سیاست مداران در همه جای دنیا دروغ می گویند و لاف می زنند و من در این هیچ چیز بدی نمی بینم.
همانگونه که کودک به این نیاز دارد که مطمئن باشد که پدرو مادر خودش قوی ترین و زیبا ترین و بهترین والدین دنیا هستند و والدین باید برای آرامش خاطر کودکشان به وی این اطمینان خاطر را بدهند، مردم یک کشور هم نیاز دارند که دولتمردانشان تصویری از بهترین ها برایشان خلق کنند هرچند مجازی.
مردم دوست دارند (هرکه باشند و از هرکجای جهان پهناورما که بیایند) و به این نیاز دارند که کسی از آنان تعریف کند، کسی در برابر دشمنان شان عربده بکشد، کسی مدام خوبی ها را جلوی دیدشان بگذارد. هیچ چیز دیگر از این اهمیت برخوردار نیست. چیزی که به نام غرور ملی می شناسیمش. تصویری زیبا از آنچه نیستیم. دولت مردان آن افق دور از دسترس را نشان مردمانشان می دهند و به آنان بشارت می دهند رسیدن به آن را با اندکی تحمل وصبر. هویجی است که جلوی اسبی گرفته می شود و اسب به ذوق و شوق رسیدن به آن به حرکت در می آید. تا چرخ گاری اجتماع به حرکت در آید.
اشتباه نکنید و اصلا گمان مبرید که آنچه می گویم درباره ایران صدق می کند. کدامین کشور دنیا را می توانید بیابید که بزرگانش در سخنرانی ها از عبارات دهن پرکن و باد کننده مخاطب استفاده نمی کنند؟ کدامین ملت دنیا "بهترین" و "قوی ترین" و"پیروز همیشه عرصه ها" نیستند؟ کدامین کشورها "تاریخی پر افتخار" را در پشت سر خود ندارند ودرحال حرکت به سوی "تمدن بزرگ" خود نمی باشند؟
اصلا اگر رئیس حکومتی بیاید و در برابر ملتش بگوید که "ملت من! ما در رده بندی جهانی فقیرترین کشوردنیا ویا آلوده ترین آن ویا بی انضباط ترین آن و امثالهم هستیم" بر سرش چه می آید؟ خلائق زنده زنده تکه تکه اش می کنند. آری او مستحق چنین سرنوشتی است زیرا که به غرور ملی جماعت توهین کرده.
اینکه مردمان از رهبران خود انتظار دارند که آنها را "باد" کنند همانقدر انتظار صحیحی است که شما از شهردار شهرخود توقع دارید که زباله ها را دفع کند و به آسفالت خیابانهای شهر برسد.
پس مشکل من با سیاستمداران چیست؟
از دید من سیاستمداران به دو دسته کلی تقسیم می گردند:
گروه اول می داند که در جلوی جمع چگونه رفتار کند و به ملت چه بگوید تا ملت خوشش بیاید و
همراهی اش کند. در عین حال می داند که کجا ایستاده و آمار وارقام و وضعیت کنونی چیست. خود را گول نمی زند، مسیری را که باید بپیماید انتخاب می کند و با اقبال ملی ای که دارد مردم را با خود به آن سمت و سو می برد. کار با این گروه مشکل نیست چون واقع بین است و اهل حساب و معامله. اگر هم عربده ای می کشد به مقتضیات زمان است و چنانچه اشتباها از مسیر عقل خارج شد بسیار زود می توان با چند دور مذاکره از خر شیطان پیاده اش کرد و به جاده عقلش هدایت کرد هرچند که معمولا کار به آنجا نمی کشد.
گروه دوم آنقدر در نقش بازیگری خود فرورفته اند و آنچنان با جهان واقع قطع رابطه کرده اند که متوجه هیچ چیز نیستند. هلهله مردم کشورشان را معیار درستی حق و باطل می دانند و قلبا به این اعتقاد دارند. اهل حساب و کتاب و باج دادن و باج گرفتن هم نیستند. مذاکره هم در قاموس اینان معادل فریب و نیرنگ و رودست خوردن است. از خر شیطان پیاده نمی شوند تا ملک الموت بر مرکب چوبی بنشاندشان. اینان عمیقا و شدیدا به آنچه می گویند باور دارند، همانگونه که شما به گرد بودن زمین یا وجود شب و روز باور دارید.
