گاهی که خودم را جای سیاستمداران میگذارم خجالت میکشم از اینکه تا این حد با ایشان نامهربان بودهام. یک سیاستمدار چه بخواهد چه نخواهد «ناچار» است که با مردم جامعه ارتباط داشته باشد. او ناچار است همان کاری را بکند که در تاریخ دینی ما به نقل از معاویه پسر ابوسفیان نقل میکنند که میگفت «بین من و خلق تار موئی است. تا هرجا که بکشند به دنبالشان میروم و تا هرجا که بکشم به دنبالم میآیند». ترجمه به فارسی امروزی این جمله این است که «من و مردم را یک تار موی ظریف وصل کرده. اگر آنها این تار مو را بکشند من مقاومت نمیکنم و به دنبالشان میروم. من هم یک دفعه این تارمو را نمیکشم تا پاره شود. اندک اندک این تارمو را به سمتی که بخواهم میکشم و مردم به آن سمت که من میخواهم میروند». به همین سادگی طرف در هزار و چهارصد سال پیش اصلی از اصول سیاست را تشریح کرده که همواره در طول تاریخ کارائی دارد، داشته و به احتمال زیاد خواهد داشت.
روی سخن این نوشتار سیاستمداران ایرانی نیستند. سیاستمداران در تمام جهان از یک سری قوانین خاص نانوشته پیروی میکنند چه بخواهند و چه نخواهند. یکی از اصول اولیه این قوانین نانوشته این است: «آنچه را که مردم میخواهند به ایشان بده. لااقل وانمود کن که این فقط تو هستی که میتوانی آنچه را که مردم میخواهند به ایشان بدهی و نه کس دیگری». حتی در بدترین دیکتاتوریهای جهان نیز همواره قسمتی از توجه سیاستمداران به این بوده که مخالف نظر و خواسته مردم رفتار نکنند. هرکجا هم که بین خواسته مردم و حکومتگران ممکن بوده تضادی روی بدهد دستگاههای پروپاگاندا شروع به کار کردهاند و با تزریق تفکر حکومتگران به ذهن مردم، اینگونه وانمود شده که «مردم چنین میخواهند پس ما انجامش میدهیم». حکومت استالین در شوروی و هیتلر در آلمان و صدامحسین در عراق نمونههای خوبی در این زمینه هستند.
میخواهم بگویم آنچه از دهان سیاستمدار به بیرون میآید همواره نظرات وی نیست. نظرات مردمی است که میخواهند «آنگونه» باشند. آیا میتوان در نطقهای سیاستمداران درجه اول یا دوم یا سوم یک کشور چه قبل از اینکه به راس هرم قدرت برسند و چه بعد آن جملهای یافت که انتقاد باشد از مردمی که پای تریبون آنان جمع شدهاند و دارند به حرفهای او گوش میکنند؟ آیا سیاستمداری بوده و هست که با مقایسه آمار معتبر بینالمللی به مردم کشور خود بگوید که مثلا در فلان مورد از بهمان کشور همسایه پائینتر هستند؟ آیا جز این است که همواره و بدون استثناء یک سیاستمدار آماری را ارائه میدهد که نشانه پیشرفت جامعه است؟ حتی اگر این آمار فاجعهبار باشند نیز با یک دو جمله آنچنان این آمار را تجزیه تحلیل میکند که تبدیل میشوند به افتخارات ملی!
سیاستمدار دروغ نمیگوید. این مردمی که به او گوش میدهند هستند که میخواهند دروغ بشنوند، که میخواهند «باد» بشوند، که میخواهند حداقل در ذهن خویش خود را برترین و والاترین ملل دنیا بدانند، شهرشان بهترین شهر کشور و جهان باشد و قبیلهشان قویترین و بزرگترین قبیله کشور. مجسم کنید که مثلا وزیر دفاع مالاوی (کشوری در افریقا) ارتش کشورش را با ارتش فرانسه مقایسه کند! طبعا آرامش خاطر شهروندانش از بین میرود که ای بابا ما که عددی نیستیم. حال اگر همین آقای وزیر بیاید و برای جماعت چندهزار نفریای که پای تریبونش جمع شدهاند مدام بگوید که ارتش مالاوی وزنهای است در آفریقا و خیلی مهم است و خیلی مدرن است، آنگاه مردم آسوده خاطر به خانه میروند که خوب پس ارتشی قوی هست که حافظ مرزها و کیان کشور باشد. مردم نیاز دارند به دروغ شنیدن.
به نظر من این اصلا شایسته نیست که از سیاستمدار بخاطر دروغی که میگوید انتقاد کنیم. لااقل کلاهمان را قاضی کنیم، اگر خود من که الان این حرفها را برای شما زدم امکان رفتن به دو جلسه را داشته باشم که در یکی صد نفر آدم عامی نشستهاند و از مهارتهای شغلی من تعریف میکنند و در دیگری که بیست نفر آدم متخصص نشسته و ممکن است از من انتقادی کنند، من کدامیک را انتخاب خواهم کرد؟ به احتمال بسیار قوی همان مجلس اول که قرار است مورد بهبه و چهچه قرار گیرم را بر محفلی که تذکرات متخصصانش راهنما و راهگشای کارم خواهند بود ترجیح میدهم. تا زمانی که من خود مایل هستم «گول بخورم»، در مقابل آن کس که من را «گول بزند» تعظیم میکنم و به خاک میافتم.