نگاهی دیگر، نگاه ما
خیلی وقتها در زندگی لازم است که از نگاهی دیگر به قضایا بنگریم، از زاویه‌ای جدید. نگاه ما باید نگاهی دیگر بشود و نگاهی دیگر نگاه ما
هزار شاه ببري و بياوري، تا جمهور كار خود نداند، كار ملت راست نيايد
باز هم از پست قبلی: من این جملات را بسیار پسندیدم:
مي‌توان گفت از پنج هزار و دويست هفته‌اي كه از امضاي فرمان مشروطيت گذشت، يك هفته‌اش در خوشدلي بودهاست و پنج هزار و يكصد و نود هفته‌ي ديگر به حسرت.
هزار شاه ببري و بياوري، تا جمهور كار خود نداند، كار ملت راست نيايد.
قتل ناصرالدين شاه، در حقيقت پايان كار سلطنت استبدادي سنتي در ايران بود. بعد از آن ديگر سلطنت به رسمي كه در قرون و اعصار بود در ايران پا نگرفت. چنان كه فرزند ناتوان ناصرالدين‌شاه كه سيئات اعمالش نه كم از پدر بود، به فرمان تاريخ گردن‌نهاد و دم مرگ، فرمان مشروطيت امضا كرد – آيا در آن حال كه داشت مي‌دانست، كه با اين فرمان چه تفاوت‌ها بايد بپذيرد؟ – او مُرد و بعد از وي چهار جانشينش همه در‌به‌در و در تبعيد و دور از تاج و تخت مُردند. جامعه همه را پس زد. شايد تنها اسف همان بود كه مدرس سعي كرد رخ ندهد، وقتي كه احمدشاه را كه تنها و تنها شاه تاريخ ايران بود كه جامه‌ي مشروطه به تن كرده و به قانون تن داده بود، جامعه راند و به جايش كس نشاند كه از همان اول پيدا بود كه مشروط نخواهد شد و به قول مخبرالسطنه از شرط مشروطه خوشش نمي‌آيد.
كلاه عوض مي‌شد بي آن‌كه زير كلاه عوض شود
گنج (نفت) چندان كه قدرت حاكم را توان آن داد كه خيال‌هاي بزرگ در سر آورد –گاه بزرگ‌تر از محروسه‌ي كشور– اما باز موجد رشد فرهنگ شهروندي نشد؛ سهل است كار را بدتر كرد. انگار قدرت ديگر به وسيله‌اي مجهز بود كه خود را از رعايت رعيت بي‌نياز مي‌ديد
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Free Blog Counter