزرگترین مشکل بر سر راه تغییر فرهنگ مردسالارانه ما نوع نگاه آقایان به این مسئله است.
من (نوعی) بعنوان یک مرد که فرمانده سیستمی بنام «خانواده» است و فرمانبری بنام «زن» (همسر، خواهر، دختر، مادر) دارد هرگز قبول نخواهم کرد که هرم قدرت این سلول اجتماع تغییر کند. فقط در یک صورت است که انسان خواهان تغییر خواهد شد، هنگامی که تغییر به نفع وی باشد. ما باید به مردان جامعه نشان بدهیم که تغییراتی که مد نظر ماست به نفع آقایان نیز هست. حال چگونه میشود این را به آقایان قبولاند؟ معتقدم کلید این امر در دست خانمهاست. هرکدام از خانمهای جامعه ما در حیطهای مسئولیت و اختیار تقریبا تام دارد. حتی مثلا در یک خانواده بشدت سنتی ایرانی، یکی از همانها که زن را «مادربچهها» یا «منزل» مینامند، زن در آشپزخانه دارای اختیارات نسبتا کامل است (معمولا). هرچقدر خانواده مدرنتر باشد حیطه اختیارات کامل خانمهای خانواده وسیعتر است. ما باید به آقایان (مخالف تغییر فرهنگ) نشان بدهیم که اگر نسیم تغییر به درون خانواده شما بوزد، شما چیزی را که از دست نمیدهید هیچ، وضعت شخص شما بهتر هم میشود. سرویسهائی که بانوانتان به شما ارائه میدهند (طبق انتظارات شما) نه تنها کم یا بد نمیشوند بلکه بیشتر و بهتر نیز میگردند.
فرض کنید مردی وظیفه همسرش را «غذا پختن» میداند. تا زمانی که این مرد فکر میکند که با تغییر فرهنگ یا قانون (هرکدام یا هردو)، همسر وی دیگر برایش پخت و پز نخواهد کرد مسلما با ما همسو نخواهد شد. حال اگر بتوانیم وی را متقاعد کنیم که درصورت همراهیاش با ما نه تنها در میزان پخت و پز و کیفیت سرویس دهی زنش به وی هیچ تغییری رخ نخواهد داد، بلکه کیفیت غذاهای جدیدی که خانمش خواهد پخت بهتر خواهند بود (بدون هیچ هزینه اضافهای) و باعث خواهند شد که نه تنها شکم این آقا سیر شود بلکه کمکم چربیهای آن نیز آب گردند و آقا خوشتیپتر و جوانتر بنظر آید، طبیعی است که این مرد به سمت ما متمایل خواهد شد.
من در زمینه مواردی خاص مثل اینکه مردی سادیسم داشته باشد و لذت ببرد از کتک زدن زن و بچهاش یا دیگری که از زور شک به زنش هر روز قفل چند منی به کلون درب خانه میزند و میرود سر کار صحبت نمیکنم. مسلما در مورد مسائل خاص و حاد باید راه دیگری جست. توجه سخن من معطوف آن توده عظیم خانوارهای سنتی ایران است که بدنه چند میلیونی جامعه سنتی ما را میسازند.
بعنوان مثالی دیگر فرض کنید که ما بتوانیم به مردی سنتی و طبعا بشدت نگران «ناموس» بقبولانیم که دختر جوان وی تنها یک مصرف کننده در خانه نیست و میتواند نقش دیگری (فرضا با صرفهجوئی یا حتی تولید) در خانواده داشته باشد بدون اینکه با رفتن به محل کار شرافتش به خطر بیافتد و یا از کنترل تو ی پدر و احترام وی برای تو چیزی کم شود. پدر آماده تغییر میگردد.
حال چگونه میتوانیم به قولهائی که به این مردان (و زنان) سنتی میدهیم عمل کنیم؟ خانمهای فعال امور زنان باید ابتدا حیطه اختیارات زن (یا دختر یا...) مذکور و توقعات و انتظارات مرد بالادست را در نظر بگیرند. بعد در زمینه بهبود آن حیطه و بهتر شدن آن به وی راهنمائیهائی را ارائه کنند.
