نگاهی دیگر، نگاه ما
خیلی وقتها در زندگی لازم است که از نگاهی دیگر به قضایا بنگریم، از زاویه‌ای جدید. نگاه ما باید نگاهی دیگر بشود و نگاهی دیگر نگاه ما
امان از این انگلیسای بد حجاب
تا داشتم افکار خود را جمع و جور می‌کردم که شهرام جزایری چرا و چگونه رفت و چرا و چگونه آمد ناگهان قطعنامه آخر شورای امنیت سازمان ملل متحد صادر شد. مداد را در مدادتراش گذاشتم تا تیزش کنم و مطلبی راجع به تحریم‌های این دفعه بنویسم. هنوز نوک مداد تیزشده را فوت نکرده بودم که دیدم پانزده ملوان بریتانیائی به جرم تجاوز به آبهای ایران دستگیر شده‌اند. مداد را روی کاغذ گذاشتم که از دستگیرکنندگان‌ این بیگانگان تشکر کنم که با این دقت مراقب مرز‌های آبی‌مان هستند -که از ۱۹۷۵ تا کنون معلوم نیست کدام قسمتش مال عراق است و کدام قسمتش مال ما- و از آنان بخواهم که یک سری هم به مرزهای شرقی کشورمان بزنند با دقت نظری که دارند که در آنجا کامیون کامیون مواد مخدر وارد می‌شود و تانکر تانکر بنزین سوبسیدی خارج می‌گردد و حقیقتا شتر با بارش در آن نواحی مرزی شرق کشورمان گم می‌شود. بلکه بتوانند واحد میزان کشف مواد مخدر در ایران را از «تن» و «کامیون» به «کیلو» و «وانت» برسانند.

همینکه شروع کردم به نوشتن نامه تشکرآمیز متوجه شدم که ایران و انگلستان با هم سرشاخ شده‌اند (سرشاخ شدن دیپلوماتیک البته!) و به هم دارند به زبانی که خودشان دوتا می‌فهمند حرفهای خوب خوب!!! می‌زنند. آمدم بنویسم که «این انگلیسا غلط کرده‌اند و شکر خورده‌اند که ناراحت شده‌اند از دستگیری ملوانان‌شان. تبعه یک کشور را که کشور دیگر دستگیر می‌کند که آدم نباید زود تقاضای آزادی‌اش را بکند» و به ایران توصیه کنم که «نترس که دست انگلیسی‌ها بند است در عراق و هیچکاری نمی‌توانند بکنند» که ناگهان بانک مرکزی انگلیس در آمد که بخاطر اجرای قطعنامه‌قبلی شورای امنیت به تمام بانکها و موسسات مالی انگلستان دستور داده داد و ستد با بانکهای ایرانی را متوقف کنند (یا توی یک همچین مایه‌هائی).

بانک مرکزی انگلیس را حواله دادم به ... (ببخشید بی تربیتی بود حذفش کردم!) و گفتم الان یک مقاله جانانه می‌نگارم و در آن با بافتن آسمان به زمین و بالعکس ثابت می‌کنم که بانک مرکزی انگلیس که هیچ، بانک سپه شعبه خیابان شهید جعفری هم نمی‌تواند کاری از پیش ببرد که خانم وزیر امور خارجه انگلستان ناگهان اعلام کرد که انگلستان روابط خود با ایران را به حال تعلیق در آورده است و تا حل مسئله این پانزده‌ تن روابط تجاری دولت انگلستان با ایران نیز لنگ در هواست.

از خوشحالی نیم متر به هوا پریدم که «آخ جون! آنها به ما می‌گفتند غنی‌سازی اورانیوم را به حالت تعلیق در آورید ولی خود ناچار شدند روابط‌ سیاسی و بازرگانی‌‌شان با ما را به‌ حال تعلیق درآورند». نشستم که یک جوری این دو جور تعلیق را با چسب سریش به هم بچسبانم و ثابت کنم که «پوزه این اسب آبی (ببخشید یادم نمی‌آید که انگلستان چه بود، روباه مکار بود؟ شیر پیر بود؟ کلاغ خبرچین بود؟ کفتر کاکل بسر بود؟ حالا بگیرید اسب آبی، دلیل که نمی‌خواهد فحش دادن به این و آن!) را برای اولین بار در پانصدسال اخیر ما به خاک مالیدیم با آزاد کردن هندوستان، ببخشید با اسیر کردن این پانزده نفر و در نتیجه تعلیق روابط» ولی پاراگراف اولم تمام نشده بود که سفارت ایران در انگلیس اعلام کرد که تهران و لندن می‌توانند مسئله ایجاد شده را حل و فصل کنند.