این گروه دوم خطرناک ترین و در عین حال پاک ترین رهبران جهان هستند. ممکن است فساد سیاسی و مالی و اداری در دستگاه رهبری شان وجود داشته باشد ولی چون وجود چنین دملی تصویر زیبای ذهنی شان را آشفته می کند با آن شدیدا برخورد می کنند. برای خودشان امتیاز مالی خاصی قائل نیستند و خود را یکی از همان میلیون ها نفری می دانند که هر روز پس از یک روز کار سخت بخاطر آنچه که رهبرشان می گوید، پای کاخ ریاست جمهوری یا قصر پادشاهشان جمع می گردند تا وی با "سخنانی شور انگیز" پدرصاحب دشمنان کشور را درآورد و به ایشان این اطمینان را بدهد که بیگاری ای که می کنند در آینده ای زود پاداش داده می شودشان با بدست آوردن سروری جهان. این رهبران بیست و چهار ساعت در خدمت وظیفه هستند و کوچکترین قصوری را از هیچ کس نمی پذیرند.
اما اینان بسیار خطرناک هستند، غیر قابل پیش بینی عمل می کنند که اعمالشان از منطق دیگر انسانهای جهان پیروی نمی کند چرا که اینان در جهان خاص خود می زیند. اینان تشنه قدرت نیستند، بلکه خود را و کشور خود را تجسم عینی حق و صلاح می دانند و شما اگر صد در صد مطمئن باشید که شب است و دیگران به شما بگویند روز است چه می کنید؟ جنگ های اینان ریشه در اطمینان شان دارد.
در عین حال به دلیل اینکه از واقعیت های زمانه بریده اند دچار سردرگمی و سرگشتگی روحی می شوند، برای نقصان ها و کمبود ها دشمن خیالی و واقعی می تراشند، اعلام جنگ می کنند و دست خود به خون دیگران می آلایند چرا که خود حق مطلق هستند و دیگران لابد مخالف حق مطلق اگر نه شرتمام. در خیال خود جهان را بهشت می کنند و چرا نکنند که کشور خود را به زعم خود به اعلی علیین رسانده اند و اگر برای دیگر ملل جهان هم این کار را نکنند خیانت به بشریت کرده اند که بشریت تنها یک راه در پیش رو دارد و آن راه این رهبران است.
پس از اندک زمانی این دیوانگان قدرتمند در مواجهه با دنیای واقع آنچنان گیج و گول و منگ می گردند که به بادی ازسر بید می گذرد شوکت و عظمت شان فرو می ریزد و آنوقت ملت که آقا و سرور خود را از دست داده ناگهان به خود می آید که ای داد بیداد بنگر که در کجای این جهان ایستاده ایم. این ترس، این عدم اطمینان که به دنبال فروریختن رهبرمقتدر قبلی رخ می دهد باعث جنگ داخلی می گردد. تا رهبری بیاید و آنقدر عاقل باشد که درنقش خود آنقدر فرو نرود و جزء گروه اول بماند و کشور را نجات دهد.
آنکس که بر سر حرفش می ماند و در راه اعتقادش جان می دهد همیشه قابل احترام نیست، گاهی قابل ترحم است.
آری سیاست مداران دروغ می گویند بلا استثناء ولی ما مردم عادی هم دوست داریم که "انرژی هسته ای" داشته باشیم، "درتولید هواپیمای جنگی " خودکفا شویم، "جهان در برابر عظمت و صلابت ما" سرخم کند، "هنر"نزد ما باشد وبس و ده ها مطلب از این دست. آمریکائی دوست دارد که "آقای جهان"ش بدانند و ایرانی لذت می برد از اینکه "با شیطان بزرگ" در افتد.
پشت این همه نقاب و فریب چیزی نیست الا آدم هائی که مثل هرجای دیگر دنیا دارند زندگی شان را می کنند و لزوما نه برترند از دیگری و نه آقا ترند.
سیاستمدار ما را خندان وراضی از محضر خود بیرون می فرستد همانگونه که گارگردان هالیودی شب تعطیل مان را شبی خوش می کند و این لزوما بد نیست تا زمانی که فرق آرتیست بازی برپرده نقره ای را با تیراندازی در شهر بدانیم.