در مورد مثالی که مرد همسرش را در نقش آشپز میبیند، میتوان با ارائه روشها و دستور غذاهای جدید خانم خانه را در بهبود کیفیت غذائی که از آشپزخانه خارج میشود راهنمائی کرد. میتوان در یک محله «دوره» گذاشت بین خانمهائی از این دست (که متاسفانه با دید گروه زیادی از آقایان به «زن» و «شکم» تعداد بانوانی از این دست کم هم نیست) تا تجربیات آشپزی خود را با هم مبادله کنند. شاید حتی بتوان عادتشان داد به خرید و مطالعه کتابهای آشپزی و تغذیه.
همین که مرد (و زن) دیدند که وجود یک یا چند «فعال امور زنان» در خانوادهشان نه تنها باعث بروز مشکل نشده بلکه باعث بهبود رابطه موجود نیز گشته، آنوقت به ما اعتماد میکنند. آنوقت دیگر ما غریبهای نیستیم که میخواهیم بین زن و شوهر را به هم بزنیم یا با طرفداری از تغییر قانون بخواهیم بیبندوباری در جامعه ایجاد کنیم. در آن صورت ما هم میشویم عضوی از اعضای این خانواده. بعد بهمراه کتابهای آشپزی میتوان گاه گاهی کتابهای دیگر نیز به خانم خانه پیشنهاد کرد تا در کل با دید بهتری به مسائل نگاه کند. میتوان علاوه بر دورههای مربوط به آشپزی در زمینههای مثلا تربیت فرزندان یا گرفتاریهای خانوادگی هم دوره گذاشت. با این کارها سطح دانش و آگاهی زن خانه یک واحد بالا میرود، مطمئنا کمال همنشین در شوهرش نیز اثر میکند و شوهر هم چه بخواهد چه نخواهد قدری دانش و آگاهی خودش (نمیدانم «شعور» کلمه مناسبی است اینجا یا نه) را بالا خواهد کشید.
سخت است و زمانبر؟ انرژی و هزینه زیادی میطلبد؟ مسلما. ما داریم تلاش میکنیم که فرهنگ بخشی از جامعه را که صدها سال بر اساس آن فرهنگ و باورهای حاشیهآن زیسته عوض کنیم. اما نباید فراموش کرد که فاصله قانون و فرهنگ که زیاد شد دیگر نه از قانون کاری بر میآید و نه از فرهنگ. همانگونه که برای تغییر قانون تلاش میکنیم تا قانونی «مترقی» و «درخور شان انسان» بر جامعه حاکم گردد، باید تلاش کنیم که فرهنگی «مترقی» و «درخور شان انسان» نیز در آن جامعه ایجاد کنیم تا فاصله قانون و فرهنگش ده پله نگردد.
سوالی که پیش میآید این است که آیا راحتتر نیست علیرغم همه چوب و چماقها و بگیر و ببندها ابتدا قوانین را قدری اصلاح کنیم و بعد اجازه دهیم که قوانین اصلاح شده فرهنگ ما را به دنبال خودش بالا بکشد؟ بنظر من بافت سنتی جامعهمان (و فرهنگ سنتی خاص آن بافت) به قانون اجازه نخواهد داد خیلی تغییر کند. حتی اگر بتوان به قانونگذار قبولاند که قانون فعلی (در یک زمینه خاص حتی) باید عوض شود، از بیم مخالفت قشر سنتی جامعه شاید هیچگاه چنین کاری را نکند. توجه به این نکته داشته باشید که از هر هفت ایرانی یکی بیسواد است. قشر سنتی جامعه ما ترکیبی است از بیسوادان، کمسوادان و حتی باسوادان و تحصیلکردگانی که صلاح کار خویش در همراهی با دیگر سنتیهای محیط اطرافشان میبینند. «سنتی»های جامعه ما نیروی عظیمی هستند که تصمیم گیرنده عمدهای برای جامعه میباشند. باید هستههای تغییر را آرام آرام در کوچکترین واحدهای این بخش از جامعه کاشت و به صاحب زمین قبولاند که میوههای این درخت به ذائقه او شیرین خواهند بود. آنوقت ریشههای این درخت تختهسنگهای تحجر و تعصب در عمق خاک باغچه را به مرور خرد خواهند کرد.
Labels: زنان