تف به این شانس بیاید! مگر اینها می‌گذارند ما یک مقاله بنویسیم در این زمینه؟ از طرف دیگر آقای متکی وزیر امور خارجه ایران با رجب طیب اردوغان دیدار می‌کند و در پی این دیدار قرار می‌شود که اولا آن خواهر ملوان که در میان آن چهارده مرد غریبه انگلیسی بوده آزاد شود و ثانیا دیپلومات‌های ترک با ملوانان دستگیر شده ملاقات کنند. در فکر این بودم که بابا این که در نهایت به ضرر ایران تمام شد. ما شدیم آدم بده که گروگان می‌گیرد و ترکیه شد آدم خوبه که می‌رود با گروگان‌گیر مذاکره می‌کند و گروگان را آزاد می‌کند. فردای روزگار هم انگلیس زهرش را به ما می‌‌ریزد و گردو را در جیب ترکیه می‌کند. جملات را که در ذهنم جوری سر هم کردم که نه سیخ بسوزد و نه کباب خبر رسید که شبكه العالم تصاوير بازداشت نيروهاي انگليسي را پخش كرد.

دو بامبی زدم توی سرم که «ببم جان! کی رفته توی اون هاگیر و واگیر از این بنده‌خداها فیلم گرفته؟ مگر شبکه العالم منتظر بوده‌ که اینها بیایند توی آبهای ایران تا از ایشان فیلم برداری کند؟ اصلا مگر واحد مرکزی خبر و یک لشکر خدم و حشم صدا و سیما مرخصی بودند که شبکه «العالم» باید بیاید فیلم اینها را نشان دهد؟»

خلاصه تصمیم گرفتم بروم سراغ همان «کاغذپاره» تحریم‌ها و در آن زمینه یک چیزی بنویسم. ولی حواسم پی انگلیسا بود. این انگلیسا همه کارشان مرموز است حتی وقتی که ما دستگیرشان می‌کنیم. پدر سوخته‌ها یکی نیست بهشان بگوید که آخر شما که زمان دستگیری ۱.۷ مایل دریائی (معادل سه کیلومتر) در آبهای عراق بوده‌اید چگونه در آبهای ایران دستگیر شده‌اید؟ لابد می‌خواستید بحران درست کنید و ما را به دردسر بیاندازید؟ نکند قضیه زیر سر ترکیه است که با کمک شما می‌خواسته ما را سنگ روی یخ بکند و بعد خودش ژست سوپرمن بگیرد با آزاد کردن گروگانها؟ اصلا نکند خود انگلیسی‌تان دستی دستی از خودتان فیلم گرفتید و به العالم دادید تا به دنیا ثابت کنید که ایرانیان برایتان تله گذاشته بودند و همچون گشت‌های مبارزه با بد حجابی که به ادعای شما الکی الکی گیر می‌دهند به این و آن که یک کاری کرده باشند آنها هم می‌خواسته‌اند یک کاری کرده‌ باشند؟ امان از دست این انگلیسا با آن چشمهای چپ شان. مرحوم دائی‌جان ناپلئون اگر بود خودش می‌رفت به اتفاق مرحوم مش‌قاسم هر پانزده نفر را تحت حفظ می‌آورد در باغ آنقدر با شاخه خیس شده نسترن کتک‌شان می‌زد تا اعتراف کنند که از طرف دولت فخیمه آمده‌اند برای ترور دائی‌جان. بعدش هم می‌دادشان دست مرحوم شیرعلی قصاب تا حسابی آدم‌شان کند.

این انگلیسا را شوخی نگیرید. بیخود که دستگیرشان نکردیم. اصلا تا حالا دیده‌اید که در ایران بیخودی به کسی گیر بدهند و دستگیرش کنند؟ من که ندیده‌ام. لابد این خواهر انگلیسی مشکل حجاب داشته و با این چهارده سبیل کلفت داشته‌ می‌رفته کوه (واه خاک عالم! آخر الزمون شده! یک زن و چهارده تا مرد؟ واه واه!!!!) حالا هم دارند ازشان پرس و جو می‌کنند ببینند کسی از این چهارده تن با این خواهرمان نسبتی چیزی دارد یا نه. اگر داشت که از همه تعهد می‌گیریم که دیگر از این کارها نکنند و آزادشان می‌کنیم بروند ولی اگر نداشت آنقدر نگه‌شان می‌داریم تا یکی‌شان حاضرشود که خواهر مذکور را عقد شرعی نماید. اگر می‌خواهند از این کارهای بی‌ناموسی بکنند خوب بروند توی آبهای خودشان بی‌ناموسی دربیاورند، چرا در آبهای عراق که برادران گشت ما ناچار شوند دستگیرشان کنند؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Free Blog Counter