من خودم جبهه جنگ را تا کنون ندیدهام. در زمان جنگ ایران و عراق هم هیچگاه به جبهه نرفتم. اما داشتهام دوستانی که بخاطر مزایای مادی یا معنوی جبهه رفتن همیشه یک پایشان در وسط جنگ بود. آمار آن دوستان و هم مدرسهایهایم که در جنگ کشتهشدند هم همان موقع از دستم دررفت از بسکه زیاد بودند. خداوند همهشان را بیامرزد که قضاوت درباره خوب و بد خلائق بعهده خود حضرت حق است و نه من. بگذریم.
در همان سالها که تب جنگ و جبهه و مبارزه حق و باطل و نوحه و این حرفها خیلی بالا گرفته بود دوستی داشتم که اولین بار بقول خودش به جبهه رفته بود از سر کنجکاوی تا ببیند آنجا چه خبر است. سعید -دوست من- در زمان اولین حضورش در جبهه مجذوب شخصیت و اخلاق و رفتار فرمانده گروهانش میگردد و باز بقول خودش تمام آن سه بار دیگر که به جبهه رفته بوده فقط و فقط بخاطر فرمانده دوستداشتنیاش این کار را کرده و لاغیر. کار ندارم که سعید را ترکش خمپاره برای چند ماهی اسیر تخت بیمارستان کرد و بعدش دیگر نمیتوانست جبهه برود بخاطر آسیبی که به انگشتان دستش رسیده بود. اطاله کلام خواهد بود شرح جزئیات اینکه چگونه بعد از جنگ سعید به شهرستان محل اقامت فرمانده سابق میرود و پیدایش میکند و خوش و بش و یاد گذشتهها و از این دست. اینها همه فرع قضیه است.
اما اصل اینکه این فرمانده گروهان علیرغم سن و سال کمش (حدودا بیست و یکی دو ساله بوده) بسیار بخوبی از پس اداره گروهان و جنگ بر میآمده. سعید میگفت که مرگ هرکس از بچههای گروهان برای یک دو روز داغانش میکرد. احساس مسئولیت شدیدی نسبت به همه افرادش داشت. همیشه میگفته که زنده ما میتواند بجنگد و الا دشمن از خدایش هم هست که ما خودمان احساساتی شویم و در اثر «شور حسینی» دستی دستی بلائی بر سر خودمان بیاوریم.
یک بار که قرار بوده عملیات نسبتا مشکلی انجام بدهند یک دو تا از بچههای گروهان شروع میکنند به اینکه «میرویم جلو، همچینشان میکنیم، همچونشان میکنیم» طرف جوش میآورد و سرشان داد میزند که: «بابا شماها باید درموقع جنگیدن ازعقلتون استفاده کنید. فرق است بین روحیه داشتن و احساساتی شدن. برای جنگ نیاز به این دارید که روحیه داشته باشید و در همان حال بتوانید خوب از مغزتان استفاده کنید. احساساتی شدن برای مردم پشت جبهه و در شهرهاست. شماها رزمندهاید. هر لحظه برای پیروزی سپاه حق باید مراقب باشید و از فکرتان استفاده کنید. آنهائی که در پشت جبهه هستند که میان گلوله و ترکش و آتش و شیمیائی نیستند که بدانند یعنی چه. یک حرفی میزنند برای اینکه دل خودشان را خوش کنند که همراه ما رزمندگان هستند. این شما هستید که باید عمل جنگیدن را انجام بدهید. پس احساساتی نشوید که خراب کاری میکنید. همیشه لشکری پیروز شده که توانسته بین داشتن روحیه و احساساتی شدن تفاوت قائل بشود و در همین حال کنترل عقلش را از دست ندهد. اگر قرار بود کار به رجز خوانی و شعر حماسی درست بشود که ما این ور اروند رود و آنها آن ور اروند رود مینشستیم با صدای بلند برای هم انواع شعر فردوسی و غیر فردوسی میخواندیم به عربی و فارسی. کارجنگ به رجز نیست، به عقل است».