--------------------------------------
دلم میخواهد الزایمر بگیرم
که لبریز از فراموشی بمیرم
-
دلم خواهد ندانم در چه حال ام
کجایم، در چه تاریخ و چه سال ام
-
نخواهم حافظه چندان بپاید
که تاریخ و رقم یادم بیاید
-
به تاریخ هزار و سیصد و کی؟
بریدند از نیستان ناله زن نی؟
-
به تاریخ هزار و سیصد و چند؟
ز لب هامان تبسم رفت و لبخند؟
-
نخواهم سال ها را با شماره
که میسازم به ایما و اشاره
-
به سال یکهزار و سیصد و غم
اصول سرنوشتم شد فراهم
-
به سال یکهزار و سیصد و درد
مرا آینده سوی خود صدا کرد
-
گمانم در هزار و سیصد و هیچ
شدم پویای راه پیچ در پیچ
-
ندانم در هزار و سیصد و پوچ
به چه امید کردم از وطن کوچ
-
نمیخواهم به یاد آرم چه ها شد
که پی در پی وطن غرق بلا شد
-
چگونه در هزار و سیصد و نفت
خودم دیدم که جانم از بدن رفت
-
گرسنه بود ملت بر سر گنج
به سال یکهزار و سیصد و رنج
-
چه سالی رفت ملت در ته چاه
به تاریخ هزار و سیصد و شاه
-
به سال یکهزار و سیصد و دق
چه شد؟ تبعید شد دکتر مصدق
-
به تاریخ هزار و سیصد و زور
همه اسباب استبداد شد جور
-
به تاریخ هزار و سیصد و جهل
فریب ملتی آسان شد و سهل
-
به سال یکهزار و سیصد و باد
خودم توی خیابان میزدم داد
-
به سال یکهزار و سیصد و دین
به کشور خیمه زن شد دولت کین
-
چه سالی شیخ بر ما گشت پیروز
به تاریخ هزار و سیصد و گوز
-
دلم خواهد فراموشی بگیرم
که در آفاق الزایمر بمیرم
-
بطوری گم کنم سررشته خویش
که یادی ناورم از کشته خویش
-
نه بشناسم هلال ماه نو را
نه خاطر آورم وقت درو را
-
اگر جنت دروغ هرچه دین است
فراموشی بهشت راستین است
-
هادی خرسندی – لندن - یکشنبه 23 ژانویه 2005