یکی از دوستان زنگ زده بود و میگفت اگر ایران دست خود را درست بازی کند «ما ابرقدرت میشویم». پرسیدم یعنی دقیقا چه میشوید؟
- یعنی دیگر آمریکا نمیتواند به ما زور بگوید.
- مگر زور گفتن به دیگری بد است؟
- البته که بد است.
- ولی وقتی شما ابرقدرت شدید این شما هستید که باید به دیگران که قدرت شما را ندارند زور بگوئید.
- ما هیچگاه به دیگران زور نخواهیم گفت.
- پس برای چه میخواهید ابرقدرت شوید؟ که قدرتتان را بگذارید سر تاقچه؟
- نخیر تا مستقل باشیم.
- پس این همه کشور هستند که ادعای استقلال میکنند هیچکدام مستقل نیستند؟
- همهشان باید گوش به فرمان آمریکا باشند.
- پس فقط آمریکا مستقل است؟
- میتوان چنین گفت.
- خوب عزیز من اگر همه غیرمستقل هستند و فقط آمریکا مستقل است پس وقتی هم که ما ابرقدرت شدیم باید همان کاری را بکنیم که آمریکا الان میکند تا استقلالمان حفظ شود.
- نخیر ما به هیچ احدی ظلم نخواهیم کرد. ما با آمریکا فرق داریم.
-چه فرقی؟
- فرق داریم دیگر.
- ببین جانم، استقلال و ابرقدرت بودن با هم هممعنی نیستند. حالا از این گذشته، فکر میکنی اگر آمریکا را در جنگ شکست دادیم کار تمام است؟
- پس چی؟ میشویم آقای دنیا.
- و دیگران هم ساکت مینشینند تماشا؟
- آنها هم دل خونی از آمریکا دارند.
- گوش کن، به محض اینکه شما زدید پدر آمریکا را در آوردید، همان کسی که آن بالا نشسته و دارد تکنولوژی هستهای و نیروگاه بوشهرتان را راهاندازی میکند و به شما تسلیحات مختلف و موشک تور ام یک و این حرفها میفروشد، قبل از اینکه شما بروید روی تخت آمریکا بنشینید او تخت را از واشنگتن به مسکو منتقل کرده. هم تکنولوژیاش از شما برتر است، هم ارتش بزرگتری دارد هم قبلا برای چند دهه داشته با آمریکا میجنگیده.
- غلط میکنند.
- حالا آمدیم و این کار را کردند، آنوقت چه؟ جنگش را شما کردهاید و تختش را آنها میبرند.
- اروپا نمیگذارد روسیه جای آمریکا بنشیند.
- ولی میگذارد ایران جای آمریکا بنشیند؟؟؟!!!
- ...
-حالا اصلا فرض کن که جنگ شده و زدهای دمار از هفت جد و آباد آمریکا درآوردهای و تو (شخص تو) نشستهای آن بالا و میخواهی ایران ابرقدرت را هدایت کنی. اول کار چه میکنی؟
- من هیچ کاری نمیکنم.
- نشد دیگر، اگر ابرقدرت هستی باید کاری بکنی.
- من فقط از روی خیرخواهی کار خواهم کرد.
- این خیلی خوب است که در دنیائی که یک شکلات یا پفک را کسی مفتی به دیگری نمیدهد، چون توئی هست که به فکر آباد کردن جهان میباشد آن هم فقط و فقط بخاطر اینکه آدم خوبی است. میخواهد مفت و مسلم برای دیگران کار کند.
- من این کار را خواهم کرد.
- و آنوقت تو هیچ منفعتی در این کار نخواهی داشت؟ نه؟ راه رضای خدا کار خواهی کرد؟
- آری.
- پس چرا میخواهی ابرقدرت شوی؟ همین الان برو مفت و مسلم برای دیگران کار خیر کن.
- آمریکا نمیگذارد.
- چرا نمیگذارد؟
- چون منافعش با منافع ما در تضاد است.
- ما؟ تو که گفتی در آباد کردن و آزاد کردن جهان منفعتی نداریم؟
- یعنی دارد از مردم کشورهای دیگر سوء استفاده میکند. ولی ما نمیخواهیم این کار ادامه داشته باشد.
- خوب پس تو می خواهی چکار کنی؟
- ما میخواهیم آمریکا را پس بزنیم و به جهانیان آزادی بدهیم.
- عزیز برادر! فردای روزگار همانها که شما از خاک بلندشان کردید و استعمارگر و استثمارگرشان را شکست دادید برایتان شاخ (=درد سر) میشوند. اگر توی سرشان نکوبی فردا توی سرت خواهند کوبید.
- نه وقتی که ما ابرقدرت باشیم.
- آخر ابرقدرتی که نتواند توی سر کسی بزند چگونه میتواند زورش را به رخ دیگران بکشد و به دیگران حالی کند که ابرقدرت است؟ رقابتهای کشتی المپیک که نیست که بیایند و مثل بچه آدم مسابقه بدهند و داور دست برنده را بالا ببرد.
- ما ابرقدرت خوبی خواهیم بود.
- چگونه اعمال نفوذ و قدرت خواهید کرد؟ ابزارتان چه خواهد بود؟ با «جانم و قربانم» که کسی از شما حساب نخواهد برد؟
- با استفاده از منابع کشورمان و نه با چپاول منابع دیگران اعمال نفوذ خواهیم کرد.
- یعنی منابع ایران را صرف سازندگی جهان خواهید کرد؟
ـ بله.
- آنوقت اسم این کار چیست؟ تو خودت دادت در آمده که آمریکا مگر گدا گشنه کم دارد که آمده پول خود را در عراق و افغانستان و اینجا و آنجا خرج میکند. آنوقت میخواهی منابع کشور را صرف جهان کنی؟
- ببین ما آنقدر امکانات مختلف در کشورمان داریم که بتوانیم با سعه صدر به دیگران هم کمک کنیم.
- راستی جلال جان (اسمش جلال است)، لاستیک زمستانی انداختی به زیر ماشینت؟
ـ آره بابا چقدر هم خوب است، راحت شدم.
- حالا اون لاستیک قدیمیهایت را میدهی به من؟ لاستیکهایم صاف صاف شدهاند. پلیس بگیردم چوب توی آستینم میکند.
- بگذار اول از مکانیکم قیمت بگیرم بعدش خبرت میکنم.
- آخر ... (یک فحش بد!) تو که از سر دو تا حلقه لاستیک کارکردهات نمیگذری چگونه میخواهی منابع کشورت را خرج آباد کردن جهان کنی؟
- این با آن فرق میکند.
- فرقش چه است؟
- فرق میکند دیگر.
بحث که به اینجا رسید من از حال و احوال پدر و مادرش در ایران پرسیدم و از اینکه خودش بالاخره گلگیر ماشینش را تعمیر کرد یا نه و از این دست حرفهای بی سر و ته. هنوز هم که هنوز است یاد نگرفتهام که با آدمی که حرف بی سر و ته میزند چگونه باید سخن بگویم. زندگی خودش با این آدمها سخن خواهد گفت. سخن من از طریق امواج صوتی به گوش منتقل میشود ولی سخن زندگی «های ولتاژ» است و از طریق یک جای دیگر به آدم منتقل میشود، برق از سه فاز آدم میپراند!
Amir
آنچه بی بی سی حذف كرد؟!
شما با این سانسور آشكارا چگونه برخورد میكنید؟