در محله عموی من یک علی نامی زندگی میکرد که بخاطر بیماری سرطان بسیار لاغر و تکیده بود. زیاد سیگار میکشید و دچار سرطان شده بود. یک روز که پیکان پنجاه و دواش را از جلوی خانهاش به سرقت بردند پاشد رفت آگاهی که شکایت کند. هنگام طرح شکایت از سارق اتومبیلش در آگاهی، بخاطر ظاهر لاغرش و فرت فرت سیگار کشیدنش مامورین فکر کردند که او معتاد است و دستگیرش نمودند! هرچقدر هم که داد و هوار زده بود که بابا من خودم شاکی هستم و ماشین من را دزد برده کسی اهمیتی نداد. وقتی دو روز بعد از حال و روز خرابش فهمیدند که راست میگوید سرطان دارد و معتاد نیست زنگ زدند به خانوادهاش که بیایند و ببرندش. ولی تحویل خانوادهاش داده نشد. چرا؟ چون در همان یک دو ساعت اول بازداشتش با وی کاری کردند که به داشتن صد و بیست گرم هروئین توی ماشینش اعتراف کتبی کرده بود! میگفتند تا ماشینش پیدا نشود و معلوم نشود که هروئینها کجاست نمیتوان آزادش کرد! خلاصه خیلیها رفتند و آمدند و امضاء کردند و تعهد دادند و ریش گرو گذاشتند که این بابا نه معتاد است و نه قاچاق فروش تا بنده خدا از زندان آزاد شد.
به هر روی حالا که شاید بتوانیم با داشتن پانزدهنفر از اتباع انگلستان این کشور را به اعتراف به «تجاوز به آبهای ایران» مجبور کنیم بد نیست که با همین حربه مجبورشان کنیم که به نقششان در کودتای بیست و هشت مرداد سال سی و دو و نیز روی کار آوردن رضاخان و رابطهشان با سیدضیاء و قوامسلطنه و انداختن خط تولید ماشین پیکان به ایران در سال ۴۵ و ۴۶ و دیگر مسائل نیز اعتراف کنند. کار از محکم کاری عیب نمیکند.
در ضمن چند سال پیش«مرتضی» نامی، دوست پسر دختر یکی از فامیل ما در شهرستان به دختر بیچاره تجاوز میکند و پس از بالا آمدن شکم او متواری میشود. حالا که یکهو دستگیر میکنیم و میخواهیم اول از همه بدون کار کارشناسی مورد قبول دو طرف انگلستان به «تجاوز» اعتراف کند، آیا میشود لطف کنند و یک بابائی را هم در همان شهرستان ما بیابند که اسمش مرتضی باشد و کاری کنند که به تجاوز به دختر فامیل ما اعتراف کند؟ گناه دارد بچه آن دختر بدون پدر بماند. این مرحمت شما جای دوری نمیرود. حالا اسم طرف مرتضی هم نبود نبود. یک کاری میکنیم که یا دخترک بگوید همین یارو به وی تجاوز کرده و یا قدری با این بابا سر و کله میزنیم که اسمش را از مثلا داریوش تبدیل کند به مرتضی تا اعترافاتش درست از آب درآید.