دیروز داشتم با یکی از همکارانم درباره مدرسه بچههایش صحبت میکردم. کلی مینالید از پائین بودن کیفیت فلان و بهمان مدرسه. همینطور که داشتم نگاهش میکردم فکرم رفت سر مدرسههائی که خودم در آنها درس خواندهام. بعد دیگر اصلا گوش نمیکردم که چه میگوید. تمام تمرکزم روی مدارس مزخرفی بود که در ایران داریم، یک خانه چند اتاقه را تبدیل کردهاند به مدرسه و خیال میکنند شاخ غول را شکستهاند!
بعضی چیزهای مقطعی و کوتاه مدت کمکم میمانند و بلند مدت و همیشگی میشوند. بعد از چند صباحی هم همه فکر میکنیم «خوب مگر چیه؟ مگر این که هست چشه؟». انگار نه انگار که هر چیزی توی دنیا حساب و کتابی دارد. پراید و پژو را ماشین میدانیم، خانه چهار خوابه را مدرسه میکنیم، سیستم موبایلی که آنتن نمیدهد را تلفن همراه میدانیم، اینترنت دایلآپ را اتصال به شبکه میدانیم، کتابهای تخصصیای که درباره رشتهمان خواندهایم در چهارسال دانشگاه از انگشتان دو دست کمتر است و بعد به خودمان مهندس میگوئیم، بست شلنگ آب باغچه خانهمان را به لوله رادیاتور ماشینمان میزنیم و سپر شکسته را با کش میبندیم به ماشین.
تمام استانداردهای زندگیمان را پائین میآوریم به بهانه «کمبود» و «گذراندن نیاز فعلی» و بعد دیگر اصلا فراموش میکنیم که کاری که کردیم «مقطعی» و جهت «رفع نیاز آنی» بوده. همان اشیاء و شیوههای ضعیف و ناقص «حالا یک کاریش بکن تا بعد» میمانند و جا خوش میکنند و میشوند استاندارد جدید آن چیز یا آن کار. این هست تا یک روز که باز یک «نیاز آنی» جدید باعث شود که مثلا بجای استفاده از بست شلنگ آب باغچه برای شلنگ آب رادیاتور ماشینمان از نخ قوطی شیرینی استفاده کنیم.
تعجبی ندارد که استانداردهای زندگیمان روز به روز پائین میروند. گاهی وقتها بد نیست لحظهای بایستیم و بیاندیشیم که آیا چیزهائی که داریم و کارهائی که میکنیم همانگونه هستند که باید باشند؟ اگر پاسخمان منفی بود آنوقت باید فکر کنیم که چگونه میتوانیم کمی وضعیت را بهتر کنیم. در همه چیز دولت مقصر نیست. در بسیاری از امور زندگی ما خودمان هم فرار به جلو داریم.