خاطرات، تاریخ منحصر به فرد شخص خودمان است. در خاطرات من «ناصرالدین شاه» جائی ندارد چون هیچگاه بصورت فیزیکی او را حس نکردهام. ولی خاطره صبحانه خوردن در خانه عمه لیلا در کاشان در قسمتی از فضای خاطرات من قرار گرفته. به این دلیل است که در تاریخی که من روایت خواهم کرد «ناصرالدینشاه» حضور دست اول و بیواسطه ندارد. اگر به فرض حاضر هم باشد، حضورش دست چندم است، به وسیله چند راوی به من رسیده. اما صبحانه خوشمزه خانه عمه لیلا کاملا در روایت تاریخی که من ارائه خواهم داد حضور دست اول دارد چون خودم حسش کردهام.
پس خاطرات هر کسی است که در صورت روایت میتواند کتاب تاریخی را بنویسد منحصر به خود آن فرد. حال ما با این همه خاطره چکار میکنیم؟ با عرض معذرت میگویم که ما به بدترین و زنندهترین حالت ممکن خاطراتمان را تحریف میکنیم. بسته به شرایط روحی و مطلوب و نامطلوب زندگیمان، خاطرات بد و خوب را از هم جدا میکنیم و معمولا با دور ریختن یکی از آن دو به پای دیگری مینشینیم تا نظر شخصی خودمان در زمان حال را اثبات کنیم.
وقتی درمورد چلوکباب درست و حسابی پرسی پنج ریال در لالهزار صحبت میکنیم و به یاد آن لب و لوچهمان را میلیسیم و چماقش میکنیم تا بر سر جوانان این دوره بکوبیمش که «ای بدبختها زمان ما چنان بود و زمان شما چنین!»، داریم خاطراتمان (=تاریخ شخصیمان) را غربال میکنیم و با کنار ریختن «بدها» دیگر دلیلی نمیبینیم به جوانان این دوره بگوئیم که بدیهای آن دوران چه بود و ما چرا انقلاب کردیم تا شما به روزی بیافتید که بجای چلوکباب پنج ریالی «همچینی»، برای یک پرس چلوکباب «پیزوری» پنجهزار تومان بدهید.
دختر جوان که دارد برای مادربزرگ از عشقش به «فرشید»، جوان رعنای چهارتا کوچه آنطرفتر میگوید از مادربزرگ نگران نوه چه جواب میگیرد؟ هر آنچه خاطره بد که مادربزرگ از زندگی مشترکش با «فتحالله خان» دارد برای دخترک قطار میشود تا بلکه به مدد هیولای مهیبی بنام فتحاللهخان (=شوهر) دختر بیچاره بترسد و عشقش را در گوشهای از قلبش مدفون سازد. انگار نه انگار که پنجاه شصت سال زندگی مشترک با «فتحاللهخان» که پدربزرگ همین دختر جوان بوده نکات و نقاط و خاطرات شیرینی هم دارد. نخیر، شیرینیها را باید کنار زد و بدیهای فتحالله بدبخت را که ده دوازده سالی است مرحوم هم شده باید زیر ذرهبین برد تا مادربزرگ نگران بتواند به آنچه میخواهد برسد.
ما بسته به اینکه به چه چیز نیاز فوری داشته باشیم و بخواهیم چه چیز را اثبات کنیم خاطراتمان (=تاریخ شخصیمان) را تحریف میکنیم به هیچ چیز و هیچ کس هم رحم نمیکنیم. تاریخ زندگیمان در دستما معیاری برای شناخت خوبی و بدی نیست بلکه دلیلی است که نظر الان و این لحظه ما را اثبات میکند. تاریخ شخصی ما چراغ قوهای نیست که نور به پیش پای ما در جاده زندگی بتاباند بلکه چراغی است که باید نور را به رنگی که ما میخواهیم به جاده بتاباند و لاغیر.
ما به حقائق کوچکی که در زندگیمان اتفاق افتاده احترام نمیگذاریم آنوقت میخواهیم دیگرانی که بر اریکه قدرت نشستهاند به تاریخ کلان مملکت ما احترام بگذارند و از آن در راه اثبات حقانیت خود استفاده نکنند! قدم اول در راه تحریف تاریخ را ما خود برداشتهایم تا نفع فردی خود را بدست آوریم. کمی بیشتر با خاطرات تلخ و شیرینمان مهربان باشیم.