حدود چهار هفته پیش من یک سطل کوچک ماست از فروشگاه دم منزلم گرفتم و گذاشتمش توی یخچال. یک بار کمی از آن خوردم و بعد اصلا یادم رفت که ماست دارم. جلوی سطل ماستم هم پر شده بود از انواع قابلمهها و دیگر خرت و پرتهای معمول یک یخچال. امروز صبح که به دنبال پنیر میگشتم دیدم که آخ جان یک سطل ماست دارم. درش را باز کردم و قدری از آن را چشیدم مزه ماندگی و ترشیدگی میداد. خیلی عصبانی شدم!تاریخ مصرف آن را نگاه کردم دیدم چهار روز پس از خرید بوده! کفرم در آمد. با خودم گفتم عصر که از سر کار آمدم میروم فروشگاه و یک دعوای مفصل با مسئول آنجا میکنم.
ظهر سرناهار که قضیه را به همکارم گفتم با خونسردی تمام پرسید:
- کسی وادارت کرده بود آن ماست را بخری؟
- نه، خودم از قفسه برش داشتم.
- تاریخ مصرفش را نگاه کردی؟
- نه، فقط چون ارزانتر از بقیه انواع ماستها میفروختش دستم اتوماتیک این را برداشت.
- خوب میخواستی قبل از گذشتن تاریخ مصرف بخوریاش.
- آخر آنها چه حقی دارند که ماست با چهار روز مهلت انقضا را میفروشند؟
- آنها خلافی که نکردهاند. اگر از تاریخ مصرف آن گذشته بود، یک حرفی. برای همین که دم مهلت انقضا است دارند ارزانش میدهند که مردم ببرند.
- این خیلی بی انصافی است. نزدیک سه دلار و خوردهای پولش را دادم.
-ابدا. چشمهایت را موقع خرید باز کن. همین.
دیدم راست میگوید. خودم میباید تاریخ مصرفش را نگاه میکردم. بعد قدری از خودم خجالت کشیدم. چرا من بر این باور بودم که علیرغم اینکه ماست یک ماه در یخچال من مانده بود و قبل از تاریخ انقضاء فروخته شده بود باز فروشنده مقصر ترش شدن آن است؟
خوب که فکر کردم دیدم خیلی از داد و بیدادهائی که تا کنون در زندگی کردهام بیخود بوده. گفتم اصلا چرا من معتقدم که هرکار که میکنم حق با من است؟ چرا حتی برای یک ثانیه فکر نمیکنم که ممکن است مقصر من هستم و حق با دیگران است؟ باز که خوب فکر کردم دیدم از بچگی توی کله من فروکردهاند که یاد بگیرم در مقابل هر خطائی که انجام میدهم بگویم «من کار درست را میکنم و این حق من است. دیگران اشتباه میکنند». جریمههای رانندگیای که در اینجا و در ایران شده بودم، تجدیدی مثلثات کلاس دوم دبیرستان، شکستهای عشقی-عاطفی و امثالهم را به یاد آوردم. تقریبا در هیچکدامشان هیچگاه قبول نکرده بودم که من مقصرم. حسابی اسباب شرمندگی در خلوت شد.
خدا کند فقط «من» دچار این مشکل بوده باشم و نه «ما».