نوشتن ازشعبان جعفری راحت نیست. نه تنها اسم او مترادف کودتای 28 مرداد و مسائل مربوط به آن است، بلکه فرهنگ "چماق" و "چماق داری" و "خود جوشی" در سیاست ما به شدت با نام "شعبان بی مخ" پیوند خورده به نحوی که به چماق دار می گوئیم شعبان بی مخ.
تقریبا هیچ کجا اطلاعات کامل و جامعی از زندگانی وی در دست نیست الا کتاب سرکار خانم هما سرشار که متاسفانه امکان خواندن آن را پیدا نکرده ام.
شعبان در همان روزی که زاده شد، از دنیا رفت. در 28 مرداد سال سی و دو شعبان بی مخ زاده شد، یعنی شناسنامه گرفت که تا قبل آن بزرگ جاهلی بود از جاهلان شهرو قرار نبود که نقشی بازی کند در تاریخ ایران. در همان روز 28 مرداد نیزمخالفان شاه آرزوی مرگ شعبان را می کردند. در یاد و خاطرات آزاد مردم ما وی محکوم به مرگ بود و همگی پرونده وی را بسته بودند، آماده که با آمدن ملک الموت به بالینش شادمانی کنند. اما نویسنده سرنوشت مردمان، با لبخندی تلخ و کنایه آمیز، درگذشت وی را پنجاه و سه سال بعد و درسالگرد همان روز که وی به دنیا آمد و شناسنامه دار شد و درتاریخ ما جاودانه گشت نگاشت.
در این پنجاه و سه سال، بسیاری جا پای وی نهادند و به نام "ایمان" و "عشق" و "باور" چوب بر سر دیگران شکستند. ایمان به راه "من"، عشق به راه "من" و باور به عقائد "من". اینان سد راه مردم شده و چون کوه بر سراعتقادات خود ماندند غافل از اینکه آدمی "نتوانستن" نداند، از کوه بالا می رود و پرچم فتح قله را بر فراز آن بر می افرازد و ابهت کوه را به سخره می گیرد. دل کوه می شکافد و از آن می گذرد.
گروهی دیگر نیز می دانند که این راه که می روند و قمه ای که می کشند و هل من مبارزی که می طلبند به ترکستان می رساندشان ولی چاره ای ندارند که صنعتی دیگرشان نیست و بین خجلت در پیش روی عهد و عیال و سر افکندگی "بی مخ" بودن دومی را بر گزیده اند تا به لقمه ای اربابان دریابندشان.
راستی آیا شعبان بی مخ مرد؟ آیا ما مردمان که ادعای آزادگی داریم هرکدام قسمتی از وجود وی را با خود حمل نمی کنیم؟ شیفتگی مان به "من" و آنچه که "من" به آن عشق می ورزم ما را در زورخانه وی قرار نمی دهد؟ "اعلیحضرت همایونی" ما چه کسی است؟ چه چیزی است؟ به وی چگونه عشق می ورزیم؟ با مخالفین مان چه رفتاری داریم؟ البته که قدمی از شعبان پیش تریم و مخالف به چماق چوبین نمی رانیم. چماق ما "اعتقاد " ما است. هر آنکس که چون ما می نگرد از ماست و الا از اردوگاه دشمن است و راندن وی به ای نحو کان مجاز و در حد اوجب واجبات.
اعتقاد، ایمان و باور گوهری است که در برخورد با دیگر هم نوعان خود صیقل می خورد. از دید فلسفه "شعبانی" "اعتقاد" چوبی است که ملاج دیگران را صفا و صیقل می دهد.
شعبان جعفری مرد، دستش از دنیا کوتاه گشت و رفت، خوبی و بدی هایش را به داور کل باز نهیم که قاضی القضات مردمان است در روز جزا. خود را دریابیم که مبادا مشغول میل زدن و کباده کشیدن در زورخانه او باشیم. چماق "باور" خود را آنقدر در کارگاه نقد بتراشیم که مدادی گردد کوچک و زبون برای جنگ و بزرگ و قدرتمند برای سازندگی انسانها.