نگاهی دیگر، نگاه ما
خیلی وقتها در زندگی لازم است که از نگاهی دیگر به قضایا بنگریم، از زاویه‌ای جدید. نگاه ما باید نگاهی دیگر بشود و نگاهی دیگر نگاه ما
توهم (۲)
کار توهم به تاریخ که می‌رسد آنقدر شدید می‌گردد که جدا کردن آن از ما شاید نیاز به کار علمی و تخصصی روان‌کاوی داشته باشد. گم شده‌ایم در دنیای توهم‌مان و نمی‌دانیم در کجای تاریخ و در چه عصری زندگی می‌کنیم.

به لطف اینترنت و دنیای الکترونیک و تکنولوژی ریزپردازنده و از این دست، ارتباط همین دو سه نسلی که زنده و حی و حاضر همدیگر را در خانه و خیابان هر روز می‌بینند مدام کمتر و کمتر می‌شود (اگر تا کنون قطع نشده باشد). آنوقت ما می‌رویم و خود را گره می‌زنیم به نسلی گم شده در پس غبار ۲۵۰۰ سال یا ۱۴۰۰ سال تاریخ. اگر گردن شکسته‌ای در فلان گوشه‌ عالم چیزی بگوید که به زعم ما توهین به شخصیت‌های ۲۵۰۰ یا ۱۴۰۰ سال پیش ما باشد دندانهای برهم فشرده و رگ گردن بالازده حداقل واکنش ماست. و الا با وی همان می‌کنیم که اجدادمان در همان قرون و اعصار ماضی با مخالفان‌شان در میدان شهر می‌کردند. آنوقت پشیزی برای انسانهای حاضر و زنده و هم نژاد خود ارزش قائل نیستیم که هر روز شصت هفتادتا از آنها توی جاده‌ها‌مان قربانی می‌شوند یا بخاطر یک میلیون تومان آنقدر در زندان می‌مانند که می‌پوسند و یا بخاطر صنار سه‌شاهی کلیه خود را یا ناموس‌شان را به خریداران عرضه می‌کنند. این ارتباط قوی با قرون و اعصار پیش یعنی توهم تعلق به شصت هفتاد نسل قبل. یعنی توهم تعلق به موجودی بنام امپراطوری ایران یا امپراطوری اسلام که دیگر در زمان ما وجود خارجی ندارند. آری ما در تعلق‌ خاطرمان هم دچار توهم هستیم. ما می‌دانیم که شماره سریال سال کنونی تقویم جهان دوهزار و هفت است ولی توهم مانع می‌شود که درک کنیم که دوهزار و هفت سال پس از یا پیش از میلاد مسیح. توهم باعث شده جای ما در تاریخ گم بشود.

باز گردیم به زمان حال و ببینیم که باز توهم گریبان‌مان را رها نمی‌کند وقتی که نطقی و خطابه‌ای و خبری می‌شنویم که در ذات خودش نشان از تغییری یا حرکتی بزرگ در جامعه مان دارد (مثلا مقوله انرژی هسته‌ای حال چه خوب و لازم بدانیمش و چه بد و غیر لازم) ولی ما با بی‌اعتنائی تمام گمان می‌کنیم که ترکش پیامد‌های آن به ما نخواهد خورد. با یک «به من چه؟» خود را از هر نتیجه مثبت و منفی تغییرات عظیم اجتماعی مصون می‌دانیم. بماند بعد که نتیجه مثبت ظاهر شد بدو بدو خود را شریک روز اول قافله می‌دانیم و ادعای سهم می‌کنیم و اگر نتیجه منفی بر سر‌مان خراب شد می‌نشینیم به گریه که «این اتوبوس جهانگردی فقط سالی یکبار از اینجا رد می‌شود، چرا امروز؟».

حتی در زندگی خانوادگی توهم یکی از فرماندهان اصلی‌مان است. از اتاق خواب و سکس‌مان بگیر که مردها‌مان خود را در بستر سکس همگی «هرکول» می‌دانند و زنها‌مان برای خود کمتر از «آنجلینا جولی» قائل نیستند. بعد هم بعنوان والدین در توهم خویش فرزندان‌مان را برای دکتر و مهندس شدن آماده می‌کنیم. بعنوان فرزند نیز در توهم مستقل بودن از چنین پدر و مادری در نزد دوستان سینه‌ جلو می‌دهیم.

توهم با آرزو فرق دارد. آرزو چیزی است که الان نداریمش ولی ممکن است در آینده داشته‌ باشیمش. توهم چیزی است که الان نداریمش ولی حتما در زمان حال در خیال‌مان‌ خود را با آن می‌بینیم.
من آرزوی داشتن یک ماشین صفر کیلومتر مد روز را دارم (واقعا دارم، مثال نیست!). این یک آرزو است که ممکن است در سالهای پیش رو به آن برسم یا نرسم. عوامل زیادی از حال تا آن موقع در کار خواهند بود (مثل میزان در‌آمدم، وضعیت خانوادگی‌ام، اولویت‌های زندگی و ...)‌ تا تعیین کنند من به آرزویم خواهم رسید یا نه. ولی قدر مسلم اکنون من صاحب آن ماشین صفر کیلومتر نیستم. در حال حاضر من یک ماشین قدیمی دارم که اصطلاحا به آن «لگن» گفته می‌شود (بقول یکی از دوستان «لگنانس»!!!). حال اگر من هنگامی که سوار همین لگن خود هستم «وهم» برم دارد و خود را پشت فرمان یک الگانس مدل ۲۰۰۷ ببینم و گاز یک همچون عروسکی را به ناف ماشین مشدی‌ممدلی خودم ببندم البته که پدر صاحب موتور ماشینم در می‌آید. آرزو خیالی است برای آینده و توهم خیالی است برای حال.

قدری بخود بیائیم و با ارزیابی مسائل زندگی‌مان (چه در مقیاس کلان و چه در مقیاس خرد) سعی کنیم از تار عنکبوت «توهم» خارج شویم. کمی جلو آئینه بایستیم و خود را برای بالاسربردن و کوبیدن آئینه به زمین کنترل کنیم. جمله «ما می‌توانیم بهترین مردمان جهان باشیم» یک آرزو است و مثل هر آرزوی دیگر قابل احترام. «ما بهترین‌ مردم جهان هستیم» یک توهم است و اگر به خودمان نیائیم یا سرمان که به سنگ کنار جاده خورد ما را بخود می‌آوردمان یا شدت ضربه باعث می‌شود که آن سنگ برای ابد سنگ‌مزار‌مان گردد.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Free Blog Counter