غُبار ِ زیباشناختی
راهکارهای عملی برای خلق ِ اثر هنریآمادگی ذهنی را دستِ کم نگیرید. اجازه بدهید تا خیلی راحت گول بخورید؛ آمادهی دیدنِ زیباییها شوید. دیدنِ زیباییها قدری افسونزدگی میخواهد؛ آنکه زیبا میبیند افسون-شده است. بگذارید افسون بشوید. مقاومت نکنید. بگذارید چشمانِ فریبا شما را بفریبند. درگیر ِ چیستیشان نشوید، تسلیمشان شوید.
پیشنهاد میکنم خود را در جریانِ زیبایی قرار دهید، آنچنانکه بدنتان را در جریانِ باد قرار میدهید (چه خوش گفته آنکه گفته؛ اِغتَنِموا بَرْد الرَبیع). پیشنهاد میکنم به مکانهایی بروید که سراغ ِ زیبایی را در آنجا میگیرند؛ موزهها، پارکها، سینماها، کتابفروشیها، مراکز خرید، تماشاخانهها، گالریها و مهمانیهای آنچنانی. پیشنهاد میکنم مثل مردم ِ عادی، بعدازظهرتان را در خیابان بگذرانید، خیابان، میانِ دختران و پسرانی که رنگ و لعاب یافتهاند و شوخ-و-شنگ چشم میچرانند و لذت میبرند. باز اگر هیچ کدام از این کارها از دستتان بر نمیآید، بهترین کتاب و زیباترین تعابیری را که میشناسید، مقابل ِ چشمانتان بگیرید. نخوانید، فقط مقابل چشمانتان بگیرید، انگار به خیابان رفتهاید و نظر-بازی میکنید - لحظهای نظر را میگیرید و لحظهای رها میکنید - اصلا چیزی را نمیخوانید. نباید هم بخوانید. با ذائقهی امروزین ِما، اثر هنری - آن زیبایی ِ ناب که در وجودتان خانه کرده - هرگز با خواندن، با درگیریِ عمیق با یک چیز (و بگذارید بگویم؛ با یکی شدن با یک چیز)، حاصل نمیشود. خود را رها کنید، شُل، حتی – تعمدا - نگاهتان را تیره و تار و چشمانتان را باریک کنید، محو ببینید، تاریک، تاریک، تاریکتر ... فضا را مهآلود کنید، پردهای از کدورتِ نگاهتان را روی واقعیتِ برهنهی بیرونی بکشید. بگذارید همهچیز، همهی چیزهای واقعی، محو و تیرهگون در مقابلتان بال و پر بگیرند. (اینکه عدهای برای خلق ِ آثار هنری از مخدّر و الکل استفاده میکنند، شاید برای آن باشد که رابطهی حس با واقعیت را به شیوهای جبری و دستوری سُست و لرزان کنند. شاید برای این باشد که خود را «بیمار» کنند. نگاهِ بیمارانه نگاه ِ هنرمندانه است. «چشم ِ بیمار» «چشم ِ هنرمند» است. بیمار میکنند تا همانقدر که جهانِ بیرونی واقعی است، مهآلودگی و منگی هم واقعی باشد، تا محو ببینند، تا واقعیت را پس بزنند. انگار تودهای سرطانی در مغز، جریانِ واقعی-دیدن را مختل کرده است.)
آن کتاب، همان که بهترین میدانیدش، همان که مقابل ِ چشمانتان گرفتهاید، آن منظره، همان که به سراغ ِ زیباییاش رفتهاید، یا آن تابلو، آن نمایش ِ زیبا که هیجانزدهتان میکند، مهیّاست. حالا لحظهای است که باید در میانِ گرد و غبار و مِهای که به هوا بلند کردهاید، زیبایی ِ پیشرویتان را بخوانید. نترسید! واقعیت را پس بزنید. لازم نیست همانی که «آنجا» نوشته، همانی که «او» خواسته، همانی که «انتظار»ش دارند را بخوانید. دست به تخیل بزنید، با تخیلتان بخوانید. زیباترین واژهها را، بهترین تصاویر که میشناسید را، در آن پردهی محوی که مقابل ِ چشمتان آویختهاید بگنجانید. نگاهتان را بر واقعیت تحمیل کنید. هنر یعنی همین؛ تحمیل ِ نگاه بر واقعیتی که زیبا انگاشته شده. خود را، هنرتان را، به جهانِ پیرامونی تحمیل کنید، و سعی کنید آنچه جاری میشود، آنچه از درونتان بیرون میریزد را جوری ثبت کنید. اگر نقاشاید با لکههای سریع ِ رنگ که همان لحظه میبینید و میفهمیدشان، اگر شاعر و نویسندهاید با جملاتی که همان لحظه خلق میکنید و میخوانیدشان، با تصاویر، با خطوط، با لکّهها، با کلمات، با یگانهترین و خالصترین چیزهایی که میدانید و میتوانید و شما و آنچه میبینید را بازگو میکنند. اصلا بیائید یک کار ِ دیگر بکنید. بیائید از خیر ِ ثبتِ جاودانه بگذرید. با خودتان صحبت کنید. به خودتان ببالید. با دوستی که کنارتان است حرف بزنید. فروتنانهترین اثر هنری همانی است که از خلالِ صحبتهای عامیانه و روزمره (با خود و دیگری) خلق میشود، دود میشود و به هوا میرود. این عملیترین راه برای خلق ِ زیبایی است، آن را از خود و دیگری دریغ نکنید.
---توضیخاتِ مسخرهی اضافی:در تاریخ ِ هنر، مکاتبی وجود دارند که واقعیت را عینا منتقل میکنند (ناتورالیسم ِ همبسته به عکاسی ِ واقعیتگرا از این دست است)، و مکاتبی هستند که با دهنکجی به واقعیت و دستکاریاش، آن را (واقعیت را) جور ِ دیگر میبینند و همان – جور ِ دیگر را – ثبت میکنند (هنر ِ مفهومی و انتزاعیبافیهای حول و حوش ِ آن از این دست است. نمونهی برزخی و بالندهاش نیز سورئالیسم است). اما شما اصلا لازم نیست وابسته به مکتبی باشید تا هنرمند باشید. برای هنرمند بودن اندکی توجه به خود لازم است و اندکی ممارست. به این «اندک» هرچه بیافزایید بر قدر ِ خود افزودهاید. حوصله کنید.
-------------------------------------------------------------------------
همانگونه که گفتم این مطلب را از وبلاگ یادداشتهای یک معترض که در اول پست به آن لینک داده ام نقل کرده ام.