همان شبهای بيستم و بيست و يکم بهمن پنجاه و هفت بود که جوانان محله داشتند از خانهها شيشه خالی جمع میکردند و مردم از باک ماشينهایشان بنزين میکشيدند تا بدهند دست جوانها برای ساخت «کوکتل مولوتوف» (بمب بنزينی که برای مقابله با تانک و نفربر به کار میرفت، بنزين را میريختند درون شيشه و در آن را با پارچهای میبستند و بعد پارچه را آتش میزدند و پرتابش میکردند به سمت تانک). يادش بخير يک پيرمردی در محله ما بود بنام «ميرزا» که از آن عينکهای ته استکانی عهد شمر میزد. لاغر و استخوانی و کمی هم گيج. ولی آدم خوب و خوش قلبی بود. همان شب که مردم داشتند دبه دبه بنزين جمع میکردند اين ميرزا هم آمده بود و کشان کشان يک دبه گازوئيل را از زير زمين خانهشان آورده بود بالا تا بدهد دست مردم. يادم است که پدرم و چندتا از جوانان شروع کردند به خنديدن به پيرمرد بنده خدا که آخر پدرجان اين گازوئيل است و بنزين نيست و نمیتوان از آن در کوکتل مولوتوف استفاده کرد. پيرمرد هم با همان عينک ذره بينی که از پشت آن چشمهايش هرکدام پنج برابر اندازه اصلی بودند سعی داشت آنها را متقاعد کند که خوب مگر چيه؟ بنزين و گازوئيل ندارد ديگر، هردوتاش را میريزند توی ماشين تا راه برود. تازه گازوئيل از بنزين قویتر است چرا که کاميون به اين گندگی را تکان میدهد!
کجائي بابا؟ کلي وقت بود از تو خبر نداشتم. حالت که خوبه؟ خيلي خوشحال شدم که کامنتت را خواندم.
ريشه لغت کوکتل مولوتوف را نميدانم ولي به مخلوطهاي مختلف مشروبات الکلي «کوکتل» اطلاق ميشود. راستش توي آن شيشههاي کذائي علاوه بر بنزين يک مقدار خرت و پرت ديگر هم ميريختند. من آن موقع بچه بودم و به من اجازه نميدادند در «مراسم!!!» ساخت آن حضور داشته باشم. دقيقا نميدانم چه چيز را با بنزين در آن شيشهها ميريزند.
اگر اشتباه نکنم اين قضيه قدمتي حداقل به اندازه جنگ جهاني دوم دارد.انگليسي آن «مولوتوو کاکتيل» است.
خدا نکند -تکرار ميکنم خدا نکند- که دوباره بخواهيم دست به ساخت اينگونه خرت و پرتها بزنيم. هرگونه انقلاب و يا خشونت اجتماعي در زمان حاضر نتايج منفي غيرقابل باوري خواهد داشت.
براي تغيير من فقط يک راه را پيشنهاد ميکنم «بالا بردن سطح دانش و فرهنگ خودمان با مطالعه و مباحثه و گسترش دانش و فرهنگ به اقشاري که در فقر فرهنگي و علمي به سر ميبرند». در اين باره بيشتر خواهم گفت.
موفق و خوش و شاد و سلامت باشي
با تشکر
ققنوس