نگاهی دیگر، نگاه ما
خیلی وقتها در زندگی لازم است که از نگاهی دیگر به قضایا بنگریم، از زاویه‌ای جدید. نگاه ما باید نگاهی دیگر بشود و نگاهی دیگر نگاه ما
سفرهای دور و دراز هامی و کامی در وطن (۲)
توی دلم یک حمد و قل‌هوالله ی خواندم و دل به ذات حق سپردم که پروردگارا! این بابا باز هم شروع کرد! خدایا این مصیبت را خودت صبر عطا کن که امروز باید هشت نه ساعت درباره خاورمیانه با کسی حرف بزنم که تا حالا پایش را از همین استانی که در آن زندگی می‌کند فراتر نگذاشته و می‌گوید تلویزیون چیز خوبی است چون هاکی و بیس‌بال و فوتبال(آمریکائی)‌ پخش می‌کند و معتقد است آلمان یک کشور عقب افتاده اروپائی است در مقایسه با ما (یعنی خودشان)! بار الها من را ببخش هر آنجا که ظلمی به مظلومی کردم، هر آنجائی که نمی‌دانم کجاست ولی به بادافره (=مجازات) آن گناه دچار این موجود آی کیو بالا! شدم. خلاصه دعائی کردم در دلم و به خودم فوت نمودم.
حالا ما هی می‌خواهیم صحبت را بکشانیم به جوجو و هاپو و هوای سرد و این حرفها، این طرف ول کن نیست که نیست. فهمیدم که باید نقش همان بدبختی را بازی کنم که راننده کامیون قرار از کف داد و گفت:«دیگر گ..ز...ی!» و چاره‌ای ندارم الا که هشت نه ساعت سعی کنم مودب باشم و به سوالات عالمانه و فکورانه این یارو درباره خاورمیانه جواب بدهم.
-شما کشورتان خیلی داغ است؟
-نخیر بعضی قسمتهای داغ دارد ولی جزء مناطق معتدل طبقه‌بندی می‌شود.
-معتدل هستید؟ پس در زمستان چکار می‌کنید با لباس عربی بلند‌تان؟ (دشداشه عربی را می‌گفت بنده خدا!) سردتان نمی‌شود؟
-ما عرب نیستیم. در قسمت جنوب غربی کشور استانی عرب نشین وجود دارد فقط. آنجا هم که زمستانش حداکثر بارانی است.
-ااااا؟؟؟؟ شما عرب نیستید؟
-نخیر قربان ما عرب نیستیم.
-مگر خاورمیانه‌ای‌ها عرب نیستند؟
-نه همگی شان. بسته به تعریف خاورمیانه می‌توان گفت که ایران بزرگترین استثناء است.
-پس شما در خیابان‌های‌تان شتر ندارید؟
-شتر؟
ـآره شتر.
-چه ربطی دارد؟ شتر مال بیابان است.
-مگر خاورمیانه‌ای‌ها شتر ندارند؟
-ببین عزیز دلم این فکر همانقدر اشتباه است که من فکر کنم در کانادا خلائق روی رودخانه یخ‌زده‌ای زندگی می‌کنند و هرکدام سوراخی در یخ ساخته‌اند و زیر آسمان ابری خاکستری نشسته‌اند ماهی بگیرند! یا تصور کنم آمریکا هنوز همان کشوری است که «کلینت ایستود» و «جان وین» در فیلم‌های وسترن زمان جوانی‌شان نشان داده اندش.
-آهان، که اینطور.
-بعله.
-تو تا حالا شتر دیده‌ای؟
-بله قربان یک بار توی باغ وحش دیده ام و ....
-باغ وحش؟ شتر؟ اصلا مگر توی کشور شما باغ وحش هم هست؟
- (دندان قروچه کردم و جوابش ندادم) یک بار هم بچه بودم با پدر و مادرم داشتیم می‌رفتیم کرمان در جنوب شرقی کشور که ماشین پدرم جوش آورد کنار جاده و رفتیم از یکی از روستاهای اطراف کمک بگیریم و آبی بیاوریم سر ماشین که در آن روستا چندتائی شتر دیدم. همین. (نگفتم به او که گاه گاهی کود فروشان دوره گرد با قطار شتر از محله‌ ما می‌گذشتند و کود حیوانی می‌فروختند برای باغچه‌های مردم. گفتم آبرو ریزی می‌شود!)
