نگاهی دیگر، نگاه ما
خیلی وقتها در زندگی لازم است که از نگاهی دیگر به قضایا بنگریم، از زاویه‌ای جدید. نگاه ما باید نگاهی دیگر بشود و نگاهی دیگر نگاه ما
ندانم بکاری
عباس آقا توی زیرزمین خانه اش بساط "عرق کشی" راه انداخته بود. "عرق" نه عرق کشمش که عباس آقا اگرچه آدم مومنی نبود ولی خوب در حد و اندازه های خودش معتقد بود و حلال و حرام سرش می شد. عرقیات سنتی مثل عرق نعنا و از این حرفها تهیه می کرد. سرکه هم می انداخت. محصول زیرزمین را می برد به چندتا مغازه دار آشنا (بقالی و عطاری) می فروخت و می زد کمک خرج خانواده.
سال 1360 بود و اوج بگیر بگیر و ببند ببند دولت با انواع و اقسام چریک و مجاهد و این حرفها که یک روز ریختند خانه بغلی عباس آقا به دنبال پسرعمه صاحب خانه که آنجا قایم شده بود. طرف هم از پشت بام دررفت و آمد خانه عباس آقا و از دیوار حیاط عباس آقا پرید توی خرابه کنار خانه و از آنجا به خیابان و در شلوغی شهر گم شد. ازآن طرف مامورانی که یورش برده بودند به خانه همسایه عباس آقا به دنبال چریک فراری از دیوار خانه وی بالا آمدند و وارد خانه اش شدند. عباس آقا هم که عاقل بود می فهمید حق با کسی است که اسلحه دارد، هرکه می خواهد باشد! هیچ نگفت. مامورین شروع به گشتن خانه به دنبال فراری شان کردند و در این میان زیرزمین خانه عباس آقا را هم گشتند. با یک "ببخشید برادرکه مزاحمتان شدیم" ماموران که مطمئن شده بودند چریک شان آنجا نیست خانه عباس آقا را ترک کردند و عباس آقای زبان بسته کنار حوض حیاط از شدت اضطراب روی زمین ولو شد.
همه چیز به همان روال سابقش بازگشت. دو روز بعد کمیته ریخت توی خانه عباس آقا و وی را به جرم تهیه و توزیع مسکرات (=مشروبات الکلی) دستگیر کرد. عباس آقای بیچاره چه کشید تا ثابت کند که اولا اوعرقیات سنتی درست می کند و ثانیا انگور و بند و بساطی که آنجا بوده برای سرکه درست کردن است نه شراب انداختن. پرونده قطوری برای عباس آقا تشکیل شد و عباس آقا تا زمان دادگاه به زندان افتاد که کفالت کسی را برای "شیوع مفسده در ارض" قبول نمی کردند.
عباس آقا در دادگاهش به گریه افتاد که بابا این کمک خرج زندگی من است و من چهار پنج سالی است به این کار مشغولم. قاضی می گفت تو که جواز این کار را نداری. اگر ریگی به کفشت نبود یا جواز گرفته بودی یا حداقل تقاضای جواز کرده بودی. عباس آقا هم گریان که من فکر نمی کردم این کار مجوز بخواهد و به مغزم خطور نمی کرد که چند بطری عرق نعنا و عرق بیدمشک و چند تا دبه سرکه نیازی به مجوز داشته باشد. قاضی گفت گیرم که کوته فکری ات بود که مجوز نگرفتی، از کجا بدانیم که تو در کار مسکرات نیستی؟ عباس آقا هم تمام مقدسات شیعه را قسم خورد که اصلا توی این خط ها نیست و"خودتان بروید آزمایش کنید آنچه در زیرزمین است" و این کارها را حرام محض می داند و چند تا حدیث از همانها که از بچگی پای منبر روضه ها یادش بود که شراب چنین است و چنان تحویل قاضی داد تا بالاخره وی راضی شد.
اما قضیه ختم به خیر نشد. قاضی می خواست مطمئن بشود که در این چهار پنج ساله هیچ کار خطائی از عباس آقا در این زمینه سر نزده. می گفت ما از کجا مطمئن شویم که شما تا کنون شراب نیانداخته ای یا عرق (=عرق سگی) نگرفته ای. هرچه عباس آقا قسم و آیه خورد فایده نکرد و قاضی حکم داد که عباس آقا به زندان می رود تا ثابت کند (=ثابت شود) که تا کنون محصول حرامی در زیرزمین خانه اش تولید نکرده. خانواده عباس آقا و خانواده زنش آنقدر دنبال کارش را گرفتند (=پارتی تراشیدند و رشوه دادند) تا بعد چند هفته عباس آقائی که تا آن زمان از جلوی کلانتری (کمیته) محله اش هم رد نشده بود را از زندان قصر بیرون آوردند. جریمه ای برای عباس آقا بریده شد که برای پرداخت آن و نیز تادیه پول رشوه ای که فک و فامیلش به این و آن داده بودند ناچار شد وانت پیکان خود را زیر قیمت بفروشد. شهرداری هم این میان خودش را انداخته بود وسط ماجرا که کسب و کار غیر مجاز داشته و باید جریمه بدهد.
خلاصه عباس آقا دیگر هیچگاه عباس آقای قدیم نشد. مریم خانم (زنش) تعریف می کرد که ساعتها می ایستد جلوی آئینه و با خودش در نقش قاضی و محکوم صحبت می کند. همیشه هم کارش به مشاجره بین قاضی و محکوم خیالی می کشد که "مرد حسابی حکما ریگی به کفشت بوده که چهار پنج سال کار پنهانی می کردی توی زیرزمین خانه ات. اگر ریگی به کفشت نبود می رفتی مثل همه تقاضای جواز کار می کردی".
------------------------------
این داستان را گفتم تا یادآوری کرده باشم که یکی از مشکلات آژانس بین المللی انرژی اتمی با ایران این است که چرا برنامه اتمی ایران از اواخر دوران جنگش با عراق تا قبل از سال 2003 میلادی (چهار سال پیش) مخفیانه پیش می رفته و چرا بدور از چشم آژانس بوده. کار ندارند که ممکن است ایران از روی ندانم بکاری یا اشتباه چنین کاری را کرده و یا شرایط آن زمان چه بوده و یا ایران اصلا قصد ساخت اورانیوم برای سلاح را دارد یا نه، بلکه می گویند چرا "جواز" این کار را نیامدی از کانال های قانونی بگیری. نمی دانم چرا ایران اینگونه رفتار کرده (حدس می زنم شرایط زمان بوده) ولی شاید اگر از روز اول همه چیز را به آژانس اعلام می کردند هم آژانس کمک و یاری می رساند(که برطبق ان.پی.تی. موظف بوده در صورت تقاضای ایران برای "حق مسلم" خودش چنین کند) و هم دلیلی برای این نمی ماند که با برنامه اتمی ایران بصورت مشکوک برخورد گردد ونیازی به اعتمادسازی باشد، هم کار به شورای امنیت سازمان ملل متحد نمی کشید برای تحریم و هم آمریکا دیگر بهانه ای برای قلدری علیه ایران نداشت.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
1 Comments:
Anonymous Anonymous said...
hi,
1-thanks for your comments. I enjoy when I read your blog or your comments. As you know for a new comer to Canada life is a little tough. Any way I am trying to handle it. In this situation having your suggestions is really "Mohgtanam".
2- It's pretty amazing that your yoghourt became sour. Can you please introduce which brand was it? We are looking for it!
3- I am the one that always blame myself and I can say it's not good feeling at all!

Free Blog Counter