می گویند ملا نصرالدین در جمعی ادعا کرده بود که من زور بازویم از زمان جوانی تا کنون هیچ فرقی نکرده و هنوز قدرتم عین اوج جوانی ام است. دلیل مدعا را پرسیدند. پاسخ داد یک هاونگ سنگی کنج حیاط است که زمان جوانی ام نمی توانستم از جا تکانش بدهم. دیروز هم هرچه سعی کردم نتوانستم بجنبانمش. فهمیدم اکنون نیز که سنی از من گذشته به همان قوت زور بازوی جوانیم!
بقول مرحوم عمران صلاحی حالا حکایت ماست.
این قطعه را از مولانا بخوانید تا متوجه شوید که حداقل از زمان او تا به حال این جنبه از فرهنگ ما همان است که بوده. که می گوید پس رفته ایم؟ بیخود می گوید. آن زمان اینگونه بودیم و اکنون نیز همانگونه ایم. تکان نخورده ایم ظرف قرون و اعصار. به این می گویند صلابت فرهنگی. بخوانیدش:
بیا تا قدر یک دیگر بدانیم
که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم
کریمان جان فدای دوست کردند
سگی بگذار ما هم مردمانیم
غرضها تیره دارد دوستی را
غرضها را چرا از دل نرانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مرده پرست و خصم جانیم
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مردم آشتی کن
که در تسلیم ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم
"مولانا"
پس نگارش: پینوکیو بعد چند قسمت آدم شد؟
khorous