-ماشین پدرت؟ مگر ماشین دارید آنجا؟ چه مدلی بود؟
-یک مدل خاص تولید خود ایران، نامش پیکان است.
-اااااا بابا! شما‌ها ماشین هم تولید می‌کنید؟
-(دندان قروچه!)-
من تا حالا خیال می‌کردم شما عرب هستید. خطتان هم آخر عربی است.
-اولا که تصویری که شما از «عرب» در ذهن دارید مال صد صدوپنجاه سال پیش است. دوما...
-جولی (نامزد مربوطه!) یک کتاب از پدرش گرفته‌بود که بخواند درباره خاورمیانه، این چیز‌هائی که من می‌دانم مال همان کتاب است.
-اسم کتاب چیست؟
-یادم نیست ولی پدر جولی می‌گفت که مراقب این کتاب باشید که خیلی قدیمی و با ارزش است.
-آهان فهمیدم. خوب. دوما خطی که اکنون اعراب به آن می‌نویسند را پس از حمله آنان و فتح شدن ایران،‌ ایرانیان برای ایشان ابداع کردند که قبل از آن خط کوفی داشته‌اند.
-خط چی؟
-هیچی بابا. تو گرسنه‌ات نیست؟ یک جا از این بین راهی‌ها نگه دار صبحانه بخوریم.
جای شما خالی وسط بر و بیابان و در سرمای خدات درجه زیر صفر قهوه‌ای به بدن رساندیم با ساندویچ تخم‌مرغ و گوشت یک موجود کثیف که بسیار لذیذ هم بود. جیمز گفت که با معده پر خوابش می‌گیرد. خواست که من یک دو ساعت رانندگی کنم. من هم از خدا خواسته که یک ماشین ۲۰۰۶ را وسط بزرگراه بتازانم و مثل ندید بدید‌ها هی به دگمه‌ها و شاسی‌های داخل ماشین ور بروم! بگذریم.
-اگر شما عرب نیستید پس چرا مقامات کشورتان لباس محلی عربها را می‌پوشند؟
-(خدایا! توبه از همه گناهان کرده و نکرده! خدایا! من چندسال دیگر باید در این دیار غربت بمانم که بتوانم با سوزان به ماموریت بیایم نه با این مخ شرق شناسی؟؟!!) آنها روحانی هستند، مثل پدران مقدس شما که لباس مخصوص پیشوایان دین بر تن می‌کنند. این هم لباس فرم روحانیون مسلمان است.
-اااا؟ جدا؟
-بله.
-پس مردم شما چه می‌پوشند؟
-همان چیزی که همه مردم در جهان می‌پوشند.
-آهان.
-بعله.
-چطور است که شما مسلمان هستید ولی عرب نیستید؟
-بابا خوش انصاف! مگر همه مسلمانان عرب هستند؟
-من اینطور فکر می‌کنم.
-(تو غلط می‌کنی با آن همه مطالعات گسترده‌ات! تازه چند روز پیش قمپز در می‌کرد که راهنمای دوستان و آشنایانش است در زمینه سیاست‌های جرج بوش در منطقه! خدایا منطقه و سیاست‌های آن را به تو سپردم!) نه، ببین عزیز من، هرکس که مسلمان است عرب نیست. مثلا اندونزی بیشترین تعداد مسلمان جهان در یک کشور را دارد ولی عرب نیست.
-صحیح
-بله، هر عربی هم مسلمان نیست، مثلا در لبنان و در قسمتی از سوریه عربهای مسیحی زندگی می‌کنند و یا اگر اشتباه نکنم در بخشی از اسرائیل می‌توانی عربهای یهودی‌تبار بیابی.
-عجب!
-بعله.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Free Blog Counter